تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۱ مطلب با موضوع «انتهای خیابان هشتم» ثبت شده است

زیر تیغ

نقدی بر فیلم انتهای خیابان هشتم

منتشر شده در ماهنامه تخصصی فیلم نگار شماره 113 و وبسایت سینمانگار

لینک مطلب در مجله فیلمنگار

 

الیا کازان جایی بر مبنای تئوری ارسطو می گوید شخصیت زمانی شکل می گیرد که روانشناسی بدل به رفتار شود.یعنی آن چیزی که به عنوان ویژگی های شخصیت می شناسیم و می خواهیم آنها را به نحوی بروز دهیم که شخصیت به معنای کامل واقعیت پیدا کند زمانی در شکل درست خود به سرانجام می رسد که با ترفندهایی ان را به رفتار و عادات همیشگی شخصیت بدل کنیم.

شکل آرمانی این مساله یعنی وقتی قصد داریم شخصیتی را با یک سری ویژگی های به خصوص پرورش دهیم و بعد در دل موقعیت ها و شرایط متفاوت فیدبک های متناسب دریافت کنیم،باید به نحوی ویژگی های خاص او را در قالب کنش ها و ویژگی های فردی و شخصیتی اش جای دهیم که دیگر آن شخصیت قادر باشد با داده هایی که بر مبنای روانشناسی ویژه اش به او بخشیده ایم،در هر شرایطی نسبت به محیط پیرامونش و اتفاقاتی که می افتد واکنش نشان دهد.

این موضوع در تازه ترین ساخته علیرضا امینی البته تا حدی کارکرد درستی دارد و شخصیت ها بنا بر روانشناسی خاصشان با مسائل برخورد خاص خود را دارند.هر کدام از شخصیت ها طبق ویژگی هایی که به تدریج در فیلم روشن می شود رفتارهایی دارند و هر چه به طرف بحران اصلی و مرکزی داستان پیش می رویم نیز شکل بروز این رفتارها پیچیده تر و البته تا حدی منطقی تر می شوند.اما مساله اینجاست چنین رویکردی به هیچ عنوان در ساختار تعبیه نشده،ساختاری که بنا بر تم و قصه ای که دارد وقتی از یک جایی بنا بر ضرورت روایی شکل پیچیده تری پیدا می کند اتفاقا باید بیشترین هماهنگی را داشته باشد .این عدم هماهنگی از آنجا نشأت می گیرد که فیلمنامه نویس در وهله اول نه آنقدر هسته مرکزی داستان را مورد توجه قرار داده که دیگر داستانک های فرعی به شکلی درست در ادامه منطقی آن قرار بگیرند و نه آنقدر توانسته همان داستانک ها را پرورش دهد و از دل آنها به یک نتیجه درست برسد تا لااقل اگر مساله اصلی هم زیر سایه این داستان های فرعی قرار می گیرد خیالمان راحت باشد که یک نتیجه منطقی بدست آمده و می توانیم از دل همانها به هدف نهایی قصه اصلی برسیم.

این قضیه البته با ریتم سریع فیلم عملا تا حدی پنهان می شود.ولی به دلیل ممیزی های ریز و درشتی که به هر ترتیب روی فیلم اعمال شده فیلم دچار یک چند پارگی شده که به هیچ وجه نمی توان این حذفیات را بی تاثیر دانست.چه بسا که فیلم اگر کامل تر می بود حداقل به جهت ابهاماتی که اکنون در فیلم وجود دارد دچار مشکل نمی شدیم.اما با همه اینها باز هم نمی توان از فیلمنامه پر اشکال فیلم گذشت و همه چیز را گردن ممیزی انداخت.فیلم ظاهرا خواسته از زیاده گویی های مرسوم پرهیز کند و بدون هیچ کم و کاستی داستانش را تعریف کند و با روابط و موقعیت هایی که می سازد از دل همانها بحران های بعدی فیلم را بیافریند.که تا حدی در این یک مقوله موفق عمل می کند.از لحاظ ایجاد روابط و موقعیت هایی دراماتیک که مخاطب را برای لحظاتی هر چه بیشتر به شخصیت های درمانده اش نزدیک می کند.پس یکی از نکات مثبت و قوت فیلم موقعیت ها و بزنگاه هایی است که از دل آنها بنا بر منطق های دراماتیک حس همذات پنداری را در مخاطب ایجاد می کنند و با استفاده از ابزراهایی چون بازیگری و فیلمبرداری به شکلی صحیح از ظرفیتهای قصه اش استفاده کند.اما به همان دلیل که مذکور چون همه اینها در قالب روایی یکپارچه ای قرار نمی گیرد و هر کدام به تنهایی ساز خود را می زنند نمی توانند در خدمت تمام اثر قرار بگیرد.و هر کدام جداگانه دارای جذابیت می شوند.درون مایه ای هم که فیلم انتخاب کرده به خوبی توانسته با اتفاقات و نقاط عطف داستان هماهنگ شود و فیلم را دچار چند پارگی نکند.مساله ای که باعث شده حداقل با فیلمِ تفکر طرف باشیم و از دل همه بزنگاه هایی که سعی داشته مخاطب را با خود همراه و درگیر کند به تم مألوف و قراردادی اش وفادار بماند.تمی که تا پایان آن را حفظ می کند و حتی با ممیزی های آشکارش هم بی منطق به نظر نمی رسد.

چند داستانک فرعی فیلم هم به دلیل همان پرداخت سرسری و بی منطقی که به قیمت به سرانجام رسیدن داستان اصلی صورت گرفته کاملا نقش خود را به عنوان وصله های اجباری فیلمنامه نویس ایفا می کنند.موضوع تاخت زدن دختر موسی با اسبی که صاحبش قول خوشبختی به او داده  آن قدر آنی و حل نشده رها می شود که تنها به دلیل ریتم سریع و اتفاقات ناگوار تلخ فیلم است که از خیر پیگیریشان می گذریم.اما به واقع نه آن قدر پرداخت محکمی روی آن انجام شده و نه آن قدر ظرفیت دارد تا به این شکل به عنوان یکی از توجیهات مثلا منطقی فیلم ما را وادار به پذیرش حقیقت چنین امری کند.اما انگار چاره ای نیست.در داستانی که شخصی حاضر می شود به خاطر تن فروشی دختری 100 میلیون تومان پول دهد آن هم در شرایطی که آن قدر مبهم و بی منطق برگزار می شود که چاره ای جز توجیه خود سانسوری نداریم،بعید نیست که چنین منطق هایی را هم بی چون و چرا بپذیریم.از این دست موارد در فیلم کم نیست که به جز چند موردی که اساسا به دلیل ممیزی مبهم باقی مانده اند برای باقیشان توجیه معقولی نداریم.اما نوع فضاسازی و نحوه به کارگیری موقعیت ها برای تاثیرگذاری هرچه بیشتر آن قدر نزدیک به درونمایه و تم فیلم صورت گرفته و آن قدر فیلمساز خوب توانسته با خلق چنین بزنگاه هایی مخاطب را درگیر کند و فقط ذهنش را به یک مساله معطوف کند که همه در حال جستجو ی پول برای نجات یک اعدامی اند.دو روز بیشتر فرصت نیست و هر کس به نوبه خود سعی دارد بخشی از این پول را فراهم کند.که سعید آن قدر ارزش دارد که به خاطرش در یک بازی دیوانه وار روی بیست میلیون قمار می کنند تا همه چیز به یک انتخاب و مقادیر زیادی شانس بستگی دارد، که به خاطر پول دیه کسی که سعید باعث مرگش شده حاضرند در یک مبارزه جنون آمیز جانشان را هم وسط بگذارند و در نقطه اوج همه اینها هم تنها خواهرش بدون اطلاع نامزدش حاضر به تن فروشی می شود.تا به جای ساک وسایل برادرش فردا خودش را زنده ملاقات کند که آزاد شده و نزد خانواده اش باز می گردد.همه اینها زیباست و به شدت اثرگذار.و هرکدام می توانند به تنهایی موضوعی باشند و با تمی درخور، مخاطب را  با خود همراه کند.اما وقتی قرار است در فیلمی همه این تلاشها را برای نجات فردی ببینیم که فقط با دیالوگهای جسته و گریخته شخصیت های مرتبط با اوست که می فهمیم اسمش چیست و چرا قرار است اعدام شود و نه چیز دیگری، آن وقت است که همه این تلاشها اگر چه به تنهایی اثرگذارند ولی کارکرد مناسبی نمی کنند.

مثالی هم که ابتدا از جمله کازان آوردم تنها به این دلیل بود که بگویم فیلم امینی از این جهت نمونه قابل توجهی است که شخصیت هایش در وهله اول روانشناسی دارند و بعد رفتار خاص خود را.رفتاری که در سخت ترین شرایط هم بی تفاوت به محیط پیرامونش بر اساس آن چیزی که خودش تشخیص می دهد  عمل می کند.اگر می بینیم نیلوفر در نهایت چنین تصمیمی می گیرد  از او می پذیریم چرا که پیش از این او حاضر شده به خاطر پول دیه کلیه اش را هم بفروشد.و حاضر است به خاطر پول دیه دست به هر کاری بزند.اما افسوس می خوریم.و دردمان می آید.چون او را چنین فردی تصور نمی کنیم .یعنی امکان هر کاری را می دهیم جز این یکی.و این یعنی همان ضربه ای که جان مایه فیلم است تا تراژدی جنون آمیزش را به پایان ببرد تا فقط نیلوفر بماند و استیج مرگش،بهرام بماند و امیر با همه ساده انگاری هایش در برزخ پشیمانی و پریشانی، در پمپ بنزین و فندکی که هنوز جان می کَند و هر لحظه امکان دارد همه چیز را بسوزاند ،موسی و رینگ خالی و صورت خون آلودش و فقط کارتهای بازی و سعید که به انتظار است و احتمالا آدمهایی در شهر هستند که نظاره گرند.و خیالشان هم که نیست امشب قرار است آتش چند ویرانه شعله ور شود.یکی با جانش و دیگری با قلب سوخته و فندکش.یکی با دختر بر باد رفته اش و احتمالا یکی هم فردا زیر تیغ اعدامش.قصه البته ناکاملِ آدمهایی معلق در سرنوشت سیالشان که نه در انتظار معجزه اند نه به تقدریشان دلخوش.