تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۵ مطلب با موضوع «اصغر فرهادی» ثبت شده است

توقیف کیلویی چند؟

در آستانه روز خبرنگار و نقدی بر حاشیه این روزهای نشریۀ هتاک/ توقیف کیلویی چند؟

لینک این مطلب در سایت سینماسینما

اینکه تنها ارگان ناظر بر فعالیت مطبوعات در برابر خطا و تخلف یک نشریه، اختیاری از خود نداشته باشد، چیز جدیدی نیست. به هر حال قرار است متولی هر امری محدود به یک نهاد نباشد و حوزه فرهنگ برای همه مُشاع باشد! برای صدور مجوز کنسرت، حکم وزارت ارشاد علی السویه است و حتی ابلاغیه هم تاثیری در روند گذشته ندارد. چنین بدعت هایی وقتی دردسرساز می شوند که در تریبون ها و سخنرانی ها برای مردم حرف از قانون و تقدس آن بزنیم اما در جای دیگر خلاف آن را اجرا کنیم. اینکه چرا باید یک نشریه وابسته به یک نهاد خودجوش به خودش اجازه توهین و افترا به قشری از جامعه را بدهد جای سوال ندارد.

اینکه در پوشش دین و روایت سعی در عادی جلوه دادن عمل خود می کند هم چیز عجیبی نیست. عجیب آنست که بالاترین دستگاه قانونی و قضاوت باید حکم نهاد متولی امر را نادیده بگیرد و در صورت تکرار تخلف هم واکنشی نشان ندهد. بی قانونی واقعا شاخ و دم ندارد. نشریات مخالف را زنجیره ای کرایه ای خواندن و خود در مسیر دیگری رفتار غلط نشان دادن مصداق عدم اعتقاد به اصول اولیه چنین حرفه ای است. فیلمی را ندیده به باد نقد گرفتن و توهین به سازندگانش با هیچ کدام از موازین شرعی و اخلاقی همخوانی ندارد. داعیه ارزشی داشتن و دلواپس بودن به حرف و سرمقاله نیست.

هر کس را با عملش می سنجند و با رفتاری که دارد قضاوت می کنند. من اصلا کاری به گذشته نشریات و اتفاقات و رخدادهایی که به آنها نسبت می دهند ندارم. اینکه چه افرادی از دفتر آن نشریه بیرون آمدند و با همان تفکر وارد چه وادی های دیگری شدند هم محلی از اعراب ندارد. صحبت سر امروز آدم هاست. رفتاری که امروز از خودشان نشان می دهند و حرفی که روی کاغذ می آورند. مگر رسالت روزنامه نگار جز این است که بازتاب اجتماع را منعکس کند؟ از درد و مشکل بنویسد و پیشنهاد حلش را بدهد؟ مگر قداست قلم به همین نیست که نگاهی را تغییر دهد و رفتاری را تعدیل کند؟ پیشرو باشد و باعث ایجاد حرکت شود. آیا این زیر پا گذاشتن همه اصول و ارزشها نیست که به یکی از محبوب ترین و نازک طبع ترین اقشار جامعه در لفافه حدیث و دین توهینی آشکار کنیم؟ آیا تعریف آن کلمه را جدای از معنای ضمنی اش در روایت، در فرهنگ لغت هم جستجو کردیم ؟ به معنایش در باور عموم جامعه و تاثیرش در آحاد آن فکر کرده ایم؟ آیا نیتمان اصلاح است یا صرفا حاشیه سازی ژورنالیستی. قبول کنیم دوره این نوع عوام فریبی ها و دروغ پردازی ها سر آمده.

هنرمند را نمی شود آلت دست کرد و در قالب و محدوده ای گنجاند. نمی شود از مردم جدایش کرد و در جزیره ای دیگر ادعای مردم داری کردن داشت. این رفتارها فقط مردم را دلزده و دین زده می کند و باعث می شود تا همه را با یک چوب برانند. از همه چیز به تنگ بیایند و از سر لجبازی هم که شده چیزی باشند که شاید خودشان هم نخواهند. قبول کنیم مسیر هر چیزی موانعی دارد. اقتضائاتی دارد و با دیکته کردن و دستورالعمل و سفارش تغییرپذیر نیست. از این لاک سنگی پرحجم بیرون بیایید و قدری در جامعه نفس بکشید. بر روی خطاهایتان خط بکشید و با اصرار بیجا مشکلات تازه ای را ایجاد نکنید. دستگاهی که ناظر است، مسئولی که متولی است بدون پا پس کشیدن از مسئولیت محوله عمل کند و حرفش مدام تغییر نکند. با صحبت کردن با فلان عالم دینی از حکم خودش پشیمان نشود و تناقض های عجیب به وجود نیاورد. هنرمند ذهن پویایی دارد حواسش به جزییات است و اگر ببیند برایش ارزشی قائل نیستید فضا را تنگ می بیند. اگر ضابطه داریم و قانونی که مدون است چرا باید با سلیقه و نظر و سفارش رایتان برگردد؟ چرا جماعتی را معطل یک تصمیم کنید.

تکلیف آن دسته که دلشان برای گوش دادن به یک موسیقی خوب لک زده و از تراکم پایتخت به دورند چیست؟ چه پاسخی برای او داریم؟ آیا نشسته اید آسیب شناسی کنید چرا باید این هجمه علیه هنر ایجاد شود. کجای کار را غلط رفته اید و کجا کوتاهی کرده اید. مملکتی که این همه مفاخر موسیقی و تئاتر و سینما دارد چرا باید این همه محدودیت ایجاد کند. خسته نشدید از این بازی گرو کشی سیاسی نخ نما شده؟ دیوار کوتاه تری از هنر پیدا نکردید و می خواهید همه چیز شش دانگ در تملک خودتان باشد. خودتان برایش نقشه بکشید خودتان بهش مجوز بدهید و خودتان از هستی ساقطش کنید. داستان آشنایی نیست این چرخه؟ خدا نکند با این کارتان بر پیکره تفکر و یا نسلی تیشه بزنید. خدا نکند به خاطر بازی سیاسی حرفی بزنید که فردا عکسش را عمل کنید. آقایان مسئول و متولی فرهنگ، دلواپسانِ صاحب نشریه و ظاهرا دغدغه مند، دوره دستورالعمل و فرمایش و تعیین تکلیف خیلی وقت است به سر آمده. هنر این عصر این است که با زبان مردم حرف بزنید. طوری که درکتان کنند و پَسِتان نزنند . طوری که بهتان اَنگ تکراری بودن نزنند و در خلوت و گفتگوهای گروهیشان پشت سرتان حرف نزنند. یاد بگیرید لنز چشم هایتان را به اندازه نگاه مردم باز کنید!

هرگز به غصه خوردن،گذشته برنگشته

هرگز به غصه خوردن،گذشته برنگشته....

 

مهمترین نکته ای که در تقابل با گذشته ی فرهادی باید در نظرگرفت جهان بینیِ بسط یافته او در پرداخت به آدم هاست.آدمهایی که کماکان درگیر روابط تیره و تار خود به دروغ گویی و پنهان کاری مشغولند و اگر در اینجا از ملیت دیگری برخوردارند ولی با قاعده و اصول این نوع زندگی کردن به خوبی آشنا هستند.اگر در جدایی نادر از سیمین، نادر به مهاجرت رضایت نمی داد و سیمین از آن استقبال می کرد و اصرار می ورزید، در اینجا احمد که چنین تجربه ای را از سر گذرانده در حال سپری کردن تبعات چنین تصمیمی است.به خواست خودش آمده و با تشکیل خانواده ای فرانسوی به این نتیجه رسیده که آدم این دیار نیست.در واقع نکته فیلم در همان دیالوگ شهریار-ایرانیِ راضی به قواعد بازی- نهفته است.چه بخواهد چه نخواهد او تصممیش به رفتن بود.چند سال زودتر یا دیرتر فرقی در اصل ماجرا ایجاد نمی کرد.به عبارت دیگر مهاجر بینوای ما نه طاقت ماندن در کشور خودش را داشته و نه تاب ماندن در دیار تازه را.

زنِ مُسببِ دردسرِ فیلم های فرهادی اما در اینجا بدون آنکه بخواهد قربانی اعتماد نفر دومی می شود که از او انتظار نداشته.سمیر عرب تبار اگر در ابتدا بی خبر از همه چیز دل به زن بسته بود، با ورود احمد همه چیز را به سمت خود تغییر می دهد.حالا و در نیمه دوم فیلم، قصه قصه ی سمیر است و سمفونی بی اخلاقی هایی که با ظرافت همیشگی فرهادی و البته با پیچ و خمی تکراری و فرمولیزه شده به سرانجام می رسد.به همین جهت یک سری اطلاعات و گره گشایی ها خیلی موثر به نظر نمی رسد با به عبارت دیگر کاری که در فیلم های قبلی فرهادی می کرد را نمی کند.مساله بغرنج ایمیل ها که ظاهرا در فیلم هم نقش مهمی دارند با سوالات نعیمای شاگرد رختشورخانه –که بازی عجیبی هم دارد و معلوم نیست برای چه مثل آماتورها بازی می کند-از حرارتشان کاسته می شود.حالا دیگر ایمیل کمترین اهمیتی داشته و فرقی نمی کرده لوسی-با بازی خوبش-آنها را برای همسر سمیر فرستاده ،یا نعیما ایمیل را به او داده یا نه.مساله دیگر مساله رابطه سمیر و سِلین است.سلینی که به گفته ماری اگر طبق روال برای او اهمیتی قائل بوده و به رابطه او با ماری شک کرده خودکشی عجیبش هم پیش چشمان پسرش قابل توجیه است.اما در همین نقطه دوباره آنِ چشمگیر فرهادی خودش را نشان می دهد و مساله اصلی می شود رابطه میان نعیما و سمیر.اینجاست که وجود ماری در زندگی او ذره ای اهمیت برای مخاطب و سلینِ بیهوش روی تخت پیدا نمی کند.و فرهادی هم دقیقا همه این اطلاعات را برای این به مخاطب پیگیر می دهد که او را به چنین نقطه ای برساند.که دائما قضاوت کند و خودش را شماتت کند.این چیزی است که فیلمساز اسکاری ما همواره در پی آن است و از یک جهت معتقدم در این فیلم بیش از فیلم های دیگر به آن دست یافته.چرخشِ پیش بینی ها و قصه اصلی با پیش رفتن به سوی سمیر و نعیما و آن پایان بندی به نظرم در مسیر فیلم و تاثیرگذار-که البته با نوع اجرایش و آن فلو شدن تصویر در طول پنِ طولانی انتهایی به نظرم از تاثیرش می کاهد- جلوه تازه ای جهان بینی فرهادی را تصویر می کند.

همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم که فرهادی به هیچ عنوان فیلم بدی نساخته و در مقایسه با آثار متاخر سینمای ایران نیز مثل همیشه فیلم فراتر از حد استانداردی ارائه کرده.ولی مشکلی که غالب منتقدان و علاقه مندان فرهادی با آن روبرو هستند ریل تکرارِ سوژه ها و گره افکنی هایی است که او اینبار همه جانبه تر و کلی تر از آنها استفاده کرده .فرهادی در گذشته به لحاظ فیلمنامه نویسی و مولفه های محبوبش هر چه در چنته داشته  رو کرده و حتی از یک لحاظ در نوع بازی گرفتن و کارگردانی نیز به یک پختگی و کمال رسیده.کافی است به بازی دو کودک فیلم به خصوص بازیگر نقش فؤاد توجه کنید تا ببینید فرهادی به چه اندازه به نگاهی جهان شمول در ارتباط با بازیگران رسیده که حتی با یک بازیگر غیر بومی هم به همان اندازه موثر عمل می کند که با یک بازیگر ایرانی.اما مشکل فیلم تازه فرهادی بیش از هر چیز یک حصرِ ناخودآگاه است.حصر در مجموعه ای از ایده ها و ترفند های داستانی که از  شاید از پس یک اعتماد به نفس خوداگاه حاصل شده.اگر در ابتدای فیلم همه تمرکز روی رابطه ماری و احمد و تبعات تصمیم آنها مبنی بر جدایی است در نیمه دوم فیلم دیگر همه چیز مساله سمیر ،سلین و ماری است.احمد به نوبه خودش قصه را تا جایی پیش می برد که زن دردسر ساز قصه از همه جا درمانده می شود.لوسی می شود پنهان کار اخصِ ماجرا و در یک نگاه همه چیز متوجه اوست ولی در لحظه ای که انتظارش را نداریم کاری که او کرده مهم جلوه نمی کند و همه چیز متوجه فردی است که ما تا سکانس پایانی فیلم هیچ تصویری از او در ذهن نداریم.فرهادی بدون اینکه بخواهد، به مخاطبش باج می دهد.همین می شود که از یک جایی مدت زمان فیلم که هیچ  گاه برای مخاطب فیلم های فرهادی در اولویت نبوده بدل می شود یک مساله اساسی.به ساعتش نگاه می کند و به آنچه تا کنون بر او گذشته.به عنوان فیلم می اندیشد و به دنبال چنین مفهومی در فیلم می گردد.هر چه که هست رد پایی از گذشته است.همه چیز اتفاق افتاده،کوزه ها شکسته شده و دردسر ها ایجاد شده.حالا انگار گروهی در پی جستجوی مسببین ماجرا اجیر شده اند و ما نظار گر آنهاییم.اگر در جدایی نادر از سیمین و دیگر فیلم های فرهادی در لابه لای آدم ها و روابط نظاره گر پلشتی های بی اخلاقی بودیم در گذشته فیلمساز ما را می گذارد بیرون ماجرا و و فقط ازمان می خواهد مثل همیشه مخاطب باوفایش باقی بمانیم.

فرهادی اگرچه در فیلمنامه گذشته روند وقوع حوادث و سیر منطقی وقایع را رعایت کرده و فیلمنامه استانداردی نوشته ولی در قیاس با کارنامه پربارش دیگر چیزی برای عرضه ندارد.نه اینکه نداشته باشد توان اغنای مخاطب را با آن ندارد.به همین دلیل قصه اش را می پیچاند و مخاطب را با پاساژ های غیرواقعی درگیر می کند.اما همه اینها باعث نمی شود از وجوه درخشان دیگر فیلم غافل شویم، همچون فیلمبرداری خوب و حساب شده کلاری،بازی های خوب و استاندارد بازیگران به ویژه مصفا-که معتقدم بهترین بازی عمرش را ارائه کرده-و بژو،.نقش مهم و تاثیر گذار صدا در فیلم و طراحی صحنه باورپذیر فیلم که همگی ما را به پذیرش آدم ها و روابط قصه سوق می دهند.

مساله دیگر اما فضایی است که فرهادی در فیلم ارائه می کند.فضایی که فارغ از آدم ها و فرهنگ خاصشان نمی تواند ما را توجیه کند که در حال تماشای فیلمی با محوریت شخصیت های فرانسوی هستیم.نگاه فرهادی کماکان شرقی است و حتی اگر برایمان قسم و آیه بیاورد که این قصه می تواند در هر جای این دنیا رخ دهد ولی مناسبات و نوع ارتباطاتی که میان آدم ها شکل می گیرد،رفتارهای خاص و کنش های مختلف نمی تواند بر قامت یک جهان بینی اروپایی به خصوص فرانسه بنشیند.هرچند که او سعی کرده با قرار دادن فضایی ایرانی در این بین حداکثر تلاشش را برای نزدیک کردن آدم ها به یکدیگر انجام دهد ولی تماشاگر آگاه و علاقه مند نمی تواند از پس این همذات پنداری برآید.در باقی موارد فرهادی مثل همیشه درخشان عمل کرده و برخی جهات فیلم درخشان تری نسبت به جدایی... ساخته.همانطور که از برخی جهات دیگر نسبت به جدایی و دیگر فیلم هایش با یک سکون یا درجا زدن همراه است.حقیقت اینکه فرهادی در گذشته گامی رو به عقب نپیموده بلکه فقط یک فیلم خوب دیگر با مولفه های خاص خودش به مخاطب ارائه کرده و این الزاما به این معنا نیست که او فیلم ضعیفی ساخته یا با شکست روبه رو شده.به هیچ عنوان.زیرا قرار نیست هیچ فیلمسازی در کارنامه خود همواره یک روند یک تا ده را طی کند که در این صورت پس از رسیدن به نقطه ده، طبیعتا باید یا به عقب برگردد یا خودش را تکرار کند.گذشته در کارنامه فرهادی شاید یک تکرار درخشان است.یک همگام سازی قصه های فیلم های گذشته با فضای خاص تازه اش.اتفاقا از جهاتی معتقدم از این نظر که می شود با همه چم و خم داستانی فرهادی آشنا شد گذشته نسبت به جدایی فیلم بهتری است.اگر در آن فیلم فیلمساز را متهم به پنهان کاری می کردیم که اطلاعات را جیره بندی می کند و به مخاطب ارائه میکند در گذشته با اینکه در تمام مدت در فیلم در حال اطلاعات دهی است ولی اطلاعاتش نه تاثیر ویژه ای در رسیدن مخاطب به نقطه پایانی دارد نه کمکی برای درک بهتر فضا می کند.ضمن اینکه در اینجا عملا قصه فیلم دیرتر از همیشه شروع می شود و این برای فیلمی از فرهادی قطعا یک خلل بزرگ است.یک نکته دیگر اینکه با نتیجه اخلاقی که در پایان و بعد از همه بی اخلاقی های روی داده می گیرد موافقم.جایی که سمیر فقط خودش می داند دردش با این آدم ها چیست، و خدایش، به خودش عطر می زند و به پیشگاه همسرِ در کُما مشوشَش می رود و او را به قضاوت دعوت می کند.همانجا که با آن قطره اشک عجیب مواجه می شویم که برای فرهادی بسیار دم دستی به نظر می رسد.

همانطور که دیدید همه بحث من سر این است که همه اینها برای فرهادی کم است و راضی کننده نیست.وگرنه که در قیاس با فیلم های دیگر فرهادی مثل همیشه کاری کرده کارستان.درجه یک ،درگیرکننده و چشمگیر.هرچند معتقدم بالاخره باید یک جایی دست از سر این سوژ ه ها و مولفه های حالا دیگر واقعا تکراری اش دست بردارد و نبوغش را روی موضوع دیگری یا حداقل نگاه دیگری امتحان کند.فرانسه فرصت خوبی برای این مهم بود که ظاهرا نه به نتیجه دلخواهی بدل شده نه مخاطبان جدی فرهادی و منتقدان را راضی کرده شاید همین مفری بشود برای او.که مثل همیشه با تماشای فیلمی از او غافلگیر شویم و به وجد بیاییم.این گذشته که گذشت ولی گاهی نباید غصه گذشته را خورد، مثل آدم های فیلم که چیزی جز پشیمانی و شماتت برایمان به همراه ندارد....

ایران نگاه کن

نگاهی به مراسم اهدای جوایز گلدن گلوب شصت و نهم و موفقیت اصغر فرهادی و فیلمش

اینجا تازه اول راه است...

ایران نگاه کن.

هیچ وقت اوضاع تا این اندازه خوب نبوده،صبح امروز وقتی مراسم گلدن گلوب شصت و نهم در بِورلی هیلز برگزار شد همه فقط یک چیز می خواستند.شاید سالهای گذشته کسی اگر می خواست در کم و کیف این مراسم قرار بگیرد خیلی که به خودش زحمت میداد با سرک کشیدن در سایت ها و اخبار مختلف دستگیرش می شد که جوایز به چه کسانی رسیده،امسال اما اوضا کاملا فرق می کرد و یک جور پای غرورِ میهن پرستانه در میان بود.وقتی مدونا که خود نیز ترانه اش برنده جایزه بهترین ترانه شد، نام ایران و سپس فیلم جدایی را اعلام کرد و بعد نوای شنیدنی ستار اورکی پخش شد بیشتر از هر چیز یک جور حس غریب و البته آشنایی سراسر وجودم را دربرگرفت.انگار منتظرش بودم.می دانستم که به هر حال فرهادی از این جوایز بی نصیب نخواهد ماند .و و قتی پشت تریبون از مردمش گفت و از بهترین بودنشان و حقیقتا دوست داشتنی بودنشان.همه اینها نشان از یک روح بلند دارد که حتی در آن طرف دنیا جایی که بزرگان سینمای جهان حضور داشته باشند،جایی که اسکورسیزی و اسپیلبرگ و وودی آلن و جرج کلونی فاتح میدان باشند بیایی از مردمت حرف بزنی و از بهترین بودنشان،همه  بر می گردد به همان مساله ای که باید خیلی قبل تر ها در ذهنت جافتاده باشد.و حتی اگر در بلندترین سکوهای افتخار هم که ایستادی دیگر برایت عادی باشد و اصلا چیز دیگری به ذهنت متبادر نکنی.

موفقیت صبح امروز فرهادی بیشتر از آنکه باعث شود افتخار کنم و احساس غرور به نوعی دلم را لرزاند که با این وجود که سینمای ایران به جایگاهی رسیده که این چنین در کنار آثار دیگر بزرگان سینما ارزیابی می شود و اتفاقا پیروز هم می شود باز هم کسانی در پی بر هم زدن این آرامشند و می خواهند به هر نحو که شده به سینما انگ های بر باد رفته بزنند.حالا دیگر فرهادی و فیلمش رفتند جزو ماندگارهای ایران زمین،زین پس می توانید او را عالیجناب خطاب کنید یا حتی با کمی انتظار شاید بتوان او را کارگردان اسکاری خطاب کرد.دیگر مهم نیست نظرات راجع به فیلم او چه بوده،مهم نیست چه جبهه گیری ها که نشده،چه برداشت هایی از فیلمش شده و با چه فیلمی مقایسه شده،حالا دیگر همه چیز در این رابطه تمام شده،این فیلم بهترین فیلم خارجی زبان سال شناخته شده و به گواه کوچک و بزرگ سینمادانان دنیا یک اثر به شدت تاثیرگذار و حتی شاهکار به حساب می آید. دیگر به جای اینکه به فکر محدودیت ها باشیم یا اینکه مثلا به در برداشتی کودکانه به فکر اصول دیپلماتیک کشورمان در برخوردهای بین المللی(!) کمی هم به این واقعیات فوران کرده بنگریم،و خودمان را بدون هیچ سانسوری در معرض چشمان ناب حقیقت بنمایانیم.آنچه از نظرمان می گذرد چیزی جز واقعیت نیست،جز سرافرازی هم نیست،همه اش حاصل یک درک عمومی و فردی است که حالا مردی چهل ساله با قدی متوسط برایمان به ارمغان آورده.در خوش بینانه ترین شکلش باید خودمان را خوشبخت ترین حساب کنیم چرا که هم صاحب سینمایی مالوف و صاحب سخنیم و هم اینکه توانسته ایم در بزرگترین مقیاس های جهانی خودمان را بدون هیچ غرض ورزی و به دور از هرگونه جانبداری اثبات کنیم.پس به یاد همه موفقیت هایی که در گذشته به یاد داریم و به یاد همه افسوس هایی که در این چند وقت خورده ایم حالا اما به یک حس مشترک رسیده ایم که هیچ کس جز خودمان نه قدرش را می داند و نه حتی در این موردِ به خصوص شایستگی اش را دارد.سرمان بلند است و با افتخار از سینمایمان، از کارگردان دوراندیشمان و بهترین فیلم سالمان می گوییم.دیگر سینمایمان را به فقر و محدودیت و المان های تثبیت شده گذشته نمی شناسند و مِن بعد از این اگر با فیلمی از ایران طرف باشند حداقل نگاهشان را به کلی تغییر خواهند داد.

..........................................................................................

در مورد دیگر برندگان تقریبا مورد دور از انتظار و خیره کننده ای ندیدیم.از مریل استریپ که برای حضور چشمگیرش در فیلم- بیوگرافی مارگارت تاچر که بهترین گزینه بود -که حتی در شکل خوش بینانه اش هم می توان امید اسکار را داشت که مدتهاست در تدارک چیدن برنامه ای است تا پس از مدتها در دستانش آرام گیرد- تا جرج کلونی به خاطر بازی روان و جذابش در درام نسل ها که در واقع فاتح مراسم امسال بود.که البته باید دید در اسکار آیا باز هم دی کاپریوی حالا دیگر از آب و گل در آمده و قَدر ناکام خواهد ماند یا باز هم کلونی صاحب مجسمه طلایی می شود.همه برگزیدگان انتخاب هایی قابل پیش بینی و در ذهن پرورانده ای بودند.برای من که جذاب ترینشان جایزه کارگردانی اسکورسیزی بزرگ بود که پس از مدتها یک حس ناب اسکورسیزی وار به سراغم آمد و با اینکه دنیای هوگویش به کلی از فیلم کالت های قبلی اش متفاوت است اما همین اثر سه بعدی کودکانه اش هم دلتان را حسابی غنج خواهد آورد و به نوعی یک جور ملاقات تازه خواهید داشت با سینمای ناب با کلی قاب های جادویی که فقط از پس ذهن سیال اسکورسیزی برمی آید.انتخاب کریستوفر پلامر هم به عنوان بهترین بازیگر نقش دوم در درام آغازگران انتخاب ویژه و جذابی بود.که در این یکی خیلی شاید رویش حساب باز نکرده بودم.به موسیقی که شخصا امید به همکاری مشترک رنزور و اتیسوس راس برای فیلم غریب فینچر داشتم و البته انتخاب آرتیست هم دور از ذهن نبود،توجه به بازی گیرای کیت وینسلت در مینی سریال جمع و جور "میلدر پیِرس" برای من یکی که خیلی به چشم آمد.جایزه فیلمنامه وودی الن هم که با اینکه انصافا شایسته اش بود اما با عدم حضورش باز هم یک بخش از شخصیت رازآلود اما در عین حال عجیبش را به نمایش گذاشت.فعلا چون زیادی شیفته نیمه شب در پاریسش شدم نمی توانم خیلی ازش بگویم،ولی همین قدر بدانید که آلن حالا دیگر دارد برایم تبدیل به یک ستاره هفتاد و پنج ساله می شود.ستاره ای که باکش نیست سر به سر مرگ هم بگذارد و حتی در مراسم گلدن گلوب که فیلمش نامزد بوده هم شرکت نمی کند.و فقط می ماند درایو و رایان گوسلینگش که دلم می خواست از این مراسم چیزی نصیبشان می شد.و اما تن تن اسپیلبرگ که با فیلم دیگرش اسب جنگ هم امسال غوغایی به پا کرده.اسب جنگ که یک فیلم اسپیلبرگی ناب است و تن تن هم که دستپخت او ذهن پیچیده اش است در باب ماجراهای خبرنگار سمج که پیشترها داستانهایش را خوانده بودیم.یک انیمیشن جذاب از کارگردانی که پیشتر در فیلم های زنده اش هم علاقه به تجربه فضاهای فانتزی و کودکانه را در شکل اعلایش نشانمان داده.

شوخی های آشنا و گیرای ریکی گراویسِ طناز،به علاوه مزه پراکنی های جرج کلونی به مایکل فاسبیندر هنگام دریافت جایزه و اشاره های طعنه آمیز و لطیفش به نقش او در فیلم "شرم"،و لحظات شیرین دیگر مراسم باعث می شود تا گلدن گلوب شصت و نهم را به علاوه اتفاق خیره کننده و شادی آفرینش برای ما ایرانیها،در خاطره های خوب تماشای مراسم های اهدای جوایزمان ثبت کنیم،این یکی حقیقتا حالمان را خوب کرد و جدا از جایزه فرهادی حسابی اتمسفرش و حس خوبی که بهمان منتقل می کرد پس از آن ضربه ذوق آور اولیه در این اوضاع و احوال نابسامان سینمایی مان خیلی لازم بود.و حالا فقط چشم امیدمان به هشت روز دیگر است که نامزدهای اسکار هشتاد و چهارم را اعلام می کنند و پس از آن نیز دل به شب رویایی بیست و ششم فوریه در کداک تیاتر لس آنجلس خواهیم بست.این موفقیت از آن فرهادی بود و این مردم شایسته بیشتر از اینهایند.پس علی الحساب دمت اساسی گرم اصغر خان فرهادی،شاد کردن این ملت در این ایام حکم جهاد را دارد ،دلت همیشه شاد باشد.واقعا که سینما در این احوالات مرهم بی همتایی است.

گزارش یک جدایی!

درباره نامه اخیر حاتمی کیا به میرکریمی و طعنه هایش به فرهادی!

گزارش یک جدایی!

 

وقتی در مصاحبه پر حرف و حدیثش با نادر طالب زاده در برنامه راز گفت هیچ ووقت قصد ندارد فیلمی بسازد که مردم دلشان بگیرد و در یک بعد از ظهر جمعه با تماشای فیلم با استرس و نگرانی همراه شوند هیچ کس نمی دانست ماجرا تا چه حد جدی است.جرقه این مساله البته کمی پیش تر هم زده شده بود.اما این که ریشه این طعنه ها و کنایه های نیش دارِ حاتمی کیا به فرهادی از کجا نشات می گرفت موضوعی بود که تا آن لحظه بر همه پوشیده بود.بعدها و در چند مصاحبه دیگر با همان رندی خاص باز هم کارگردان تحسین شده سینمای ایران را ازسیرِ نیش  و کنایه های خود بی نصیب نگذاشت و کماکان مخاطبان را با این سوال مواجه کرد که آیا مشکلی بین این دو همکار قدیمی که پیش از این در فیلم ارتفاع پست طعم همکاری با یکدیگر را چشیده بودند به وجود آمده؟

گذشت تا فیلم تحسین شده میرکریمی روی پرده آمد و در میان تحسین ها و تمجیدها حاتمی کیا هم با نگارش نامه ای از میرکریمی و فیلمش تعریف کرد.اما چیزی که در این نامه همگان را به شک و شبهه برانداخت طعنه ها و متلک هایی بود که حاتمی کیا این بار دیگر مستقیم تر نثار فرهادی کرده بود.استفاده از عباراتی چون ایستادن در صف سفارت خرس نشان،همکار تلخ‌مزاجمان،متقاضی پناه به سرزمین همیشه ابری و...ظاهرا ریشه در یک درد قدیمی دارد که حالا حاتمی کیا به بهانه تمجید از فیلم میرکریمی سعی در ابراز هر چه تمام تر آن داشت.اما واقعا هدف حاتمی کیا از این نوشته و مهم تر از آن هدف قراردادن فرهادی با انواع این کنایه ها چه بوده.

کمی به عقب بر گردیم:آخرین فیلم هر دو کارگردان در حالی در جشنواره بیست و نهم به نمایش درآمد که هیچ کدام از گزند حاشیه ها و جنجال های مرسوم در امان نمانده بودند.فرهادی که پیشتر فیلمش هنگام فیلمبرداری به خاطر صحبتهایش در جشن خانه سینما متوقف شده بود و از همان اول با شمشیر  از رو بسته مسئولین مواجه شده بود، در حالی به جشنواره بیست و نهم آمد که همزمان همچون دو دوره قبل با گروهش در برلین به سر می برد و در انتظار غافلگیری بزرگی برای سینمای ایران و البته تاریخ جشنواره برلین بود.حاتمی کیا نیز که آخرین فیلمش پس از چندین وقفه و نهایتا تغییر نام در نخستین نمایش هایش با واکنش تند رئیس نیروی انتظامی مواجه شده بود تقریبا همه چیز را برای بایکوت کردن دوباره فیلمش مهیا می دید.در این میان فیلم فرهادی به دلیل موفقیت های خیره کننده اش در آن سوی مرزها و البته اقبال عمومی در بهترین فصل اکران به نمایش درآمد و با اینکه همزمانی اش با اکران اخراجی ها ی 3 خود ماراتن تازه ای را در پی داشت اما بالاخره با فروشی بیش از یک میلیارد دیگر شائبه هر گونه شکی را در میان مسئولین از بین برد و آنها را وادار به عقب نشینی در برابر فیلم فرهادی کرد.اما گزارش یک جشن که با واکنش تند رسانه های وابسته به دولت روبه رو شده بود و به دلیل مضمون حساس و حتی نزدیکی برخی از صحنه های فیلم به اتفاقات اخیر دو سال پیش عملا با چراغ قرمز معاونت سینمایی روبه رو شده بود همچنان با وضعیتی نامعلوم در میان انکارها به سر می برد.فرهادی نیز پس از نمایش های گسترده فیلمش در خارج از کشور در مصاحبه هایش خیلی هم جانب احتیاط را رعایت نکرد و نشان داد که خیلی هم علاقه ای به محافظه کار بودن ندارد و همین شد تا هم تلویزیون در پخش تیزرهای فیلمش و هم معاونت سینمایی کماکان گارد خود را نسبت به آخرین ساخته فرهادی حفظ کنند.این وسط اما حاتمی کیا ظاهرا قربانی نگاه ها و سوء تعبیرهایی شده بود که خیلی هم با آن بیگانه نبود.او از همین جشنواره و در دوره تصدی گری همین مسئولان سال گذشته جایزه بهترین فیلم را برای فیلمی گرفت که 5 سال پیش باز هم با همین برداشت های نابخردانه به محاق رفته بود.این یکی اما برای حاتمی کیا توجیه پذیر نبود.جدای از بحث کیفی فیلم که خود من با آن مشکل ساختاری و اساسی دارم اما برخورد اخیر با فیلم حاتمی کیا نشان از پوشالی بودن سیاست ها و وعده های مسئولینی دارد که عملا خود را آیینه تمام نمای هنرمندان و سینمارگان ایرانی می دانند.اما اینکه آیا مشکل به وجود آمده میان حاتمی کیا و فرهادی دقیقا بر سر دو فیلم آخرشان است یا نه خیلی نمی توان با قاطعیت پاسخ داد.ولی یک چیز را خوب می شود فهمید.اینکه حاتمی کیا عوض شده و حالا هرچقدر هم که در پاسخ به سوال های منفورانه شهید فر بگوید او همان آدم گذشته است من یکی که دیگر باور نمی کنم.صرف اینکه کارگردانی از جشنواره ای جایزه بگیرد  و مدتی در آنجا اقامت گزیند آیا باید از او به عنوان همکاری تلخ مزاج یاد کرد.جناب حاتمی کیا شما هم سینما را خوب می شناسید و هم همکار تلخ مزاجتان را و البته این مسئولین را.ولی خودتان را چطور؟...آن قدری می شناسید که در برخورد با یک فیلم و فیلمساز با یک بازی کودکانه فیلمساز دیگری را مورد عتاب قرار ندهید؟...آیا در برخوردتان با آدمها و فیلم هایشان همه جوانب را در نظر می گیرید؟.....راستی به یاد دارم گفته بودید جوانهای این نسل را اصلا نمی شناسید و در برخورد با آنها حتی ناتوان هستید...پس برای همین درباره آنها فیلم می سازید؟....برای همین از دغدغه های قشری می گویید که حتی شناخت درستی از آنها ندارید... اگر آن همکارتان از سیاه نمایی جامعه ایرانی می گوید شما در این فیلم آخرتان از چه گفته اید؟از همین جوانها گفته اید؟...آیا این مسئولین را هنوز نشناخته اید؟...این منش و رفتار که احیانا برای مقبول گشتن میان آنها نیست؟....با این تناقض های وجودیتان چه می کنید پس؟ باری ، شما که خودتان هستید اصلا هم عوض نشده اید!ما هم ناظر رفتارتان هستیم و نامه هایتان....واقعا که دمت گرم آقا ابراهیم!

و او، اِلی را این گونه آفرید...

یادداشتی درباره مستند همسفران درباره الی به بهانه نمایش تک سانسش

و او، اِلی را این گونه آفرید...

تماشای مستند همسفران درباره الی باز همان تجربه شیرین و لذتبخش تماشای چندباره خود فیلم را برایم زنده کرد.در واقع فیلم این بار نشان می دهد که آن همه کمال و غنایی که در تصاویر فیلم وجود داشت حاصل چه رنج ها و زحمت هایی است که گروه حین ساخت فیلم متحمل شدند.که باز هم لذتبخش است.

فقط کافی است به صحنه هایی که در آن فرهادی از نحوه برقراری ارتباطش با کودکان فیلم و نکته سنجی ها و سخت گیری های بعضا هوشمندانه اش برای به ثمر رسیدن یک پلان می گوید را ببینید تا باور کنید چنین کارگردانی هم در این سطح در سینمای ما وجود دارد.که برای درآوردن یک لحظه بازی حاضر است هر سختی را به جان بخرد و با شرایط پیچیده موجود کنار بیاید تا به آن چیزی که در ذهن دارد برسد.واقعیت این است که اگر تماشای درباره الی آنقدر هیجانتان را برانگیخته و مشعوفتان کرده با دیدن این مستند به چیزی بیش از یک به اصطلاح وقایع نگاری فیلم دست خواهید یافت.دیدن حس همدلی حیرت انگیز گروه برای همدیگر و نگرانی ها و تشویش هایشان برای لحظات سخت بازی و دل مشغولی هایشان بابت گره های فیلم و بعضا فاجعه هایی که رخ می دهد همه به نوعی بیانگر این هستند که یک فیلم تا چه اندازه می تواند در گروه سازنده و پدیدآورنده اش تاثیر بگذارد تا جایی که دیگر از یک فیلم هم فراتر می رود و تبدیل به یک رئالیسم سیال می شود که فقط کات های کارگردان و یا مثلا پایان ساعت کاری گروه است که آنها را از این تلاطم مداوم برهاند و فرصتی پدید آید تا قدری از نقش و شخصیت خود دور باشند.چرا که مادامی که آنها در قالب نقش ها فرو رفته اند چنان تاثیر عمیقی را بر خود حس می کنند که دیگر مرز میان واقعیت و فیلم قابل تشخیص نیست.بیش از هر چیر اما توضیحات و گره گشایی های خود فرهادی برای بیان علت و یا منظورش از برخی سکانس ها بود که لذت تماشای این مستند را دوچندان می کرد.انگار که فیلسوف و استادی نشسته و در حال تفسیر موشکافانه داستانی پیچیده و عمیق است و ما نیز به عنوان تماشاگر همگام با او دوباره فیلم را در ذهن تداعی می کنیم و پاسخ سوال هایی که هنگام یا پس از تماشای فیلم برایمان ایجاد شده را می یابیم.اما فصل بی نظیر این مستند بدون شک به مانند خود فیلم، جستجوهای نفس گیر شخصیت ها در دریا است.جایی که همه حتی خود کودکی که در دریا گرفتار شده آن قدر تحت تاثیر فضای حاکم قرار می گیرند که با پایان آن و بالاخره رضایت کارگردان، انگار بار سنگینی از دوش گروه برداشته می شود. حتی ساختن دستگاه خلق الساعه ای که بنا به گفته جعفریان به خاطر عدم وجود امکانی برای فیلبمرداری در زیر آب به همت گروه فیلمبرداری ساخته می شود نیز جذاب است.می توان گفت همانقدر که فصل ابتدایی فیلم و سرخوشی های شورانگیزش این انگیزه را در بازیگران ایجاد می کند تا برای اجرای آن نهایت تلاش خود را به کار گیرند فصل بعدی فیلم و رخدادهای پس از فاجعه هم  آنها را چنان درگیر می کند که به سختی می توانند از سایه سنگین این حس جدا شوند.

روایت بازیگران از چگونگی اجرای صحنه ها و تمجیدهایشان از ذهن سیال فرهادی نیز از بخشهای جذاب مستند است.و تحلیلهایشان از نقش و بعضا برخوردهایی که در تقابل با گره های پیش آمده دارند.و نهایتا جمله جالب توجهی که گلشیفته فراهانی پس از اجرای یکی از صحنه ها می گویدکه: "اگر در این فیلم بازی کسی خوب است به خاطر بقیه است و اگر بازی همه خوب است به خاطر همدیگه اس".به واقع نیز همین طور است.هر کدام از بازیگران چه در کنش هایشان با دیگر بازیگران چه در واکنش های شخصی شان وابسته به بازی دیگر بازیگران است و نمی توان آن را جدا از یکدیگر تلقی کرد.اگر در صحنه دشوار دعوای امیر و سپیده بازی هر دو بازیگر دیده می شود دلیلش همانی است که در مستند می بینیم.زمانی که پس از برداشت دشوار این سکانس باز می بینیم که برداشت تکرار می شود دلیلی نمی تواند داشته باشد جز همان حس درونی بازیگر برای اجرای یک صحنه و حتی رضایت قلبی اش از به سرانجام رسیدن یک سکانس.این مستند بیشتر از آنکه یک مستند باشد یا مثلا بر طبق قواعد مستندسازی بخواهیم آن را بسنجیم تجربه ای بسی شیرین است در باب اینکه بفهمیم چطور یک شاهکار سینمایی مثل درباره الی ساخته می شود و در پس تک تک صحنه ها و پلان ها چه نگرشی نهفته است.حتی می توان گفت مستند به عنوان یک کلاس درس آموزش فیلمسازی و تکنیکی می تواند مورد توجه قرار بگیرد.به جز اینها اما شیرین کاری ها و شوخی های بازیگران سر صحنه فیلم که در واقع برای جدا شدنشان حتی برای مدتی از فضای فیلم بود نیز در نوع خود جالب است.آنجایی که در طول فیلمبرداری روز تولد هر یک از عوامل گروه جشن می گرفتند و خود فرهادی نیز کیک تولدش را با آروزی به  سرانجام رسیدن فیلم به عنوان بهترین کارشان، می بُرد و حتی سامورایی بازی های بازیگران فیلم و هیجان ها و شوری که هنگام اجرای این حرکات سرخوشانه شان به مخاطب القا می کنند همه ناشی از همان عشق و حسی می شود که برای تولید اثری که همه به آن اعتقاد دارند به کار گرفته می شود.این همان چیزی است که در سینمای مان حسرتش را می خوریم و با دیدن کارگردانی چون فرهادی آرزو می کنیم که سینمای ما همینی باشد که در این مستند می بینیم.با همین صمیمیت، با همین علاقه و با همین عملکردحرفه ای.یک سینمای نابِ بدون مرز و جغرافیا که می تواند با همگان ارتباط برقرار کند.