تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

یادداشتی به مناسبت سالروز تولد آلفرد هیچکاک

 

یادداشتی به مناسبت سالروز تولد آلفرد هیچکاک

همیشه استاد

 

 

1.دولین مامور ویژه ای است که از سوی سازمان جاسوسی آمریکا مامور می شود آلیشیا که به تازگی پدرش را به جرم همکاری با نازیها از دست داده است را تحت نظر بگیرد.دولین در کشاکش های متعددی سعی می کند علاقه اش به الیشیا را بروز دهد اما تعلل او باعث می شود الیشیا در نهایت با الکس که سردسته گروه نازیهاست ازدواج کند و به این شکل با دولین همکاری کند.اما در نهایت الکس نیز متوجه قصد الیشیا می شود.حکایت عاشقانه ماموری به سوژه خود که همچنان در راس عاشقانه های جاسوسی تاریخ سینما قرار دارد.

2.مانی بالستررو نوازنده ای است که ناخواسته داخل ماجرایی می شود که جز خودش همه می دانند چیست.او را با یکی از سارقین اشتباه می گیرند و مانی در این مدت در هیاهوی انکارها و اصرارها سعی می کند خود را تبرئه کند.در نهایت با تبرئه شدن او حالا همسرش دچار افسردگی می شود.و این چنین تاوان شباهت خود را به خانواده و فرزندانش می دهد.

3.اسکاتی مامور بازنشسته ای است که دچار بیماری آکروفوبیا است.در این میان دوست قدیمی اش به او ماموریتی می دهد تا از همسر بیمارش مراقبت کند.اسکاتی موضوع را جدی می گیرد ولی نمی داند که خود در این بین بازیچه شده است.اسکاتی فریب می خورد و زن نیز بیشتر او را دچار شک می کند.دست آخر اسکاتی می ماند و زن که از آن پشت بام مخوف به پاین سقوط کرده و بدون هیچ بهانه ای اسکاتی را با انبوهی از تردیدها و ناباوری ها تنها می گذارد.

4.مارین کرین برای آنکه زودتر به وصال سام لومیس  برسد پول های کارفرمایش را می دزد و از شهر خارج می شود و در راه در متلی اتراق می کند.اما نورمن بیتس ، صاحب متل که مبتلا به بیماریMPD (دو شخصیتی) است سرآغاز اتفاقاتی می شود که نه تنها جان ماریون را می گیرد که باعث قتل چند نفر دیگر نیز می شود.مادر  نورمن که هشت سال پیش مرده در هنوز در همان هتل نگهداری می شود و نورمن نتوانسته او را از خود جدا کند.

اینها تنها نمونه هایی از بهترین فیلم های یک استاد سینماست.هیچکاک سینما را نه به دید یک ابزار که به مانند هنری متعالی می دید که به وسیله اش می توان ناگفته های بسیاری را بیان کرد و از سرگرمی هم غافل نبود.نکته اصلی هم اتفاقا همین بود.هیچکاک هیچ گاه از مهمترین جنبه سینما که همان وجه سرگرمی است غافل نشد و همواره در جدی ترین فیلمهایش هم طوری فیلم را ارائه می کرد که تماشاگران عام نیز ز فیلم لذت ببرند ابداعات او برای برخی فیلم هایش نیز از کارهای خاص او بود.فیلمبرداری صحنه نگاه کردن اسکاتی به آن پلکان مخوف،سکانس ناب سالن میهمانی بدنام که با نمایی از کلید در دستان اینگرید برگمن تمام می شود،شاهکار پلان سکانس فیلم طناب که در نوع خود بی نظیر است،صحنه های میخکوب کننده پرندگان،و بسیاری فیلم های دیگر که جز هیچکاک به نظر می رسد هیچ کارگردانی از عهده آنها برنمی آمد.نکته دیگر این است که هیچکاک در دروان فیلمسازی اش به ستاره ای بدل شده بود که جدای از ستارگان فیلم هایش نام خود او نیز برای مخاطبان کنجکاوی برانگیز و معیاری بود تا به استقبال آن بروند.حضور های کوتاه مدت هیچکاک در فیلم هایش نیز  به عضو جداناپذیری در فیلم هایش بدل شده بودند و بعد ها حتی به یک سبک تبدیل شدند.حضور او در کنار آن متل کابوس وار فیلم روانی،حضور شیطنت آمیز و رقت بارش در میهمانی فیلم بدنام که گیلاس شرابی را تا انتها سر می کشد،و حضورهای کوتاه دیگری که هر کدام بیننده را با نقطه عطفی مواجه می کند تا تکلیف خود را با فیلم بداند.هیچکاک تا زمانی که فیلم ها و شاهکار های بی مثالش در سینما هستند، هست.او به فیلم هایش الصاق شده و از آنها جدا نمی شود.او همیشه استاد بوده و به مانند معلمی است در سینما که برگ تازه ای را در درام های عاشقانه و فیلم های معمایی به وجود آورد.حتی به نوعی تعلیق و عنصر مگافین را نیز او به سینما تزریق کرد.فیلم های او سراسر از تعلیقند و این با غافلگیری که بسیاری از کارگردانان آن را دستمایه قرار می دادند متفاوت است.تماشاگر فیلم هیچکاک از ابتدای فیلم در جستجو است،نگران است و مدام به این فکر می کند که سرانجام این شخصیت چه می شود.او مخاطب را فریب نمی دهد، او را به فکر و کنکاش وا می دارد.این راز مانایی فیلمسازی است که از تمام جنبه های سینما برای جذب مخاطب استفاده می کرد.

بهترین تابستانه های من

منتشر شده در روزنامه بانی فیلم شماره 2017، 1 تیر 1390

نگاهی به برخی از فیلم های خاطره انگیزی که در تابستان به نمایش در آمدند

 

جمع آوری فهرستی از فیلم های محبوبی که در تابستان به نمایش درآمدند در نگاه اول کار آسانی به نظر می رسد.در واقع بخش قابل توجهی از آنها  تابستانی بودن را در عنوان خود دارند.اما چیزی که مشکل است به یاد آوردن فیلم هایی است که با بدست آوردن حق پشخ در یکی از بهترین فصل های اکران باعث شدند تا با خاطره بسیاری از ما پیوند بخورند و به نوعی به نوستالژی،بی قراری و بعضا نوعی شگفت زدگی از فصل محبوبمان تبدیل شوند.در اینجا فهرستی از ده فیلمی که البته اشاره کوچکی به تابستانی بودنشان دارند و از این بابت دارای هویتی نامعلوم هستند، را آورده ایم.برخی از آنها از محبوبترین و جاودانه های فیلم های تابستانی هستند و برخی دیگر دارای ویژگی های شگفت انگیز( و گاه شوکه آور) دیگری هستند.

 پنجره عقبی(1954)

در واقع هیچ چیز را نمی توان در این شاهکار مهیج آلفرد هیچکاک جابه جا کرد.همه چیز سر جای خود قرار دارد.شخصیتها به نحو احسنت در فیلم قرار گرفته اند.دیالوگ به بهرتین شکل نوشته شده و توسط بازیگران بیان می شود.و همچنین بازیگران بهترین اجراها را در فیلم دارند.همه اینها در گرمای داغ و سوزان تابستان در نیویرک باعث می شود تا یکی از به یاد ماندنی ترین فیلمهای اکران تابستان را شاهد باشیم.و به هیچ عنوان لازم نیست که بیش از این گرمای خاصی را به فیلم منتق کند چرا که مثلا فقط با تنش موجود میان جیمی استوارت و کلی مانند وقتی که جسد بی جان آن سگ در محوطه حیاط پیدا می شود به اندازه کافی قدرت کشش و درگیری کردن مخاطب را دارد و چه بسا که با همین صحنه ها می تواند مخاطب را سر جای خود  بنشاند.

گربه روی شیروانی داغ(1958)

فقط نمایی را تصور کنید که در آن الیزابت تیلور فقید (در نقش مگی) در چارچوب در ایستاده و با نگاه هایی پرسش گر سعی دارد در یک تابستان داغ و سوزان این درام نفس گیر تنسی ویلیامز را برایمان به نمایش بگذارد.در حالیکه در همین تابستان فیلم دیگری با عنوان ناگهان تابستان گذشته با بازی الیزابت تیلور به نمایش درآمد می توان گفت از یک نظر به رقابت با این فیلم می پرداخت و البته رابطه پر تنش و گاه آرام پل نیومن و تیلور.

آرواره ها(1975)

بدون شک هر چقدر درباره این تریلر مخوف استیون اسپیلبرگ بشنویم باز هم کافی نیست.چه ادعا کنید که مثلا قادرید بر ترس خود غلبه کنید و چه حتی معتقد باشید با اجراهای فراتر از حد تصور فیلم(با اینکه مثلا مونولوگ رابرت شاو در مجلس سنای ایندیانا پولیس هنوز که هنوز است غیرواقعی جلوه  می کند)  واقعا به عمق فیلم فرو خواهید رفت.در واقع آرواره ها یکی از کلاسیک هایی است که حتی با گذشت سالها هنگام تماشای آن به نوعی احساس امنیت خواهید کرد.

 تیم بیس بال "خرس های بد خبر"(1976)

والتر ماتائو و تاتوم اُ.نیل ممکن است برای دیگر فیلم هایشان موفق به دریافت اسکار شده باشند.ولی واقعیت این است که آنها هیچ خطایی مرتکب نشده اند.ماتائو در اوج فعالیت و هنرش نقش موریس باترمیکر،  مربی بدخلق یک لیگ کوچک بیس بال را بازی می کند و اُ. نیل نیز ایفاگر نقش ستاره تیم با حرکات عجیبش است.برخی جمله های فیلم که از زبان مربی فیلم بیان می شود بسیار خاطره انگیزند و یادآور شیرینی و نوآور بودن فیلم است.مثلا آنجا که خطاب به بازیکن تکرو و کینه ای میدان (کریس بارنز) می گوید:"میشه به من بگید الان دقیقا کی گند زد به بازی" همچنین جایی که جویس وان پاتن به عنوان مدیر یک لیگ کوچک داخلی با جدیت هر چه تمام به باتر میگوید"بهترین لباسها باید هر چه زودتر برای تیم محیا شوند، لباس های سفید و قرمز و البته لباس های قرمز و سفید"

کوفته ها(1979)

این اردوی تابستانی نه فقط به خاطر ترس و بعضا وحشت انگیز بودنش مورد توجه است بلکه از این نظر اهمیت دارد که در اینجا بیل مورای با بازی شیرین و تحسین برانگیزش در نقش مشاوری به نام تیپر هریسون مسولیت سرپرستی گروهی از نوجوانان دختر و پسر را در یک اردوی تابستانی به عهده دارد.در این اردو شما همه چیز می بینید.ترکیبی از شوخی های وحشتناک و شادی های بلاهت بار و حتی مثلا جدا کردن بچه های گروه به قسمت سنگین وزن ها و سک وزن ها و دیگر کارهایی که هر کدام در نوع خود می توانند  تابستانی به یادماندنی را برای هر تماشاگری به ارمغان داشته باشد.

انتخاب سوفی(1982)

با این فیلم باید حقیقتا باید مریل استریپ را به خاطر بازی بی نشر و تاثیرگذارش ارج نهیم و همچنین دگیر بازیگران فیلم مثل پیتر مک نیکول در نقش قهرمان ساده ستینگو زمانی که نویسنده نوظهور را ملاقات میکند و آن جوان تند مزاج (کوین کلین) که رابطه دوستانه آنها را در بروکلین و در تابستان 1974 می بینیم.با این فیلم بود که استینگو تبدیل به یک خاطره می شود و تابستان ما نیز تبدیل به فصلی از دوستی ها ، خاطره ها و در نهایت تراژدی ها می شود.استریپ اما پس از این فیلم در فیلم های کم ارزش دیگری که آنها هم در تابسان به نمایش درآمدند همچون فیلم پل های مدیسون کانتی بازی کرد .

با من بمان(1986)

با وجود کلیشه های رایج در این فیلم اما با من بمان باعث شد تا یک بازیگر بیست و پنج ساله بی نظیر را بشناسیم.چهار کودک دوازده ساله طی سفری از روستای اورگان عبور میکنند تا جنازه ای را در تعطیلات روز کارگر پیدا کنند و به طریقی بی گناهی او را به اثبات برسانند.این فیلم بیش از هر چیز این مطلب را می رساند که اگرچه کودکان بیشتر وقتشان را به بطالت می گذرانند و از مسئولیت ها شانه خالی می کنند اما آنها بسیار احساسی و بی ریا همچون هر انسان بالغی هستند.

رقص کثیف(1989)

با دیدن یک مربی رقص ورای حد تصور می توانید تابستان پر طمطراق خود و خانوده تان را به تعطیلاتی باشکوه تبدیل کنید.این فیلم در میان بهترین داستان های سازنده و درگیرکننده از لحاظ روانی رتبه اول را دارد.پاتریک سوایز فقید در این فیلم به جنیفر گری کمک میکند تا بتواند زندگی اش را با نگرشی دیگر و با استفاده هنرهایی که میتوان به وسیله آن کمی از فشارها زندگی کاست خود را بهرت و بیشتر باور داشته باشد.یک درام خانوادگی غریب که به نوعی واقع گرایی محض را نیز به تصویر می کشد.

کار درست را انجام بده(1989)

مغازه مقابل خیابان با منظره به یاد ماندنی اش همراه با طرح مضامین فلسفی از مارتین لوتر و مالکوم ایکس سعی دارد به شیوه ای تازه و با داستانی بهظ اره معمول تماشاگر خود را در یک تابستان داغ و دلچسب در اواخر دهه هشتاد به سینما بکشاند.کار درست را انجام بده فیلمی که داستان شیری خود را بسیار ملموس و جلو.ه می دهد.و  حتی ممکن است در نهایت این سوال  را به تماشاگران وا میگذارد که مثلا آیا می توانید به مکعب هایی یخی و رویس پرز به یک اندازه فکر کنید؟

ماجراهای تینی تون:چگونه تابستانم را گذراندم؟(1992)

احتمالا این بهترین انیمیشنی نباشد که در تابستان به نمایش درآمده است(البته این کارتون در سینما به نمایش درنیامد و به شکل ویدئویی عرضه شد) ولی نمی توان منکر شد که این انیمیشن و ورژن های بعدی آن که در تابستان عرضه شدند لذت و خاطره ای به یادماندنی را به ارمغان آوردند.دو شخصیت پلاکی و هامتون که می خواهند به سرزمین شادی بروند در واقع در داستان لامپتون وجود ندارند.به علاوه حرکات و راه رفتن فیلی لو فوم که می خواهد ادای جانی پو را درآورد به قدری دوست داشتنی و شیرین است که فکر می کنیم احتمالا برداشتی از حرکات نوجوانان بورباتک است.و جایی که باستر و بابز خرگوشه با تفنگ آب پاش با یکدیگ مبارزه می کنند همان جایی است که از این همه بکر بودن و نوآوری شگفت زده می شویم.این کارتون نیز همچون کارتون های دنباله دار اسپیلبرگ با عنوان انیمانیاکس که در آن از تینی تون به شکلی باورپذیر استفاده کرد با استفاده از صدای منحصر به فرد بابز بانی تبدیل به یکی از خاطره انگیزترین کارتون ها شد که با هر بار دیدن آن و خندیدن به هوش و ذکاوت خرگوش ها باید بپذیریم که  مک نیل(صدای بابز) حقیقتا یک گوهر ناب است. 

 

 

عاشقانه ای درباره سینما و عاشقانه هایش

اساسا سینمای ما در برحه ای به سر می برد که تماشای فیلمی خوب و ازشمند باید غافلگیرمان کند.عجیب است اما همین را هم غنیمت می شماریم که بدجوری سرگشته شده ایم.

اینجا بدون من فیلم خواستنی و نجیب بهرام توکلی دوباره در جشنواره به سنت همان اصل نداشتن های و هوی دیده نشد یا در سایه ماند.اما فیلمی نیست که بتوان بی تفاوت از کنارش گذشت.

باید خوشحال باشیم که چنین فیلمسازی به این شکل فیلمی می سازد و ما را با سینمای نابی که می شناسیم و جنسش را دوست داریم آشتی می دهد.واقعیت این است که اینجا بدون من بیشتر از هر چیزی فیلمی در ستایش سینماست.و حتی به عبارتی می توان تصور کرد همه آنچه می بینیم نیز خود فیلمی دیگر است و تجسم عینیت یافته ای از ذهنیات یک عشق فیلم است که حالا در تقابل با مشغله های روزمره به شکلی ملموس درگیر زندگی اش شده است.همانند امین در پرسه در مه و یحیی در پابرهنه در بهشت اینجا نیز با واگویه های از مرز گذشته شخصیت اصلی قصه روبرو هستیم.یک از خط گذشته دیگر که اینجا بر خلاف فیلم قبلی اتفاقا می داند چه می گوید و اطرافش چه می گذرد.او نویسنده است و نوشتن را حتی در گوشه انبار محقر تحویل بار ترک نمی کند.عاشق سینماست و فیلم ها را چندین بار در سینما می بیند.اما مساله او خواهر و مادرش است .او باید خود را از این وضعیت وارهاند.به مرگ هم فکر می کند اما هنوز هیچ نمی داند. روایت صادقانه زندگی مفلوک خانواده ای که آنچه که هستند را می پذیرند ولی برای وارهیدن از آن بیکار هم نمی نشینند.دختر ساده و مظلوم خانواده اسیر تقدیر رقم خورده ای شده و دلخوشی اش عروسک های شیشه ای شفافی است که با پاک کردن وسواسانه آنها شاید می خواهد غبار روزمرگی را از زندگی خود بروبد.او تحمل شلوغی را ندارد، حتی به مادرش دروغ هم می گوید.اما عاشق اوست ،عاشق برادرش و حتی وقتی خودش هم عاشق می شود تحمل تنش دوباره ای را ندارد و ویرانه می شود اما حق با اوست.

مادر قهرمان بی چون و چرای قصه است.او با همه ساده انگاری هایش اما لااقل تکلیفش را می داند.برای فرار از این وضعیت باید دست کم به فرزندانش سامان دهد.حسرت به دل است، بغض دارد، از بلاتکلفی بیزار است و برای تغییر وضع کنونی دست به هر کاری می زند.عاشق فرزندانش است، ذره ای به نقص فیزیکی دخترش بها نمی دهد و آن را در برابر دیگر ویژگی های او بی اهمیت به حساب می آورد.وقتی می فهمد دختر چشم پیش کسی دارد ذوق زده می شود.موقعیت می تراشد و بهانه می سازد که تازه وارد بی خبر از همه جا دختر را بپسندد.فقط همین را می بیند و همراه با رفتارهای گاه آزار دهنده اش حتی باعث جدایی هم می شود.حال دخترش خراب می شود اما او هنوز مادر است.احسان اما حسابش کماکان فرق می کند.او عاشق است،از دنیای دیگری می آید،قصه می گوید،می نویسد، دست و پا بسته است، در آروزی پرواز است و به فکر رهیدن.اما دلش پیش خانواده است.

توکلی با نخستین فیلمش همان قدر در جشنواره بیست و پنجم غافلگیرمان کرد که با پرسه در مه و روایت ذهنی یک آهنگساز از خط گذشته جادویمان کرد.اما حالا با اینجا بدون من و عشق به سینمایش حال عجیبی را برایمان به ارمغان آورده است.

حالا وقت آن است که بیش از اینها به او و سینمایش بها دهیم.بگذاریم دیده شود، حالا دیگر او امتحانش را پس داده. دیگر نوبت برداشت است.

ترکیب چهار نفره بازیگران حرفه ای و کاربلد فیلم اساسا قدرتی دارد که در هر لحظه فیلم با حضور هر کدام از آنها تاثیر عمیق خود را می گذارد.حضور درخشان صابر ابر در فیلم و حسی که در تمام مدت فیلم به مخاطب القا می کند آن قدر گیرا و جادویی است که به تنهایی کافی است تا فیلم را یک نفس ببلعیم و از دیدن چند باره اش لذت ببریم.همکاری مجدد آهنگساز جوان فیلم پس از تجربه درخشان پرسه در مه اینجا نیز تاثیرگذار است و به نظر می رسد که توکلی به شناخت خوبی از آدم های فیلم هایش و جنس کارشان رسیده است.

فیلم حکایت داستانی است که در یکی از درخشان ترین اقتباس های سینمایی از نمایشنامه شاهکار تنسی ویلیامز در سینمای ایران صورت گرفته است.نفس این مساله آن قدر غافلگیر کننده است که می توان به همین بسنده کرد .سینمای توکلی حالا دیگر مولفه های خود را شناخته و اساسا در به کار گرفتنش آن قدر نیز تبحر پیدا کرده که می تواند به سبک خاص او بدل شود.روایت ذهنی فیلمساز از قهرمان های داستانش حالا دیگر به یک خصیصه دوست داشتنی بدل شده،ما را به هزارتوی ذهن سیال شخصیت اصلی فیلم می کشاند،در لابه لای خاطراتش چرخ می زنیم با او همراه می شویم، می خندیم ، بغض می کنیم و حتی آرزوی مرگ هم می کنیم.و بعد به سیاق همین فیلم سرخوش از پایان مسرورانه این تفکرات خیال انگیز یک دست مریضاد حسابی به سینما می گوییم که چنین راویان با قدرتی دارد که می توانند سینما را حتی در ساده ترین شکلش به رخ بکشند.

داستان ساده است.احسان یک عشق فیلم است که حتی وقتی قصه هایش را می نویسد یا فیلم ریچارد بروکس را در سینمای خلوت می بیند ایمان دارد که به چه چیزی اعتقاد دارد .و حتی وقتی سرانجام کابوس چند شبه مادر و احسان بابت توهم متظاهرانه یلدا پایان می پذیرد و رضا وارد عمل می شود.حالا دیگر می توانیم باور کنیم فقط سینما است که چنین اثر و قدرتی دارد،  و آن چنان تاثیر گذار است که با هر متر و معیاری می تواند به اوج هیاهو های عاشقانه ای متصلمان کند که حتی تماشایش روی پرده هم می تواند به یک آرزو تبدیل شود.این گونه است که فیلمی به ظاهر کوچک اما در مقیاسی بزرگ باید چنین اثری در مخاطب بگذارد که تا مدتها پس از تماشای آن سرخوش از سرانجام یلدا و مادر روزی صدبار این بار به جان سینما دعا کند. همه اینها نشان از این دارد که فیلم خوب نه شاخ دارد نه دم.کافی است کمی دم دست تر باشیم.ضرری که ندارد.لااقل خودمان را شناخته ایم.

آری،فیلم حسابی جادویمان کرده،شاید پس از مدتها.ولی دست کم حسرت به دلم نماندیم.لااقل می توان تماشای دوباره اش را پیشنهاد کرد.در این اوضاع و احوالات خیلی هم بیراه نیست.

عقل و احساس

قرنهاست
ما به تاریکی شهر
ما به تاریکی دشت
ما به تاریکی این جنگل انسانیمان خو کردیم
چون که ما زاده شدیم
در دل تاریکی
همه با عقل گذشتند از این تاریکی
ما به احساس نشستیم ونشستیم و هنوز
انتظاریم که خورشید وحشی می آید
همه گویند کسی می آید
کی ؟ نمی دانم
انتظاری به بلندای زمان

(رحیم سینایی)