تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

نگاهی به «سارا و آیدا» / شیرجه درون حوض!

لینک مطلب در سایت سینماسینما

مازیار میری را باید جزء آن دسته از فیلمسازانی قلمداد کرد که در آغاز دهه هشتاد سربرآوردند و بعد از ساخت فیلم هایی شخصی وارد قلمرو سینمای اجتماعی شدند. سینمایی که قصه گوست، دغدغه دارد اما هیچ وقت «همه چیز تمام» نیست. همیشه تا نیمه نردبان بالا می رود و به یکباره همه چیز را رها می کند. از به آهستگی و پاداش سکوت گرفته تا کتاب قانون و سعادت آباد که به اوج خودش می رسد. تلاش قابل تقدیر او در حوض نقاشی هر چقدر با درخشش بازیگرانش آنطور که باید به هدف نَنشست در اثر تازه او حتی همین تلاش هم دیده نمی شود.
در سارا و آیدا با فیلمنامه ای طرف هستیم که ابایی ندارد از سادگی. تا جایی که همین سادگی آنقدر عیان و پرحفره از کار در می آید که هر نوع پیچیدگی، آشکارا از قصه بیرون می زند. قصه بی تعارف نخ نماست. وارد کردن یک کلیشه به رابطه دو دوست و خلق فضایی زنانه نه تنها مشکلی را حل نمی کند که از جایی به بعد مخاطب را خسته می کند. یک طرف ماجرا شوهر و برادری است نامرئی که مسبب همه خرابی هاست و یک طرف دوراهی قدیمی وجدان و نیاز مالی. این درواقع تنها ایده قابل قبول فیلم است. منتهی آنقدر بی مقدمه رو و آنقدر نپخته رها می شود که در عمل راه را برای هیچ گونه پردازش و نتیجه گیری ای باز نمی گذارد. فارغ از قیاس مع الفارغِ بضاعتِ تکنیکی و ذهنی سینمای ما و سینمای آمریکا صرفاً قصد دارم ظهور و بروز چنین ایده ای را در فضایی درست بیان کنم. به یاد بیاورید جایی از فیلم «پرواز» ساخته رابرت زمه کیس را که خلبانِ الکلیِ محکوم در دادگاه، در دوراهی مشابهی گرفتار می شود. یا باید رای به الکلی بودن مهمانداری بدهد که دستش از دنیا کوتاه شده و قائله را به نفع خودش تمام کند یا اینکه برای همیشه از پرواز منع شود. مشخص است که قصه و نگاه هر دو فیلم چیز دیگری است. معلوم است که زمه کیس چیز دیگری گفته و میری حرف دیگری. اما بزنگاه ها مشابه است. سارا در مذان اتهام است. یا باید رای به گناهکار بودن رفیق صمیمی و ازدنیا رفته اش بدهد یا اینکه رجوع کند به وجدانش و خطای خود را گردن بگیرد. مساله این است که فیلمنامه نویس دستش از جایی به بعد کاملا برای مخاطب رو می شود. مخاطب می داند سارا بالاخره اعتراف می کند. می داند به هر حال وجدان خفته اش بیدار می شود. او دنبال چیز دیگری است از فیلم. از نویسنده یک غافلگیری تازه می خواهد. برداشت یک ایده ی قبلا کاشته شده شاید. ولی آنقدر همه چیز معمولی برگزار می شود که فیلم به شکلی کاملاً سرد تمام می شود. پتانسیلی که می توانست فیلم را به اثری حداقل قابل قبول تبدیل کند، کاملا می سوزاند. بدون تعارف میری در این فیلم عقبگرد عجیبی داشته. مساله بر سر فیلم ساختن و فیلم نساختن نیست. موضوع، حفظ حداقل هاست. کیفیتی است که میری آن را دست کم با چند اثر خود کسب کرده و مهمترین وظیفه ش به عنوان فیلمسازی که دغدغه دارد، محافظت از آن است. از متن و قصه که بگذریم بازی ها نیز در سطحی کاملا متوسط قرار می گیرند. هیچ تلاش بخصوصی برای ارائه پیچش های شخصیتی از سوی بازیگر دیده نمی شود. من به عنوان تماشاگر پیگیر نمی توانم سارا و آیدا را در مدیوم سینما از کارگردانی که پیشتر سعادت آباد و یا پاداش سکوت را ساخته تصور کنم. معمولا چالش هر مخاطب با فیلمی که تماشا می کند، غافلگیری ها و آشنایی زدایی هاست که اثر برایش به ارمغان می آورد. مروری است که بر داشته های مخاطب می کند و خانه تکانی است که به ذهن او می دهد. سارا و آیدا حتی به مرز چنین انتظاری هم نزدیک نمی شود. آن کیفیتی که انتظار داریم از رابطه میان این دو دوست شکل بگیرد، نمی گیرد. چالش ذهنی و کلنجار درونی سارا با خود در حد بدخلقی با نامزدش و دیدن یک دابسمشِ دونفره و زمزمه آهنگی باب روز است و واقعا در همین حد هم باقی می ماند. شخصیتی داریم که ظاهرا دوست پسری صاحب نفوذ و منفعت طلب است که اتفاقا معقول ترین بازی را هم میان باقی بازیگران دارد. اما حتی او هم نتوانسته کمکی به افزایش سطح انتظارات ما از فیلم بکند. فیلم را در بهترین حالت می توان یکبار دید. تماشایش در سینما چیز تازه ای به مخاطب اضافه نمی کند. همانطور که به کارنامه میری و فیلمنامه نویس خوش قریحه اش!

نگاهی به «دانکرک» کریستوفر نولان/ گاهی به آسمان نگاه کن

لینک مطلب در سایت سینماسینما

برخی رخدادها آنقدر ظرفیت های نهان دارند که اگر صدها کتاب و فیلم هم درباره شان نوشته و ساخته شود باز هم میتوان بُعد تازه ای از آنها یافت و با نگاهی دیگر به رویداد نگریست. مثل اسپیلبرگ و فهرست شیندلرش، کوبریک و غلاف تمام فلزی اش، کاپولا و اینک آخرالزمانش و … انگار داستان جنگ، سهم و دنیای تازه هر فیلمساز اهل دانش و مهارتی است. کاری که نولان در فیلم آخرش با داستان گرفتاری سربازان انگلیسی و فرانسوی در ساحل دانکرک می کند. نولان موفق می شود خودش را بعنوان فیلمسازی که بر ابزار مسلط است و نبض تماشاگر را خوب می شناسد بیش از پیش اثبات کند. میان ژانرها مرزی نشناسد و حتی در چنین فیلمی نیز نشانه ها و بزنگاه های خاص خودش را کار بگذارد.

به حق او را باید فیلمساز کاربلدِ پرورشِ قهرمان دانست. فرقی نمی کند سه گانه ای از کمیک بوک های مارول را به فیلم برگرداند یا قصه اورژینالی درباره روانشناسی خواب یا سفر در زمان بسازد. قهرمانِ نولان خوب بلد است قصه را آغاز کند و در مؤخره ای حساب شده سهمش را از فیلم و تماشاگر بگیرد. خواه بتمنی باشد که به خاطر حفظ جانِ شهروندان ِگاتهام، با بمب هسته ای بر فراز خلیج ناگزیر به نابودی شود خواه خلبانی باشد که پس از پایان قائله، به برزخِ پایان یافته در جسمِ یک جت جنگیِ شعله ور بنگرد. دانکرک روایتی است بازتعریف شده از کلیشۀ یقین و باور که در چارچوب قواعد پیش می رود، اِبایی از غافلگیری تماشاگر ندارد و از تراژدیِ جنگ و مرگ دامنه ای از امیدواری و بردباری می سازد. اگر آخرین قسمت از سه گانه بتمن را فارغ از تمام ضعف هایش، پایانی موَقَر بر یک قهرمان بارها تکرار شده در نظر بگیریم، دانکرک را بی ارتباط با آن نمی توان یافت. خلبانی تمام روز در آسمان به امیدِ قطع راه ارتباطی دشمن به پرواز می گذراند و دست آخر وقتی کلاه و نقاب از چهره برمیدارد، که تکاوری های او و دیگران در آسمان و دریا و زمین باعث نجات جان هزاران سرباز شده و چاره ای جز تماشای گدازه های آتشِ افروخته بر سواریِ آهنی اش ندارد. مقایسه کنید با بروس وین سرمایه دار نوع دوستی که قواعد ارتش سایه ها را بر هم میریزد و با هدف گرفتن خواب از چشم تبهکاران و بدکاران تا پای بدنام شدن و مرگ در گاتهام هم پیش می رود.       نولان درواقع فیلم ساده و بی تکلفی ساخته و به دور از پیچیدگی های معمول خود در روایت و متن، توانسته تاثیر خودش را به نحوی مطلوب بگذارد. احساسات تماشاگر را برانگیزد و هیولای مخوف جنگ را در بستری همه جانبه به معرض نمایش بگذارد. بی اینکه به طور مستقیم قدم به آنطرف جبهه نبرد بگذارد، سمت خودی ها و البته هموطنانش می ایستد و در معرکه آسمانی و دریایی اش، هراس و پیروزی را توأمان و در قد و قامتی استاندارد تصویر می کند. در قامت ملوان بی ادعایی- با بازی خوب رایلِنس -که حتی از لاشه شناورِ هواپیما هم نمی گذرد تا مبادا زنده ای در آن طعمه مرگ شود تا جوان های کم سن و سالی که در میدان نبرد جولان می دهند  و به قهرمان هایی بی سر وصدا بدل می شوند. معتقدم نولان در دانکرک فقط جنس و ژانر جدیدی را تجربه کرده وگرنه عینک فیلمسازی اش و نوع نگاهش به قهرمان همان است که بود.

اگر زمانی فَن های متعصب نولان او را کوبریک عصر حاضر قلمداد می کردند، شاید پر بیراه نباشد که دست کم به لحاظ گونه های متنوع فیلمهایش این تعبیر را تا حدودی نزدیک بدانیم. وسواس خاص و انتخاب های دشوار او در انتخاب محل دقیق وقوع رخداد برای فیلمبرداری تا انتخاب به دور از کلیشه بازیگران همه نشان از این دارند که فیلمساز مستعدِ ما در انتخاب هایش دقیق است. از نقدها گریزان نیست و به دغدغه های شخصی اش هرگز پشت نمی کند.

فیلم پیچیده و پرسرو صدایی مثل «میان ستاره ای» می سازد و و دو طیف متضاد از تماشاگران را ایجاد می کند و بعد از آن فیلم خوش ساختِ ساده ای مثل دانکرک را رو می کند. زمانی پرفروش ترین فیلم سال را کارگردانی می کند و بی توجه به بی اعتنایی های آکادمی اسکار، همچنان بر مسیر خود استوار می ماند. دانکرک را باید برای نولان نقطه عطفی در نظر گرفت. به ایستگاهی می ماند که فیلمساز در جلدی تازه ابتکاراتش را به معرض نمایش می گذارد. همانقدر بی تکلف و همان قدر با وسواس. درست مانند یک بلاک باستر ۱۴۰ دقیقه ای و تریلری پر زرق و برق. انگار پای جنگ که به میان بیاید حتی فیلمسازها هم ساده می شوند.