تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۴ مطلب در اسفند ۱۳۸۹ ثبت شده است

بازیگرانی که بیشترین دستمزد را گرفته اند

 منتشر شده در ویژه نامه نوروزی سال90 بانی فیلم- اسفند 89

بازیگرانی که بیشترین دستمزد را گرفته اند...

جانی دپ

این بازیگر محبوب هالیوود در سال 2010 برای بازی در آخرین قسمت از مجموعه دزدان دریایی کارائیب رقمی معادل 50 میلیون دلار دریافت کرده و همین باعث شده تا گران ترین بازیگر هالیوود باشد.وی همچنین برای بازی در درام اکشن توریست 15 میلیون دلار دریافت کرده است.اینها نیز جدا از درآمد خیره کننده او حاصل از فیلم فانتزی دیزنی؛آلیس در سرزمین عجایب است.

پس از آن بن استیلر است که با درآمدی معادل 38 میلیون دلار که حاصل از دو فیلم شبی در موزه 2 و ملاقت با فاکرها است ،در رده دوم جای دارد.

تام هنکس نیز در یک دوره از ژوئن 2009 تا ژوئن 2010 درآمدی معادل 30 میلیون دلار داشته است.

این در حالی است که آدام سندلر در همین مدت درآمدی برابر با 26.6 میلیون دلار  داشته است .

رتبه های پایانی نیز در اختیار لئوناردو دی کاپریو با درآمد 18.6 میلیون دلار،دانیل رادکلیف با 16.6 میلیون دلار،رابرت داونی جونیورز ، تام کروز با 14.6 میلیون دلار، براد پیت با 13.3 میلیون دلار و جرج کلونی با 12.6 میلیون دلار است.

..........................................................................................................................................................................................................

بازیگران زیر نیز طی فعالیت در دو سال اخیر این میزان را به استودیوها بازگردانده اند:

ویل فارل به ازای دریافت هر یک دلار فیلمهایش حدود 3.35 دلار بازگدانده است.

ادی مورفی نیز به ازای دریافت هر لار رقمی معادل 4.45 دلار بازگدانده است.

دنزل واشنگتن برای دریافت هر دلار 5.10 دلار بازگدانده است.

ست روگن نیز در ازای دریافت هر دلار رقمی معادل 6.10 دلار برگردانده است.

تام کروز محبوب نیز به ازای دریافت هر دلار 7.20 دلار بازگردانده است.

درو باریمور نیز با فیلمهایش به ازی هر دلار  7.45 دلار برگردانده است.

مت دیمون نیز به ازی دریافت هر دلار رقمی معادل 8.30 دلار بازگردانده است.

وینس وان هم برای هر دلار میزان 8.35 دلار بازگردانده است.

آدام سندلر نیز در ازای دریافت هر دلار رقمی معادل 8.45 دلار برگردانده است.

و بالاخره جیم کری پر طرفدار به ازای دریافت هر دلار رقمی در حدود 8.60 دلار بازگردانده است.

............................................................................................................................................................................................................

پر درآمدترین بازیگران هالیوود در سال 2010

جانی دپ

جانی دپ که معمولا نقشهایی نامتعارف را بر می گزیند این بار نیز در صدر پردرآمدترین بازیگران هالیوود در سال 2010 قرار گرفته است.او از زمان بازی در اولین قسمت فیلم پرطرفدار دزدان دریایی کارائیب تا کنون همواره یکی از موفق ترین بازیگران هالیوود به شمار می رفته است.و حالا نیز با بازی در قسمت چهارم این فیلم بار دیگر می خواهد گیشه سینماها را از آن خود کند.کافی است فقط نقش یک شخصیت را از کمپانی دیزنی به او بدهید تا گیشه فیلم را تضمین کند.همچون فیلم آلیس در سرزمین عجایب که او با نقش آفرینی شخصیت عجیب مد هتر توانست گیشه فوق العاده ای برای فیلم کسب کند.دپ که با درآمدی معادل 75 میلیون دلار در سال 2010 به عنوان پردرآمد ترین بازیگر سال انتخاب شده است حالا دیگر از او به عنوان ماشین خودکاری برای کسب درآمد حاصل از فیلم ها یاد می شود.وی همچنین برای بازی در درام اکشن توریست دستمزد قابل توجهی دریافت کرده است.

بن استیلر

بن استیلر از مشهورترین بازیگران کمدی هالیوود به حساب می آید.و بازی های او در دو فیلم موفق شبی در موزه و ملاقات با والدین برگ برنده ای شد تا مدیران استودیوها با اطمینان کامل از او در فیلم های بعدی استفاده کنند.او همچنین بازی در فیلم های مهجور و گاه کم هزینه ای همچون فیلم گرین برگ که تنها رقم 6 میلیون دلار را در گیشه بدست آورد می پذیرد.ولی با این وجود وی با درآمدی برابر با 53 میلیون دلار در جایگاه دوم قرار دارد.

 

 

تام هنکس

بیشتر درآمد تام هنکس طی سال گذشته مدیون فیلم فرشتگان و شیاطین است.با این حال اما وی همیشه از امیدهای برگرداندن سرمایه استودیوها در گیشه بوده است.او که حالا دیگر مشغول تهیه سریال ها و برنامه های تلویزیونی شده است با دو سریال موفق گروه برادران و پاسیفیک که هر دو از شبکه HBO پخش شدند با درآمدی معادل45 میلیون دلار در جایگاه سوم ایستاده است.

آدام سندلر

دیگر بازیگر کمدی حاضر در این لیست آدام سندلر است.او که بیشتر به خاطر رفتارهای دیوانه وار و حس طنز درونی اش معروف شده با فیلم اخیرش ؛ بزرگسالان تجربه موفقی را از سر گذراند و با درآمدی معادل 40 میلیون دلار در رتبه چهارم جای گرفته است.

لئوناردو دی کاپریو

فیلمهای اخیر دی کاپریو مثل جزیره شاتر و آغاز هر دو با موفقیت بسیار خوبی در گیشه رو به رو شدند و به علاوه اینکه او با موفقیت در گیشه بیگانه نیست و در تایتانیک که در جایگاه دومین فیلم پرفروش تاریخ سینما قرار دارد وی یکی از نقشهای اصلی را به عهده دشت.و او اکنون با در آمد28 میلیون دلاری در این جایگاه قرار گرفته است.

دانیل رادکلیف

دانیل رادکلیف که بیشتر به خاطر نقش آفرینی هایش به جای شخصیت هری پاتر شناخته می شود.با اینکه هنوز نتوانسته در فیلم دیگری موفقیت های خیره کننده این سری فیلمها را تکرار کند اما با این وجود او درآستانه بیست و دو سالگی یکی از جوان ترین میلیاردرهای سینما به حساب می آید.او در سال 2010 با درآمدی معادل25 میلیون دلار در مکان ششم جای گرفته است.

رابرت داونی جونیورز

رابرت داونی جونیورز که پیشتر به خاطر اعتیاد به الکل و مواد مخدر از سینما دور شده بود ولی حالا با رهایی از دام این مواد با فیلمهای موفقی چون مرد آهنی دوباره به عرصه بازگشت و نشان داد هووز هم قادر است در فیلمهای موفق خود را نشان دهد.او با درآمدی معادل 22 میلیون دلار در رده هفتم جدول قرار گرفته است.

 

 

تام کروز

تام کروز که پیش از این از موفق ترین بازیگران هالیوود در گیشه به حساب می آمد اگرچه در سالهای اخیر با افت نسبی مواجه شده ولی هنوز از پایه های مهم کسب گیشه به حساب می آید.وی با درآمد 22 میلیونی اش در کنار داونی جونیورز ایستاده است.

براد پیت

براد پیت نیز همچون تام کروز دیگر بازیگر میانسالی است که در سالهای اخیر با افت نسبی مواجه شده و رو به بازی در فیلمهای سطح پایین و نقشهایی نامتعارف آورده است.با این حال اما او همچنان از ستاره های پول ساز هالیوود به حساب می آید.او نیز با درآمد 20 میلیون دلاری در رتبه نهم ایستاده است.

جرج کلونی

آخرین رتبه در این فهرست نیز از آن جرج کلونی محبوب است.او که در سالهای اخیر به نظر می رسد صرف نظر از سطح کیفی فیلمها تن به بازی در آنها می دهد و گاه انتخاب های غیر معمولی دارد با درآمد19  میلیون دلاری اش در سال 2010 گیشه خوبی را در سینماها بدست اورده است.

....................................................................................................................................................................................................

در میان بازیگران زن نیز در فهرستی که در سال 2010 منتشر شده ساندرا بولاک اسکاری با درآمد 56 میلیون دلاری اش در صدر فهرست قرار گرفته است.او که با وجود طلاق و به دنیا آمدن فرزندش و همچنین نقش آفرینی های مورد توجه اش حالا دیگر از شانس های اصلی کسب گیشه به حساب می آید.

رتبه دوم نیز در اختیار ریز ویتراسپون با درآمدی معادل 32 میلیون دلار است.او که با فیلم جدیدش از کجا می دونی؟ به تازگی بر پرده سینماها بوده به علاوه همچنان به حضور در برنامه های تبلیغاتی مشغول است.

کامرون دیاز دیگر بازیگری است که با درآمد 32 میلیون دلاری در کنار ویتراسپون جای گرفته است.بیشتر درآمد او حاصل از فیلم شوالیه و روز و صدا پیشگی در آخرین دنباله انیمیشن شرک و همچنین تازه ترین فیلمش معلم بد بوده است.

جنیفر آنیستون دیگر بازیگر پردرآمد هالیوود است که با درآمد27 میلیون دلاری اش که حاصل از فیلمهای شکارچی جایزه بگیر،عشق اتفاقی و فقط ادامه بده است در جایگاه چهارم  ایستاده است.

سارا جسیکا پارکر که آخرین فیلمش،شهر و جنسیت 2 می ماه سال گذشته اکران شد علاوه بر فعالیت هنری در زمینه عطرسازی و همچنین طراحی لباس برای شرکت معتبر هالستون نیز فعالیت داشته است.وی با درآمد 25 میلیون دلاری پس از آنیستون ایستاده است.

جولیا رابرتز دیگر بازیگر محبوب هالیوود با درآمد 20 میلیون دلاری که بیشتر حاصل از آخرین فیلم به نمایش درآمده اش؛خوردن،عشق،نیایش بود مکان بعدی را به خود اختصاص داده است.

آنجلینا جولی که در یک دوره از ژوئن 2009 تا 2010 هیچ فعالیتی نداشته ،سال گذشته با دو فیلم سالت و توریست بار دیگر به سینما بازگشت و با درآمدی معادل 20 میلیون دلار در این فهرست قرار گرفته است.

درو باریمور نیز با اولین تجربه کارگردانی اش با فیلم تازیانه بتاز و همچنین تهیه فیلم او آنچنان هم به تو علاقه مند نیست! با درآمدی معادل 15 میلیون دلار در این فهرست مکان هفتم را به خود اختصاص داده است.

مریل استریپ دوست داشتنی هم که در سال 2009 با دو فیلم جولز و جولیا و پیچیده است مجموعا درآمدی بالغ بر 350 میلیون دلار را به گیشه بازگردانده است با درآمدی برابر با 15 میلیون دلار در رتبه نهم جای گرفته است.

آخرین رتبه نیز متعلق به کریستین استوارت جوان و تازه وارد است که با درآمد 12 میلیون دلاری اش جوانترین بازیگر پردرآمد هالیوود به حساب می آید.او سال گذشته غیر از دو فیلم ماه نو و کسوف از سری فیلمهای گرگ میش در فیلم  فراری ها در نقش جوان جت نیز  ظاهر شد.

 

 

فیلسوفی که سینماگر شد یا سینماگری که فیلسوف بود

منتشر شده در شماره 1946 روزنامه بانی فیلم-16 اسفند 1389

به مناسبت دوازدهمین سالمرگ استنلی کوبریک

فیلسوفی که سینماگر شد یا سینماگری که فیلسوف بود

استنلی کوبریک کارگردان خودساخته آمریکایی،یکی از ستایش شده ترین  مولفان سینمای مدرن است که فیلمهایش را هم در انگلیس و هم در آمریکا ساخته است.در مقایسه با جان هیوستون،فیلمهای کوبریک پایه ادبی غنی تری دارند.تقریبا همه پروژه های او به نوعی اقتباس های ادبی بودند.علاوه بر بیان و سبک خاص سینمایی ،کوبریک پس از خود صدها آرشیو مختلف و لوازمی مرتبط با فیلمهایش را باقی گذاشت.

جک نیکلسون درباره روش کاری او چنین گفته:"فقط به صرف اینکه تو یک کمال گرا باشی به این معنی نیست که حتما آدم کاملی هستی.ولی کوبریک هما کامل بود هم کمال گرا."

استنلی کوبریک  در خانواده ای از طبقه متوسط در نیویورک متولد شد.پدرش جک،پزشک بود .خواهر کوبریک باربارا در 1934 متولد شد.وی درباره برادرش این طور گفته:استنلی برادر خیلی حسودی بود،ولی با من بسیار خوب بود" گرترود،مادر کوبریک وی را تشویق کرد تا مطالعه کند و بیشتر وقتش را صرف کتاب کند.کوبریک در دبیرستان تافت تحصیل کرد اما برنامه اش برای رفتن به کالج به خاطر نمره های پایینش به سرانجام نرسید.کوبریک اولین دوربینش را در سن سیزده سالگی از پدرش گرفت.او در خانه یک تاریکخانه نیز داشت.کوبریک برای نشریه مدرسه شان عکس می گرفت و در سن شانزده سالگی  اولین عکسش را به مجله look فروخت.پس از فارغ التحصیلی او به عنوان عکاس وارد مجله لوک شد.در مصاحبه ای آرتور جونتون کوبریک را پسری نابغه نامید و به او توصیه کرد که عکسهای بسیاری بگیرد نه فقط ده تا یا بیست بلکه صدها عکس بگیرد....

در سال 1950 کوبریک از مجله خارج شد و به دهکده گرینویچ عزیمت کرد و نخستین فیلم مستندش با عنوان روز جنگ(1951) را ساخت.فیلم درباره دنیای مشتزنی بود.در طول این دوره او همچنین در مسابقات برای جایزه شطرنج بازی می کرد.دومین فیلم کوتاه او،کشیش پرنده(1952)بود و کوبریک آن را به کمپانی RKOفروخت.نخستین تجربه کارگردانی کوبریک به فیلم ترس و آرزو(1953) برمی گرددکه با کمک مالی پدرش و با بازی پاول مازورسکی ساخته شد.کار بعدی وی به نوعی یک ضد جنگ وجود گرا بود که بعدا توسط خودش بازسازی شد.فیلم بعدی او بوسه قاتل(1955) با بازی فرانک سیلویرا،جیمی اسمیت،ایرن کین و جری جارت نیز با سرمایه ای شخصی تولید شد.کوبریک فیلمسازی جنگجو بود.جمعه ها وقتی می خواست زمانهای بیکاری اش را حساب کند دو ساعت فیلمبرداری را متوقف می کرد.

کوبریک در سال 1954 کمپانی تولیدی را با جیمز بی هریس تشکیل داد و اولین فیلم مستقلش را با عنوان قتل(1956) با بازی استراینگ هایدن ساخت.با داستانی از جنگ جهانی اول وی فیلم راه های افتخار(1957) را بر اساس رمان همفری کاب ساخت.کوبریک توانست خودش را به عنوان نماینده نسلی آینده درا و امیدوارکننده میان کارگردانان هالیوود نشان دهد.فیلمنامه راه های افتخار دوباره توسط جیم تامسون و خود کوبریک نوشته شد.ولی کرک داگلاس تقاضا کرد که آنها به کار اصلی بازگردند.با این وجود برخی منتقدان از نتیجه راضی نبودند و در این میان لوئیس بروس با کنایه این چنین گفت :آنهایی که این کارگردان که پیش از این مثلا عکاس بوده را تحسین کردند قطعا افسوس خواهند خورد. زوایای دوربین در راههای افتخار خیلی پیچیده نبود و برخی از انها رو ی هوا و بی تفاوت رها شده بودندجدای اینکه نقش کرک داگلاس در این فیلم هیچ تغییری نکرد و و اندکی کم رنگ نشد که این خود جای بحث خواهد داشت.

در سال 1958 کوبریک با کریستین سوزان هارلن بازیگر و هنرمند ازدواج کرد و برای چند سال با خانواده اش به هالیوود عزیمت کرد.پس از اینکه او از کارگردانی فیلم سربازهای یک چشم در کمپانی شخصی مارلون براندو انصراف داد تصمیم گرفت یک فیلم جنگی دیگر بسازد.فیلمی با عنوان سرهنگ آلمانی .وقتی آنتونی مان از فیلم اسپارتاکوس که در یونیورسال تولید می شد اخراج شد کوبریک برای این کار استخدام شد.گروه تولید که شامل کرک داگلاس که پیش از این در راههای افتخار با کوبریک هماره بود می شدند و همچنین ستاره هایی چون لارنس الیویه،ژان سیمون،چارلز لاوتون و پیتر اوستینف نیز در فیلم بازی می کردند .فیلمنامه توسط دالتون ترومبو که جز لیست سیاه هالیوود محسوب می شد نوشته شده بود.اسپارتاکوس موفقیت عظیمی پیدا کرد به خصوص در شوروی که باعث شورش بردگان علیه کارفرمایانی شد که اغلب دارای گرایشات مارکسیستی بودند.ولی رئیس جمهور وقت،جان اف کندی همچنان در کاخ سفید پنهان شده بودتا فیلم را در اولین نمایشش در کمپانی وارنر ببیند.

 

همان طور که پیش بینی می شد پروژه بعدی کوبریک گرفتار سانسور شد . کوبریک به انگلیس رفت تا فیلم لولیتا(1962) را با کمپانی مترو گلدوین مه یر بر اساس رمان جنجالی ولادیمیر نابوکوف بسازد.کوبریک خود نیز کتاب را از معدود رمانهای عاشقانه مدرن خوانده است. داستان فیلم نیز از این قرار بود که جیمز مانسون با صاحبخانه فربه اش،هامبرت ازدواج می کند تا به دختر 12 ساله اش ،لولیتا نزدیک تر شود.لولیتا در واقع چراغ زندگی هامبرت بود و دختر توسط وی مورد آزار و اذیت قرار می گرفت.پس از انکه وینتر فرار می کند هیچ چیز جلوی هامبرت را نمی گیرد و او لولیتا را به سفر برده و از متلی به متل دیگر در رفت و آمد هستند.با این وجود،لولیتا با کوییلتی(پیتر سلرز)دکتر فاسد فرار می کند. نابوکوف پس از تماشای فیلم آن را ناامیدکننده خواند و خود فیلم بعدها به خاطر صحنه های بی پرده و گاه صریحش با محدودیت هایی مواجه شد و درخود آمریکا نیز برای تماشاگران زیر 18 سال ممنوع شد

 دکتر استرنج لاو(1964)کمدی سیاهی از عملیات اتمی بود.در پایان فیلم که اسلیم پیکنز بمب را در آسمان حمل می کند و وی لین آواز "دوباره تو را خواهیم دید؛ آواز جنگ جهانی دوم" را می خواند.و این بار نیز منتقدان چیزهای مختلفی درباره کارگردان گفتند.فیلیپ هارتونگ این چنین می گوید"وقتی برخی از منتقدان  اکنون استنلی کوبریک را پسر نابغه می نامند من متعجب می شوم که چرا این تاکید روی نابغه نیست چرا که به نظر من کوبریک قطعا یک نابغه است ."در آن زمان این پسرنابغه  36 ساله و چندین فیلم ساخته بود.فیلم بعدی کوبریک سفر علمی تخیلی و فلسفی در داخل و خارج فضا با نام ادیسه فضایی:2001 بود .

ادیسه فضایی تبدیل به یکی از ماندگارتین فیلمهای تاریخ سینما شد اگر چه در اولین نمایشش تقریبا فاجعه بود.به  طوی که نیویورک تایمز آن را به شکل باورنکردنی کسل کننده خواند است.و آرتور جونیور نیز این طور گفته که "از نظر اخلاقی پر مدعا ،از نظر فکری مبهم و بی اندازه طولانی..."فیلم در واقع از داستان کوتاه آرتور کلارک ؛نگهبان(1948) به کوبریک الهام شده بود.ولی بیشتر بن مایه آن تقریا تازه بودند.در سکانس افتتاحیه فیلم یک نور مبهمی در صحنه ماقبل تاریخی اش ظاهر می شود و به شکل رمزآلودی خانواده ی میمون ها را برای استفاده از استخوان ها به عنوان ابزار و سلاح نشان می دهد.قطعات ریچارد استراوس و همچنین اسپارک زاراتوسترا(1869) برای موسیقی فیلم مورد استفاده قرار گرفت.داستان از زمان گذشته تا سال 2001 پیش می رود.اکنون بیگانه ای مصنوعی در ماه پیدا شده است.او سیگنالهای مخربی را به سیاره مشتری ارسال می کند. یک سفینه فضایی  که توسط کامپیوتری به نام HAL 9000 هدایت می شود به ماموریتی برای جستجو در نقاط دوردست فرستاده می شود.Hal برای تجربه احساسات انسانی برنامه ریزی شده است.او دچار یک شکست عصبی می شود و سعی می کند گروه را مرتب کند.دیو بومن  HAL را که پیش او اعتراف می کند را تخلیه می کند"دیو،من ترسیدم.مغزم داره خالی میشه..."  و به تدریج دیو  به مقصد می رسد.پس از سفری در اعماق فضا و مجموعه ای از تغییرات روحی و جسمی ،او تبدیل به یک جنین و ستاره ای کوچک می شود .این صحنه ها واقعا تاثیرگذار است.بخشی از  جذابیت فیلم نیز این است که فیلم بزرگ و عمیقی بدون آنکه به گفتار و دیالوگ متکی باشد و تنها با تکیه بر تصویر و موسیق ریچارد استراوس،جاناتان استراوس و جیورجی لیگتی قادر است مخاطب را درگیر کند. فیلم کاملا در مشکلاتش غرق می شود، استفاده فیلم از رنگ و فضا، پرداختی فانتزی به جزئیات علمی و تخیلی اش که  برخی جاها میان کسالیت بی اندازه و خواب آورش در نوسان است. ایده کلارک در داستان نگهبان این بود که غریبه هایی که سیاره ما را در راههای دوری دیده بودند می توانند حدس بزنند که یک روز هوش و قدرت فکری شانمی توانند بر زمین غلبه کنند.آنها احتمالا علاقه مند به تمدن ما هستند اگر ما تنها بتوانیم با گذشتن از فضا و خروج از سیاره خود توانایی مان را برای نجات یافتن نشان دهیم.این همان مبارزه ای است که دیر یا زود همه باید ببینند.

در "یک پرتقال کوکی(1971)"که بر اساس نهمین رمان آنتونی برگس ساخته شد،کارگردان همچنان آزمایشهایش را پیرامون جهان آینده ادامه می دهد.اگر چه به نظر می رسید فیلمی کلاسیک و مدرن است ولی نقدهای مختلفی را دریافت کرد.استنلی کافمن درباه فیلم نوشت:"برخی چیزها خیلی جدی با استعداد کوبریک غلط از آب درآمدند.من نمی خواهم تفکر او را به خطر بیندازم.ولی چیزی که هست و در واقع از دو فیلم قبلی او به وجود آمده برای من مبهم است.من به هیچ وجه نمی تونم چیز درست و معقولی درباره یک پرتقال کوکی بگویم،فقط اینکه فیلم خیلی کسل کننده بود،همین".در پرتقال کوکی الکس مل کام و دوستانش وقتشان را در لبنیاتی کورووا می گذرانند با اینکه آنها هیچ کس را اذیت نمی کنند و آسیبی به همدیگر رنمی رسانند.ناگهان الکس زنی را می کشد و توسط دوستانش تسلیم پلیس می شود.در زندان او رفتارهای لودویکو را تحمل می کند و هدف رفتارهای غیر اجتماعی اش قرار می گیرد.الکس دوباره به خیابان های شهر باز می گردد و دیگر نمی تواند به پشه ای آسیب برساند،خشونت برایش بی معنی شده.و زیر نظر دوست و قربانیهای سابقش  که حالا پلیس شده، ، از شکنجه ها زجر می کشد.پس ازآن او سعی می کند خودکشی کند،الکس می گوید:"من حالم کاملا خوبه "و نوری شیطانی در چشمانش برق می زند.مانند همه فیلمهای کوبریک،موسیقی نیز نقشی اساسی در این فیلم دارد.قطعه Ode to Joy بتهوون  و آواز در باران جین کلی زمانیکه الکس به زنی باردار حمله می کند و عنوان بندی پایانی می اید، شنیده می شود."اگر ما تصمیم بگیریم آدمی را دوست داشته باشیم،ما مجبوریم الکس را به عنوان کسی که نماینده نیست و عضو آن است دوست بداریم"این را برگس می گوید."بهتره که دنیایی از خشونت که درآگاهی کامل اتفاق می افته داشته باشم ،خشونت به عنوان عملی آگاهانه ،تا جهانی که تحت شرایط مطلوبی باشد و همه چیز در آن خوب و بی مساله باشد."

در سال 1974کوبریک ساکن انگلستان شد،چون می خواست آزادی بیشتری را تجربه کند ولی او در تمام زندگی اش یک نیویورکی باقی ماند.در این دوره بیست و پنج ساله او دو فیلم بر اساس رمانهای اروپایی و دو فیلم درباره تاریخ و وحشت آمریکا ساخت.وی همچنین قصد داشت فیلمی بر اساس زندگی ناپلئن بسازد.کوبریک در واقع شیفته شخصیت ناپلئون بود که چگونه شخصی این چنین مستعد توانسته چنین اشتباهات زیان باری را مرتکب شود.حامیان کوبریک وقتی سرگئی بوندارچوک فیلم واترلو را در سال 1971 را با بازی رد استایگر کارگردانی کرد و در گیشه شکست خورد از پروژه کنار کشیدند.فیلم بعدی کوبریک،بری لیندون(1975) بود که از رمان کوچک تاکرای اقتباس شده بود و در تقلیدی از تام جونز شد آن را با سرعت بسیار ساخت.به گفته خود کوبریک:من روبانی را از گردنم باز کردم و آن را جایی در خورم پنهان کردم.اگر شما آن را یافتید،مال شماست.شما مختارید هر جایی را دنبال آن بگردید.و من فکر می کنم از شما خیلی کمترم اگر نتوانید آن را بیابید"اگر چه فیلم برنده چهار اسکار شد ولی از نظر تجاری با شکست مواجه شد.جان لندو درباره فیلم گفته:"تصاویر کوبریک چیزی را اضافه نمی کردند و مثالهای گیج کننده راوی فیلم بهتر از آن بودند"

درخشش(1980)، فیلم سبک گرا و ترسناک،بر اساس رمان استفان کینگ فیلم بعدی کوبریک بود.جک توراس(جک نیکلسون) نویسنده ای بود که در فصل زمستان به هتلی می رود تا داستان تازه ای بنویسد.در این هتل خلوت او کم کم دیوانه می شود و می خواهد پسرش دنی و همسرش وندی را به قتل برساند.کینگ خودش از برخورد با کوبریک با داستانش راضی نبود وو کتابش را در سال 1997 به یک مینی سریال تلویزیونی برگرداند.با غلاف تمام فلزی(1987) کوبریک با فیلم اینک آخرالزمان کاپولا و جوخه الیور استون در رشته بهترین فلیم که همه به جنگ ویتنام مرتبط بودند رقابت کرد.

کوبریک سرانجام در 8 مارس 1999بر اثر حمله قلبی در خواب در منزلش در خیابان آلبانا درگذشت .آخرین فیلم او چشمان کاملا بسته داستان بیرحمانه ای بود با بازی تام کروز و نیکول کیدمن.موسیقی عنوان فیلم قطعه second waltz از آلبوم شماره 2 دیمیتری شوستاکوویچ،Jazz suit  بود.کوبریک خود گمان می کرد بهترین فیلمی است که تا کنون ساخته.فیلم حول داستان عقده های روحی بود که گریبانگیر شخصیتهای اصلی بود،ویلیام هارفورد و همسرش آلیس در رابطه ای با یک دریانورد و چند غریبه در تصوراتشان سرمیکنند.برخی صحنه های خشن فیلم برای تماشاگران امریکایی دوباره تدوین شد.سازمان های هندو فیلم را به خاطر شعری که از یکی از کتابهای قدسشان،باگاوادگیتا که در یکی از سکانس های جشن خوانده می شود توهین آمیز خواندند.

چشمان کاملا بسته بر اساس رمان آرتور شنیتسلر؛داستان رویا(1926) که قبلا توسط ولفگانگ گلوک در سال 1969 ساخته شده بود باردیگر توسط کوبریک ساخته شد و تنها تفاوتش هم این بود که این را کوبریک ساخته و همین برای تماشاگران کافی بود. 

بی روح و حتی کسل کننده تر از اِمی

منتشر شده در شماره 1944 روزنامه بانی فیلم-14 اسفند 1389

به بهانه پخش تلویزیونی مراسم اسکار

بی روح و حتی کسل کننده تر از اِمی

باید ها و نبایدهای مجریان اسکار

حقیقت این است که پخش تلویزیونی مراسم اسکار امسال یکی از بدترین ها بود .واقعا باید گفت چرا دو بازیگر ستاره حتما می توانند مجریان خوبی برای چنین مراسم مهمی باشند.علی رغم همه حرفها درباره مراسم و تقدیرهای مکرر اما باید گفت بازنده اصلی دوشنبه شب کسی نبود جز جیمز فرانکوی جوان،چرا که او به هیچ وجه نتوانست از عهده اجرای مراسم برآید.اگر سری به اینترنت زده باشید خواهدی دید که در سایتهای دیگر نیز پیرامون این مساله بحث شده و همه به اتفاق از اجرای ضعیف فرانکو ناراضی بودند.چیزی که واضح است این است که فرانکو هیچ ارتباطی با اجرا به خصوص در شب به این مهمی ندارد.آیا واقعا صحبتهای او آن هم در مقابل میلیارد بیننده تلویزیونی می تواند جالب باشد؟احتمالا فقط دیوید لترمن از این ماجرا خشنود خواهد شد چرا که تا مدت ها به خاطر برخی مسائل در اجرا دچار محدودیت شده بود.در کنار او آن هاتاوی بود که حداقل توانست با برخی حرکات همچون آواز خواندن و شوخ طبعی هایش تا حدی از عهده این کار بر آید.ولی فرانکو واقعا انگار از مراسم عقب بود و اصلا در آن فضا حضور نداشت و دائما سعی می کرد آن لبخند خاص چشایری اش(نام گربه ای کارتونی) را تا پایان مراسم حفظ کند.اما مشکل کجا بود؟واقعا چه دلیلی برای انتخاب فرانکو وجود داشت؟اجرای او بیشتر شبیه به اجراهای صحنه ای می ماند تا یک مجری.هاتاوی اما حداقل سعی کرد با طنزی که داشت کمی گرمای مراسم را حفظ کند.در حقیقت پس از افتتاحیه قدرتمند ، از پیش کار شده و شیرین مراسم که در آن فرانکو و هاتاوی در بخش نامزدهای بهترین فیلم اشاره ای هم به الک بالدوین و مورگان فریمن می کنند انگار کنترل مراسم از دستشان خارج می شود و مسیرشان را گم می کنند.هاتاوی سپس با کنایه ترانه ای را که پیش از این تا آخرین لحظات قرار بود با هیو جکمن اجرا کند را می خواند.و ناگهان فرانکو بدون هیچ دلیلی و احتمالا برای جذابیت در توری ظاهر می شود.جدای از همه اینها این اجرای سرد و کسالت بار احتمالا دلیلی بود برای اینکه نشان دهند اجرای مراسم آن قدر ها هم کار پیچیده ای نیست و هر کس دیگری می تواند از عهده آن برآید. اما آکادمی باید به این نکته توجه کند که بر اساس نوشته های متعدد و نگاه بینندگان برای اجرای مراسم تنها ستاره بزرگی بودن کافی نیست.شما احتیاج دارید عده زیادی را در طول مراسم سرگرم کنید.(بدون قصد توهین ولی باید گفت که فرانکو و هاتاوی در قلب مردم جایی نداشتند،اگر چه که ستاره های بزرگی هستند).در جایی از مراسم ریکی گراویس ناگهان زیر خنده می زند و فرانکو به او عکس العملی نشان می دهد که اصلا جالب نبود.همه اینها به این معناست که او نمی تواند یک مجری باشد چرا که برای مجری بودن باید فعالیت بیشتری انجام داد نه اینکه مانند فرانکو همچون مجسمه ای نظاره گر حضار در سالن بود.او همچنین می بایست برای معرفی جوایز اجرای بهتری ارائه می داد و تماشاگران را سرگرم و آنها را در طول مراسم با خود همراه می کرد.او خیلی کسل به نظر می رسید و مانند این بود که انگار به شخصیتیش در فیلم آناناس فوری بازگشته است!

بدتر از همه این بود که تهیه کنندگان برنامه انگار در پی مقایسه یا نقبی به فرانکو در کنار بالدوین و بیلی کریستال بودند ضمن اینکه ظاهرا علاقه ی وافری هم به باب هوپ داشتند.در واقع همه اینها مجریان خوبی بودند به علاوه که تماشاگران که از ستاره ها دیگر خسته شده بودند با اجراهای کریستال ذوق زده  شده و بادیدن وی هیجان بسیاری از خود نشان دادند.گویی مجری مراسم هیچ تفاوتی با بازیگر فیلم 127 ساعت ندارد.کریستال این موضوع را به خوبی می داند که هدف مجری آن بالا سرگرم کردن افرادی است که در حال تماشای مراسم هستند.اگر شما بخواهید یک پوشش خبری سه ساعت و سی دقیقه ای داشته باشید و ساعت ها نیز صرف پوشش مراسم فرش قرمز که پیش از آغاز برنامه اصلی برگزار می شود، شود راهی ندارید جز اینکه به نوعی تماشاگران را سرگرم کنید چرا که آنها احتمالا نمی خواهند برای مدتی طولانی روی نیمکت ها بنشینند و برای این کار نتیجه ای هم نگیرند.قطعا با کمی حس طنز و بذله گویی می توان به جذابیت مراسم افزود و به سمت چیزهایی رفت که به نظر می توانند تماشاگران را هیجان زده کنند و این حس متقابل را دریافت کنند.

فرانکو تقریبا نیمی از زمان مراسم را خیلی سرد و بی روح گذراند و نیمی دیگر همچون نورافکن های سالن ایستاده بود و مرتب لبخند می زد که با آن لبهای کوچکش بیشتر به تحقیر شبیه بودند تا وسیله ای برای جذب مخاطب.هاتاوی نیز سعی کرد تا به او کمک کند ولی موفق نشد و می توان گفت این بده بستان میان این دو مجری حتی اندکی هم شبیه اجرای دو نفره و موفق بالدوین و استیو مارتین در سال گذشته نبود.خارج از اینها  آن هاتاوی بازیگر فوق العاده ای است و استعداد بی نظیری دارد ولی شاید نتوان برای اولین بار اجرای چنین مراسمی را به صرف چهره بودنش به او واگذار کرد.بیشتر جوکهایی که آنها در مراسم می گفتند انگار هیچ حسی را ایجاد نمی کرد چرا که آنها باید دقت کنند که همه افرادی که شاهد مراسم هستند دقت بسیاری دارند و تقریبا متوجه همه چیز هستند.

البته که همه اعتراضات متوجه  فرانکو و هاتاوی نیست .گروه تلویزیونی پخش مراسم نیز از همان ابتدا ضعیف عمل کرد و قربانی همان چیزی شد که بیشتر این نوع برنامه های زنده می شوند.مساله دیگر اینکه جوایز متعلق به همه افرادی است که در سینما حضور دارند  نه فقط ستاره ها،تهیه کنندگان،کارگردانان یا نویسنده ها ولی حقیقت این است که افراد کمی هستند که علاقه مند بخش های جنبی و فنی سینما مثل تدوین،نور،صدا و یا چهره پردازی باشند برای همین باید به شکلی مراسم را اجرا کرد که آنها احساس خستگی یا کسالت نکنند..تلاشهای بهتری نیز می شد برای اجرای بهتر بخش جایزه ها صورت بگیرد چرا که همه تماشاگران بی برو برگرد منتظر آغاز این بخش از مراسم هستند چه این قسمت با تاخیر شروع شود چه حتی به سرعت و خیلی اتوماتیک وار به پایان برسد.اگر بخواهیم منصف باشیم در واقع اسکار امسال به جز اندکی خلاقیت ها فاقد جذابیت و گرمای لازم بود و حتی کمی هم کسل کننده بود .باید دید که آکادمی برای سالهای بعدی چگونه می خواهد برای این شب تاثیر گذار که تنها یکبار برای اهالی و علاقه مندان سینما رخ می دهد چه تدبیری بیندیشد.واقعیت این است که هیچ کس حاضر نبود 11 دلار بپردازد تا مراسم امسال را به این شکل تماشا کند .شاید آکادمی اسکار در باره سینما و فیلم باشد ولی پخش آن در واقع یک برنامه تلویزیونی به حساب می آید.در پایان اینکه با این وجود هیچ کس از اینکه به علت خواب یا کار دیگری مراسم امسال را از دست داده افسوس نخواهد خورد.چیزی که مهم است مجریان و به عبارتی میزبانان مراسم هستند .چرا که یک مجری خوب باید بتواند به نحو احسنت از عهده مراسم بر آید و نه چیز دیگر.اسکار امسال با افت شدیدی که در اجرا و پخش مراسم داشت از این نظر نتوانست مخاطبان را راضی کند.

منبع:  Hollywood reporter

 

 

سام پکین پا،شاعر خشونت

منتشر شده در روزنامه بانی فیلم 1 اسفند 1389

به بهانه سالروز تولد سام پکین پا

سام پکین پا،شاعر خشونت

سام پکین پا با خشونت های شاعرانه و زیبایی مبارزات فیلمهایش شناخته می شود. پکین پا متولد 21 فوریه 1925 در فرسنوی کالیفرنیا ،یکی از فیلمسازان مستقل هالیوود بود که فیلمهایش بسیار جنجالی و بحث انگیز بوده است.او بیشتر به خاطر وسترن های خون آلود و بدیعش همچون این گروه خشن شناخته می شود.بیشتر فیلمهای تقلیدی پکین پا در سالهای آغاز فعالیتش، برای رسیدن به سبکی خاص از سینما برای بیان حس وحشیگری انسانی بود.

از او به خاطر خشونتهای به ظاهر تحسین برانگیزش روی پرده بسیار انتقاد شده است.پکین پا همیشه هدفش را حفظ کرده تا حس مخاطبان را به حرکتهای توصیف ناپذیری برانگیزد.

"من بسیار به تخلیه هیجانی معتقدم"وی در مصاحبه ای این طور توضیح داده:" مردم از مسیری که من در آن خشونت را می پرورانم گله میکنند، در حقیقت چیزی که آنها می گویند این است:به خاطر خدا اینها را به ما نشان نده،ما نمی خواهیم از این خشونت چیزی بدانیم."

پکین پا از اولین مهاجران کالیفرنیا بود که یا دام دار بودند یا آسیابان.پدر و پدربزرگش قاضی بودند ولی پکین پا در یک گله بزرگ شد.روح مستقل پیشینه و تربیت او  تمام زندگی و کار او را تحت الشعاع قرار داد.وقتی او نوجوانی بیش نبود آنقدر دردسرساز بود که پدرش او را به مدرسه نظامی فرستاد تا او را کمی آرام کند.

پکین پا در طول جنگ جهانی دوم در نیروی دریایی آمریکا خدمت کرد.پس از جنگ،در کالج فرسنو با ماری سلاند آشنا شد که در گروه های تئاتری فعالیت داشت.او در کلاسهای نمایش ثبت نام کرد و شروع به کارگردانی نمایشنامه و فعالیتهای هنری کرد و سرانجام با سلاند ازدواج کرد.ازدواجی که پانزده سال به طول انجامید و ثمره اش سه دختر و یک پسر بود.

پس از کسب درجه عالی نمایش از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی پکین  پا شغل اداره وسایل صحنه را برای یک شبک تلویزیونی بدست آورد.وی به دلیل امتناع از پوشیدن لباس مخصوص سر صحنه از تلویزیون لیبرایس که یک موسیقی دان بود اخراج شد.او بعدها به عنوان کارگردان گفتگوها و نویسنده نیمه وقت فیلمها کارش را ادامه داد.وقتی وی دستیار دان سیگل شد ، در نوشتن فیلمنامه به او کمک کرد و همچنین نقش کوتاهی را در فیلم حمله مرده دزدها (1956) ایفا کرد.او سپس به تلویزیون بازگشت و روی فیلمنامه وسترن هایی چون Gunsmoke کار کرد.در سال 1960،پکین پا مشغول نوشتن و کارگردانی سریال تلویزیونی غربی بود که نهایتا بعد از سیزده اپیزود منتفی شد.

حتی در روزهای اولیه حضورش در هالیوود،این جذبه خاص پکین پا در نشان دادن خشونت و نوعی سرسختی بود که کار او را پیش برد.او یک بار پیشنهاد فیلمنامه ای را به کمپانی دیزنی داد که با انتقادهای بسیاری رد شدو دلیلشان هم برای این کار این بود:"تیراندازی های بسیار،و جانوران ناکافی".نخستین فیلمی که پکین پا کارگردانی کرد همراهان قاتل، وسترن محصول 1961 بود که با عقاید جسورانه و تازه ای همراه بود.ولی فیلم پخش محدودی داشت و زیاد هم مورد توجه قرار نگرفت.همان سال او برای دیگر فیلم کابوی اش؛  Ride the high country مورد تحسین بسیاری قرار گرفت، فیلمی با بازی جوئل مک کریا در نقش نماینده قانون سابقی که تلاش می کند امانت و درستکاری از دست رفته اش را دوباره بازیابد.منقد مشهور،مایکل سارگاو در مورد فیلم چنین گفته:"این فیلم از قهرمان داری کف نفسی تجلیل می کند". "ولی هر فریم با حسی ازهمین کف نفس برای مرد همراه با عشق،صمیمیت و شکوهی است که انرژی خاصی را در خود دارد."

شخصیت تندخوی  پکین پا و میل شدید او به نارضایتی خلاقانه باعث شد وی از کارگردانی فیلم پسر سینسیناتی برکنار شود و با تهیه کننده اش بر سر فیلم بعدی؛ کشتی بزرگ درگیر شود.در نتیجه فیلم در سطح وسیعی با المان های پکین پا تعدیل شد و در گیشه هم شکست خورد.پکین پا تقریبا در هالیوود به شخصیت مطرود و منفوری تبدیل شده بود که قادر به کارگردانی کار دیگری نبود،او فیلمنامه هایی برای فیلمهای پسران درخشان و Villa rides که فیلمی درباره  جوان انقلابی مکزیکی،پانچو ویلا بود،نوشت و همچنین کار در تلویزیون را به عنوان نویسنده و کارگردان ادامه داد.

"وقتی او در حال ساخت فیلمها بود برای برخی از ما این طور احساس می شد که گویی در حال تماشای تصادفی در خیابان هستیم" این را پالین کیل منتقد مشهور در مصاحبه ای در سال 1999 با پکین پا یادآوری می کند."ما   احساس درماندگی می کنیم انگار او به این سرنوشت محکوم شده است.او این درماندگی را همیشه دوست داشت. نقشی که او در سینما و هالیوود داشت یک بازنده بود.و گرچه رقابت شدید بود ولی او احتمالا بزرگترین قربانی در تاریخ هالیوود به حساب می آمد."از نظر کیل،پکین پا آنقدر بزرگ بود تا به خاطر درگیری های افسانه ایش با مدیران استودیوها سرزنش شود." او به دشمنی آنها نیاز داشت تا خودش را تحریک کند.او نمی خواست جنگها ، سازش ها یا حتی پیروزی ها را معین کند.او می خواست خطی بکشد و مدیران را به این وسیله تحقیر کند.او به این سادگی ها آدمی منطقی نبود."

این گروه خشن

در سال 1969،فیلم این گروه خشن پکین پا به نمایش در آمد.در همان اولین نمایش افراد بسیاری در طول ده دقیقه ابتدایی فیلم از سالن خارج شدند.این فیلم برجسته تاثیر آمیخته ولی عمیقی بر مخاطبان خود گذاشت.بسیاری از کسانی که به سالن آمده بودند انتظار وسترنی مطابق جریان مرسوم را داشتند ولی در طول تماشای فیلم احساس کردند در هر جهتی مبارزه تازه ای را تجربه می کنند. سارگوی منتقد داستان فیلم را این گونه توصیف می کند:"یاغیان خاکستری که از مسیر شکارچیان می گریزند و ناخواسته از انقلاب مکزیکی در می آورند.".ولی فیلم بیشتر از اینهاست.نویسنده ای به نام چارلز رامیرز برگ  فیلم را در این جمله خلاصه کرده که"حمله ای رو به جلو به حساسیت های سینمایی".بعد از نمایش فیلم در اروپا فیلم در گیشه آمریکا با شکست مواجه شد و کمپانی را مجبور کرد  تا هشت دقیقه ی فیلم را از تمام نسخه های مجود در آمریکا کوتاه کند.

این گروه خشن یک حرکت نمایشی برای هالیوود در توصیف خشونت به حساب می آمدجدا از چیزی که برگ آن را "بی آلایش،و نوعی خشونت که در آن حتما صحنه های مستقیم خون و خونریزی نشان داده نمی شود و مانند برخی از آثار دیگر وحشتناک و گاه تهوع آور هم نیست ، می نامدحرکات دقیق طراحی شده فیلم،صحنه های آهسته قتل و خونریزی بیشتر از همه در سالهای بعد توسط کارگردانانی چون مارتین اسکورسیزی تا کوئنتین تارانتینو مورد تقلید قرار گرفت. بر اساس تمجید منتقدان از فیلم،نزدیکی پکین پا به خشونت در این گروه خشن بسیار رویایی و ملموس بود."رفتار پکین پا با هر عمل خشونت آمیزی به شکل هیجان زده ای دوپهلو بود.سارگو در این باره گفته است:"برداشت های پکین پا بین سرعت و بین نمایش موازی ضرب و شتم ها همانطور که او نقطه نظر ها را تغییر می دهد، قدرت درک و حس همدلی تماشاگر را نیز به چالش می کشد.

این فیلم بیش از هر فیلم هالیوودی به این نکته دست پیدا کرد که انگار برای مغشوش کردن مخاطب طراحی شده است و لوئیس بالاک نیز در این مورد گفته است:"ایده اولیه همان چالش است"."منظور یک مواجهه دراماتیک بوده است.و ماهیت آن در واقع یک نوع تضاد است.پالین کیل نیز اضافه می کند که نگرش شخصی پکین پا نسبت به اهدافش در فیلم دو بعدی بوده است."من به یاد می آورم زمانی که با او صحبت می کردم، در حال برنامه ریزی برای این گروه خشن بود و می گفت قصد دارد فیلمی بسیار وحشی بسازد که تماشاگر را در زشتی خشونت  متحیر کند و بینی اش را بر خاک بمالد.ولی تماشاگران نمی خواستند هیچ چیز خشونت آمیزی را  دوباره ببینند.با این وجود وقتی فیلم پخش شد ، افراد بی عاطفه ای هم بودند که از خونریزی های فیلم لذت می بردند.او از این بابت به نظر خوشحال می آمد  و  با همین دلیل، فیلم خود را توجیه می کرد". به علاوه این گروه خشن مخاطبان و منتقدان پکین پا را به دو بخش تقسیم کرد:عده ای که شیفته ابهام های اخلاقی و اقدامات فنی و جسورانه ی کاری او شدند و عده ای دیگر که از عقده های خشونت او متنفر شدند و به نظر می رسید که انگار مهارتهای او زیاد مورد توجه قرار گرفته است.همچنین پکین پا برای این گروه خشن، تنها جایزه اسکارش را در رشته بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی دریافت کرد.

خشونت و نزاع

فیلم بعدی پکین پا،سرود کیبل هوگ از جرح و تعدیل ها و کوتاه کردن های تهیه کنندگان فیلم پس از درگیری های مکرر بین استودیو و کاگردان بر سر محتوی فیلم رنج برد.سپس،پکین پا به انگلیس رفت و فیلم سگهای پوشالی را با بازی داستین هافمن ساخت که در سال 1971 پخش شد.فیلم داستان بی رحمانه ای درباره تجاوز و انتقام بود ، با عناصری که به نظر منتقدان خشونت های بی خود و بی جهتی بیش نبود.فیلم توسط بسیاری به خاطر نمایش صحنه های خشونت آمیز و غیر اخلاقی صریحش مورد انتقاد قرار گرفت ولی توسط هواداران پکین پا برای نگرش ثابت و غیر قابل تغییر پکین پا مورد تمجید قرار گرفت.این رسوایی پکین پا به انجا رسید که او برای منتقدین اجتماعی تبدیل به نوعی آهنربا شده بود.سگهای پوشالی به خصوص توجه همگان را به تصویر پست کننده و بی رحمانه ای از زنان جلب کرد."پکین پا همیشه روی پرده یک ضد زن وحشتناک است"این را نویسنده زندگینامه اش ،دیوید تامسون گفته است.:زنان او غالبا یا بدکاره هستند یا ساده لوح یا خائن.آنها همچنین بسیار محکم هستند.به علاوه که زنان فیلم های او بسیار مجهول ، ساکت و مبتلا به نوعی پارانویای مردانه هستند.

پیکن پا همچنین بین دو حالت فرهنگی و جنجالی خود در نوسان بود ولی وقتی با کارگردانی دو ستاره آن دوره هالیوود ؛استیو مک کوئین و علی مک گرا در تریلر رمانتیک اکشن فرار مرگبار موافقت کرد کمی از سرسختی خود کاست .این فیلم در دسترس تر  بود و کمتر برای مخاطبان جریان اصلی سینما آزاردهنده بود و گیشه بسیار موفقی هم داشت.با بدست آوردن اندکی سرمایه پکین پا دوباره به بعد ماجراجویانه اش را با پت گارت و بیلی دکید،"یکی از فیلمهای بزرگ آمریکایی،گیج کننده وهیجان انگیز که در آن زیبایی افکار کهنه و خشن را رها می سازد."بازگشت.

بیشتر هواداران پکین پا با آثار بعدی او ناامید شدند،آثاری همچون فیلم وحشتناک اواسط دهه هفتاد او ،سرِ آلفردو گارسیا را برایم بیاورید!-داستان مردی که سر بریده شده ای را با خود حمل می کرد-قاتل نخبه و صلیب آهنی.این فیلم ها فاقد انرژی و تازگی کارهای اولیه او بودند و به نظر می رسید کارگردان ناامیدی را نشان می دهد که در جوهره اصلی خودش مانده است. پس از افت کیفی فیلمهایش،پکین پا سپس کپی از یک کمدی را به نام قافله بر اساس یک موسیقی پاپ کارگردانی کرد.تلاش پایانی او فیلم تعطیلات اُسترمان بود که خلاقانه ولی فاقد تمرکز لازم  بود و در سال 1983 پخش شد.

روحیه و ذات شخصی

در طول فعالیت حرفه ای تلاشهای پکین پا برای نمایش تصویری ناسازگار بر پرده دائما توسط مدیران استودیوها که در شکل و محتوای فیلم ها دخالت می کردند،بی نتیجه ماند.نبردهای او بر سر فیلمها و کار حرفه ایش از نمونه های افسانه ای هالیوود به حساب می آمد.همچنین پکین پا به عنوان کارگردان در فیلم هایش غالبا تفسیری عیله جنگ های جهانی داشت."فلسفه ضد تمرکز و استبداد او آنسوی سیاست مد روز بود."سارگو در این باره گفته است:"او به هیچ یک از این موارد توجه نمی کرد،چه شخص بانفوذ فیلم ،یک ایدئولوژیک و چه افرادی که طالب مد و سیاست های روز بودند..

زندگی شخصی سرکش پکین پا نیزتصویر مردانه ای که او بر پرده می ساخت را منعکس می کرد.او همچنین اعتیاد شدیدی به الکل داشت و تک رویی سرسخت بود که از بسیاری قرارداد های مرسوم اجتماعی پیروی نمی کرد .

در پی طلاقش از سلاند،او بار دیگر با هنرپیشه مکزیکی،بگونیا پالاسیوس ازدواج کرد که حاصلش یک فرزند دختر بود.پکین پا بعد از آن با زنی انگلیسی ازدواج کرد که مدت کمی به طول انجامید و دوباره با پالاسیوس ازدواج کرد و مجددا از او طلاق گرفت!

مساله دیگر در فیلمهای او این بود که قهرمانهای کارگردان روی پرده انگار تصویری از ناامیدی های شخصی فیلمساز را به نمایش می گذاشتند.

"پکین پا شکست را محترم می دانست،و از آن به عنوان عملی اعتراض آمیز یاد می کرد.قهرمانان پکین پا بازنده هایی تندخو بودند،مردانی خارج از زمان که به چیزی که بودند افتخار می کردند،و راه دیگری جز آن نداشتند همانطور که می دانستند هرگز زمان مناسب دیگری پیش نخواهد آمد تا به چنین رویاها و تصوراتی دست بیابند ".تامسون نیز با این مساله موافق بود و اشاره کرد که طرح داستانهای فیلمهای او  اگرچه معمولا در روزهای مرده در مرزهای آمریکا رخ می دهد ولی به نظر می رسد اوضاع نامساعد کارگردان را منعکس می کنند:"در فیلمهای او غالبا لحنی از خشونت در مردان مستعدی وجود داشت که برای شغلی که همیشه با نوعی تسویه کردن،فساد و خیانت سر و کار داشت اجیر شده بودند.آنها تلاش می کردند پیش از اینکه منطق حتمی این خود ویرانی را بشناسند، این کار را با افتخار انجام دهند .

این خودویرانگری بن مایه ثابتی در زندگی پکین پا بوده است.او با اعتیادش به الکل و بیماری و محدودیت های جسمی اش مبارزه کرد و به خاطر عواقب شیوه خاص زندگیش بیماری قلبی اش به تدریج پیشرفت می کرد و مجبور شد با یک دستگاه تنظیم ضربان باقی عمرش را ادامه دهد.

تا اینکه در دسامبر 1984،یک لخته خونی در ریه پکین پا یافت شد و او برای معالجه از پورتو والارتا در مکزیک به لس آنجلس عزیمت کرد.وی سرانجام در سن 59 سالگی در یکی از بیمارستان های حومه لس آنجلس در حضور کشیشی به نام پالاسیو درگذشت.

سرسختی پکین پا برای سینما حتی پس از مرگش نیز ادامه یافت.هنگامیکه نسخه تدوین کارگردان این گروه خشن در سال 1994 پخش شد و قسمتهایی از فیلم که توسط استودیو در سال 1969 تدوین شده بود دوباره ترمیم شد.اگرچه درجه سنی اصلی فیلم R  (بالای 16 سال)بود ولی آکادمی درجه بندی فیلم آمریکا برای آن درجه سنی بالای17 سال را تعیین کرد.این درجه بندی مجدد پخش دوباره فیلم را به نوعی تحت الشعاع قرار داد چون بیشتر سالنهای بزرگ سینما بسته شدند و برخی از خرده فروشهای فیلم هم از اینکه فیلم با درجه بالای 17 سال پخش شده مخالف بودند.با این وجو با گذشت سالها از مرگ پکین ،به نظر می رسید او هنوز ظرفیت و قدرت ایجاد جنجال و بحث را میان محافل هنری و مخاطبین دارد.

منبع: سایتهای اینترنتی