تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است

100 ساند تراک برتر سینمای آمریکا به انتخاب اینترتینمنت ویکلی

 

100 ساند تراک برتر سینمای آمریکا به انتخاب اینترتینمنت ویکلی

موسیقی فیلم از بخش های جدایی ناپذیر یک فیلم است.به طوریکه پس از نمایش یک فیلم بعضا با انتشار آلبوم موسیقی آن یا به اصطلاح ساندتراک فیلم طرفداران بیشتری نیز پیدا می کند.در فهرست زیر که از سایت Film site استخراج شده نشریه اینترتیمنت 100 ساندتراک برتر و شنیدنی سینمای آمریکا را انتخاب کرده و پیش روی مخاطبان خود قرار داده است.فهرستی که برخی از خاطره انگیزترین و ماندگارترین موسیقی های فیلم نیز در آن جای گرفته اند.این شما و این 100 ساندتراک برتر سینمای آمریکا:

1.شبِ یک روز سخت(1964) گروه Beatles

در واقع این نت معروف G7sus4 بود که همه جا شنیده شد و محبوبیت زیادی بدست آورد.شاید شما این نت را با اسم نشناسید ولی قطعا آن را به عنوان اولین ضربه تکان دهنده ای که در فیلم شب یک روز سخت شنیده می شود به خاطر دارید.قطعه ای که ملتی را تبدیل به باشگاهی از ترانه و موسیقی کرد.

سال 1964 بود که گروه بیتلز برای اولین بار سر از رادیو و تلویزیون در آوردند و در ادامه تصمیم گرفتند شانس خود را در استودیوها و فیلم های سینمایی آزمایش کنند.حاصل این همکاری در فیلم شب یک روز سخت البته بی نظیر بود.ترکیب موفقی از یک موزیکال ابزرود و به اصطلاح زیرزمینی که پرطرفدار هم شد.برای دوباره سازی قطعه ای به نام "Ed Sullivan show"  گروه ناچار بود با موسیقی هایی که با آنها موافق نبود ، مانند قطعه "please please me" نیز کنار بیاید. .فیلم شامل هفت قطعه کلاسیک نیز می شود که از قطعه سوزناک "and I love her" تا اهنگ شورانگیز " Can’t buy me love" را در بر می گیرد. .در واقع موسیقی در این فیلم مستقل عمل می کند و به تنهایی نیز می تواند تاثیر خود را بگذارد.با این وجود همین عامل سبب می شود تا تمام قطعات در تصورات ما جای بگیرد و ما را به همراه فیلم جلو ببرد.ترکیبی از تصویر سیاه و سفید یک حمله رعد آسا که یقینا نگرش ما را نسبت به دنیای اطراف تغییر می دهد.این تعریفی است که می توان از یک ساندتراک خوب و ماندگار داشت و نه چیز دیگر.

 

 

2.آوای موسیقی (1965) راجرز و هامرستین

ماجرا این طور شروع شد که آخرین کار مشترک گروه راجرز و هامرستین هواداران بسیاری را به برادوی کشاند.ولی برای نمود بهتر این اجرا کافی بود تا آن قطعات را در یک فیلم سینمایی بشنویم و همین شد که از این موسیقی در فیلم آوای موسیقی استفاده شد.داستان فیلم درباره چند خواهر روحانی و مدیر عاشق موسیقی شان در نازی اتریش بود و بهترین کسی که می توانست این موسیقی و ترانه ها را اجرا کند کسی نبود جز جولی اندروز دوست داشتنی.اگر کسی مثلا از کنایه های نوگراهای تازه به دوران رسیده امروزی رنج ببرد که بیشتر از زمان ما می گویند تا از  موسیقی ها.به راستی آیا سرود الهام بخش تری در کلیسا از آواز  "Climb Every Mountain" وجود دارد؟یا تعریف ساده تری از نوعی ترس میانه که در ترانه "My favorite things"  مطرح می شود وجود دارد؟چند هفته پیش بود که این ترانه های خاطره انگیز و گرم به نظر قدیمی و از مد افتاده می آمدند و حالا پیدا کردن لذتی در این دنیای دیوانه  که ماندن و تحمل کردن آن سخت تر از هر چیزی است به نظر غیر ممکن می آید.

3. تب شنبه شب(1977) Bee Gees -،ترکیبی

ممکن است واژه دیسکو صرفا به معنای سخیف خود تلقی شود ولی بدون شک همیشه این مکان و اجراهایی که در آن صورت می گیرد همراه با نوعی رهایی و آزادی بوده است .چه دیسکو در یک سالن باشد چه مثل همین فیلم در استودیو شماره 54 اجرا شود.به علاوه دیسکو محلی برای عرض اندام های سیاسی یا بعضا حامیان عرصیه سیاست نیز بوده است.تب شنبه شب بیش از هر چیز به مطرح کردن و جلوه گری بازیگرانش کمک می کند.اگرچه خود اعضا Bee Gees که برای اجرای R&B خودشان را آماده می کردند به اندازه جان تراولتا که آن لباس های شیک را می پوشید به نتیجه کار اعتقاد داشتند.با این وجود اگر  قطعه “Stayin” دلیلی برای ادامه زندگی باشد حتی اگر با کیفیت پایین صفحه های دوروی 33 دور به آن گوش دهیم لذتی غریب نصیبمان خواهد شد. قطعه”Disco inferno”  نیز کماکان ما را وا می دارد تا پس از روز کارگر لباس سفید بپوشیم و به آینده امیدوار باشیم.

4.داستان وست ساید(1961)-ل.برنشتاین  ، س.سوندهیم

سوندهیم،برنشاین،شکسپیر.....و گنگسترهای خیابانی چاقو به دست؟این سه نام روشنفکر احتمال دارد به عنوان سه گانه ای برای پایان بخشیدن به زندگی شخصیتهای فیلم که در محله پایین شهر زندگی می کنند کافی نباشد ولی داستان رومئو و ژولیت وارشان که این بار از منهتن سرچشمه می گیرد موزیکالی است که هم گروه سالاس و هم گروه کریپس از آن لذت می برند.آیا این است همان تصویر بی گناه وار از سرزمین جنایتکاران که در قالب آواز های شورانگیز بیان شده است؟و ما همچنان خود را برای آواز “I feel pretty”  آماده می کنیم  و هنوز در رویای اوقاتی خوب برای جستجوهای عاشقانه درون شهر سیر می کنیم...ما هنوز دنبال گنجی ارزشمند هستیم...چون ما خونسردیم...ما واقعا خونسردیم...

5.جادوگر شهر زمرد(1939)- هارولد آرلن،جودی گارلند و گروه بازیگران

تقریبا هر قسمت از این فیلم به بخشی از فرهنگ و آگاهی مردم آمریکا تبدیل شده است.این افسانه شورانگیز برای اولین بار تقریبا تماشاگران را در عین مبهوت کردن به حیرت نیز واداشت.مثل زمانی که بر فراز آن رنگین کمان شهر اوز به یک باره تغییر می کند و جودی گارلند در آن محوطه در حال آواز خواندن است.بدون شک بیشتر اعتبار و احساسات حاصل از این قطعات مرهون اشعار و کلماتی است که ای.ی ییپ هاربرگ در آواز های خود جای داده است و همچنین آهنگساز آن هارولد آرلن که به آنها عینیت و تازگی بخشیده است.اشعاری که هنوز که هنوز است در ذهن و خاطره تماشاگران این فیلم باقی مانده است.

6.سوپرفلای 1979 - کورتیس مایفیلد

مجموعه ای از ساندتراک ها که به شکل هنرمندانه ای در فیلم جلوه می کند و خود را نمایان می سازد.در واقع کاری که کورتیس مایفیلد در فیلم می کند همچون پیمانی می ماند که با مخاطبان فیلم می بندد و تا پایان فیلم به آن وفا می کند و تماشاگر را همراه با داستان کِشنده فیلم با موسیقی و ترانه هایش درگیر می کند.ترانه های مایفیلد به گونه ای هستند که مثلا مواردی چون سوء استفاده از سیاهپوستان،هجوم مرگبار مواد مخدر به همراه تم اخلاقی، که در خود دارند را به بیننده منتقل می کنند.دیگر ویژگی خاصی که اجراهای مایفیلد دارند این است که در آنِ واحد هم می توانند لذتبخش و شورانگیز باشند هم می توانند حزن انگیز و گاه دل شکننده نیز باشند.و همین مساله است که باعث می شود تجارب ناب انسانی را بعضا در خود داشته باشند و مخاطب با شنیدن آنها به واکاوی خود و اعمالش بپردازد.برای مثال قطعات “Pusherman”،”Freddie’s Dead” و ترانه عنوانبندی فیلم با اشعار و اجراهای بی بدیل مایفیلد همه به اندازه خود ماد مخدر که موضوع اصلی فیلم است می توانند اعتیاد آور البته از نوع مثبتش باشند.

7.فارغ التحصیل(1967)- سیمون و گارفونکل

موسیقی راک اند رول در واقع فعالیت خود را از سال 1967 آغاز کرد ولی تا آن زمان بیشتر در کنسرتها و کارهای الوییس پریسلی دیده می شدند.با این فیلم بود که مایک نیکولز با هوشمندی از این موسیقی در نمایش شخصیتهای فراموش شده فیلمش استفاده کرد و باعث به وجود آمدن مخالفانی نیز شد.در واقع ترکیب موسیقی های قدیمی و جدید سیمون و گارفونکل برای فیلم بسیار مناسب بودند.همچون صحنه ای که بنیامین در حال قدم زدن است و به آینده نامعلوش فکر می کند.یا وقتی همه رویاهای عاشقانه اسکاربرو به یکباره فرو می ریزند.همه اینها با موسیقی های ترکیبی که نیکولز استفاده کرده به شکل حیرت آوری همخوانی دارند و بیننده را درگیر خود می کنند.این فیلم همچنین سعی دارد این شکل از موسیقی که در بین جوانان رایج بوده را معرفی کند و تاثیر آن را به نمایش بگذارد.

8.پدرخوانده(1972)  نینو روتا

بدون شک اولین شوکی که هنگام تماشای این درام گانگستری تاثیرگذار به تماشاگر وارد می شود موسیقی تکان دهنده آن است.فیلمی که مخاطب انتظار دارد با موسیقی تیره و خشنی از آن رو به رو شود ناگهان در همان تیتراژ ابتدایی با نوای ترومپتی که انگار از فاصله ای دور نواخته می شود میخکوب می شود.انگار که پیرمردی گوشه ای نشسته و به تدریج خاطرات گذشته اش را مرور می کند.علاوه بر اینکه این قطعه عاشقانه فیلم به بخشی از فرهنگ عامه تبدیل می شود، خود نینو روتا نیز در آمریکا مورد تحسین واقع می شود و نقطه عطف دیگری را در کارنامه این همپای دیرینه فلینی ایجاد می کند.


9.باران ارغوانی(1984)- Prince

این فیلم نمادی است برای تجسم بخشیدن به آرزوها و رویاهای دور و دراز ما.تا پیش از سال 1984 پرنس همواره به عنوان آهنگساز و ترانه سرایی بازاری و سطح پایین در مینه پولیس به حساب می آمدهمچنان که از آلبوم 1999 او که در سال 1982 منتشر شد،چنین بر می آمد.در واقع پس از باران ارغوانی بود که پرنس با پیشرفتی تقریبا یک شبه تبدیل به ستاره ای سینمایی شد.همانطور که او شخصیتی منحرف و بدعنق داشت در عین حال در نگاه منتقدان و هوادارن یک نابغه به حساب می آمدبه علاوه باران ارغوانی به اشتیاق غیر قابل وصف و استعداد بی نظیر پرنس در موسیقی اشاره داشت.و این قطعات نیز همه آنچه را که برای نشان دادن پرنس لازم بود را فراهم کرد.همچون آشفتگی های روانی در ترانه “When doves cry”،اشعار شاهانه و غرورآفرین در ترانه “Purple rain” و سبکی قدیمی که در ترانه “Let’s go crazy” نمایان می شوند.

10.یک ادیسه فضایی:2001(1969)-ترکیبی

اگر قطعه دانوب آبی را شنیده باشید و فورا لحظه ای که آن سفینه چرخ و فلک وار از زمین دور می شود را مجسم نکرده باشید شک نکنید که از لذتی غریب و ماندگار محروم مانده اید.یا شاید شما نیز از معدود افرادی هستید که افسانه علمی تخیلی کوبریک را ندیده اند که در این صورت باز هم یک بازنده به حساب می آیید.چرا که این پیوند موسیقی راک و موسیقی های پرطرفدار قرن 19 و 21 و ترکیب آنها حقیقتا تجربه غریبی را به همراه دارد.خود کوبریک نیز هنگامیکه قطعه های مختلفی را که از الکس نورث داشت با هم ترکیب می کرد و تصمیم گرفت از آنها در این سفر بی پایانش بهره ببرد اطمینان داشت که کمتر کسی خواهد بود که برای بار دوم به قطعه also sprach Zarathustra گوش کند و به آن بچه هایی فضایی فکر نکند.

11.اوکلاهاما(1955)- راجرز و هامرستین

این آلبوم راجرز و هامرستین با قطعات کلاسیکش و ترکیبی از گروه برادوی قلب آمریکا را تسخیر کرد.ولی تنها مشکل این بود، زمانیکه کارگردان فیلم فرد زینه مان تصمیم گرفت فیلم را در آریزونا فیلمبرداری کند با آفتاب شدیدی که آنجا وجود داشت همه گروه به نوعی آفتاب زده و برنزه شدند.حقیقت این بود که تماشاگران می خواستند یادگار خوبی از سینما اسکوپ داشته باشند و با قطعات این آلبوم انصافا یکی از بهترین ها را دریافت کردند.قطعه  “Oh, What a beautiful morning” ، اسب های درشتکه،منگنه ها،کشاورزهای دوست داشتنی و سرود ملی که همه اینها را در هم می آمیزد و تصویر شکوه انگیز از آمریکایی که دوستش داریم نمایان می سازد.کافی است هر بار که به آن گوش می دهید همه اینها را در ذهن خود مجسم کنید و بیش از پیش از این لحظات و کشوری که در آن زندگی می کنیم لذت ببریم.

 

The Harder They Come  1973-ترکیبی

این فیلم بیشترین معرفی را از سبک  رگا (Reggae) به آمریکایی ها داشت و پس از آن نیز طرفداران زیادی هم پیدا کرد.ولی این رابطه آن قدرها هم سابقه چندانی نداشت.حدود 30 سال پس از پخش این فیلم مجموعه ساندتراک فیلم تنها قطعاتی از باب مارلی بود که علی رغم اینکه در قالب آلبوم نبودند ولی در آرشیو همه طرفداران موسیقی  موجود بود.و تعجبی هم ندارد چرا که این 12 قطعه از جیمی کلیف که بسیار شیرین و البته معنوی بودند همچون قطعه  "Many rivers to cross" که مورد علاقه بسیاری از جوانان علاقه مند به این سبک موسیقی بود و قطعه  "Pressure Drop" از گروه  Mytals همگی آنقدر گرم و دوست داشتنی بودند که هیچ موسیقی دیگری تا آن زمان در آمریکا به این اندازه محبوبیت دست پیدا نکرده بود.

13.روانی(1960)-برنارد هرمان

آن طور که برنارد هرمان تعریف کرده هیچکاک برای این فیلم به او فقط یک سفارش کرده بود و اینکه برای این فیلم هر موسیقی که دوست دارد بسازد به جز سکانس زیر دوش حمام،چرا که آن صحنه باید بدون موسیقی باشد.اما هرمان زیرک تر از آن ها بود که به حرف هیچکاک گوش کند و اتفاقا برای آن صحنه چنان موسیقی با نوای جیغ آسای ویولون ساخت که هراس آن دست کمی از تصاویری که بر پرده دیده می شد نداشت.کافی است به موسیقی فصل فرار قهرمان زن فیلم از چنگ قانون گوش دهید.این نواها همچون حس خود کرین که خود را به دست سرنوشت می سپارد سوزناک و تکان دهنده است.

14.سفید برفی و هفت کوتوله(1937)-فرانک چرچیل و لری موری

این قطعه موسیقی برای اولین انیمیشن بلند دیزنی نه تنها کسل کننده نبود بلکه بسیار شنیدنی و جذاب بود.در واقع این قطعه یکی از عواملی بود که به ماندگار شدن این انیمیشن زیبا کمک کرد. این اولین ساندتراکی بود که تا آن زمان اجرا می شد.به علاوه که تا آن زمان هیچ موسیقی جدا از فیلم آن در بازار منتشر نشده بود و با گذشت زمان و به وجود آمدن فناوری های جدید این قطعه هنوز جذابیت خود را حفظ کرده است و همه اینها فقط یک دلیل می تواند داشته باشد.حقیقت این است که نواهای شنیدنی چرچیل و لری مور مصداق بارزی بودند که حتی یک انیمیشن اصیل هم می تواند بهتر و پرطرفدار تر از کمدی موزیکال هایی باشد که بعضا در برادوی روی صحنه می رفت.


                                    

15.دیوار نوشته های آمریکایی(1973)-ترکیبی

واقعیت این است که زمانی بود که ترانه ها و فیلمهای قدیمی دیگر جذابیت خود را از دست داده بودند.زمانی که جرج لوکاس تصمیم گرفت این فیلم را بسازد بدون شک می دانست که فیلم به همراه مجموعه ساندتراک های ماندگارش به بخشی از نوستالژی مخاطبانی تبدیل خواهد شد که دوست دارند مدام خاطره های خود را مرور کنند.و لوکاس اتفاقا برای این کار با موسیقی گروه تلویزیونی Wall to Wall نیز به این موضوع کمک کرد.تقریبا تمام شخصیتهای فیلم کافی است کنار یک رادیو باشند تا فورا آن را روی موج تنظیم کنند و به صدا، اجرا و بعضا ترانه های آن گوش دهند.همین شد که این فیلم توانست به سمبلی تبدیل شود از نسلی که خسته و آکنده از رنج از جنگ بازگشته بودند و این موضوع نیز در ترانه  “Green Onions” به خوبی قابل لمس است.در واقع این مجموعه ترکیبی بود از ترانه های هنرمندانی که به نوعی از مخالفان و شورشیان آن دوران به حساب می آمدند .

رتبه های بعدی این فهرست نیز به شرح زیر است:

   16.سرگیجه(1958)-برنارد هرمان

   17.قطار بازی(1996)-ترکیبی

  18.بانوی زیبای من(1964)-ترکیبی

  19.بر باد رفته(1939)-مکس استاینر

 20.مری پاپینز(1964)-ریچارد و رابرت شرمن

21.روزی روزگاری در غرب(1969)-انیو موریکونه

22.پت گارت و بیلی دکید(1973)-باب دیلن

23.پینوکیو(1940)-لی هارلین و ند واشنگتن

24.انگشت طلایی(1964)-جان ویلیامز

25.آواز در باران(1952)-آرتور فرید و ناسیو هرب براون

26.جنگ ستارگان(1977)-جان ویلیامز

27.گریس(1978)-ترکیبی

28.پالپ فیکشن(1994)-ترکیبی

29.دکتر ژیواگو(1965)-موریس ژار

30.نمایش فیلم هراس انگیز راکی(1975)-ریچارد اُ برین

31.ایزی رایدر(1969)-ترکیبی

32.بن هور(1959)-میکلوش روژا

33.کمک!(1965)-گروه بیتلز

34.عروس فرنکشتاین(1935)-فرانتس واکسمن

35.نمایش(1970)-جک نیچه

36.کاروان موفقیت(1953)-آرتور شوارتز و هاوارد دیتز

37-محله چینی ها(1974)-جری گلداسمیت

38.کاباره(1972)-جان کاندر و فرد اب

39.کینگ کنگ(1933)-مکس استاینر

40.گلوله(1971)-ایزاک هایس

41.لارنس عربستان(1962)-موریس ژار

42.چرخ و فلک(1956)-راجرز و همرشتاین

43.پلنگ صورتی(1964)-هنری مانسینی

44.تشریح یک قتل(1959)-دوک الینگتون

45.بذار بمونه(1970)-بیتلز

46.فانتازیا(1940)-ترکیبی

47.هفت دلاور(1960)-المر برنشتاین

48.مرا در سنت لوئیس ملاقات کن(1944)-هیو مارتین و رالف بلین

49.ماجراهای رابین هود(1938)-اریک ولفگانگ کورنگلاد

50.الیور(1968)-لیونل بارت

51.نیش(1973)-ماروین هاملیش

52.دختر بامزه(1968)-والتر شارف و جولی استاین

53.آرواره ها(1975)-جان ویلیامز

54.وودستاک(1970)-ترکیبی

55.موسیقیدان(1962)-مردیت ویلسون

56.ای برادر کجایی؟(2000)-ترکیبی

57.آمادئوس(1984)-ترکیبی

58.من و پادشاه(1956)-راجرز و همرشتاین

59.Beat Street(1984)-ترکیبی

60.مردی با دست طلایی(1955)-المر برنشتاین

61.ماموریت(1986)-انیو موریکونه

62.زیبای صورتی(1986)-ترکیبی

63.راننده تاکسی(1976)-برنارد هرمان

64.آخرین والتس(1978)-گروه

65.راک در زندان(1957)-لیبر و استولر و الویس پرسلی

66.مجردها(1972)-ترکیبی

67.منهتن(1979)-جورج گرشوین

68.پارک جنوبی:بزرگتر،طولانی تر و قطع نشده-تری پارکر و مارس شیمن

69.مگنولیا(1999)-آیمی مان

70.اسپارتاکوس(1960)-الکس نورث

71.Pump up the volume(1971)-ترکیبی

72.رگتایم(1981)-راندی نیومن

73.تامی(1975)-پت تاونشند و ترکیبی

74.The Moderns(1988)-مارک ایشام

75.مرد مخزنی(1984)-ترکیبی

76.یک پرتقال کوکی(1971)-والتر کارلوس

77.آینده خوشایند(1997)-میشاییل دانا

78.خارج از آفریقا(1985)-جان باری

79.Stop making sense(1984)-Talking heads

80.دیو و دلبر(1991)-هاوارد اشمن و آلن منکن

81.قهرمان محلی(1983)-مارک ناپفلر

82.کار درست را انجام بده(1989)-برانفورد مارسالیس و دشمن مردم

83.ببر کمین کرده،اژدهای خفته(2000)-تان دن

84.راشمور(1998)-ترکیبی

85.کریسمس مبارک آقای لارنس!(1984)-ریوچی ساکام

86.This is spinal tap.(1984)-spinal tap

87.The long riders(1980)-ری کودر

88.Waiting to exhale(1995)-baby face و ویتنی هاستون

89.جکی براون(1997)-ترکیبی

90.کشتن مرغ مقلد(1962)-المر برنشتاین

91. Hedwig and the angry inch (2001)-جان کامرون میتچل

92.پیانو(1993)-مایکل نیمن

93.خودکشی باکره(2000)-Air

94.سیاره ی میمون ها(1968)-جری گلد اسمیت

95.ویل هانتینگ خوب(1997)-دنی الفمن و الیوت اسمیت

96.درباره ریم(1994)-ترکیبی

97.ناشویل(1975)-ترکیبی

98.بیتل جوس(1988)-دنی الفمن

99.One from the heart(1982)-تام ویتز و کریستال گیل

100.مخمل آبی(1986)-آنجلو بادالامنتی

 

 

 

سادگیِ منو ببخش آقای کیمیایی.....

به بهانه برگزیده شدن جرم به عنوان بهترین فیلم و برگزاری بزرگداشت مسعود کیمیایی در جشنواره فجر

سادگیِ منو ببخش آقای کیمیایی.....*

 

عکس،عکس...فقط عکسه که می مونه!

وقتی رفتی،نفهمیدم کی داره می ره،حالا که اومدی می فهمم کی اومده...

عقیده کوتاه یعنی شعار،چون تیزه تو دردت میاد

به چیزی که دل نداره دل نبند

.

.

.

اینها تنها بخشی از جملاتی است که در فیلم های مختلف و از زبان شخصیت های گوناگون بیان شده و هر کدام به نوعی در ذهن و خاطر سینما دوستان نقش بسته و تبدیل به خاطره شده است.

کیمیایی که خاطره بیش از چهار نسل از مخاطبان را همراه خود دارد حالا در آستانه هفتاد سالگی همچنان فیلم می سازد،می نویسد و معتقد است که کار نکردن دردی از فیلمساز دوا نمی کند و به عبارتی دیگر فیلم می سازم پس هستم.

برای من که آدم خاطره بازی هستم مرور گذشته بیشتر همراه با فیلمهایی بودند که سالها قبل از کیمیایی دیده ام و با هر کدام نیز خاطره ای دارم.هر کدام از این خاطره ها  نیز با یکی از شخصیتها و قهرمانها ی فیلمهای او گره خورده است.اصولا فیلمی که قهرمان دارد و داستان بر اساس روند حرکت او پیش میرود بیشتر در ذهن مخاطب می ماند و مخاطب دل مشغولی بیشتری با آن دارد و فیلمهای کیمیایی از این نظر که همگی قهرمان محور و بعضا قهرمان پرور هستند مورد توجه قرار می گیرند.از همان قیصر که البته به نوعی ضد قهرمان بود تا همین فیلمهای اخیر که حالا پسرش در نقش این قهرمانها ظاهر می شود دل مشغولی ها و دغدغه های کیمیایی انگار رنگ نباخته بلکه در زمانهایی با توجه به شرایط و موقعیت کم رنگ یا کم اثر شده است.دغدغه های کیمیایی همواره پیرامون جامعه قهرمان ها و آسیب ها و مشکلات او بوده است.و عده ای که همیشه در برابر قهرمان می ایستند و این قهرمان است که به دور از توجه اطرافیان و بر اساس باورها و عقاید خود کاری می کند که فکر می کند در مسیر رسیدن به خواسته هایش و پایمال نشدن حقوق خود و باورهایش بهترین است.البته در این میان قهرمان همیشه نقطه مثبت داستان نیست و گاه حتی از زاویه ای دیگر طوری نشان داده می شود که انگار باید حق را به او هم بدهیم در حالیکه می دانیم حق با طرف مقابل است ..ولی چون داستان از منظر این قهرمان روایت میشود و ما در کنار همه کنش و واکنشهای او شریک هستیم دوست داریم که او همیشه پیروز میدان باشد.نقطه مشترک همه این قهرمانها را می توان در نوعی عدم اعتماد به اطرافیان ، درهای بسته ای که بعضا با آن روبه رو می شود و از ادامه راه باز می ماند و برای پیمون مسیر راهی جز راههای مرسوم را بر می گزیند ،جستجو کرد.دیگر ویژگی بارز فیلمهای کیمیایی جغرافیا و جامعه مورد روایت است که اغلب همراه با تضاد و تغییر همراه است.و آدمهایش به همراه المانهای دیگری که باعث بروز آسیب هایی می شوند که در نهایت قهرمان تصمیم به اقدام در برابر این تضاد ها می گیرد.اگر در قیصر جامعه ای را  می بینیم که به باعث طغیان قهرمان فیلم می شود یا در گوزنها دو رفیق را که بعد از مدتها به هم رسیده اند و حالا هر کدام در شرایط خاصی گرفتار شده اند ولی در نهایت تسلیم شرایط و به عبارتی جامعه می شوند.این در اعتراض شکل امروزی تر و متفاوت تری پیدا می کند ؛جامعه با تغییرات و مخالفت هایی که بر اثر برخی مسائل پیش آمده مواجه شده و قهرمان در شرایط جدید به دنبال راه فراری است تا دوباره به همان خاستگاه اصلی خود باز گردد.در حقیقت معتقدم کیمیایی در جامعه و سینما نقشی چون اسکورسیزی با دغدغه ها و اعتباری که او در سینمای آمریکا ایفا میکند را دارد.

دیگر ویژگی کیمیایی بازیگر سازی و بازیگر پروری اش در فیلمهای گوناگون است.او نقشها را طوری در بازیگران به اصطلاح آداپته می کند که در مقابل دوربین گویی این شخصیت،دیالوگها و احساسات پرسوناژ است که تماشاگر به نظاره می نشیند.از نمونه های بارز این ویژگی می توان به نقش آفرینی فردین در فیلم غزل اشاره کرد که به گواه همگان از برجسته ترین و متفاوت ترین بازی های کارنامه هنریش حضور در همین فیلم بوده است.جدا از بازیهای ماندگار بهروز وثوقی در چهار همکاری مشترکش با کیمیایی، بازیگرانی نیز بوده اند که با بازی در یک فیلم و یک نقش چنان بازی شان برجسته و قابل تحسین از کار درآمده که آنها نیز حتی با گذشت سالها از آن به عنوان نقاط قوت و اوج کارنامه حرفه ایشان یاد می کنند..چنان که سعید راد در دو همکاری که با کیمیایی داشته به این قضیه اشاره دارد و با اینکه بازی چشمگیرش در نقش امانی ساواکی در فیلم خط قرمز دیده نشد،ولی همچنان از نقاط روشن کارنامه  حرفه ایش بازی در این فیلم و نقش کولی فیلم سفر سنگ است.به عبارتی علاوه بر قدرت و استعداد بازیگر برای ایفای یک نقش، در واقع این نشانه هایی که کیمیایی از شخصیت و به اصطلاح بالا  و پایین های نقش به بازیگر می دهد باعث برجسته شدن بیش از پیش نقش و بازیگر ایفا کننده ی آن می شود.

همانطور که همه سینما دوستان و علاقه مندان نقشهای به یاد ماندنی فرامرز قریبیان در فیلمهای کیمیایی را در خاطره خود دارند و به نظرم نقطه اوج آن بعد از گوزنها در رد پای گرگ نمود پیدا می کند که این نیز یکی از فیلمهای کلاسیک و به نوعی نسخه کاملی از همه المان های مورد علاقه کیمیایی است که به شکلی کامل و در بستری مناسب روایت می شود.حتی فرامرز صدیقی در همکاری های اندکی که با کیمیایی داشته نقشهای ماندگاری چون سرگرد فیلم تیغ و ابریشم یا رضای فیلم دندان مار آفریده که هر کدام از این شخصیت ها وسعتی به اندازه حافظه همه سینمادوستان همچون دیگر شخصیتهای ماندگار فیلم های کیمیایی دارند.هر چند شخصاً با آخرین فیلم به نمایش درآمده کیمیایی ارتباط کافی برقرار نکردم ولی باز هم به نظرم فیلم همان مولفه های سابق و دل مشغولی های خاص کیمیایی را در شکلی امروزی تر و البته حالا در جامعه شهری با همه ناملایمتی ها و بی تفاوتی هایش دارد.

دوبله و موسیقی و به عبارتی صداهای ماندگار دیگر خصیصه ای است که فیلمهای کیمیایی را در ذهن سینما دوستان ماندگار کرده است و این شاید به این دلیل باشد که خود او موسیقی و صدا را به خوبی می شناسد.هر چند که در آن دوران پیش از انقلاب صدابرداری همزمان نیز مرسوم بوده ولی کیمیایی ترجیح داده برای برقراری ارتباط قوی و انتقال حس شخصیت ها به بهترین وجه از دوبله استفاده کند.این مساله درباره موسیقی هم صدق می کند و در آن زمان که اکثر موسیقی ها برای پر کردن فیلمها و جذب تماشاگر بوده کیمیایی  با همکاری دوستت دیرینه اش اسفندیار منفردزاده برای فیلمها و شخصیتها موسیقی های ماندگاری می سازند و حتی سنت رایج آواز فیلم فارسی را هم در شکل دیگری رایج می کند و در چند فیلمش از صدای فرهاد استفاده می کند که همه به همراه هم باعث محبوبیت همه جانبه فیلمهایش می شوند.کاری که او در آخرین فیلم خود البته در مورد دوبله دوباره انجام می دهد و نتیجه به گواه گویندگان فیلم و خود کیمیایی متفاوت و قابل توجه شده است.

نگاه کنید به نقش گویی هایی که در فیلمهای پیش از انقلاب، گویندگان قدری چون منوچهر اسماعیلی به جای شخصیت های فیلمهای او انجام می دادند و فیلمی چون قیصر را علاوه بر همه امتیازها و المان های ماندگاری که دارد صاحب یک نقطه قوت دیگری نیز می کند که آن همان صداهای خوب و ماندگار فیلم است.حتی در فیلم های دهه شصت کیمیایی این موضوع به خوبی قابل درک است و با این که رسم رایج در آن دوره دوبله فیلم ها بوده و لی دوبله فیلمهای کیمیایی چیزی ورای دیگر فیلم های دوبله شده است و این به هیچ عاملی جز دیالوگ ها ،شخصیت های کارشده و با قدرت بستگی ندارد.و در شاهکار کارنامه پس از انقلابش یعنی سرب که این موضوع بیش از همیشه خود را نمایان می سازد که همه شخصیتها با صداهایشان در ذهن نقش می بندند و علاوه بر روایت کلاسیک و شخصیت های هویت دار و اصیل فیلم این نکته را نیز باید به مجموعه عوامل موفقیت فیلم افزود.

 

حالا آخرین فیلم استاد در جشنواره به نمایش درآمده خیلی ها دوست داشتند،خیلی ها عاشقش شدند و عده ای هم دوست نداشتند.اما فقط می توانند دوست نداشته باشند.چیزی که مهم است این است که نباید به هر بهانه ای به فیلمسازی که انبوهی از خاطرات عده ای  از عاشقان سینما را همراه خود دارد و بیش از 5 دهه در سینما کار می کند بی جهت توهین کنیم.اتفاقی که در برنامه هفت اتفاق افتاد تنها یک نقد ساده نبود بلکه زنگ خطری بود تا بفهمیم بی جهت نبوده که سینماگران دائم از مضرات هفت برای سینما می گفتند و آن را خطر جدی می دانستند.امروز نوبت کیمیایی بود.باید دید این اساتید دوباره می خواهند آبروی چند ده ساله کدام سینماگر را یک شبه بر باد دهند. در پایان می خواهم بگویم من نیز همچنان به فیلمسازانی چون کیمیایی که دغدغه ای جز سینما،مسائل اجتماعی و فیلمسازی ندارند افتخار می کنم و به این باور دارم که کیمیایی و فیلمهایش کتابی است که هیچ گاه از دوباره خواندن آن خسته نمی شویم...

*برداشتی از نام فیلمی به کارگردانی زنده یاد مهدی اباسلط

 

و او، اِلی را این گونه آفرید...

یادداشتی درباره مستند همسفران درباره الی به بهانه نمایش تک سانسش

و او، اِلی را این گونه آفرید...

تماشای مستند همسفران درباره الی باز همان تجربه شیرین و لذتبخش تماشای چندباره خود فیلم را برایم زنده کرد.در واقع فیلم این بار نشان می دهد که آن همه کمال و غنایی که در تصاویر فیلم وجود داشت حاصل چه رنج ها و زحمت هایی است که گروه حین ساخت فیلم متحمل شدند.که باز هم لذتبخش است.

فقط کافی است به صحنه هایی که در آن فرهادی از نحوه برقراری ارتباطش با کودکان فیلم و نکته سنجی ها و سخت گیری های بعضا هوشمندانه اش برای به ثمر رسیدن یک پلان می گوید را ببینید تا باور کنید چنین کارگردانی هم در این سطح در سینمای ما وجود دارد.که برای درآوردن یک لحظه بازی حاضر است هر سختی را به جان بخرد و با شرایط پیچیده موجود کنار بیاید تا به آن چیزی که در ذهن دارد برسد.واقعیت این است که اگر تماشای درباره الی آنقدر هیجانتان را برانگیخته و مشعوفتان کرده با دیدن این مستند به چیزی بیش از یک به اصطلاح وقایع نگاری فیلم دست خواهید یافت.دیدن حس همدلی حیرت انگیز گروه برای همدیگر و نگرانی ها و تشویش هایشان برای لحظات سخت بازی و دل مشغولی هایشان بابت گره های فیلم و بعضا فاجعه هایی که رخ می دهد همه به نوعی بیانگر این هستند که یک فیلم تا چه اندازه می تواند در گروه سازنده و پدیدآورنده اش تاثیر بگذارد تا جایی که دیگر از یک فیلم هم فراتر می رود و تبدیل به یک رئالیسم سیال می شود که فقط کات های کارگردان و یا مثلا پایان ساعت کاری گروه است که آنها را از این تلاطم مداوم برهاند و فرصتی پدید آید تا قدری از نقش و شخصیت خود دور باشند.چرا که مادامی که آنها در قالب نقش ها فرو رفته اند چنان تاثیر عمیقی را بر خود حس می کنند که دیگر مرز میان واقعیت و فیلم قابل تشخیص نیست.بیش از هر چیر اما توضیحات و گره گشایی های خود فرهادی برای بیان علت و یا منظورش از برخی سکانس ها بود که لذت تماشای این مستند را دوچندان می کرد.انگار که فیلسوف و استادی نشسته و در حال تفسیر موشکافانه داستانی پیچیده و عمیق است و ما نیز به عنوان تماشاگر همگام با او دوباره فیلم را در ذهن تداعی می کنیم و پاسخ سوال هایی که هنگام یا پس از تماشای فیلم برایمان ایجاد شده را می یابیم.اما فصل بی نظیر این مستند بدون شک به مانند خود فیلم، جستجوهای نفس گیر شخصیت ها در دریا است.جایی که همه حتی خود کودکی که در دریا گرفتار شده آن قدر تحت تاثیر فضای حاکم قرار می گیرند که با پایان آن و بالاخره رضایت کارگردان، انگار بار سنگینی از دوش گروه برداشته می شود. حتی ساختن دستگاه خلق الساعه ای که بنا به گفته جعفریان به خاطر عدم وجود امکانی برای فیلبمرداری در زیر آب به همت گروه فیلمبرداری ساخته می شود نیز جذاب است.می توان گفت همانقدر که فصل ابتدایی فیلم و سرخوشی های شورانگیزش این انگیزه را در بازیگران ایجاد می کند تا برای اجرای آن نهایت تلاش خود را به کار گیرند فصل بعدی فیلم و رخدادهای پس از فاجعه هم  آنها را چنان درگیر می کند که به سختی می توانند از سایه سنگین این حس جدا شوند.

روایت بازیگران از چگونگی اجرای صحنه ها و تمجیدهایشان از ذهن سیال فرهادی نیز از بخشهای جذاب مستند است.و تحلیلهایشان از نقش و بعضا برخوردهایی که در تقابل با گره های پیش آمده دارند.و نهایتا جمله جالب توجهی که گلشیفته فراهانی پس از اجرای یکی از صحنه ها می گویدکه: "اگر در این فیلم بازی کسی خوب است به خاطر بقیه است و اگر بازی همه خوب است به خاطر همدیگه اس".به واقع نیز همین طور است.هر کدام از بازیگران چه در کنش هایشان با دیگر بازیگران چه در واکنش های شخصی شان وابسته به بازی دیگر بازیگران است و نمی توان آن را جدا از یکدیگر تلقی کرد.اگر در صحنه دشوار دعوای امیر و سپیده بازی هر دو بازیگر دیده می شود دلیلش همانی است که در مستند می بینیم.زمانی که پس از برداشت دشوار این سکانس باز می بینیم که برداشت تکرار می شود دلیلی نمی تواند داشته باشد جز همان حس درونی بازیگر برای اجرای یک صحنه و حتی رضایت قلبی اش از به سرانجام رسیدن یک سکانس.این مستند بیشتر از آنکه یک مستند باشد یا مثلا بر طبق قواعد مستندسازی بخواهیم آن را بسنجیم تجربه ای بسی شیرین است در باب اینکه بفهمیم چطور یک شاهکار سینمایی مثل درباره الی ساخته می شود و در پس تک تک صحنه ها و پلان ها چه نگرشی نهفته است.حتی می توان گفت مستند به عنوان یک کلاس درس آموزش فیلمسازی و تکنیکی می تواند مورد توجه قرار بگیرد.به جز اینها اما شیرین کاری ها و شوخی های بازیگران سر صحنه فیلم که در واقع برای جدا شدنشان حتی برای مدتی از فضای فیلم بود نیز در نوع خود جالب است.آنجایی که در طول فیلمبرداری روز تولد هر یک از عوامل گروه جشن می گرفتند و خود فرهادی نیز کیک تولدش را با آروزی به  سرانجام رسیدن فیلم به عنوان بهترین کارشان، می بُرد و حتی سامورایی بازی های بازیگران فیلم و هیجان ها و شوری که هنگام اجرای این حرکات سرخوشانه شان به مخاطب القا می کنند همه ناشی از همان عشق و حسی می شود که برای تولید اثری که همه به آن اعتقاد دارند به کار گرفته می شود.این همان چیزی است که در سینمای مان حسرتش را می خوریم و با دیدن کارگردانی چون فرهادی آرزو می کنیم که سینمای ما همینی باشد که در این مستند می بینیم.با همین صمیمیت، با همین علاقه و با همین عملکردحرفه ای.یک سینمای نابِ بدون مرز و جغرافیا که می تواند با همگان ارتباط برقرار کند.

 

جان باختگان

منتشر شده در شماره 1985 روزنامه بانی فیلم با عنوان جان باختگان-22 اردیبهشت 1390

حوادث غیر مترقبه در هنر هفتم

نگاهی به برخی از حوادث پیش آمده حین فیلمبرداری فیلم های سینمایی

صنعت سینما در دنیا با وجود همه احتیاط ها و مراقبتها ولی باز هم صنعت پرخطری بوده است و طی فیلمبرداری بازیگران یا عواملی بوده اند که بر اثر برخی سهل انگاری ها دچار حادثه شده اند.در فهرست زیر نگاهی به برخی از این حوادث که طی زمان فیلمبرداری برای بازیگران یا دیگر عوامل صحنه رخ داده ،می اندازیم:

فاتح(1956):مواد رادیواکتیو باعث سرطان جان وین و نود نفر دیگر شد...

از 220 نفری که در لوکیش فیلم فاتح در نزدیکی اوتاه در سال 1955 کار می کردند 91 نفر اوایل دهه 80 به سرطان مبتلا شدند و 46 نفر دیگر جان باختند.افرادی همچون جان وین،سوزان هایوارد،اگنس مورهد و کارگردان فیلم ،دیک پاول.کارشناسان تحت شرایط طبیعی اظهار کردند تنها 30 نفر از آن گروه احتمال ابتلا به سرطان را داشتند.

اما دلیل حادثه چه بود؟هیچ کس تا به حال با اطمینان در این باره چیزی نگفته است اما بسیاری بر این باورند که سرطان ها به ریزش مواد رادیواکتیوی که حاصل از آزمایش بمب اتم آمریکا در نزدیکی نوادا انجام شد مرتبط بوده است.فیلم که تهیه کننده اش هاوارد هیوز بود،به گمان خودش بسیار بد یمن بود و وی همه نسخه های موجود فیلم را شخصا خرید(که برایش حدود 12 میلیون دلار خرج برداشت) و از پخش فیلم نیز جلوگیری کرد.سالها پس از آن تنها کسی که فیلم را دوباره دید خود هیوز بود که آن را برای شب های متوالی در طول سالهای آخر عمرش که اتفاقا به پارانویا نیز مبتلا شده بود به نمایش گذاشت.این موضوع تا سال 1974 و زمانی که پارامونت با او به توافق رسید ادامه داشت.همچنین این آخرین فیلمی بود که هیوز تهیه کرد.

منطقه گرگ و میش(1983):هلیکوپتری سر سه تن از بازیگران را جدا کرد...

در حین فیلمبرداری قسمتی از فیلم منطقه گرگ و میش محصول سال 1983 که توسط استیون اسپیلبرگ تهیه شده،ویس مارو بازیگر فیلم و بازیگران کودک فیلم میکا دین لی(7 ساله) و رنی شین یی چن(6 ساله) در حادثه ای که طی آن هلیکوپتری حضور داشت جان باختند.ماجرا این بود که هلیکوپتری بر فراز 25 فوتی (8 متری)-که جلوگیری از انفجار یا برخورد در این فاصله تقریبا غیر ممکن است-در حال حرکت بود،زمانی که پره های هلیکوپتر شروع به چرخیدن می کنند در یک لحظه از کنترل و مدار خارج می شوند و باعث می شود با تیغه هایش سر مارو و لی را از تن جدا کند.چن نیز هنگام تصادف هلی کوپتر زیر آن گیر می کند و له می شود.بقیه افرادی که سوار هلی کوپتر بودند فقط اندکی آسیب دیدند و مشکل خاصی برایشان پیش نیامد.

این حادثه منجر به طرح قانونی برای فیلمسازان شد که طی آن حضور بچه ها در صحنه های شبانه و حاوی جلوه های ویژه و سنگین ممنوع شد.این حادثه همچنین باعث قطع رابطه کارگردان،لندیس و تهیه کننده آن اسپیلبرگ که از رفتارهای لندیس که می خواست از نشانه های واقعی همچون استفاده از مهمات جنگی در فیلم استفاده کند ،به شدت عصبانی شده بود، شد.

کلاغ(1994):مرگ براندون لی با یک مگنوم 44...

هنگامی که یکی از صحنه های فیلم کلاغ در حال فیلمبرداری بود،براندون لی ،فرزند بروس لی توسط گلوله ای که به او از یک اسلحه مگنوم 44 شلیک شد کشته شد.در این صحنه قرار بود با اسلحه پودری به طرف شخصیت لی در فیلم شلیک شود.با این وجود،به دلیلی که برای گروه فیلمبرداری و تکنیسین سلاح گرم نامعلوم است یک گلوله که در لوله تفنگ جا مانده بود  به شکم لی شلیک می شود.

ولی این همه ماجرا نبود،گروه پیش از مرگ لی نیز دچار حوادث متعدد دیگری نیز شده بودند.اولین روز فیلمبرداری یکم فوریه 1993،نجاری  به شکل عجیبی هنگامی که در حال هدایت سکوی بالابرنده ای بود با قرار گرفتن دستگاه در ولتاژی بالا دچار سوختگی جدی می شود.در 13 مارس طوفان های شدیدی برخی از  تجهیزاتی که به زحمت ساخته شده بود را تخریب کرد.بعدا مسئول لوازم صحنه یک گلوله جنگی در یکی از اسلحه های صحنه پیدا کرد و نجار عصبی به سرعت محل را ترک و به محل کارش در استودیو رفت.همچنین کارگری هنگام کار به شکلی تصادفی پیچ گوشتی از دستش رها و مجروح شد،بدل کاری نیز حین اجرای صحنه ای از یکی از پشت بام ها سقوط کرد.

پس از مرگ لی،بدل کاری به نام چاد استاهلسکی در برخی صحنه ها تا پایان فیلم به جای او بازی کرد و برای لو نرفتن ماجرا با استفاده از جلوه های ویژه صورت او را  طوری نشان دادند که تماشاگر متوجه نشود.با این حال اما فیلم اصلی که درآن  لی واقعا می میرد بستری را برای برخی جنجال های رسانه ای فراهم کرد.برخی نیز ادعاهای مالی مبنی بر دستمزد لی و علاوه بر آن خسارت حاصل از مر گی وی داشتند،اداعاهایی که به نوعی در مرحله حرف باقی ماندند ولی با این وجود بعدها گفته شد که این حقوق تمام و کمال به خانواده لی داده شده است.براندون لی در کنار پدرش در سیاتل به خاک سپرده شد.

سه ایکس(2002): بدل وین دیزل حین اجرای یک صحنه با پل برخورد کرد و جان باخت....

هری ل.ا کونر،بدل دیزل در فیلم سه ایکس در صحنه ای که قرار بود از طناب پارازایلینگ(نوعی ورزش که به وسیله قایق موتوری یا ماشین با چتر در هوا پرواز می کنند) روی یک زیردریایی فرود بیاید، کشته شد.وقتی ا کونر نتوانست بلافاصله از طناب پایین بیاید با سرعت زیاد با پلی برخورد کرد و درجا جان باخت.مرگ وی توسط دوربینی ضبط شده است.کارگردان فیلم،راب کوهن تصمیم گرفت این صحنه را نیز با لحظات پایانی حادثه که تدوین شده بود به عنوان ادای احترام به آخرین هنرنمایی این بدلکار ، در فیلم جای دهد.

پانوشت:یکی از خوانندگان نیز چنین گفته:"من فکر می کنم  ذکر این نکته نیز  حائز اهمیت است که بدل دیزل پیش از آنکه کشته شود کارش را با موفقیت تمام کرده بود .او ظاهرا احساس می کرد که کارش به اندازه کافی خوب نبوده و  به اندازه کافی به پل نزدیک نشده و برای همین از کارگردان خواسته تا اگر بتواند این کار را دوباره انجام دهد و در طول همین لحظات بود که ناگهان کشته شد.همچنین به اعتقاد من،این را باید اضافه کنیم که خانواده او کمی پیش از حادثه برای تماشای عملیات او به پراگ آمده بودند و شاهد صحنه مرگ او بودند"

تاپ گان(1986):یک آکروبات باز هواپیما پس از اجرای صحنه در اقیانوس آرام سقوط کرد...

مشهورترین فیلم تام کروز تاپ گان،که به یادبود آرتور اسکول اختصاص دارد که در آن یک آکروبات باز هواپیمای 53 ساله که برای کار با دوربین در حین پرواز برای فیلمبرداری استخدام شده بود و برای سکانس پیچیده حرکت چرخشی به کار گرفته شده بود.زمانی که او از دوربین هوایی Pitts S-2 سر صحنه تاپ گان بالا رفت همانطور که پیش از این زمان بسیاری داشت ولی هرگز به سرنوشت شومی که در انتظارش بود فکر نمی کرد.در طول این صحنه،اسکول گزارش مشکلی را با هواپیما اعلام کرد.او قادر نبود با مشکل به وجود آمده کنار بیاید و همین باعث شد تا 16 سپتامبر1985  پایان عمر وی باشد و او با هواپیمای Pitts S-2   به سمت ساحل کالیفرنیای جنوبی در نزدیکی کارلسبد در اقیانوس آرام سقوط کرد.بعدها .نه اسکول و نه هواپیمایش هرگز  پیدا نشدند و علت اصلی این حادثه را همچنان مبهم باقی گذاشتند.

فصل نهایی(2007): فیلمبردار فیلم در سقوط هلی کوپتر در زمین بیس بال کشته شد...

زمان فیلمبرداری فیلم بیس بالی فصل نهایی که در اکتبر 2007 اکران شد،فیلمبردار فیلم ،رولاند شوتساور هنگام فیلمبرداری برخی صحنه های جمعی کشته شد.رولاند به خاطر توانایی اش برای گرفتن پلانهایی از طریق هلی کوپتر مشهور بود و در حال فیلمبرداری یکی از همین سکانسها از هلی کوپتری با موتورbell 206 بود که با خطوط جریان قوی برخورد کرد و.هلی کوپتر در زمین بیس بال سقوط کرد و خلبان و تهیه کننده که سوار آن بودند به شدت مجروح شدند و این پایان تلخ زندگی رولاند بود.

بازگشت تفنگداران(1989):بازیگر فیلم،روی کینیر بر اثر سقوط از اسب مجروح شد و سپس جان باخت...

در طول فیلمبرداری فیلم بازگشت تفنگداران محصول 1989،بازیگر فیلم،روی کینیر در تولدو اسپانیا از اسب افتاد و دچار شکستگی شدید لگن شد.او را به بیمارستانی در مادرید منقل کردند و وی نهایتا از حمله قلبی که همان روز دچارش شد جان باخت.کارگردان فیلم،ریچارد لستر بعدها به خاطر مرگ او از کارگردانی کناره گیری کرد.

جامپر(2008):طراح دکور فیلم به شکل وحشتناکی در آشغالهای یخ زده گیر کرد....

هنگام چیدن یک صحنه خارجی در زمستان برای تریلر علمی تخیلی جامپر،با بازی ساموئل ال جکسون ،طراح دکور فیلم دیوید ریچیه به شکل وحشتناکی توسط آشغالهای یخ زده خیابان مجروح شد.ماموران بعدا دریافتند که شنها و زمین یخ زده که کنار دیوار انباشته شده بودند یک لحظه متلاشی شده و سقوط می کنند و ریچیه را له می کنند.فیلم که بالاخره به سرانجام رسید به تدریج انتقادهای گسترده ای دریافت کرد و نقدهای ضعیفی را از جانب منتقدان به خود دید.

تروی(2004):طوفانهای عظیم،یک پای شکسته،و ماجرای زردپی آشیل براد پیت...

واقعا چه چیزی می تواند در حماسه پرخرج هالیوود با بازی براد پیت،اورلاندو بلوم و دایات کروگر غلط از کار در بیاید؟ در طول فیلمبرداری تروی،براد پیت که نقش آشیل را ایفا می کرد حین فیلمبرداری دچار حادثه وحشتناکی شد و زردپی آشیلش پاره شد.ولی بدتر از آن این  جورج کمیلری،متخصص زانو بود که همراه گروه آمده بود و هنگام فیلمبرداری یکی از سکانس های اکشن فیلم در قان توفیا پایش شکست.او همان روز تحت عمل جراحی قرار گرفت ولی پس از تحمل درد شدید و سختی های ناشی از عمل دو هفته بعد فوت کرد.علاوه بر این،زمانیکه گروه در کابو، باجا کالیفرنیا سور ومکزیک در حال فیلمبرداری بودند ناچار بودند با دو طوفان سهمگین در فاصله کمتر از دو ماه کنار بیایند.آخرین طوفان در آخرین هفته تولید زماین که همه چیز بسیار سخت شده بود رخ داد.علی رغم همه اینها،فیلم به سرانجام رسید و موفقیت عظیمی در گیشه کسب کرد.

 

 

 

 

مورد عجیب خوزه مورینیو

   وقتی زمانه و فوتبال آن روی بی رحمش را نشان می دهد

   از  زمانی که مورینیو را بر نیمکت تیم پورتو در فینال جام باشگاه ها شناختم و به او اعتقاد پیدا کردم همواره به دنبال این سوال بودم که آیا یک مربی هر چقدر هم باهوش و ذکاوت بالا می تواند بدون اینکه تاثیر پذیر از تیم و جریانات حاصل از آن باشد به تنهایی بتواند تاثیرگذار باشد؟پاسخم را اما تا چند سال بعد دریافتم.پس از آنکه مورینیو به تیم های بزرگ دیگری آمد که هر کدام ترکیبی از ستارگان مختلف جهان را در خود داشتند و مورینیو وظیفه ای همچون یک برقرار کننده نظم و هماهنگی میان بازیکنان هوشمندی را داشت که هر کدام به تنهایی اعتبار و جایگاه ویژه ای داشتند.مورینیو در چلسی همان قدر موفق بود که من از چلسی بیزار بودم!پیش تر با هر بازی که چلسی انجام می داد  به نوعی حسی از دل مشغولی دائمی برای اینکه این تیم موفق نشود را در خود می پروراندم اما از زمان ورود آقای خاص به این تیم با آنکه حسم نسبت چلسی تغییری نکرد اما نگاه دیگری به آن پیدا کردم.حالا من مورینیو را نه به خاطر اینکه مربی چلسی شده بلکه به این خاطر که او در جایی دیگر و با تفکری تازه می خواهد نبوغ و ذکاوت خود ا بار دیگر به نمایش بگذارد ،تحسین می کردم.با ورود مورینیو به اینتر میلان دیگر فرصتی پیش آمده بود تا همگان ایمان بیاورند که یک مربی می تواند همان قدر در جریان یک بازی و بعضا بازی های مختلف باشگاهی و اروپایی موثر باشد که کارگردانی می تواند در تولید فیلم نقش داشته باشد.مورینیو این بار نیز هر بار با تاکتیکها و تنظیمات تازه تری به میدان می آمد و نتیجه اش هم همان شد که سه جام را برای اینتر بدست آورد و بهترین زمان بود تا به تیمی برود که این بار نام او را بر خود سوار کند و رئال مادرید سرآمد آنها  بود.رئال حالا با ستاره های تازه به خدمت گرفته اش آمده بود تا به چندین سال ناکامی در لیگ قهرمانان پایان دهد و سرانجامی را پیدا کند که پیش از این نه بار موفق به دستیابی اش شده بود.رئالی که حالا دوباره رونالدو و مورینیو را به تقابل هم آورده که بعد از برخی ناسازگاری ها که در لیگ انگلیس با هم داشتند حالا در نقش مربی و شاگرد به کمک دیگر اعضای تیم فقط و فقط به قهرمانی فکر می کنند.شروع فصل اما برای مورینیو خوب بود و همان طور پیش می رفت که انتظارش را داشتیم.تا وقتی که به آن بازی کذایی در نیو کمپ رسید.همه چیز مهیا بود تا دو مربی صاحب سبک به مبارزه ای همه جانبه بپردازند و همچون بازی شطرنج به تدریج فضا را برای همدیگر تنگ تر کنند.اما این بار آقای خاص از قائله عقب افتاد.با پنج گلی که رئال در این دیدار دریافت کرد حیرتی برای طرفدارن رئال به جا ماند که این تصور به وجود آمد که این رئال نیست که عوض شده و مسیرش را تغییر داده بلکه فقط یک مربی دیگر آمده و همان کاری را می کند که قبل تر رئال در مواجهه با حریفان بزرگی چون بارسونا مرتکب می شد.مع الوصف پس از آن دیدار هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که ماحصل آن بازی کابوس وار 4 بازی دیگر باشد که فقط تقدیر برای این دو تیم رقم زده است.چهار دیداری که به فاصله کمتر از یک ماه می بایست انجام می شدند.حالا دیگر همه چیز مهیا بود.مورینیو این بار می توانست به طور قطع کاری کند تا همه او را بستایند و موقعیتی دست نیافتنی نزد هوادارن رئال پیدا کند.قرعه ها اما به نظر خوب می آمد. بازی اول بازی برگشت لالیگا بود و چنگی به دل نزد و با تساوی یک یک به پایان رسید.خب تا اینجا برای هر دو نفر یک امتیاز ذخیره شده، اما دومین ال کلاسیکو الحق تماشایی بود.از این نظر که هم فینال کوپا دل ری بود هم این که قهرمانی هر کدام بدون شک روی بازی های دو تیم در نیمه نهایی لیگ قهرمانان سایه می انداخت.بالاخره پس از 110 دقیقه این رئال بود که پیروزی را در دوقدمی خود دید و... تمام شد.حالا رئال از این دوئل چهارگانه یک امتیاز شیرین و صد البته موثر بدست آورده بود.حالا این مورینیو بود که با پرتاب هایی که از سوی بازیکنان تمیش رو به آسمان می شد در این فکر بود که آیا وضع به هیمن منوال پیش خواهد رفت.پاسخ او مثبت بود.چون او مرد تلاش و فائق آمدن بر سختیها برای رسیدن به هدفش است.و این چنین بود که مورینیو با چشمانی باز و مطمئن پا به سانتیاگو برنابئو گذاشت.اما از همان ابتدا اوضاع کمی پیچیده شده بود.کنترل بازی به تدریج داشت از دست بازیکنان و البته داور جنجالی بازی خارج می شد.تا اینکه شد آنچه نباید می شد.چه چیزی وحشتناک تر از اینکه در بازی با این حساسیت و با مربی چون مورینیو یک بازیکن دفاعی ات را از دست بدهی و خودت هم پس از آن از زمین اخراج شوی و برای ادامه بازی در فضایی وهم آلود و مغشوش چشم به ادامه بازی بدوزی.نه، این آن چیزی نبود که مورینیو فکرش را می کرد.در چنین بازی که همه چیز متکی بر تاکتیک و قابلیت های فردی تک تک بازیکنان است از دست دادن یک مهره چون په په نه تنها وضع را آشفته می کند بلکه ممکن است کاری کند تا همه چیز در چشم به هم زدنی بر گردد...و این طور هم شد.در جایی که رئال قائله را از دست رفته می دید فقط مِسی بود که می توانست این چنین با رویای این همه هوادار و بیش از همه مربی و بازیکنان بازی کند و خود و تمیش را فاتح برنابئو ببیند.حالا دیگر همه چیز تغییر کرده بود.مورینیو که روی کاغذ امیدی به بازی نیو کمپ نداشت شروع کرد به انتقادهای مختلف و بهانه گیری تا شاید حداقل کمی از استرس موجود بکاهد.به عنوان یک رئالی دو آتشه معتقدم اینجا همان جایی بود که مورینیو کمی باید به خودش رجوع می کرد و به بازی های تدافعی در مواقعی که می بایست بیشترین حمله را بکند.و به خیلی چیز های دیگر.حالا رئال فقط یک فرصت دارد یا شاید بازی را از پیش باخته بداند اما چیزی که برایش اهمیت دارد بدون شک اثبات قابلیت هایش به عنوان تیمی باسابقه و قدرتمند است.اما اوضاع عقربی رئال هنوز در حالت خود باقی است و رئال در لیگ داخلی هم به تیمی نه چندان مطرح بازی را واگذار می کند تا همه چیز به یک باره عوض شود.حالا دیگر کسی قهرمانی و شادی فینال جام حذفی دو هفته پیش را به خاطر ندارد.در بازی سه شنبه شب همه چیز از اینجا شروع می شود که مورینیو این بار در ورزشگاه هم حضور ندارد و بازی از طریق دستیارش کنترل می شود.رئال آمده که آخرین تیر را بزند درحالیکه پیش از این به نوعی خود را تیرباران کرده است.باز هم رئال، رئال نیست و مورینیو هم از آن بازی کذایی نشانی از خود ندارد.همه چیز وقتی تمام می شود که داور سوت را در حالی می زند که این بار هم رئال با تساوی به کار خود پایان می دهد و البته همه بازیکنان رئال هم در زمین حضور دارند.رئال این فصل هم جام را از دست می دهد و پس از رگبار ال کلاسیکوهای مصلحتی حالا با یک جام به مادرید باز می گردد.اما چیزی که می توان فهمید این است که وقتی کسی چون مورینیو در یک بازی که به قدری دقیق و حساب شده عمل کرده اتقاق غیرمنتظره ای چون اخراج یک بازیکن بیافتد نتیجه اش فقط واگذاری همان بازی نمی شود بلکه سایه سنگینش را روی بازی و بازی های بعد هم می توان حس کرد.این همان تراژدی است که می تواند برای یک مربی بزرگ و خاص پیش بینی کرد وقتی زمانه و فوتبال آن روی بی رحم خود را نشانش می دهد...

دنیایی از لودگی

منتشر شده در شماره 1976 روزنامه بانی فیلم-11 اردیبهشت 1390

دنیایی از لودگی

درباره فیلم کره ای آخرین پدرخوانده

به غیر از بازی بازیگران نقشهای اصلی مانند هاروی کیتل شیطنتهای کمدی واری و بزن بکوبی ستاره کره ای فیلم،شیم هیونگ رائه و دیگر بازیگران در این فیلم به هیچ عنوان در نیامده است.

فیلم در آمریکا فیلمبرداری شده و به زبان انگلیسی است.آخرین پدرخوانده با بازی بازیگر،کارگردان و نویسنده کره ای شیم هیونگ رائه که خود نیز در نقش پسر بچه یتیم دهه 50 که بعدها به کار خانواده اش که همان فعالیت در باند مافیایی است گماشته می شود.پس از یک شوخی که در فیلم مطرح می شود و در آن شیم 50ساله در نقش شخصیتی که اصلا به سن این نقش نمی خورد ظاهر می شود در ادامه با ساده انگاری هایی که فیلمساز در نمایش دادن یک فیلم به ظاهر گانگستری میکند کنترل از دستش خارج شده و تبدیل به یک فیلم مسخره ای می شود که اتفاقا ظاهرا قرار است فیلم کمدی باشد.

به جای پیچیدگی های بیهوده شیم ترجیح می دهد از خط داستانی ساده ای بهره ببرد.دو خانواده جنایتکار با هم نزاع دارند.بقیه فیلم می شود مسخره کردنها و متک کاری هایی که آنها با هم دارند.بر حسب وظیفه شیم یک گروه فیلمبرداری جمع و جور را گرد آورده و گروهی از بازیگران که ایفاگر شخصیتهای فیلم هستند.همچون مایکل ریسپولی،جان پینت،بلیک کلارک،جان پولیتو و دوست صمیمی و سابق جیسون میوز؛کوین اسمیت.برای ایجاد جذابیت فیلم نیز وی جاسلین دوناهو را که در فیلم خانه شیطان حضور داشت انتخاب کرده و برای نقش پدخوانده این مافیا بدون هیچ حرفی سراغ یک عدد هاروی کیتل رفته است.(که در فیلم وقتی شخصیت دیگری از عبارت پایین شهر استفاده می کند چهره بی تفاوت و رسمی به خود می گیرد.)

در واقع برای این نقش کیتل نه تنها به اندازه رابرت دنیرو که بعضا با بازی در نقشهای کمدی و دستمزدهایی که می گرفت احساس شرمساری می کرد بلکه حتی به نظر می آید خودش نیز از این کار لذت می برد و حتی بعضا افتخار این را هم دارد که از این گونه نقشهای مضحک هیچ ترسی ندارد.

البته مثلا فیلم به افتضاحی فیلم قبلی جری لیوایز نیست ولی شاید در آن مایه ها سهمی داشته باشد و از آن فیلم رنگ و بویی برده باشد.نوع کمدی عجیبی که شیم در این فیلم از آن استفاده کرده  غالبا جکهای سطحی ، سخیف و گاه بی مزه ای هستند که بیش از هر چیز باعث انزجار می شوندتا خنده.انگار که شخصیت ها به زور آنجا کاشته شده اند و فقط یک پالتوی نهرویی تنشان کرده  اند و خواسته اند تا انجا با این حرکات فیلم را پیش ببرند.آخرین پدر خوانده بیش از آنکه کاملا مزخرف باشد به نوعی شیرین است ولی بهترین کار همان است که این فیلم و همه چیز درباره آن را به دست فراموشی بسپارید.

La.times

ستاره ها در توهم

 منتشر شده در روزنامه بانی فیلم شماره 1972-6 اردیبهشت 1390 و وبسایت سینمانگار

 

ستاره ها در توهم...

بیش از هر چیز جوان بودن این افراد تکان دهنده است،این 10 ستاره جوان که همگی به نوعی در کودکی وارد سینما شدند نقطه مشترکشان مسیری است که پس از بدست آوردن شهرت دنبال کردند.از اعتیاد به مواد مخدر و الکل گرفته تا شکست های مختلف روحی و عاطفی همگی شاهدی بر این مدعا هستند که بیش از همه چیز در سینما ظرفیت مهم است.خوشبختانه تعدادی از این بازیگران با تلاش و پشتکار خود به مسیر طبیعی بازگشتند در حالیکه بر خی از آنها به تدریج محو شدند و همچنان در مسیر نابودی خودشان از هیچ کاری دریغ نمی کنند....

هالی جوئل اوسمنت

هالی زمانی که در جولای 2006 در اتومبیلش تحت تاثیر مصرف الکل بود تصادف کرد و همه ساکنین آن پیش چشمان او جان باختند.ستاره متولد لس آنجلس که اولین تجربه اش در سن شش سالگی بازی در فیلم فارست گامپ بود بیشتر به خاطر نقش خیره کننده اش در حس ششم شناخته می شود و علی رغم  برخورد قانونی با وی هنوز بازیگری موفق است و اخیرا در داستان عاشقانه و عاطفی خانه غولها نیزحضور پیدا کرده است.هالی که در صدر این فهرست قرار گرفته تنها ستاره ای است که آسیب کمتری به خود وارد کرده است.وی پس از تخلفی که انجام داد محکوم به پرداخت جریمه نقدی 1500 دلاری شد.

کوری هایم

کوری هایم و کوری فلدمن در چند فیلم با هم بازی کردند،با هم بزرگ شدند و سپس با هم به دام اعتیاد افتادند.آنها پس از بازی در پسران گمشده موفقیت مشترک دیگری نیز در دو فیلم گواهینامه رانندگی و Dream alittle dream بدست آوردند.تا  اینکه به تدریج تب این دو ستاره جوان فروکش کرد و آنها هر کدام راهی را برای رسیدن به موفقیت برگزیدند.ولی در نهایت به الکل پناه بردند.هایم به مصرف قرص های مختلف روی آورد و دچار کمبود وزن شدید و پوسیدگی دندان نیز شد و در چند فیلم ضعیف بازی کرد.فلدمن که از نظر تجاری از او موفق تر بود در فیلم Goonnies و پیشم بمان بازی کرد و صداپیشگی شخصیت دوناتلو در لاک پشت های نینجا را نیز بر عهده داشت. او نیز به اعتیاد روی آورد.مصاحبه ای که آنها در برنامه مستند شبکه A&E انجام دادند با جمله ای که فلدمن در پایان برنامه گفت پایان غم انگیزی بر کار این دو ستاره بود.جایی که فلد من گفت : "دیگر کاری با هایم معتاد و الکلی ندارد...".کوری هایم سرانجام در دهم مارس سال گذشته در گذشت.

ادوارد فورلانگ

ادوارد بیشتر به خاطر نقش جان درترمیناتور2 یا دنی وینیارد در فیلم تاریخ مجهول آمریکا شناخته می شود.وی پس از آن قدر موقعیت خود را ندانست و به مواد مخدر روی آورد.تخلفات او همچون رانندگی هنگام مستی و سرقت گوشت خرچنگ از یک فروشگاه سرانجام او را گرفتار قانون کرد و پس از آن برای درمان به کلینیک ها متعددی رفت.وی اکنون ازدواج کرده و یک فرزند دارد .او سلامتی اش را دوباره بدست آورده ولی با این وجود شایعات پیرامون او همچنان ادامه دارد.همچنین این امکان وجود دارد که وی بار دیگر به دنیای سینما بازگردد.

تاتوم اُ  نیل

تاتوم هنوز عنوان جوانترین بازیگری که در سن 10 سالگی برای فیلم ماه کاغذی موفق به دریافت اسکار شده را یدک می کشد.و پس از آن با مشکلات متعددی چون اعتیاد به کراک و هروئین دست و پنجه نرم کرد.در طول دوران اعتیاد تاتوم،وی نقش کوچکی در فیلم پادشاه جنگ با مایکل جکسون  بازی کرد که در نهایت به دلیل برخی مشکلات با وی از آن کنار کشید.حالاتاتوم که فرزندانش دیگر کنارش نیستند پس از دستگیری اش در جولای 2008 در برنامه های ترک اعتیاد کلینیک شرکت می کند .

براد رنفرو

در 15 ژانویه 2008،سرانجام اتفاقی که همه مدتها در پی آن بودند به وقوع پیوست.جسد براد رنفورد 25 ساله در آپارتمانش در لس آنجلس به علت مصرف بیش از حد هروئین پیدا شد.مسیر نابودی و در واقع زندگی غیر طبیعی رنفرو پس از بازی در فیلم ارباب رجوع در نقش جوانک عاصی و مزاحم،مارک سوی آغاز شد.راهی که در نهایت باعث شد وی اعتیاد شدیدی به هروئین و متادون پیدا کند و آن رسوایی بزرگ در سال 2005 برایش به وجود آید که این مسیر سه سال پیش در نهایت با مرگ غم انگیز وی به پایان رسید.

جودی سوییتین

جودی بازیگر جوان سریال تلویزیونی خانه کامل بود. ولی به تدریج دیگر آن بازیگر معصوم و بی گناه تبدیل به معتادی به موادی چون کریستال شد.وی نه تنها چندین دندانش را در اثر اعتیاد از دست داد بلکه به تدریج شوهرش را هم از دست داد و باعث شد همه از رفتارهای نامتعادل و گاه جنون آمیز او به سطوح بیایند.ولی همین اواخر و پس از تولد دخترش،زویی روی به زندگی آرام و بی دغدغه ای آورد و تصمیم گرفت بر روح سرکش خود غلبه کند و زندگی همچون دیگر مردم داشته باشد.

دوقلوهای تویینز

نفرین خانه کامل به همین جا ختم نمی شود.دوقلوی شبیه به هم که عاشق شاخه درخت بوند؛ ماری کیت و اشلی البته در مسیر نابودی کمی محتاط تر عمل کردند.آنها شهرتشان را پس از فیلمهای ماری کیت و اشلی و کالاهای مارک دو ستاره بدست آوردند ولی در مرکز مداوم نورافکن ها و توجه ها بودن سرانجام این بلا را سرشان آورد.ماری کیت در سال 2004 توانست سلامتی دوباره اش را پس از مدتها که شایعاتی پیرامون اعتیاد وی به وجود آمده بود و ناراحتی هایی که از بی اشتهایی داشت، بدست آورد واشلی نیز که در برخی مهمانیهای شبانه با ظاهری نامعمول و چشمانی خمار حضور پیدا می کرد ،شک همه را به یقین بدل کرد که او نیز گرفتار اعتیاد شدید شده است. اما ماجرای ماری کیت به همین جا ختم نمی شود و حتی این اواخر با مرگ ناگهانی هیث لجر شدت هم می گیرد.شایعاتی نیز پیرامون رابطه این دو بازیگر وجود دارد مبنی بر اینکه هیث لجر پیش از مرگش ظاهرا با کیت قراری داشته و حتی برخی نیز گفته اند که این خود کیت بوده که مواد لجر را تامین می کرده است.این موضوع وقتی جدی تر می شود که بدانیم تنها کسی که برای اولین بار جسد هیث لجر را پیدا کرده که اتفاقا یک ماساژور بوده پیش از اینکه با پلیس تماس بگیرد ابتدا به ماری کیت خبر می دهد.

مکالی کالکین

کالکین پس از بازی در فیلمهای خانوادگی متعدد همچون دایی باک،تنها درخانه و ریچی ریچیه ، به تدریج به نوعی از پیشرفت و رشد کردن ناامید شد و جایگاهش را از دست داد.او کم کم خانواده اش را از خود راند و با دختری که در سن هجده سالگی دیده بود ازدواج کرد.و سپس به مصرف ماری جوانا و قرص های مختلف پناه برد.این روزها اما او منزوی شده با این حال برخی ممکن است بگویند نقشهای سرگذشت وار او  در فیلمهای محبوبی چون غول مهمانی فرصت جدیدی را برای او به وجود آورده است.در هر صورت به جز این هم نمی توان از کسی که در کودکی تبدیل به ثروتمند ترین بازیگر کودک تمام دوران می شود، انتظار داشت.

درو باریمور

تقریبا همه حیرت زده شدند وقتی فهمیدند جرتی دوست داشتنی فیلم ای.تی به سرعت و با سختی بسیار بزرگ و تبدیل به معتادی روانی شده است. خبرگزاری ها از همان کودکی اخبار وی را دنبال می کردند و وقتی اولین بار سیگار در دست او دیدند آن را منعکس کرده همچنین وقتی در سن یازده سالگی رو به مصرف الکل آورد باز هم در مرکز توجه بود و در دوازده سالگی دیگر به آن کودک دوست داشتنی هیچ شباهتی نداشت.وی به دام اعتیاد و مصرف کوکائین افتاد.ولی پیش از آنکه دوران نوجوانی را به پایان برساند در سن چهارده سالگی تقریبا تلاش کرد تا به حالت طبیعی بازگردد.ولی عجیب ترین اتفاقی که افتاد زمانی بود که باریمور مقدار زیادی مواد مصرف کرده بود و در مصاحبه ای با دیوید لترمن دست به کار بسیار عجیبی زد.حالا در سن سی و چند سالگی اگرچه او هنوز سرحال و جوان است ولی با این حال مجرد است و از سلامت عقلی و جسمی کامل برخوردار است.

ریور فونیکس

مرگ ریور به علت مصرف بی رویه مواد مخدر واقعا شوک بزرگی بود.به علاوه که فعالیت های جنبی فونیکس برای مردم عادی عجیب و غیر طبیعی به نظر می آمد.تا اینکه حلقه طرفداران و دوستداران او به عزا تبدیل شد و بعدها همه به نوعی یاد او را درشکلهای مختلفی چون ترانه (فلفل تند قرمز چیلی،نیروانا،REM)،فیلم های تبلیغاتی(مصاحبه با خون آشام) و کتابها(صورتی،گاس ون سنت)  گرامی داشتند.وی در سن بیست سالگی در فیلمهایی چون کارم بمون،فرار با دست خالی و خلوت من در ایداهو نقش اصلی را بازی کرده بود.ولی متاسفانه کودکی پر فراز و نشیب و تلقین عقاید مختلف فکری و فرهنگی مختلف در خانواده ای سنتی و غیر معمول نهایتا باعث شد او به آخرین راه موجود و البته کشنده ترین آنها پناه ببرد.

 

فقط آل پاچینو می تواند آل پاچینو باشد

چند خطی برای استاد

فقط آل پاچینو می تواند آل پاچینو باشد....

همیشه همین است.بازیگری با بازی در یک یا چند فیلم مطرح نامش بر سر زبان ها می افتد و اعتباری برای خود دست و پا می کند.حالا اگر خیلی بخواهد مطمئن عمل کند در انتخاب های بعدی اش سعی می کند فیلم های بهتری بازی کند تا به اعتبارش لطمه ای  نخورد.چه بسیار بازیگرانی بوده اند که با بازی در چند فیلم معتبر و خوب ولی به دلیل همین عدم تصمیم گیری مناسب در مسیر ناهمواری افتادند و تجربه چدان موفقی را از سر نگذراندند.بر عکس این قضیه هم صادق است .بازیگرانی که فیلمهای چندان مهمی بازی نکردند ولی به یک باره با حضور در یک فیلم مطرح چنان شهرتی کسب کردند که در طول دوران کاری شان آن را تجربه نکرده بودند.اما حالا می خواهم از بازیگری نام ببرم که در هیچ یک از این دسته ها جای نمی گیرد.زیاد فکر نکنید...او را خواهید شناخت.او همانی است که باید باشد.همان طور مهربان با نگاهی نافذ و حرکاتی ویران کننده.از همان آغاز دوران کاری اش به تدریج با حضور در فیلم های مهم و البته ماندگار بر اعتبار خودش افزود.استارت این کار اما تقریبا از جاودانه فرانسیس فورد کاپولا زده شد.با اینکه در آن موقع پاچینو در چندین فیلم بازی کرده بود اما تهیه کنندگان پدرخوانده به شدت با حضور او در نقش فرزند پدرخوانده مافیای نیویوک مخالف بودند.اما کاپولا می دانست که اشتباه نمی کند و اطمینان داشت آن روز او کاری خواهد کرد که امروز با بازیگری طرف باشیم که در هیچ یک از مقیاس های مرسوم نگنجد.وی در پدرخوانده یک و بعدها در دوقسمت بعدی آن نیز درخشید و قسمت سوم فیلم را رسما از آن خود کرد.فیلم های دهه هفتاد که او در آنها ایفای نقش کرد به خصوص همکاری های به یاد ماندنی اش با سیدنی لومت فقید و برایان دی پالما همانی را برایمان به نمایش گذاشتند که می دیدیم.وقتی سانی عصبی و ناشی را در آن بانک می بینیم در حالیکه  از ترسی درونی رنج می برد به حدی تحت تاثیر فضا قرار می گیریم که کاملا او را در آن قالب باور می کنیم.یا وقتی او را به نقش فرانک سرپیکوی متعصب و متعهد در رویارویی با سیستم فاسد قضایی آمریکا می بینیم و حتی در نقش تونی مونتانای صورت زخمی و جنایتکار ایمان می آوریم که او یک بازیگر تمام عیار است.

او به تدریج این روند را ادامه می دهد.تا بالاخره یک شاهکار دیگر رو می کند که البته این بار به خاطرش تحسین هم می شود و اسکار می گیرد.در فیلم بوی خوش زن چنان در قالب سرهنگ نابینای بازنشسته فرو می رود که تو گویی فکر می کنیم او مادزاد کور بوده و حالا دارد نقش خودش را مقابل دوربین ایفا می کند.حالا دیگر او را چنان می پندارم که انگار از بدو تولد هنرپیشه بوده و کارش غافلگیر کردن تماشاگران در شاه سکانس هایی است که خودش در قاب دوربین می آفریند.در دونفره هایش با دیگر بازیگر بزرگ هم نسلش، رابرت دنیرو که دومین همکاری مشترک این دو غول بازیگری معاصر بود آن طور با حرکات و رفتارش وینست هانای مخمصه را به ما معرفی می کند که وقتی به آن سکانس پایانی و جادویی می رسیم آرزو می کنم که ای کاش اینجا نیل مک کالی را از دست نمی دادیم تا شاید کمی بیشتر از دوئل هایش با وینسنت هانا لذت می بردیم.همچنین در دیگر تجربه اش با استاد موجزگوی داستان های پرکشش؛ مایکل مان رسما جادویمان می کند.تهیه کننده برنامه معروف شصت دقیقه که حالا بهانه جدیدی برای برنامه اش پیدا کرده آنقدر با حرکات و نگاه سِر کننده اش تاثیرگذار است که آن سکانس پایانی و خروج لوئل برگمن از استودیو با آن تاب دادن یقه کتش بیش از هر چیز عشق و علاقه را نسبت به این بازیگر بزرگ برایمان به همراه می آورد و یادآوری این نکته را که راه را اشتباه نیامده ایم و او همانی است که باید باشد.حتی به نظرم کاراکتری که در وکیل مدافع شیطان به نقش رئیس شیطان صفت و به واقع اهریمن کوین لومکس ایفا می کند باز با همان نگاه ها است ویران کننده است.

اما از هر چه بگذریم حضور او در بی خوابی،فیلم نامعمول کریستوفر نولانِ نابغه چیز دیگری است.او این بار نقش کاراگاهی به نام ویل دورمر را دارد که دچار بی خوابی شدید است و بدتر از همه اینکه مجبور است در جایی به دنبال سرنخ برای یک جنایت بگردد ،که بدبختانه نیمی از سال روز است و نیمی دیگر شب و از بختِ بد، او در نیمه روز سال آنجا حضور دارد و آفتاب شدید منطقه آلاسکا مانع از خوابیدن او حتی برای لحظه ای می شود.فیلم اثر درخشانی است که بیش از همه با بازی درخشان تر اوست که عینیت پیدا میکند.

وحالا او هفتاد و یک ساله شده اما هنوز کار می کند و هنوز هم تحسین می شود.حضورش در فیلم تلویزیونی تو جک را نمی شناسی به نقش دکتر جک قاتل نیزباز همان حس و خاطره از بازی فراموش نشدنی او را برایم به ارمغان آورد.حتی روی صحنه هم با نمایش تئاتر ونیزی که پیش از این آن را مقابل دروبین اجرا کرده بود ثابت می کند که این همه اعتبار و شهرت حاصل عمری کار مستمر است.همه اینها اما نتیجه این است که یک بازیگر حرفه ای در معیار جهانی و البته در مقیاسی فراتر از سطح استاندارد، آن قدر عشق دارد و می داند که هر نقشی را بدون آنکه بخواهیم از آنِ خود می کند و وادارمان می کند بازی اش را ستایش کنیم.اما او به راستی چه کسی می تواند باشد جز آل پاچینو.مگر چند آل پاچینو در دنیا داریم که شخص دیگری را به ذهن متبادر کنیم....نه، همه چیز هنوز درست است...او خودش است ...همانی که باید باشد... او آل پاچینوست ...در واقع فقط آل پاچینوست که می تواند آل پاچینو باشد....