تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۶ مطلب در بهمن ۱۳۸۹ ثبت شده است

دنیایی از جذابیت های بی هدف

منتشر شده در شماره 1933 روزنامه بانی فیلم-30 بهمن 1389

دنیایی از جذابیت های بی هدف

درباره فیلم ولنتاین غمگین

فیلم قصه ای دم دستی و البته پرداختی پیچیده دارد.فیلم ولنتاین غمگین ساخته دریک سانفرانس مروری است بر بینهایت های زندگی. در ابتدا فیلم به شکلی کاملا جدا گانه پرداخت دقیق و همراه با جزئیاتی از زوج جوان  داستان (رایان گوسلینگ و مایکل ویلیامز) زمانیکه ازدواجشان به هم می خورد،ارائه می دهد.سانفرانس  که اولین فیلمش با نام Brother tied نخستین بار در جشنواره ساندنس 1998 نمایش داده شد ،  بیش از یک دهه بر روی این داستان عاشقانه کار کرده است. و این تلاشها خود را در هر یک از نماهای فیلم که به شکلی ماهرانه توسط فیلمبردارش آندری پاریک گرفته شده است نشان می دهد.

فیلم روایتی از یک رابطه چند گانه میان زوج جوان فیلم را از آغاز تا پایان اجباری آن نمایش می دهد.دعواها و آشتی های مکرر این زوج جوان باعث می شود تماشاگران فیلم بتوانند اتفاقات دیگر فیلم را حدس بزنند و در واقع این مسیر به همین شکل تا پایان ادامه دارد.

 بعلاوه، تاثیر های دوگانه ای که سانفرانس اغلب در قاب بندی های خود از آنها استفاده و آنها را به یک فرمول تبدیل می کند اغلب کسل کننده هستند  همانطور که جای خالی عناصر مهم دیگری نیز در فیلم حس می شود. آسانتر این بود که بفهمیم که کارگردان چه چیزی را می خواهد نشانمان دهد تا اینکه همه قراردادها و روش های او را بی چون و چرا بپذیریم.نماهای فیلم نیز اغلب ترکیبی از رنگهای گرم و تند  است که در نماهای بسته بیشتر اثرگذاری خود را نشان می دهد ولی این نیز کاری از پیش نمی برد.برخلاف فیلم عشق سگی ایناریتو، به غیر از برانگیختن احساسات و عواطف تماشاگر در نشان دادن 10 سال پایانی رابطه زوج جوان فیلم در واقع هیچ هدف برتر دیگری را دنبال نمی کند

فیلم اما همچون صفحه ای سفید میدان را برای خودنمایی بازیگرانش فراهم میکند.گوسلینگ و ویلیامز در واقع بهترین بازیهایشان را در این فیلم ارائه داده اند.مجموعه ای از بازیهای احساسی پیچیده با رعایت دقیق جزئیات که البته در بعضی موارد همچون زمانهایی که می خواهند به هم ابراز علاقه کنند با اندکی نوسان رو به رو می شود و رو به سردی می گراید.

همه این کششها و جاذبه ها اما نمی تواند جای خالی یک داستان مناسب را برای فیلم بگیرند و دقیقا در همین مسیر با شکست مواجه می شود.زمانی که سکانسهای پر زرق و برق فیلم می خواهند این خلا را پر کنند اما به دلیل نداشتن یک بستر مناسب با موفق نمی شوند.سانفرانس اما سعی می کنداین مساله را با قدرت تصویر و همین طور صدای فیلمش پنهان کند مثل حضور آن خرس زیبا در ایام خوشی زوج جوان که فقط در آن دوران او را می بینیم.اما به نظر می رسد چنین تلاشهایی در طول مسیر فیلم راه به جایی نمی برند.بسیاری از سکانس های کشدار فیلم مانند سکانسی که در آن زوج فیلم شبی را در مُتلی متروکه سپری می کنند که بسیار هم طولانی است این طور به نظر می آید که انگار می خواهند در فیلمی کوتاه استفاده کند.در کل اما داستان فیلم متفاوت است در اوایل داستان فیلم می خواهد با پرداختن به مرگ سگ زوج فیلم کمی کشش را برای تماشاگر ایجاد کند اما برای وارد کردن این کشش ها در بستر اصلی فیلم نمی تواند موثر باشد و همه اینها در نهایت به شکل مبهم و بدون تغییر رها می شوند.در مجموع،ولنتاین آبی به طرز عجیبی شبیه به فیلم Exploding girl به کارگردانی بردلی روست گری شده است.در آن فیلم زو کازان نقش دختری مبتلا به حملات عصبی را در یک کالج بازی می کرد.هر دو فیلم انگار نگرانی کمتری را برای کارگردان بابت داستان به همراه داشته اند تا مفهوم فیلم.جذابیتی چند جانبه که با نگاه هایی گذرا وگاه پنهانی کار را تا پایان پیش می برند.دو فیلم در عنوان نیز می توانند با هم مقایسه شوند.اما چیزی که روشن است این موضوع است که سانفرانس حساب ویژه ای روی قدرت و توانایی ویلیامز در ابراز حس نارضایتی اش در فیلم باز کرده است.نتیجه اما برعکس می شود و بیشتر گیج کننده به نظر می آیند. اما تصاویر فیلم همچنان قدرت و جذابیت خود را حفظ می کنند.شاید شما بتوانید این فیلم را همچون تابلویی بر دیوار خود بگذارید و آن را ببینید ولی احتمالا از این کار حالتان تغییر خواهد کرد....می خواهید امتحان کنید!

منبع: indiWire

10 فیلمی که می توانند در اسکار مورد توجه قرار گیرند

منتشر شده در شماره 1929 روزنامه بانی فیلم-25 بهمن 1389

10 فیلمی که می توانند در اسکار مورد توجه قرار گیرند

 

در حالیکه ساعاتی چند به اعلام نامزدهای نهایی اسکار هشتاد و سوم باقی نمانده است در این مطلب سعی داریم 10 فیلمی که انتظار می رود در اسکار امسال مورد توجه قرار گیرند را مورد بررسی قرار دهیم:

قوی سیاه

ترکیبی دیوانه کننده از عقده های روحی، و هنر متعالی؛اثر تازه دارن آرنوفسکی کارگردان تحسین شده ،پس از فیلم قبلی اش کشتی گیر،جهش تازه ای است که مطمئناً نظر اسکار را هم جلب خواهد کرد. همچنین فیلم می تواند سکوی پرتابی برای ناتالی پورتمن به عنوان بهترین بازیگر به خاطر  بازی اش در نقش یک هنرمند که موفق می شود در اجرای دریاچه قو نقشی را از آن خود کند، باشد .بارابارا هرشی نیز با حضور کوتاه و لی گیرایش در نقش مادر سلطه جوی پورتمن می تواند از بخت های نامزدی بازیگر مکمل به شمار آید.گرچه موضوع متظاهرانه ی فیلم و همچنین حواشی زیاد مربوط به اپرا و نمایشش می تواند به عنوان نقطه ضعفی برای فیلم تلقی شود.

 

مشتزن

فیلمهای با موضوع مشت زنی همیشه علاقه دارند در فصل اسکار به نمایش درآیند و مورد توجه آکادمی قرار گیرند. راکی،گاو خشمگین و عزیز میلیون دلاری تنها بخشی از این فیلمها بودند که در گذشته به موفقیت عظیمی در اسکار دست یافتند. پیش بینی ها  برای فیلم سرگذشت وار جسورانه ی دیوید اُ راسل که درباره مشتزن آمریکایی دسته سبک وزن ،میکی وارد است،کماکان مثبت است و بعلاوه که این فیلم زمینه ی خوبی برای بازیگرش مارک والبرگ بود که 5 سال برای برای نمایش این شخصیت بر پرده زمان صرف کرده است.اجرای والبرگ بعید است آنقدر جلوه کند تا اعضای آکادمی را برای اهدای جایزه بهترین بازیگر متقاعد کند ولی بازیگران نقش مکمل شانس زیادی در این زمینه دارند. .کریستین بیل که 13 کیلو از وزن خود برای بازی در نقش برادر ناتنی و معتاد به کراک والبرگ،دیک کم کرده است شانس زیادی برای نامزدی و البته دریافت جایزه دارد.و ملیسا لئو که پس از موفقیت و نامزدی اش در سال 2009 به خاطر بازی بی نظیرش در رودخانه یخ زده شانسی همچون بیل و بازیگر نقش مادر والبرگ دارد.

آغاز

تریلر فانتزی و مبهوت کننده کریستوفر نولان  هم به فیلم محبوب منتقدان و هم به فیلمی موفق در گیشه و افتتاحیه اش در اکران ماه جولای بدل شد.برای همین برای اعضای آکادمی مشکل خواهد بود تا در برابر چنین فیلمی مقاومت کنند.

آغاز همچنین می تواند نامزدی های بسیاری را در رشته های فنی بدست آورد اگرچه بعید است گروه بازیگران فیلم شانسی در اسکار داشته باشند.

نولان را باید خیلی بد شانس دانست خصوصا پس از آنکه فیلم بت منی اش،شوالیه تاریکی در اسکار بهترین فیلم 2009 ناکام ماند و البته این امید هست که با توجه به دو برابر شدن نامزدهای بهترین فیلم شانس زیادی را باید برای او و فیلمش در نظر گرفت.

 

حال بچه ها خوب است

داستان این فیلم که درباره بارداری های جدید و موضوع لقاح مصنوعی است ترکیبی موفق از یک کمدی ،درام و طرح  یک معضل اجتماعی است.این مساله نیز از موضوعات داغ این سالهای آمریکا است که با دو عامل حساسیت برانگیزی و محرک بودن در فیلم لیزا کالادنکو سر و کار دارد..آنت بنینگ، جولین مور و مارک روفالو همگی برای نقشهای اصلی فیلم رقابت می کنندکه در این میان بنینگ می تواند شانس زیادی برای کسب مجسمه طلایی برای بهترین بازیگر زن را داشته باشد.کالادنکو نیز ممکن است در فهرست بهترین کارگردان قرار گیرد اگرچه شانس اینکه در جمع نامزدهای بهترین فیلمنامه اورژینال قرار گیرد قوی تر است.

سخنرانی پادشاه

این تمایش تاریخی و جذاب و درامی ب ینقضص و با شکوه از دوره سلطنت یکی از پادشان انگلستان بدون شک از فیلمهای مورد علاقه اعضای آکادمی خواهد بود.همانطور که پوشش های خبری امریکا از نامزدی شاهزاده ویلیام همه جا پخش شده و جذابیت های زیادی همیشه همراه این خانواده های سلطنتی بوده است بعید به نظر می رسد که کار تازه تام هوپر دست خالی از اسکار امسال باز گردد.در حالیکه کالین فرث جایزه بهرتین بازیگر را برای بازی در فیلم یک مرد مجرد از دست داد اما با فرا رسیدن فوریه امسال می تواند با در خشِشش در نقش جرج ششم، فرمانروایی که مشکل لکنت زبان دارد در شب اسکار هم بدرخشد.جیوفری راش و بونهام کارتر نیز می توانند هر کدام نصیبی از جوایز امسال داشته باشند.راش که در نقش درمانگر عجیب لکنت پادشاه بازی متفاوت و کارتر نیز در نقش مادر ملکه آینده هر کدام نقش آفرینی های اثر بخشی را ارائه کرده اند.

127 ساعت

همان طور که دنی بویل اسکار ها را در سال 2009 با میلیونر زاغه نشین درو کرد آیا می تواند آن موفقیت را دوباره تکرار کند؟

این دقیقا به اشتیاق آکادمی برای تحمل فیلمی بر اساس شخصیت واقعی که هنوز هم حاضر است دارد.جیمز فرانکو احتمالا برای بهترین بازیگر برای نقش کوهنوردی که مجبور می شود کاری دشوار ، پس از آنکه دستش در یک صخره گیر می کند را انجام دهد، نامزد خواهد شد. با این وجود در حالیکه  عظمت کار بویل قابل چشم پشی نیست ولی شاید آکادمی این گونه فکر کند که بویل بیش از حد تحسین شده و جایزه های زیادی نیز گرفته است.

شبکه اجتماعی

روایت دیوید فینچر از مبدعان فیس بوک پر حرف و حدیث ترین فیلم سال گذشته بوده است ومنتقدان  همواره آن را ستایش کرده اند.بعید هم به نظر نمی رسد که در رشته بهترین فیلم از رقیبان جدی نباشد بگذریم که عده ای معتقدند حتی اسکار را هم به دست خواهد آوردفینچر در بخش بهرتین کارگردانی نیز از رقیبان جدی به شمار می آید والبته هیچ شکی هم در این مورد وجود ندارد.داستان آرون سورکین که سرگذشت شکل گیری یکی از بزرگترین شبکه های اجتماعی جهان را باز گو میکند نیز می تواند از شانس های جدی برای دریافت جایزه فیلمنامه اقتباسی به حساب آید.

جس آیزنبرگ، اندرو گارفیلد، و  جاستین تیمبرلاک نیز هر کدام این شانس را دارند که در رشته های مختلف بازیگری با یکدیگر رقابت کنند.و در حقیقت بعید به نظر می رسد که آکادمی حداقل در اعلام نامزدهایش این فیلم مهم فینچر را نادیده بگیرد

داستان اسباب بازی 3

این مساله که یک دنباله انیمیشن از پیکسار تا این حد محبوب شود و نتیجه ای تاثیر گذار و البته سرگرم کننده در پی داشته باشد را نمی توان در مورد فیلم دیگری جستجو کرد.هیچ فیلم انیمیشنی تا به حال موفق نشده جایزه بهترین فیلم را از آن خود کند.و تنها دو فیلم دیو و دلبر و بالا، محصول سال گذشته بودند که توانستند در این رشته نامزد دریافت جایزه شوند.برخی بر این باورند که دوران انیمیشن ها دیگر به سر آمده و این ژانر دیگر نمی تواند در شاخه ای تحت عنوان بهترین فیلم انیمیشن حضور داشته باشد و حتی در این مورد جایزه ای با اکراه در سال 2001 به شرک تعلق گرفت. حالا باید دید فوریه امسال می تواند تاریخ ساز شود؟ دیزنی که این گونه فکر می کند و حتی برای دو شخصیت محبوب خود وودی کابوی و بازِ فضانورد کمپینی جهت حمایت و حضور طرفدارانش تشکیل داده است.

شهامت واقعی

با توجه به اینکه جوئل و اتان کوئن با فیلم جایی برای پیرمردها نیست در سال 2008 حسابی شرمنده آکادمی شدند و سال گذشته هم با فیلم یک مرد جدی نامزد بهرتین فیلم شدند پس عجیب نیست که بازسازی آنها از وسترن 1969 ژان وین فقید در شاخه بهترین فیلم نامزد شود.

پس از اینکه سال گذشته جف بریجز بالاخره اسکار را به خانه برد امسال نیز این شانس را دارد برای بازآفرنی اش از مارشال یک چشم،روستر کاگبرن مورد توجه اعضای آکادمی قرار گیرد.بعلاوه مت دیمون نیز می تواند به خاطر نقش آفرینی اش در نقش یک سواره تگزاسی بی قانون در رشته بهترین بازیگر مکمل مرد در میان نامزدها قرار گیرد.

زمزمه هایی نیز پیرامون بازیگر نوظهور این فیلم،هایلی اسنفیلد به گوش می رسد  که باز ی برجسته ای در نقش دختر نوجوانی که به دنبال انتقام از قاتل پدرش است ارائه کرده است. و البته که نمی توان شانسی را برایش حداقل برای دریافت جایزه در مراسم امسال قائل بود.

استخوان زمستان

برخی معتقدند کمدی نیشدار مایک لی این شانس را دارد که در میان نامزدهای بهترین فیلم سال قرار گیرد.پس با این وجود می توان پیش بینی کرد که امسال نیز یکی از تولیدات مستقل که با امکانات محدودی نیز تولید شده در جرگه بهترین فیلمها جای گیرد.منتقدان داستان حال و هوا گونه دبرا گراینیک از زن جوانی که با تلاشهای بی امان خود سعی دارد پدر گمشده اش را پیدا کند و در این مسیر جامعه روستای دور افتاده خود را بار دیگر باز می یابد را دوست داشتند و آن را تحسین کردند.همچنین بازیگر نقش اول فیلم جنیفر لارنس می تواند به عنوان یکی دیگر از استعدادهای آینده دار و پر امید آینده مورد توجه قرار گیرد.

درست یا غلط این پیش بینی ها امشب و البته تا یک ماه دیگر یعنی 27 فوریه در کداک تیاتر لس آنجلس اعلام خواهند شد مشخص خواهند شد....پس تا آن موقع منتظر بمانید...

 

منبع:BBC

میان صخره ها و مسیری صعب العبور

منتشر شده در شماره 1928 روزنامه بانی فیلم-24 بهمن 1389

یادداشت گاردین بر فیلم تازه دنی بویل

میان صخره ها و مسیری صعب العبور......جیمز فرانکو در نقش آرون رالستون در 127 ساعت

پیش از این هرگز چنین چیزی را تا این حد انزجار آور روی پرده ندیده بودم.تا حدی که تماشاگران در طول نمایش فیلم مدام به عقب می رفتند و دستهایشان را بر سر خود می گذاشتند و وحشت کرده بودند.ولی کاری که در طول فیلم تازه دنی بویل؛127 ساعت صورت می گیرد بیشتر تحمل داستان واقعی و خسته کننده آرون رالستون است.جوان بیست و چند ساله ای که در سال 2003 در دره های زیبا و هیجان انگیزblue john در اوتاه کوه نوردی می کند و دستش به شکل ناگهانی در یک تخته سنگ گیر کرده و گرفتار می شود.پس از گذشت روزها با فریادهای وحشتناک،فشارهای غیر قابل تحمل ، مقاومت های جان فرسا و آب و آذوقه ای که تقریبا به مرز صفر رسیده است او بالاخره متوجه چاقویی می شود که همراه خود آورده است و شروع به حرکتی میکند که در اصطلاح سیاستمداران انتخاب سخت در مواقع اضطرار نام دارد..

جیمز فرانکو نقش رالستون را ایفا می کند  و نماهای نزدیکی که بیشتر زمان فیلم را در بر می گیرند و چهره اش که به خوبی حس تبدیل ورزشکاری از خود راضی و تندخو به پسری آرام و وحشت زده را به مخاطب القا می کند  به خوبی روی پرده نمایش داده می شود.حتی فکر کردن به آن لحظات نیز می تواند هر آدمی را به وحشت بیاندازد.و من در واقع به یاد آن لرزش و لکنت زبان مارلون براندو در فیلم اینک آخرالزمان افتادم زمانی که چند بچه که در قبایل دور آن جزیره زندگی می کردند و مبتلا به بیماری آبله بودند را مایه کوبی می کند و بعد که دوباره به آنجا باز می گردد به دنبال بزرگان قبیله می گردد که همه ی دستانی که او مایه کوبی کرده بود را قطع کرده بودند.("خدای من!این دیگه آخرشه!چطور می تونن چنین کاری رو بکنن...")

ورزشی که رالستون انجام می دهد نیز در واقع مشخص نیست.نه دقیقا نوعی راه پیمایی است نه کوه پیمایی،چیزی بین این دو.یک جور دره نوردی که اعتراف می کنم پیش از این هرگز آن را ندیده بودم.دره نورد در این ورزش باید خود را میان شکاف های صخره ها محکم نگه دارد و مواظب سنگ ریزه و تخته سنگ ها که هر لحظه امکان دارد بلغزند نیز باشد.این خود به تنهایی برای من وحشتناک و دلهره آور بود.بعلاوه که او پیش از آغاز سفر و در آغاز راهش با دو دختر کوه نورد جذاب روبه رو شده بود و حتی برای یک میهمانی با آنها قول و قرار هم گذاشته بود.رالستون سپس متکبرانه به سفرش ادامه می دهد و در نهایت آن حادثه هولناک برایش رخ می دهد.صخره های سنگدلی که میلیاردها سال از عمرشان می گذرد حالا در اعماق خود جسمی ترسان و لرزان را پنهان کرده اند و عظمت بیکران دنیای زمین شناسی و جغرافیا اکنون او را در خود فرو می برند.

نظر من درباره فیلم این بود که انتظار داشتم فیلمی واقع گرایانه درباره آرون رالستون  ببینم چیزی مثلا شبیه فیلم مستند جسورانه لمس خلاء(Touching the Void) اثر کلاسیک کوین مک دونالد در سال 2003.مستندی درباره کوه نوردان ناکامی که قصد صعود به رشته کوه های آند منتهی به پرو را داشتند.فیلمی این چنین بیشتر می تواند به آن چیزی که در ذهن و دل رالستون می گذشته نزدیک شود. و همچنین آن صحنه هایی که رالستون را نشان می دهد در حالیکه دارد فیلم خاطراتش را به سبک فیلم جادوگر بلر می سازد بیشتر مرا مشتاق کرد تا اثر واقعی آن را ببینم ولی خود رالستون آگاهانه نخواست تا این بخش از حواشی دردناک فیلم نشان داده شود.

در پایان می توان گفت که شکی در مهارت و استعداد دنی بویل نیست که توانسته دوباره آن تجربه دردآور رالستون به تصویر بکشدگرچه که صریحا نشان نداد که او چطور از آن مخمصه خلاص می شود.اجرای  به دور از احساس فرانکو بی نظیر است. و همچنین نماهایی که فیلمبردار فیلم آنتونی دود منتل از مناظر بکر آن منطقه شکار کرده است نیز شگفت انگیز است.

منبع: گاردین

درایر؛ بالن سوار، خبرنگار و البته فیلمساز!

منتشر شده ذر روزنامه بانی فیلم شماره 1924-19 بهمن 1389

برای صد و بیست و دومین سالروز تولد خالق مصائب ژاندارک

درایر؛ بالن سوار، خبرنگار و البته فیلمساز!

کارل تئودور درایر سوم فوریه 1889 در کپنهاگ متولد شد و  توسط زن خانه دار سوئدی به نام جوزفینا نیلسون(1855-1891) به فرزندخواندگی پذیرفته شد.سالهای اول و در واقع نیمی از عمر او دورانی آشفته و  متلاطم بود.ولی این  پسر کوچک سر انجام در خانواده درایر سرپناهی پیدا کرد و پدر خوانده اش نام کارل تئودور را بر او نهاد .طولی نکشید که مادر واقعی درایر درگذشت  و بر همین اساس بود که منتقدان شخصیت های تراژیک زنان فیلمهای او را برگرفته از زندگی واقعی و مشکلات پیرامونش می دانستند.

درایر از 1910 تا 1913 فعالیتش را به عنوان گزارشگر هوانوردی آغاز کرد و خودش نیز گواهینامه بالن سواری را در 1911 دریافت کرده بود و بالن سواری حرفه ای محسوب می شد.در طول فعالیت های روزنامه نگاری وی چندین فیلمنامه و نمایشنامه نیز نوشت که اولین  متن منتشر شده او دختر می فروش(راسموس اوتنسن 1912) بود که توسط کمپانی اسکادیناوی روسی تولید شد.در سالهای 1918 تا 1931 به عنوان مشاور فیلمنامه و نویسنده در کمپانی نوردیسک فیلم فعالیت کرد و همان جا اولین تجربه کارگردانیش را با فیلم رئیس جمهور (1919) آغاز کرد.در  طول سالهای 1920 تا 1930 درایر هفت فیلم که عمدتا فیلمهایی با تهیه کننده و لوکیشن هایی خارجی بودند را کارگردانی کرد.که از این فیلمها دو فیلم آلمانی،یک فیلم نروژی،یک فیلم فرانسوی و یک فیلم سوئدی بود.از 1926 تا 1931 درایر به همراه خانواده اش در پاریس زندگی کرد و همانجا مشهورترین فیلم و شاهکارش،مصائب ژاندارک را ساخت.

وقتی اولین فیلم ناطق او ؛خون آشام(آلمان 1932) در گیشه شکست خورد درایر که افسرده شده بود با استرس ناشی از این مساله و دیگر مشکلاتی که در زندگی شخصی داشت به تدریج از شدت این فشارها به کلینیکی در پاریس پناه برد.در طول اقامتش در پاریس در سال 1934 وی کارگردانی فیلمی که در سومالیا فیلمبرداری می شد را پذیرفت و همچنین فیلمنامه ای برای فیلم مردی در شن نوشت که پس از دو ماه کار سخت و فشرده به دلیل ابتلا به مالاریا ناچار شد به کپنهاگ باز گردد.

تا دهه سی به دلیل جو حاکم بر سینما و فیلم های کمدی و موزیکالی که سینماها را تسخیر کرده بودند هیچ تقاضایی برای سینمای درایر و سبک فیلمسازی او از سوی مخاطبان مطرح نمی شد.در سال 1936 درایر به کار قبلی خود روزنامه نگاری بازگشت و در طی 5 تا 6 سال بعد گزارش های مفصلی درباره زندگی شهری نوشت که نمونه ای از آنها با عنوان زندگی در میدان شهر در روزنامه B.T منتشر شد.

در سالا 1942 درایر سرانجام بخت این را یافت تا مستند کوتاه مادران خوب را با همکاری مشترک اداره دولتی فیلم  دانسک و موگنز اسکات هنسن برای نوردیسک فیلم بسازد.فیلم برای او فرصتی بود تا ثابت کند می تواند با یک بودجه و برنامه ی مشخص فیلم قابل توجهی بسازد.وی سال بعد تصمیم گرفت روز خشم ؛فیلمی درباره مرگ همسر کشیش جوانی بوسیله یک جادوگر را بسازد.این فیلم نیز برای درایر نقطه قوتی محسوب می شد هر چند که او باز هم نتوانست منتقدان را مجاب کند.پس از اولین نمایش روز خشم او به سوئد عزیمت کرد و در آنجا دو نفر(1945) را ساخت.فیلم که همچون نمایشنامه های مجلسی بود شکست همه جانبه ای برای درایر به حساب می آمد و خود او بعدها اقرار کرد که از حضور این فیلم در کارنامه اش راضی نیست .

پس از بازگشت به کپنهاگ او بار دیگر همکاری اش با دانسک کولتور فیلم و کمیته دولتی فیلم را از سر گرفت و با گذشت یک دهه وی هفت فیلم را کارگردانی کرد و برای چند فیلم فیلمنامه،طرح و ایده ارائه داد.

در سال 1952 درایر امتیاز ساخت  پروژه سینما تئاتر داگمار را دریافت کرد و باعث شد تا علاوه بر مسئولیت اجرایی و مالی بتواند بر فیلمی درباره عیسی ناصری که تمام عمر آرزوی ساختنش را داشت کار کند.ایده این فیلم اولین بار اوایل 1930 سراغ درایر آمد و او از آن زمان این روند را ادامه داده تا آن را به مرحله عمل برساند.و حتی اعتقاد داشت که با مهیا شدن مقدمات دشوار، کار را شروع خواهد کرد و همیشه در آپارتمانش در دالگاس چمدانی آماده داشت تا روزی بتواند آنجا را به مقصد اسرائیل ترک کند و این فیلم را بسازد.دو فیلم آخر او دنیا(1955) بر اساس نمایشنامه ای از کاج مونک و گرترود(1964) بر اساس نمایشنامه ای هالمار سودربرگ همچون روز خشم تولیدات قابل توجهی بودند. و علاوه بر این با تذکرهای مکرری که از وزارت دادگستری به تهیه کننده ها داده می شد تا کیفیت فیلم ها را ارتقا دهند تا به این وسیله ریسک مجوز تولیدات کاهش پیدا کند و بتوانند سینمایی در مسیر اهداف و تولیدات خود ایجاد کنند،درایر برای این موضوع نمونه ی مناسبی بود.

با نمایش فیلم دنیا این اولین باری بود که منتدان متفق القول فیلم را شاهکار می خواندند و درایر را تحسین می کردند.فیلم در جشنواره های جهانی نیز درخشید و موفق شد شیر طلاای جشنواره ونیز و جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم خارجی را در سال 1955 بدست آورد.فیلم همچنین بحث هایی را در مطبوعات و برنامه های زنده دانمارک به دلیل لحن اثر و بیشتر به خاطر نوع تعریف درایر از معجزات دینی به راه انداخت.

گرترود که آخرین فیلم درایر بود، اولین نمایش جهانی اش در پاریس پیش از کریسمس 1964 برگزار شد.نمایشی که به یک افتضاح بدل شد و منتقدان یکصدا فیلم را کوبیدند و گزارش هایی از نمایش وحشتناک آن نوشتند.فیلم در نمایشی که دو هفته بعد در دانمارک داشت اگرچه به نمایش فاجعه آمیز پاریس تبدیل نشد و انتقادات تند و تیز منتقدان را به آن شکل در پی نداشت و البته در این میان برخی به نقاط روشن فیلم نیز پی بردند ولی باز هم بحث های زیاد و مقالات گسترده ای در اعتراض به فیلم شکل گرفت کهدفاعیات درایر و همچنین نامه طوولانی تدوینگر فیلم به روزنامه ها موثر واقع نشد.ولی افراد کمی به خصوص زنان اظهار داشتند که فیلم تجربه قوی و یگانه ای بود که تاثیر عمیقی در آنها ایجاد کرده است.

درایر در 20 مارس 1968 در سن 79 سالگی در حالی درگذشت که همسر ،دو فرزند  همچنین دانشجویان و علاقه مندانی  که درایر به آنها کمک بسیاری جهت ارائه سینمایی این چنین کرده بود را در انتظار خود گذاشت.

منبع: سایت رسمی کارل تئودور درایر

به بهانه نمایش فیلم تحسین شده پسر بابل در جشنواره فیلم فجر

به بهانه نمایش فیلم تحسین شده پسر بابل در جشنواره فیلم فجر

به عنوان نخستین فیلم مستقلی که پس از سالهای حکومت صدام در عراق ساخته شده پسر بابل اثر قابل تقدیری است که توانسته ترس و وحشت رایج میان مردم در سالهای اخیر را به خوبی نشان دهد.پسر بابل اثر قابل توجه محمد الدراجی  با استفاده از روایت ساده ای که بیشتر از سینمای ایران وام می گیرد احساس عمیق فقدان پدر فرزند و مادربزرگش را به نمایش می گذارد.همچنین موضوعاتی چون سیاستهای محلی ،تصرف آمریکایی ها و قساوت های کردها با ظرافت تمام  در پس زمینه فیلم قرار گرفته است تا تماشاگرانی که اساسا با وارد شدن در حلقه احساسی فیلمها مشکلی ندارند را با خود همراه کند.

بر اساس گفته ها،  ماجرای احمد و مادربزرگش که در جستجوی پسرش ،ابراهیم بوده در گزارشات MIA ثبت شده و گزارش دستگیری اش در سال 1991 هم موجود است.این داستان به شکل دردآوری تلخ است.در این مسیر همچنین ماجرای باج های فراتر از حد تصوری که صدام در زمان حکومتش می گرفته و منجر به کشته و مفقود شدن میلیونها عراقی شده را می بینیم.ماجرایی که بعدها با نبش بیش از سیصد قبر و جستجو برای یافتن نام و نشانی از آنها ادامه یافته است.واقعیت این است که تنها تماشاگرانی جسور و با دل و جرأت می توانند با این فیلم جاده ای که از کردستان عراق تا قبرهایی مملو از استخوان و جمجمه ادامه پیدا می کند همراه شوند.

داستان فیلم مربوط به سال 2003 و پس از سقوط صدام حسین است. بغداد هنوز در حال سوختن است و تاکید بر رفتار سربازان آمریکایی که می خواهند تصرف را امری اجباری جلوه دهند. ما احمد دوازده ساله(یاسر تالب) و مادربزرگ قد خمیده اش(شهزاد حسین) را در جاده خاکی خلوت و سوزانی می بینیم که منتظر وسیله ای هستند تا به نصیریه بروند.مرد حریصی که با بی میلی آنها را سوار می کند نیز نقش پر کردن خلاهایی که در پس زمینه داستان وجود داردرا ایفا می کند.که نمونه آن را در توضیح ماجرای انفال به احمد می بینیم و اینکه در واقع انفال قتل عام کردها و اعراب توسط صدام بوده است.

وی آنها را تا بغداد می برد و آنجا در پی اتوبوسی به مقصد نصیریه هستند.رابطه نزدیک احمد و مادربزرگش(ام ابراهیم) نخستین لحظات عاطفی فیلم را رقم میزند.همچنین احمد شر و شیطانی که در فیلم می بینیم بیش از آنکه مثلا به قربانیان بی گناه فیلمهای کیارستمی نزدیک باشد به بچه های جنگ زده افغانی در فیلم مخملباف شبیه است.همچنین حرفهای گستاخانه جوانی به نام تالب و مخالفت هایی که اغلب با مادربزرگ می کند به خصوص در مسیری که از مسجد تا غسالخانه و از زندان تا گورستان طی می کنند، ترکیبی از توازن کامل شخصیتها را پدید آورده است.در این سفر الدراجی فرصت این را می یابد تا بسیاری از مشکلات پس از جنگ که گریبانگیر مردم عراق شده را به نمایش بگذارد و این مساله را در شخصیتهای خوب کار شده اش بپروراند.مانند یکی از شخصیتهای مایلیخولیا گونه به نام موسی،یکی از اعضای سابق نیروی ویژه صدام حسین که بسیار باورپذیر از آب در آمده است.همچنین لحنی که فیلم به وسیله آن می خواهد حکومت را به خاطر آسیب هایی که پیش از این به مردم وارد کرده محتاج به نوعی بخشش و درواقع بدهکاری کند ، به شکلی کاملا ناهمگون در فیلمنامه ای که دربر دارنده ی نگرش های یهودی و مسیحی است، قرار گرفته که اتفاقا می خواهد از این طریق به ماجرای ابراهیم و اسحاق(ع) هم نقبی بزند ، ولی همه این انگاره های به ظاهر فلسفی نمی تواند اثر مطلوب را بر جای بگذارد و با احساسات خام دستانه ای که بعضا توسط بازیگران ابراز می شود کارکرد خاصی در فیلم پیدا نمی کند.

با اینکه فیلم داستانی ساده و گروه بازیگران ناشناخته ای دارد ولی مشخصا از مشکل کمبود بودجه رنج می برد.به خاطر همین در فهرست تهیه کنندگان فیلم که هر کدام سهمی در فیلم داشته اند نامهای زیادی از کشورهایی چون انگلیس،فرانسه و...به چشم می خورد.و برای همین است که در فیلم برخی از المان های فیلم های غربی را علاوه بر شخصیتهایی که اغلب قابل پیش بینی هستند می بینیم.هوش سرشار الدراجی و فیلمبرداری دقیق و بی نقص باعث شده  نگاه ها به سمت فیلم جلب شود و تماشاگران فیلم را تا پایان دنبال کنند.فیلم نخستین بار در جشنواره بین المللی فیلم خاورمیانه در ابوظبی به نمایش در آمد و پس از آن در جشنواره فیلم ساندنس نمایش داده شدو آنجا به رقابت با فیلمهایی مختلفی از سراسر جهان پرداخت.

.........................................................................

کارگردان:محمد الدراجی

فیلمنامه نویس:جنیفر نوریج،محمد الدراجی،میثال قاضی

بازیگران:شهزاد حسین،یاسر تالی،بشیر المجد

موسیقی:کاد آشوری

مدیر فیلمبرداری: محمد الدراجی،دوراید منجم

طراح لباس:آخلاس صدام

تدوین:پاسکال شاوانس،محمد جبارا

مدت زمان نمایش:91 دقیقه

محصول مشترک عراق،انگلستان،فرانسه

جوایز:

برنده جایزه سازمان حقوق بشر و صلح از جشنواره فیلم برلین

برنده جایزه ریندانس از جشنواره فیلمهای مستقل انگلیسی

برنده جایزه ویژه هیئت داوران از جشنواره ساندنس

 

منبع:Hollywood reporter

جذاب، ولی نه در حد انتظار

منتشر شده در روزنامه بانی فیلم شماره 1916-6 بهمن 1389

درباره فیلم وضعیت دشوار ساخته ران هاوارد

جذاب، ولی نه در حد انتظار

پیش از اینکه ران هاوارد کارگردانی همه فن حریف در ساخت تریلرهای و فیلمهای حماسی و حتی با ذهن زیبا سبب اسکاری شدن راسل کرو شود استعدادش را در ساخت کمدی های احساسی و موفق نشان داده بود.فیلمهایی چون والدین،The paper و حتی فیلم فانتزی مثل Splash .در فیلم های او بازیگران کمدی چون اسیو مارنین،مایکل کیتون و یا حتی تام هنکس جوان می توانند آزادانه حس طنز و شوخ طبعی را در رفتارهای معمول و رایج روزمره خود در رویارویی با مسائل نشان دهند که همین موضوع اثری دو چندان را در پی خواهد داشت تا اینکه رفتارها به صورت کاملا آشکار و گل درشت به نمایش در بیایند.

البته من خیلی مطمئن نیستم که وینس وان و کوین جیمز اولویت بیشتری نسبت به مارتین یا کیتون داشته باشند ولی در فیلم تازه هاوارد؛وضعیت دشوار آنها خوب هستند و به دور از اغراق های مرسوم بازی میکنند که همین برای این دو بازیگر موهبتی محسوب می شود چرا که آنها بیش از هر چیز از چالاکی و تیزهوشی خود در اجرا بهره می برند.که این موضوع برای وان به شکل کلامی و برای جیمز به صورت کاملا فیزیکی و حرکتی صدق می کند.که همین شرایط را برای به وجود آمدن کمدی فراهم می کند.در این فیلم آنها نقش دو دوست و همکار که در یک شرکت طراحی موتور کار می کنند را ایفا می کنند.نیک(جیمز) با جنوا(ویونا رایدر) ازدواج کرده در حالیکه رانی(وان) یک معتاد قمارباز که حالا دوباره به زندگی طبیعی خود بازگشته است و قصد دارد علاقه دیرینه اش به دوست قدیمی اش بت(جنیفر کاننلی) را ابراز و در نهایت با او ازدواج کند.در این میان رانی به طور کاملا اتفاقی در می یابد جنوا به مردی جوان و قوی هیکل به نام زیپ (چانینگ تاوم) نیز علاقه دارد و او حالا باید تصمیم بگیرد که این موضوع را برای دوستش بازگو یا آن را مخفی کند

قضیه ابتدا ساده به نظر می آید چرا که مثلا دو نفر از بهترین دوستان که یکی متوجه خطری برای آن یکی شده می تواند از او پنهان کند یا لااقل او را در مسیر درست راهنمایی کند.ولی فیلمنامه آلن لوب در این مسیر برخی دلایل باور پذیر را با هم ترکیب می کند که باعث می شود در تقابل با دیگر تضادهای فیلم خوب عمل کند.نیک و رانی برای ارسال یک موتور جدید برای کریسلر تحت فشار قرار گرفته اند.نیک نیز که نظر روحی و جسمی به هم ریخته است و جنوا نیز توسط رانی مجبور به بازگشت به زندگی عادی می شود ولی جنوا نمی پذیرد و همین نیز دوباره سبب نزاع تازه ای می شود.(فیلم از این نظر که مثلا چرا رانی نمی تواند احساسش را نسبت به بت بیان کند دو گانه عمل می کند  و برای همین وقتی می خواهد آن را به نحوی وارد فیلم کند غیر قابل باور و اضافی به نظر می رسد)رانی نیز سعی دارد به هر شکل کار درست را انجام دهد و فیلم با دیگر جذابیت هایش در مسیر این گره گشایی و به عبارتی افشاگری از مجموعه ای از رازها و دروغ ها که شخصیت ها به هم می گویند و تقلیهای روانی که در زندگی روزمره شان شکل می گیرد، بیشتر مورد توجه قرار می گیرد

وینس وان از وقتی که در نقش آن شخصیت وراج و عجیب را در wedding crashers ظاهر شد به نوعی علاقه خود را برای بازی در این شکل نقشها که در واقع یک مسیر بازگشت و تغییری در طول فیلم طی میکنند را ابراز کرده بود.به علاوه که او برای مدت مدیدی به تولید و بازی در این کمدی ها همچون  break up مشغول است در four Christmases یک زوج هنوز مجرد خانواد های از کف رفته خود را دوباره سر و سامان می دهند و در .couple retreat نیز یک زوج که نیاز به مشورت و تغییر دارند را نشان می دهد. وضعیت دشوار اما  بیشتر به  break up نزدیک تر است .هرچند که در آن فیلم جهان واقعی تری حاکم بود و از شوخی ها و دلقک بازی هایی این چنینی خبری نبود.

بر عکس کمدی های اولیه هاوارد اگرچه دیالوگ ها در وضعیت دشوار فاقد عمق و ظرافت لازم است ولی با حضور وان و نحوه بیان مونولوگ ها به صورت مکرر وی حداکثر تلاشش را برای اجرای خوب این نقش  با نوشته ای که البته معلوم نیست به چه صورت الهام شده و سیلی از کلمات پشت سر هم ، می کند.او نشانه هایی از انرژی سرشار و هوشمندانه خود را نیز در فیلم به نمایش می گذارد به خصوص زمانی که در یک سکانس طولانی و تقریبا جنون آمیز در رویارویی فیزیکی با زیپ که به دلیل مصرف مواد حالت طبیعی ندارد  ،(وقتی تاتوم خوشحال است و به نحوی در حال خیال پردازی و سیر در دنیای خود است)با یک اجرای بی نقص با او همدردی می کند و این به در یک کمدی فقط یک لحظه است و اتفاق لازم هم در این لحظه می افتد.

به نوعی اما می توان گفت درام برای فیلمی این چنین گرم و حتی گاهی متعادل  که با دو ستاره مرد، تماشاگر بیشترین زمان را صرف تعقیب آنها و رویارویی با برخوردها و مشکلاتشان می کندچندان مطلوب نبود و البته گاهی فیلم نیز از تماشاگر هم جا می ماند و فاقد کشش لازم می شد.جالب این است که در یک فیلم تجاری در قالب ژانر، هاوارد کار آزموده المان های جدی را با شوخی ها و دروغ های وان ترکیب می کند یا با جیمز شوخی و  او رادست می اندازد.(و درباره زنها هم فراموش می کند که هر دوی آنها اوایل در حال فریب دادن و توطئه چینی برای مردان هستند و این نیز در واقع نقبی به این مساله است که فیلمسازان دریافته اند شخصیت های مونث نمی توانند بار کمیک فیلم را به دوش بکشند پس بهتر است تقریبا هیچ چیزی در این زمینه به آنها نسپاریم) در عوض در درام می توان با دیالوگ ها و تک گویی های طولانی که نقش پاشنه آشیل فیلم را بازی می کنند و همه چیز را طولانی تر از آنچه هست نشان می دهند از آنها استفاده کرد، تا زمانی که در کلیشه های این گونه که اغلب دو مرد شخصیت اصلی هستند و آن قدر به نزدیک می شوند و درباره رفتارها و خصوصیاتشان سرنخ به تماشاگر می دهند که در نهایت فراموش می کنند همه اینها باید نزد مخاطب قابل باور باشند یا حداقل تماشاگر اندکی آنها را احساس کند..

و فیلم در اواخر خود تنها به وسیله عنق بازیها و کج خلقی هایی که به سبک اخیر فیلمهای جدید وان و جیمز نشان می دهند که البته کافی هم نیستند موفق می شود تماشاگر را با خود همراه کند.و موضوعی که باقی می ماند این است که شاید با همین ترکیب فعلی ولی با کمی تلاش بیشتر می شد فیلمی مطلوب تر و دوست داشتنی تر ساخت و در پایان نیز به ذکر این نکته بسنده می کنم که چه تلاشی برای این فیلم صورت گرفته باشد چه نه، بدون شک وضعیت دشوار نهایت آن نیست.

منبع:filmcritic.com