تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۲ مطلب در مهر ۱۳۸۹ ثبت شده است

کارگردانی برای تمام فصول

 منتشر شده در روزنامه بانی فیلم شماره 1833-20 مهر 1389

کارگردانی برای تمام فصول

کوتاه درباره اورسن ولز به بهانه درگذشتش  

جوانی و آغاز کار   (1934-1915)

جورج اورسن ولز در 6 مه 1915 در کنوشای ویسکانسین متولد  ودر کلیسای کاتولیک روم پرورش یافت.علی رغم نفوذ خانواده اش ولز در کودکی با مشکلات فراوانی رو به رو شد.در 1919 پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند و به شیکاگو عزیمت کردند.پدرش ریچارد که به عنوان مبدع یک نوع لامپ دوچرخه شناخته شده بود به الکل روی آورد  و از ادامه کار باز ماند.مادر ولز، بیترین که یک نوازنده پیانو بود در برنامه های سخنرانی دکتر دادلس کرافت واتسون پیانو می نواخت تا زندگی خود و پسرش را تامین کند.وی سرانجام 4 روز پس از تولد 9 سالگی اورسن بر اثر بیماری یرقان در 10 می1924  در بیمارستان شیکاگو درگذشت.

پس از آن ولز به دنبال علاقه اش در زمینه موسیقی رفت.وی توسط دکتر واتسون تحت سرپرستی قرار گرفت و با خانواده واتسون زندگی کرد.در سن 10 سالگی اورسن به همراه سومین دختر دکتر واتسون مارژوری(که هم سن اورسن بود) از خانه فرار کردند.آنها یک هفته بعد در حالی پیدا شدند که در گوشه خیابان میلواکی در ازای دریافت پول مشغول رقص و آواز بودند. پدر اورسن وقتی اورسن 15 ساله بود در در تابستانی که او از مدرسه تاد که یک مدرسه غیرانتفاعی در وودستاک بود، فارغ التحصیل شد فوت کرد.و به دنبال آن موریس برنشتاین که یک پزشک اهل شیکاگو بود قیمومیت او را بر عهده گرفت.

در مدرسه تاد ولز تحت تاثیر راجر هیل معلمی که بعدها مدیر مدرسه تاد شد قرار گرفت.هیل ولز را در محیطی تک بعدی که تجربه خلاق ولز را بی ارزش می شمرد حمایت کرد و این به ولز اجازه می داد تا روی موضوعات مورد علاقه اش تمرکز بیشتری داشته باشد.ولز اولین تجربه تئاتریش را نیز در همین مدرسه روی صحنه برد.پس از مرگ پدرش ولز با کمک ارث اندکش به اروپا رفت .بعدها ولز گفت زمانیکه در ایرلند بود به گیت تئاتر دوبلین رفت و ادعا کرد که یک ستاره برادوی است.مدیر گیت نیز بعدها گفت حرف او را باور نمی کرد و تحت تاثیر هیجان و تندی او قرار گرفت.

ولز اولین نمایشش در گیت را در1931 با اجرای جو ساس در نقش دوک روی صحنه برد.همچنین او نقش های محوری کوتاه دیگری را نیز اجرا کرد.

در بازگشت به آمریکا او که به شهرت زودگذری دست پیدا کرده بود به پروژه ی مدرسه تاد که بعدها به مجموعه ای تحت عنوان شکسپیر برای همه تبدیل شد پیوست.ولز زمانیکه روی هزاران نمونه از این مجموعه کار می کرد به آفریقای شمالی رفت .مجموعه ای که برای دهه های بعد همچنان به یادگار مانده است.

یک آشنایی با تورنتون وایلدر منجر شد تا ولز به صحنه نیویورک راه پیدا کند.در 1933 وی در تولیدات سه گانه برادوی با همکاری کمپانی کاترین کورنل شرکت کرد که شامل دو نقش رومئو و ژولیت بود.اما وقتی مراسم افتتاحیه نمایش رومئو و ژولیت لغو شد وی بسیار آشفته شد

ولز با دعوت از مایکل مک لاومیر و هیلتون ادواردز از تئاتر دوبلین ، یک فستیوال نمایش به نام خودش را با مدرسه تاد روی صحنه برد . همین امر موجب شد تا ولز در کانون توجه جان هاوس من قرار گیرد که در آن زمان در حال انتخاب یک بازیگر نامتعارف برای ایفای نقش اصلی در پروژه ای در تئاتر مرکزی بود.

در 1935 ولز علاوه بر بازیگری در رادیو با گروه تئاتر مرکوری در منهتن نیز همکاری می کرد.وی در 1934 با ویرجینیا نیکلسون  بازیگر اهل شیکاگو ازدواج کرد و همان  سال با وی یک فیلم کوتاه صامت هشت دقیقه ای به نام قلب های دوران ساخت.این زوج یک دختر به نام کریستوفر داشتند.کریستوفر نیز تنها فیلمش را در 1948 با بازی در نقش پسر مدکاف در فیلم مکبث به کارگردانی ولز بازی کرد و بعدها به عنوان کریس ولز فدر نویسنده کتابهای آموزشی برای کودکان شناخته شد.

تئاتر مرکوری (1940-1936)

با استعفای ولز و هاوس من از تئاتر مرکزی آنها با یکدیگر تئاتر مرکوری را تشکیل دادند.که اتفاقا شامل بازیگرانی چون اگنیس مورهد،جوزف کاتن،دولورس دل ریو ریا،رای کالین و...می شد که همه برای سالها کار با ولز را ادامه دادند.اولین محصول تئاتر مرکوری یک نمایش ملودرام و نسخه ای بازسازی شده از ژولیوس سزار شکسپیر بود که در قالب ایتالیای فاشیست کار شده بود. سنا که یک شاعر بود در میان جمعیت مردم نمرد بلکه توسط نیروی ویژه کشته شد.بر اساس نظریات نورمن لود ایفاگر نقش سنا اظهار کرد تشویق تماشاگران بیش از سه دقیقه به طول انجامید باعث توقف نمایش شد در سال دومِ تئاتر مرکوری ولز علاقه اش را به رادیو به عنوان یک بازیگر،کارگردان و تهیه کننده تغییر داد .وی هملت را برای شبکه CBS را اجرا کرد که به طور همزمان کارگردانی و تنظیم آن را بر عهده داشت.شبکه موچوال به او یک مجموعه هفت هفته ای به نام شگفت انگیزها داد تا آن را تنظیم کند که ولز آن را هم با موفقیت به سرانجام رساند.در اواخر 1937 موچوال ولز را برای ایفای نقش لامونت کرانتسون در سایه انتخاب کرد و در تابستان 1938 CBS به او (و تئاتر مرکوری) یک پخش هفتگی طولانی مدت برای اجرای نمایشهایی بر اساس متون ادبی کهن در رادیو را داد که حاصل نمایشی بود  با عنوان تئاتر مرکوری در آسمان ، با موسیقی اورژینال برنارد هرمان که او نیز تا مدت ها کار با ولز را در رادیو و سینما ادامه داد.

ولز در هالیوود (1948-1939)

سرانجام جرج شفر مدیر RKO به ولز پیشنهاد قرارداد سنگینی را داد که  او رابه عنوان یک کارگردان تازه کار در یک معامله دو طرفه که شامل فیلمنامه ،عوامل،انتخاب گروه، و مهمترین بخش آن تدوین نهایی  بود سهیم  می کرد. اگرچه ولز برای پروژه هایش بودجه محدودی داشت ولی با این قرارداد دست به نقد تقریبا همه گروه تئاتر مرکوری به هالیوود عزیمت کردند. ولز نیز هر هفته به نیورک می رفت تا بتواند اجازه ساخت تئاتر کمپ بل را بگیرد.

ولز با ایده های مختلفی کار می کرد.و در اولین پروژه اش تنظیمی از قلب تاریکی جوزف کونراد را با جزئیات دقیق آن روی صحنه برد.او تصمیم گرفت که نمایش را با یک دوربین فیلمبرداری کند.

زمانیکه بودجه مهیا شد اشتیاق RKO برای ادامه فروکش کرد  زیرا کار بیشتر از حدودی که پیش از این توافق شده بود خرج بر می داشت.

همچنینRKO نپذیرفت پروژه لبخند زن با چاقو را با ولز کار کند،. ظاهرا به این دلیل که  آنها باعث ایجاد نوعی عدم اعتماد لوسیل بال برای ایفای نقش اصلی زن شده بودند.

ولز تئاتر کمپ بل را در1940 به دلیل اختلافات عقیده ای که بین او و اسپانسر پیش آمده بود  ترک کرد و  نمایش بدون او ادامه یافت  و توسط جان هاوس من تهیه شد.چیز دیگری که لازم است گفته شود این است که اولین تجربه ولز در هالیوود گویندگی برای محصول 1940 RKO ، خانواده سوییسی رابینسون بود.

کار پس از جنگ (1948-1946)

بیگانه

در 1946  فیلم بیگان به کارگردانیه ولز با بازی ادوارد جی رابینسون و لورتا یانگ و خود ولز به نمایش در آمد.

سم اشپیگل این فیلم را که به جستجوی جنایتکارهای نازی که در آمریکا با نامی جعلی زندگی می کرند می پرداخت تهیه کرد

زمانیکه آنتونی ویلر به فیلمنامه انتقاد کرد فیلمنامه مجددا توسط خود ولز و جان هیوستون نوشته شد همچنین اختلافاتی در طول مرحله تدوین بین اشپیگل و ولز اتفاق افتاد.فیلم در گیشه اما با موفقیت رو به رو شد و به پیشرفت ولز در استودیو ها نیز کمک شایانی کرد.در تابستان 1946 یک نمایش موزیکال که نسخه ای از دور دنیا در هشتاد روز بر اساس رمان کمیک و طعنه آمیز ژول ورن بود  توسط ولز کارگردانی و با موسیقی انتخابی و قطعات آوازی کول پورتر و تهیه کنندگی مایکل تاد که بعدها فیلم موفقی با دیوید نیون ساختند اجرا شد.وقتی تاد از  ولخرجی ها و تولید سنگین کار کنار کشید ولز به تنهایی حمایت مالی را بر عهده گرفت ووقتی او پولش در یک مرحله به اتمام رسید مدیر کمپانی کلمبیا را قانع کرد تا در ازای حمایت مالی کار او نیز قول  دهد یک کار را با پذیرش مسئولیتهایی چون کارگردانی،بازی ،قیلمنامه و تهیه کنندگی بدون دریافت پول برای انها تولید کند.نمایش اما خیلی زود به دلیل گیشه ضعیف با شکست مواجه شد و ولز نیز نمی توانست ادعای کسری مالیات کند.حسابهای مالی پیچیده و برنامه های کان منجر به اختلاف مالیات با  سرویس مالیاتی داخلی شد.

در همان زمان او شروع به تولید دو مجموعه رادیویی.تئاتر مرکوری در تابستان برای شبکه CBSو گزارش اورسن ولز برای شبکه کرد ABC.زمانیکه تئاتر مرکوری در تابستان نیم ساعت پخش شد معلوم شد  که مجموعه ای است از برخی نمایش های دهه سی تئاتر مرکوری که اولین اپیزود آن خلاصه ای از نمایش دور دنیا در هشتاد روز بود و تنها کار ضبط موسیقی کول پورتر برای پخش نمایش باقی مانده بود.

چندین بازیگر اصلی مرکوری و همچنین برنارد هرمان برای این مجموعه بازگشتند..پخش نمایش فقط برای ماههای تابستان برنامه ریزی شده بود.و ولز درآمدش را در شکست نمایشش سرمایه گذاری کرد.

ولز فاقد تمرکز لازم بود تا اینکه ایزاک وودارد در NAACPاو را در کانون توجه خود آورد  .او تاثیر چشمگیری را در انگیزه وودارد ایجاد کرد.

ولز در اروپا (1956-1948)

ولز در اواخر 1947  هالیوود را به مقصد اروپا ترک کرد.و بعد ها به صورت مبهمی گفت که به خاطر آزادی بیشتر به اروپا رفته است.وی در ایتالیا در نقش کاگ لییوسترو  در فیلم  جادوی سیاه(1984) بازی کرد.و همبازی اش آکیم میروف بسیار تحت تاثیر او قرار می گیرد تا آنجایی که بعد از آن در 4 فیلم دیگر به کارگردانی خود ولز بین سالهای1950 تا 1960 بازی کرد.

مرد سوم

در همان سال ولز در نقش هری لایم در مرد سوم کارول روید در کنار جوزف کاتن دوست صمیمی اش و همبازی اش در همشهری کین با فیلمنامه ای از گراهام گرین و موسیقی خاطره انگیز آنتوان کاراس  بازی کرد..چند سال بعد در 1951 تهیه کننده انگلیسی رادیو،هری آلن تاورز دوباره شخصیت لایم را برای رادیو در مجموعه ای تحت عنوان زندگی هری لایم زنده کرد.مجموعه که شامل نسخه جدیدی از موسیقی کاراس می شد بسیار موفق بود و برای 52 هفته پخش شد.همچنین ولز تقاضا کردکه چند اپیزود برای مجموعه بنویسد تقاضایی که در نهایت از طرف تاورز منجر به اختلاف شد. تا اینکه آنچه او نوشته بود توسط ارنست بورنمن حفظ شد و دستمایه ای شد برای فیلمنامه ای که بعدها ولز با عنوان آقای آرکادین در 1955 ساخت. ولز  همچینین در1949 در نقش سزار بورجیا در فیلم ایتالیایی شهزاده روباه با تیرون پاور و دانش آموخته تئاتر مرکوری، اورت اسلوان ظاهر شد.همچنین در 1950 در فیلمی که نسخه ای از رمان رز سیاه بود در نقش یک جنگجوی مغولی دوباره با تیرون پاور همبازی شد.

بازگشت به هالیوود (1959-1956)

در 1956 ولز به هالیوود بازگشت و در نمایشهای رادیویی به عنوان بازیگر مهمان حضور یافت (به خصوص به عنوان گوینده برنامه فردا،برنامه ای در باره هولوکاست که توسط توسط صنایع دفاع مرکزی تولید شده بود)

ولز همچنین در نمایشهای تلویزیونی مانند لوسی را دوست دارم  بازی کرد و برنامه ای نیز برای کمپانی دزیلو که متعلق به لوسیل بال و همسرش دسی آرناز بود(که به تازگی استودیو قبلی RKO را خریده اند). ساخت.حاصل فیلمی بر اساس داستانی از جان کولیر به نام فواره جوانان  بود. فیلم در ابتدا به نظر نمی رسید که توفیقی پیدا کند و تا سال 1958 نیز پخش نشد .با این وجود فیلم جایزه پی بادی را برای بهترین فیلم کسب کرد.نقش بعدی که ولز ایفا کرد فیلم  مردی در تاریکی با بازی جف چندلر برای کمپانی یونیورسال در  1957بود. با همه اینها در همین دوره  بیماری اضافه وزن ولز شروع شد و ولز از این بابت رنج بسیاری را متحمل شد. بیماری که کم کم باعث وخامت شرایط جسمی وی نیز شد.

بازگشت به اروپا (1970-1959)

وی فیلمبرداری دن کیشوت را در اسپانیا ادامه داد.با این تفاوت به جای میشا آور از فرانسیسکو ریگورا استفاده کرد.در ایتالیا در 1959 ولز خود صحنه های خودش را در نقش پادشاه ساول در فیلم دیوید و جالوت ریچارد پوتیر کارگردانی کرد.در هنگ کنگ نیز او با کورد جورگنز در فیلم گذرگاه هنگ کنگ  به کارگردانی لیوایز گیلبرت همبازی شد.در 1960 در پاریس وی در فیلم ریچارد فلیشر تَرَک آینه بازی کرد و در یوگسلاوی او در فیلم تارتارها به کارگردانی ریچارد تورپس ایفای نقش کرد.

در همین زمان او فیلمبرداریدن کیشوت را متوقف کرد.اگرچه در دهه هفتاد ولز خود بارها سرگرم تدوین فیلم شد و لی هرگز فیلم را کامل نکرد.

همانطور که این روند ادامه داشت ولز به مرور زمان صداگذاری همه شخصیت ها را خود به عهده گرفت و گفار متن آن را نیز خود تهیه کرد.در 1992 جنروس فرانکر فیلمی از قسمتهایی که ولز نگرفته بود ساخت.برخی از نسخه های فیلم به طور کلی نابود شده بودند .و هنگامیکه فیلمهای گرفته شده توسط ولز با محبوبیت روبه رو شده بود فیلم ساخته شده توسط فرانکو با بی مهری و انتقاد های تندی مواجه شد..

در 1961 ولز فیلم در سرزمین دن کیشوت که مجموعه ای از  8 اپیزود نیم ساعته برای شبکه تلویزیونی RAIایتالیا بود را کارگردانی کرد.همچون مجموعه دور دنیا با اورسن ولز انها نیز تصاویر متحرکی از اسپانیا را نمایش دادند. همچنین همسر ولز ،پاولا و دخترشان بیتریس را نیز در مجموعه گنجاندند.اگرچه ولز به ایتالیایی مسلط بود اما شبکه مایل نبود تا ولز با این لهجه گفتار فیلم را بگوید و به همین دلیل تا 1964 در شبکه ماند تا اینکه سرانجام خود شبکه گفتار را به فیلم اضافه کرد. بالاخره نسخه های فیلم را با موسیقی اورژینال که ولز آن را تایید کرده بود بدون گفتار متن عرضه شد.

مرگ 

ولز آخرین مصاحبه اش رادر برنامه مرف گرینین در اکتبر 1985  انجام داد. وی دو ساعت بعد از حمله قلبی اش در خانه ای در منطقه هالیوود لس آنجلس در گذشت.همچنین جسد ولز در ملک دوست قدیمی بازنشسته اش بول فایتر آنتونیو اردونز در روندا اسپانیا دفن شد..

جوایز

کاندیدای اسکار بهترین کارگردانی برای همشهری کین  1941

برنده اسکار بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی به همراه هرمان جی.مانکیویس برای همشهری کین  1941

کاندیدای اسکار بهترین بازیگر مرد برای همشهری کین     1941

منبع:Wikipedia

گاو خشمگین و طناز

منتشر شده در روزنامه بانی فیلم شماره 1819-3 مهر 1389

 درباره رابرت دنیرو به بهانه سالروز تولدش

گاو خشمگین و طناز

رابرت دنیرو که به عنوان یکی از بزرگترین بازیگران زمان خودش قلمداد می شود در17 اوت سال 1943 در نیویورک در خانواده ای هنرمند متولد شد.وی در کنسرواتور استلا آدلر و کارگاه آمریکایی آموزش دید.او شهرتش را ابتدا برای نقشی که در فیلم طبل  را آهسته بنواز(1973) داشت بدست آورد.اما او شهرتش را به عنوان بازیگری دمدمی ومتفاوت برای فیلم خیابان های پایین شهر(1973) بدست اورد و اولین فیلمی بود که با مارتین اسکورسیزی کار کرد.در سال 1974 دنیرو جایزه اسکار بهترین نقش مکمل را برای نقشش در قسمت دوم پدرخوانده از آکادمی دریافت کرد و برای جایزه بهترین بازیگر در فیلمهای راننده تاکسی(1976) ،شکارچی گوزن(1978) ، تنگه وحشت(1991) نامزد دریافت اسکار شد.او همچنین برنده اسکار بهترین بازیگر برای فیلم گاو خشمگین(1980) شد.

دنیرو در حال حاضر شرکت فیلمسازی خود ترایبکا را اداره میکند و اولین تجربه کارگردانی اش را نیز با فیلم تجربه کرد. A Bronx Tale (1993)

وی اغلب در نقش شخصیتهایی ظاهر میشود که به نوعی مستعد یک خشونت و درنده خویی اند  یا اینکه به نوعی در مرز روان پریشی گرفتار شده اند .او به خاطر اجرای تکنیک های متد اکتینگ در ایفای نقشهایش و مطالعاتی که در زمینه شخصیتهایی که قرار است بازی کند انجام میدهد مشهور است.

در کودکی یک عاشق مشتاق خواندن فیلمنامه ها بود.هنگامیکه در لیتل ایتالی نیورک زندگی می کرد او را بابی میلک می نامیدند چون مثل شیر بسیار لاغر و رنگ پریده بود

نقش عیسی مسیح را در فیلم اخرین وسوسه مسیح(1988)رد کرد.قرار بود در نقش جاش بروکین در فیلم بزرگ(1988) نیز بازی کند.

نقش صاحب پیتزافروشی در  فیلم کار درست را انجام بده(1989)نیز به او پیشنهاد شد ولی نپذیرفت.

پسر رابرت دنیرو نقاش اکپرسیونیست و ویرجینیا ادمیرال نقاش است.

 او شرکت فیلمسازی اش،ترایبکا را در سال 1989 تشکیل داد

در  اسکار 1980 از جوی لاموتا (برادر جک لاموتا) تشکر کرد که در ان زمان از هنرمندان متحد برای تصویر وی در گاو خشمگین استفاده می کرد

پس از درگیری که در ان کافه پاریس به وجود امد و دستگیر شد هر گونه دخالت را انکار کرد و عهد کرد که دیگر به فرانسه باز نگردد

.اگرچه او به عنوان یک بازیگر ایتالیایی-امریکایی شناخته میشود ولی در حقیقت او  یک چهارم ایتالیایی تبار است.پدرش نیمی ایرلندی و نیمی ایتالیایی است.مادرش فرانسوی،هلندی و آلمانی بود.با این وجود  او به  پدربزرگ مادری  ایتالیایی اش که به کرات او را در سیراکوس دیده بود رفته بود.دنیرو خود نیز گفته که اغلب از تبار ایتالیایی اش شناخته می شود.

وی دومین بازیگری است که به خاطر ایفای نقش ویتو کورلئونه اسکار گرفت.او و مارلون براندو بازیگرانی هستند که برای بازی در یک نقش اسکار گرفتند

.او اولین بار عشقش به بازی را در سن 10 سالگی کشف کرد وقتی که نقش شیر ترسو را در نمایش محلی جادوگر شهر زمرد ایفا کرد.از مدرسه کناره گرفت تا به یک گروه بپیوندد.

به عنوان بازیگری که بیشترین وزن را برای یک فیلم بدست آورد با وزنی حدود بالای 60 پوند برای نقشش در فیلم گاو خشمگین رکوردادر شد.

ولی 7 سال بعد وینسنت دونوفریو برای کسب وزن 70پوند در فیلم غلاف تمام فلزی از او پیشی گرفت

در رده بندی سالانه پریمر در ساال2002 به عنوان 78 از فهرست 100نفره برگزیده شد.

در 1993 برای نقش انزو فراری  در فیلم فراری انتخاب شد فیلمی با بودجه 65 میلیون دلار و کارگردانی مایکل مان که به سرانجام نرسید

در می 2002 با هدف جان بخشیدن دوباره به محله پایین منهتن بعد از واقعه 11 سپتامبر اولی جشنواره فیلم ترایبکا را راه انداخت.

او نیز گفته که مریل استریپ بازیگری است که او دوست دارد با او همکاری کند.

در سال 2002 به عنوان بهترین بازیگر تمام دوران ها از سوی سایت فیلم فور انتخاب شد.

چهار ما وقت صرف کرد تا بتواند به لهجه سیسیلی صحبت کند برای ایفای نقش ویتو کورلئونه در پدرخوانده 2 (1974)تقریبا تمام دیالوگهای او در این فیلم به لهجه سیسیلی ادا میشود.

پذیرش ان سخت بود که او را در نقش غول فرانکشتاین در فیلم فرانکشتاین(1994)قبول کنیم. با توجه به اینکه کنت برانا که نقش دکتر فرانکشتاین را ایفا کرد هم قد او بود.ولی با حقه هایی که بعد ها در سه گانه ارباب حلقه ها نیز به کار رفت او نیز در ان فیم بزرگتر جلوه داده شد.

به عنوان 34 امین بازیگر برتر همه دوران از سوی اینترتیمنت دیلی برگزیده شد

.به خاطر تعهدی که برای فیلمبرداری فیلم 1900 برناردو برتولوچی داشت نتوانست اولین اسکارش را در 1975 بگیرد.

دوست خوبی برای جان بلوش کمدین بود که به خاطر مصرف بی رویه مواد مخدر در 5 مارس 1982 جان باخت.

به عنوان برترین بازیگر زنده در اکتبر 2004 از سوی امپایر برگزیده شد.وقتی که 17 ساله بود وقتی که با دوستش سینما را ترک به صورت کاملا غیر منتظره باین کرد که می خواهد بازیگر شود.هیچ کس او را باور نکرد تا وقتی که او از سال آخر دبیرستان کناره گرفت و به مدرسه متد اکتینگ استلا آدلر پیوست.

اسطوره های دوران کودکی اش کسانی مثل مونگومری کلیفت،رابرت میچام،و مارلون براندو بودند.

به ندرت مصاحبه میکند و به عنوان یکی از خصوصی ترین نامداران شناخته میشود.

ولی با این حال عکس روی جلد مجله اسکویر اواخر دهه 90 شد و مصاحبه ای نیز با مجله کرد.

بیشتر مقالات روی ان مساله تمرکز کردند که او چطور از زندگی شخصی اش محافظت می کند.

در اکتبر 1997 به عنوان پنجمین بازیگر همه دوران در فهرست 100 نفری مجله امپایر برگزیده شد.

در سال 2005 به عنوان 38 در فهرست برترین بازیگر همه دوران از سوی پریمر برگزیده شد.

هر دو جایزه اسکاری که گرفت به نوعی به مارلون براندو مربوط بود.اسکار اولش برای بهترین بازیگر مکمل به خاطر بازی در نقش جوانی شخصیت براندو ،ویتو کورلئونه در پدر خوانده بود.دومین اسکارش نیز برای بهترین بازیگر در گاو خشمگین (1980)جمله های مشهور براندو را در فیلم در بارانداز (1954)تکرار کرد.نقش افرینی اش در نقش تراویس بیکل در راننده تاکسی(1976)به عنوان 42  شخصیت برتر همه دوران در فهرست 100 شخصیت پریمیر در سال 2006برگزیده شد.

به خاطر نقش ماکس کدی در تنگه وحشت (1991)به دندانپزشک 5000دلار پرداخت تا دندانهایش را خراب کند.سپس بعد از فیلمبرداری 20000 دلار پرداخت تا دوباره آنها را درست کند.

یکی از 5 بازیگری است که به خاطر بازی در نقشی که کاملا به یک زبان خارجی صحبت می کرد اسکار گرفت.دیگر بازیگران کسانی مثل سوفیا لورن،ماریون کوتیلارد،روبرتو بنینی و بنیسو دل تورو هستند.

یکی از بازیگرانی است که برای بازی در نقش یک شخصیت واقعی که هنوز زنده بوداسکار گرفت. برای فیلم گاو خشمگین در نقش جک لاموتا.

وی برای اولین بار با بستن روبان سبز رنگ بر روی یقه برگدان لباسش در مراسم اسکار 1981 این رسم بستن روبان در مراسم را به راه انداخت.
وی این روبان را به یاد چندین کودک آفریقایی-آمریکایی که قربانی قتلهای زنجیره ای در جورجیا و آتلانتا شده بوند ، به یقه خود زد.

نقل قول ها:

"دوست ندارم فیلمهای خودم را تماشا کنم.چون اکثرا هنگام تماشای فیلمهای خودم خوابم میبرد."

"دو سال اخر من فقط کمدی بازی کردم و معرکه بود.وقتی که تو یک درام می سازی تمام روز سعی می کنی که یک نفر رو با چکش بزنی یا مجبوری که یه گاز از صورت یه نفر بگیری.از طرف دیگر با کمدی تو می تونی به مدت یک ساعت در بیلی کریستال فریاد بزنی و و دوباره برمیگردی خونه"

"من به پاریس میرم،به لندن،رم ،و همیشه می گم هیچ جا مثل نیویورک نیست  و این هیجان انگیزترین شهر جهان در حال حاضره  ...همینه"

من ابدا از اون بازیگرایی نیستم که از خودم تعریف کنم و بگم که من معرکه ترین ادم هستم  من ناچارم سریعتر انتخاب کنم که آیا می خوام بهترین بازیگر باشم یا اینکه بهترین شخصیتو داشته باشم"به داستین هافمن نگاه  کنید.من همیشه به به روشی که حرف میزنه و میتونه باهوش و جالب بشه حسودی میکنم. و همین طور.من نمیتونم مثل اون باشم."

دنیرو درباره آل پاچینو نیز چنین می گوید:"اَل،در تمام سالهایی که ما نقشها رو از هم می گرفتیم مردم سعی داشتند که ما رو با همدیگر مقایسه کنند برای اینکه به ما دلسوزی کنند  یا اینکه ما رو از هم جدا کنند.ولی من واقعا هیچ مقایسه ای نمی بینم .خب معلومه که من بلنتر از اونم  و خب نقشهای اول بیشتری رو بازی کردم .راستش تو فقط میتونی بهترین بازیگر نسل خودمون باشی البته به استثنای من!"

"یکی از چیزایی که درباره بازیگری هست اینه که تو میتونی جای آدمای دیگه بازی کنی بدون اینکه هزینشو بپردازی

من نیمی ایتالیایی،نیمی هلندی،فرانسوی،آلمانی،ایرلندی ولی اسم من ایتالیایی ست و احتمالا من بیشتر از طرف ایتالیایی ام شناخته می شم تا بقیه "

"تو وقت داری تا حسابی استراحت کنی البته وقتی که بمیری"

"کار کردن تو فیلمها کار سختیه  ولی مردم اینو نمی بینند.منتقدان اینو نمی بینن ولی واقعا کارهای زیادی وجود داره.وقتی من دارم یه صحنه درام کار میکنم یه حسی به من می گه که از خدا ممنون باش ولی من مجبور نیستم.چون من میدونم  که چه زجری می کشم تا اون صحنه دربیاد.تصور کن نیمه شب شده،سرده،و تو می خوای این صحنه رو بگیری و می خوای اونو اونجور که می خوای بگیری و با این وجود  تو به عنوان یه کارگردان می خوای به بازیگرت بفهمونی که چی می خوای و خب هر جوری حساب کنی خیلی سخته"

"وقتی نوجوون بودم به کارگاه نمایش مدرسه می رفتم.مدرسه بازیگرای زیادی داشت.مثل رد استایگر،هری بلافونت که نسل جلوتر از من هستند.من به اونجا رفتم و یک کارگردان به من گفت که می خوای بازیگر بشی؟من نمیدونستم چی جواب بدم.و هیچ چیز نگفتم و اون گفت برای اینکه خودتو محک بزنی دوست داری بازی کنی؟ و خب من گفتم آره ،حتما..همینه "

"مشکل ترین ضررر شهرت اینه که مردم همیشه نسبت به تو مهربان اند.تو در یک جلسه گفت و گو هستی و همه با هر چیزی که تو می گویی موافق اند حتی اگر تو حرف احمقانه ای بزنی بازهم با تو موافق اند.خب تو نیاز داری که یه سری به تو بگن نمیخوان حرفاتو بشنون و این طبیعیه"

"من همیشه یه حسی از کمدی رو تو کارهام دارم.یه جورایی در خیابان های پایین شهر این حس وجود داره و حتی در راننده تاکسی و البته من سلطان کمدی(1982) رو هم کار کردم و من همیشه این سوالو از خودم می کنم که چرا به نظر حس شوخ طبعی بالایی دارم؟"

"من توجه نمیکنم که مثلا من یک اسطوره بازیگری ام.به نظرم فقط بازیگری هستم که کارشو به بهترین نحو و البته با ملزوماتی که تو این زمان وجود داره انجام میدم."

"می تونی به سابقه ام نگاه کنی ولی من هرگز تعصبی رو فیلمهام ندارم حتی اگه با کارگردانی مخالف باشم ولی اون کار رو انجام میدم.همچنین افسوس نمی خورم از فیمهایی که کار کردم یا نکردم.چون حتما دلیلی وجود داشته برای کار کردن توی اون فیلم تو اون لحظه.و خب اگه نتیجه خوب نبود اصلا خودمو اذیت نمی کنم و نگران نیستم که چرا جواب نداد فقط می گم :خب بریم به پروژه بعدی!"

"من همیشه می خوام فیلم بسازم چون فکر می کنم فیلمسازی تعهد و زمان بیشتری رو می طلبه.من از کارگردانهایی که کم کار میکنند خوشم می آد چون میدونند که چی می خوان درست مثل من.مدونم وقتی که یک نما رو باید بگیرم ممکنه اونو چند بار تکرار کنم .ولی اگه اون متکی به یه لحظه باشه و تو لحظه اتفاق بیفته تو نمیتونی برگردی  و دوباره بگیری."

    جوایز:

برنده اسکار بهترین بازیگر مرد نقش مکمل برای فیلم "پدرخوانده 2" در سال 1975

کاندیدای اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم "راننده تاکسی" در سال 1977

کاندیدای اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم "شکارچی گوزن" در سال 1979

برنده اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم "گاو خشمگین" در سال 1980

کاندیدای اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم "بیداری‌ها" در سال 1991

کاندیدای اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم "تنگه وحشت" در سال 1992

 

IMDB منبع