تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

نگاهی به چهار راه استانبول/ درام سوزی در پلاسکو

لینک مطلب در سایت سینماسینما

رویدادهای واقعی همواره بستری بوده اند برای قصه پردازان و فیلمسازان جهان، تا از دل واقعه مخاطب را با ابعاد بیشتر و ملموس آن روبه رو کنند و در ضمن آن قصه ای واقعی یا خیالی را در دنیایی دراماتیک به نمایش بگذارند. از هالیوود که ید طولایی در این ماجرا دارد تا غالب کشورهایی که دارای صنعت سینما هستند به چنین موضوعاتی پرداخته اند و نتیجه یا درخشان بوده، یا شکست خورده و از یاد مخاطب رفته است.
«کیایی» دست روی رخدادی می گذارد که هنوز صحنه ها و کم و کیفش در ذهن مخاطب تازه است. زمان زیادی از آن نگذشته و تقریبا از خلال عکس ها و ویدیوها عمق فاجعه را دریافت کرده. خبری از احتمال تحریف یا تحقیقات گسترده تاریخی نیست. فیلمساز فقط باید با یک روایت درست و قصه ای مناسب مخاطب را با خود همراه کند. صدالبته که برای چنین فیلمی تکنیک لازم است، مهارت کارگردانی نیاز است. اما قصه خوب باعث می شود چنین بستری هدر نرود. «چهارراه استانبول» از این منظر ناموفق است. قصه ای کلیشه ای و تکراری در فیلم جریان دارد. قصه ای که البته مبتلابه جامعه هم هست. افراد زیادی هم با آن سرو کار دارند ولی قاب سینما و پرده عریض به چیزی بیش از یک همذات پنداریِ صرف نیاز دارد. پلاسکو در چهارراه استانبول بستری می شود تا عاقبت شخصیت ها وگره های فیلمنامه فیصله پیدا کنند. آتش سوزی ساختمان ظاهرا مشکلات بسیاری را در فیلم حل می کند و کارگردان را از پرداخت های دیگر روی شخصیت ها نجات می دهد.
جلوه های ویژی تصویری البته بسیار خوب کار شده اند. کمک زیادی به فیلم و حس واقعی اتمسفر آن کرده اند و به فیلم سر و شکل داده اند. کیایی از این نظر کارگردان قابل اعتمادی است. اما همچون فیلمهای اخیر کارگردان همواره با یک چرخه نه چندان هفدمند ولی تزیین شده و خوش فرم طرف هستیم که فقط در مدت تماشای فیلم در سینما کفایت میکند. نمیتوان بعد از پایان فیلم به آن فکر کرد و آنچه در این مدت گذشته را مرور کرده و به نتیجه ای منطقی رسید. بیایید پلاسکو را با یک ساختمان دیگر یا اصلا یک رخداد دیگر عوض کنیم. اگر بنا به مهم نبودن خود پلاسکو در فیلم بود و فقط خود واقعه برایمان اهمیت داشت پس دیالوگ ها نسبتا شعاری بهمن به فرنگیس درباره سرنوشت جنس های ایرانی و چینی و بی فکری مسئولان هیچ کارکردی ندارد. جز اینکه به مخاطب بفهماند در حال تماشای فیلمی درباره آتش سوزی یکی از بزرگترین و قدیمی ترین ساختمان های تجاری پایتخت بوده است. چیزی که میخواهم بگویم این است که برای واقعه ای با این ابعاد، درام فیلم بسیار نحیف است. تقریبا چیزغیرقابل پیش بینی وجود ندارد و بازی موش و گربه ای که میان طیف فقیر و غنی در فیلم به راه می افتد-که پرداخت بسیار بهترش را در «خط ویژه» دیدیم- کمکی بهمان نمی کند. مشکل اینجاست که کارگردان هم میخواسته وارد ماجرای پلاسکو و حواشی اش نشود هم در جاهایی صلاح دانسته از معایب و اتفاقات آن روز کذایی بگوید. برای همین همه چیز در سطح می ماند. از مسئولانِ غیر مسئولی که به جای کمک کردن به مدیریت بحران سنگِ جلوی پای امدادرسان واقعی بودند تا مردمی که مثل همیشه به جای کمک به روانسازی مسیر، دوربین به دست در حال تهیه محتوا برای صفحه های شخصی شان.
به همین علت می گویم چهارراه استانبول می توانست تبدیل به فیلمی بهتر و ساختارمندتر شود اگر کارگردان حداقل تکلیفش را با خودش مشخص می کرد. کیایی در سه فیلم قبلی خود علاقه اش به ساختار دایره ای فیلمنامه را نشان داده. به نظرم در همه اینها خط ویژه موفق ترینشان بوده. طنز خاصی که او در زبان شخصیت ها می گنجاند همیشه برای مخاطب قابل توجه است و باعث تلطیف ریتم سریع فیلم می شود. ریتمی که او در ایجادش تبحر خاصی دارد. چهارراه استانبول یک فیم معمولی است با بازی های معمولی که سحر دولتشاهی و مسعود کرامتی قابل قبول ترینشان اند. فیلمی درباره ابعاد مختلف و چرایی حادثه پلاسکو نیست. فیلمی درباره فاصله فقیر و غنی هم نیست. فیلمی سرگرم کننده است که لحظاتی شما را یاد زمستان دوسال پیش می اندازد و تشویشی که پایتخت و کشور را فرا گرفته بود و به اندازه همان لحظات هم با آن همراه می شوید. همذات پنداری می کنید و بعد از عاقبت شخصیت ها در قابل پیش بینی ترین وجه ممکن در تانکر شیر، احتمالا فراموشش کنید.

نگاهی به یکی از نمایش‌های روی صحنه؛ «مرزداران»/ اینجا آخر دنیاست!

لینک مطلب در سایت سینماسینما

برای یک نمایش هیچ چیز به اندازه یک متن خوب و به قاعده نمی تواند سبب موفقیت شود. در روزگاری تئاتر ایران در برخی موارد به تقلید از سینمای ستاره محور و خالی از دغدغه و محتوا به دنبال جذب مخاطب با عناصری سطحی و گیشه ای است، اجرای نمایش های بی ادعا و ساختارمندی در سالن های کوچک و به دور از حاشیه باعث خوشحالی است. مرزداران دقیقا از این دست نمایش هاست. گروهی کوچک با هزینه ای شخصی به اتکای ذهن و قلم و مهارت خود و بدون هیچ پشتوانه دولتی یا خصوصی این روزها آخرین اجراهای خود را در یکی از کوچکترین سالن ها در زیرزمین تئاتر شهر روی صحنه می برند. روایتی از چند سرباز خطوط مرزی ایران که در شرایطی سخت و طاقت فرسا در حال به پایان رساندن خدمت سربازی خود با مشکلاتی مواجه می شوند که برای مخاطب بسیار قابل لمس است. نویسندگان به دور از تکلف و غلوهای معمول، با استفاده از ترکیب قومیتی و گوناگونی فرهنگی سعی در ارائه جامعه کوچکی دارند که هوای ماندن و ساختن دارند اما سرآخر کم می آورند. نمایش با یک شوک اولیه شروع شده و در ادامه در جهت گره افکنی از چرایی و چگونگی رخداد، شباهت وضعیت دیگر شخصیت ها به نتیجه این شوک را نشان می دهد. طنز کلامی موجود در گفتگوهای شخصیت ها که غالبا تنش زا و موقعیت محور است به ایجاد هرچه بهتر ارتباط میان مخاطب کمک شایانی می کند. هرچند معتقدم در برخی صحنه ها حد اوج و فرود تنش میان کاراکترها از دست بازیگرها خارج می شود و در مرز باریکی میان پس زدن و درنیامدن قرار می گیرد. انگار که تنش موجود بیش از آن چیزی است که روی صحنه می بینم و شخصیت ها از قبل مشکلات خاص دیگری با یکدیگر داشته اند که البته این به خودی خود ضعف محسوب نمی شود. طراحی صحنه ساده و بی تکلف است و این برای نمایشی که تمرکز خود را روی دیالوگ و شیمی میان کاراکترها گذاشته نکته مثبتی است. یکی از بهترین شخصیت های نمایش که به نظرم جا داشت تا ابعاد بیشتری از او در متن نشان داده شود، سربازی است که در نگاه اول ما را یاد «گومر پایل»، سرباز چاق فیلم «غلاف تمام فلزی» می اندازد. لارنس اگرچه به اندازه «قربان» این نمایش کم رو نبود ولی از جهت نمایش یک روی کاملا متفاوت در انتها عمر هر دو شخصیت، شباهت بسیاری با یکدیگر دارند.
نمایش، میزانسن های پیچیده ای ندارد و به درستی همه چیز در جهت نمایش روزمرگی و دشواری موقعیت تنظیم شده. مرزداران نمایشی تماما مردانه است که به سیاق متن های این چنینی تماشاگر را خسته نمی کند. نمایشی است کاملا بومی در ستایش ضرورت خودباوری میان مهمترین- ولی در ظاهر کم اهمیت ترین- عناصر دفاعی یک کشور. انگار برای یک مرزدار مهمتر از همه حفظ مرزهای شخصی و ذهنی است. با چنین مرزهایی می توان از هجوم غیر مرزبانی کرد. ایستاد و جان را سپر کرد. ارزش این نمایش وقتی دوچندان می شود که بدانیم هر دوی نویسندگان و کارگردانان نمایش اولین تجربه حرفه خود را تجربه کرده اند. اولین و احتمالا سخت ترین راه ها را رفته اند و به اجرایی یکدست و قابل بحث رسیده اند.