تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

در حق شیراز ظلم شده!

منتشر شده در نشریه درون پروازی هواپیمایی آتا شماره 4 مرداد 1393

مصاحبه با مهدی فقیه درباره شیراز

در حق شیراز ظلم شده!

شده تا به حال شیراز را ترک کنید؟

خب من هیچ گاه در تهران ماندگار نشدم و برای کار هنری به تهارن نمی رفتم. از همان زمان دبیرستان که کار تئاتر را شروع کردم و بعد که به خارج از کشور هم رفتم همیشه به شیراز بر می گشتم.

یعنی حتی شرایط هم باعث نشد بخواهید به تهران بیایید؟

به هر حال بحث شرایط هم  وجود دارد.خود من در دانشگاه تهران استاد راهنما بودم و قطعا شرایطی که در تهران وجودارد در شیراز نیست. چه بسا اگر همان بودجه را به شهرستان هم اختصاص می دادند کارهای ارزنده ای صورت می گرفت ولی خب این طور نبود که بخواهم به تهران عزیمت کنم و آنجا کار کنم. سالهاست که در شیراز زندگی می کنم.

در شیراز با چه کسانی کارتان را شروع کردید؟

من از قدیم به همراه آقای مجید افشاریان، جمشید اسماعیل خانی، محمود پاک نیت و گوهر خیر اندیش  کار تئاتر می کردیم. همان زمان یک مرکز تئاتر عروسکی درست کردیم در محل فعلی پارک آزادی به نام خانه عروسک و فعالیت های زیادی در آنجا داشتیم. اصلا این مرکز اولین مرکز تئاتر عروسکی نام گرفت. اما بعد از انقلاب متاسفانه مسئولانی که آمدند حالا یا نادانسته یا به هر دلیل دیگری توجه لازم را به این مرکز نداشتند و آنجا تعطیل شد. چون تخصص اصلی من کار عروسکی است و از آنجایی که یک شخصیت عروسکی به نام جی جی بی جی در شیراز وجود دارد، تصمیم داشتیم به همین وسیله و با استفاده از این عروسک که در داستان ها می تواند بهترین مفاهیم خیر و شر را به مخاطب منتقل کند، کارهای خوبی ارائه دهیم. بعدها همه چیز را آماده کردیم و می خواستیم از این مرکز بهره برداری کنیم.  نیتمان این بود که بچه ها به اینجا بیایند و با کار خوب آشنا شوند. همان زمان ویدیو هم آمده بود و معتقدم اگر فعالیت هایمان در این مرکز ادامه پیدا می کرد کسی کار بد نمی دید.  هدفمان واقعا این بود که بچه ها را آگاه کنیم.

با توجه به اینکه یکی از ویژگی های بازی شما لهجه شیرین شیرازی تان است، چقدر باعث شده دچار محدودیت شوید؟ غیر شیرازی ها چقدر در ارائه این لهجه موفق بوده اند؟

لهجه اهمیت بسیاری برای بازیگر دارد. حتی من در فیلم مریم مقدس هم خودم نقشم را دوبله کردم. هر وقت بخواهم از لهجه استفاده می کنم و هر جا هم نیازی نباشد آن را کنار می گذارم. به هر حال لهجه هر منطقه ای برای خودش مقدس است. چه شیرازی باشد چه اصفهانی باشد. مطمئنا کسی که خودش در شهری به دنیا آمده و سالها آنجا زندگی کرده و با شعر و ادبیات و فرهنگ آنجا آشنایی دارد بهتر از هر کسی می تواند به لهجه آنجا صحبت کند. برای لهجه شیراز هم همین صادق است. کسی که خودش شیرازی است و به سعدی و دیگر بزرگان اشراف دارد بهتر از هر فرد دیگری می تواند شیرازی حرف می زند. متاسفانه می بینیم در فیلم ها یا سریال ها افرادی می آیند و با لهجه منطقه خاصی صحبت می کنند که اصلا شباهتی به لهجه مردم آنجا ندارد. چون آگاهی ندارند و آن منطقه را به خوبی نمی شناسند. مثلا من در خانواده با لهجه که صحبت می کنم از عبارت کاکُ استفاده می کنم. ولی می بینیم در خیلی سریال ها یا فیلم ها طرف می گوید کاکو.خب ما کاکو نداریم اصلا. این است که وقتی شناختی وجود نداشته باشد چنین اتفاقی می افتد. باید توجه کنیم که لهجه هر منطقه ای احترام خودش را دارد و بدون آگاهی نباید سمتش رفت. یا مثال دیگری بزنم برایتان. در شیرازی خود من به بچه های کوچک چه پسر و چه دختر می گویم گُمپِ گُلُم و این را در چند جا هم استفاده کردم. در واقع از همان کودکی برای بچه ها احترام قائلند و منظور از این عبارت هم همین حس احترام است. ولی یک جایی می آیند و همین عبارت را خطاب به دزدی می گویند. یعنی طرف به یک دزد می گوید گمپ گلم. خب این اصلا خوب نیست. وجهه خوبی ندارد و نشان از ناآگاهی آن فرد دارد. با این حال بارها پیش آمده خود کارگردان به من گفته من آن لهجه شیرین شیرازی ات را می خواهم و با همان لهجه در فیلم حرف بزن. یعنی آن لهجه و آن نوع حرف زدن را دوست دارد. در عین حال مواردی هم بوده که بدون لهجه در فیلم ها حرف زدم.

به طور مثال در سریال روزی روزگاری به نظرتان بازیگر ها چقدر در اجرای لهجه شیرازی درست عمل کردند؟

آن سریال البته خیلی شیرازی نبود. بیشتر لهجه اطراف شیراز و کازرون بود و فکر هم نمی کنم کارگردان آن هم قصد داشته که لهجه کاراکتر ها شیرازی باشد. ولی همانطور که گفتم در کارهایی که قرار است لهجه شیرازی مورد استفاده قرار گیرد دقت لازم صورت نمی گیرد و از سر ناآگاهی با لهجه برخورد می شود. مثلا بازیگر چند جایی صحبت کرده و به نظرش خوب آمده و همین را در جاهای دیگر هم اجرا می کند. من اسمش را می گذارم ادا درآوردن. درست مثل کمدی های بی محتوایی که تولید می شود و زیاد هم شده. باید بدانیم که در کار هنری وظیفه ما نشان دادن مفاهیم هنری است. باید دید این لهجه چقدر در راستای این هدف است. اگر ضرورتی ندارد طبیعتا نباید مورد استفاده قرار گیرد.

 

کمی از شیراز برایمان بگویید. اولین چیزی که شیراز به یادتان می آورد و مکان هایی در شیراز که بیشتر دوستش دارید.

در جواب شما واقعا همین شعر نشان دهنده ذهنیت من راجع به شیراز است: خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش خداوندا نگه دار از زوالش. مردم شیراز اصولا حساسیت زیادی روی این شهر دارند و مثل اینها که تا چند وقت می روند خارج می گویند از شهر چه خبر ، همانقدر به شیراز اهمیت می دهند. خب واقعا بزرگان زیادی در شیراز وجود دارد. امام زاده هایی که در اینجا هست. که ما واقعا به جز مشهد جای دیگری را نداریم که این تعداد امام زاده واجب التعظیم داشته باشد. ادبا، شعرا و بزرگانی در زمینه های موسیقی،نقاشی که واقعا یکی دو تا هم نیستند. همین سید شریف جرجانی که حافظ هم شاگردش بوده در شیراز است. باید واقعا کسانی که در زمینه های مختلف تخصص دارند بیایند و درباره این داشته های شیراز نظر بدهند. متخصصانی که در زمینه نوشتاری در حوزه پزشکی یا هنری صاحب نظرند. البته در زمینه هنری واقعا با مشکل جدی روبه رو هستیم. جدیدا رساله هایی در رابطه با برخی کارهای هنری نوشته شده و به حدی ضعیف هستند که واقعا غیر قابل نقدند. خب کسی که می خواهد درباره چیزی مطلبی بنویسد باید تخصص آن را داشته باشد یا کارشناس آن رشته باشد. مثلا شما آثار لطفعلی صورتگر را ببینید و گل مرغ هایی که این فرد کشیده و واقعا زینت بخش است. یا دو دوره مهم نقاشی که در شیراز داریم و آثار بی نظیری در آنها خلق شده . کسی که کارشناس است باید بیاید روی این آثار و این تاریخ کار کند.                                 مکانهای دیدنی و خوب شیراز هم که بسیار است. مثل بازارچه ای که نزدیک سنگ سیاه است  در منطقه سیبویه. مردم شیراز هم معمولا در بیشتر مناسبت های سال به هر بهانه ای برنامه خاص خودشا ن را دارند. از قدیم سعی می کردند با هم محله ای هایشان دور هم جمع شوند  و وقتی هم که هوا کمی گرم تر می شد با اقوام و خانواده می روند و در مکان های مختلف وقتشان را با همدیگر می گذرانند.

وضعیت فعلی را در شیراز چگونه می بینید. کار هنری چقدر کیفیت سابق را دارد؟

یک بار خبرنگاری در جشنواره فجر از من پرسید که نظرت درباره سینمای ایران چیست و من گفتم حکایت سینمای ایران حکایت بیکاره های سرکار و باکاره های خانه نشین است. واقعا الان کار هنری به آن شکل انجام نمی شود و از ظرفیت های شیراز و بزرگان استفاده نمی شود. خب واقعا چه کسی اندازه ما کار هنری انجام داده. مسئولان بیایند ببیینید چه پتانسیل عظیمی در این شهر وجود داشته. اما متاسفانه مسئولین ارشد فرهنگی شیراز بی توجهند و معتقدم پولی هم که می گیرند پول درستی نخواهد بود. چون کار خوبی انجام نمی شود و آنها هم توجه لازم را ندارند.

 

خود شهر چطور؟ چقدر با گذشته اش تفاوت پیدا کرده؟

در این سالها واقعا بزرگترین ضربه را به بافت شیراز زده اند. همین مسجد جامع عتیق را که متعلق به قرن دوم است ببینید. آمده اند یک سری بتون آرمه زده اند جلوی مسجد که همه آن مقرنس ها دارد از بین می رود و نزدیک است که هر آن بریزد. متاسفانه مسئولین در شیراز به بافت قدیمی نرسیدند. بیشتر خانه های قدیمی را خراب کردند به بهانه ساخت تونل یا چیزهای دیگر. که البته یک سری اش را حق داشتند و می بایست خراب می کردند که بتوانند چیزهای دیگری بسازند. اما بیشتر بافت قدیمی که از زمان های قدیم بوده در اثر همین بی توجهی ها از بین رفته.  یعنی هر جا را که می بینیم هر پل یا بنایی را می بینیم خرابی اش بیشتر از قبل شده.  نمی شود هم گفت که مسئولین مسامحه میکنند. نمی دانم اسمش را چه می شود گذاشت واقعا. ولی باید بگویم این حق شیراز نیست. خب من جاهای دیگری هم می روم مثل یاسوج یا اصفهان و تبریز و وضعیت آن شهرها را هم میینم. وضعیت در شیراز اصلا خوب نیست. به عبارت دیگر این شهر صاحب ندارد. کسی که واقعا بالای سر این شهر و فرهنگش باشد و به آن برسد. شما ببینید  ما هیچ جا را نداریم که دارالمصحف درون شهر وجود داشته باشد. اما آمده اند همان مسجد را که قبلا اطرافش باز بوده و کوچه ای وجود داشته بسته اند که بازار بسازند. اطراف محله احمد بن موسی و سید میر محمد. خب این بزرگان که به بازار احتیاجی ندارند. این نیاز خودشان است که باعث شده چنین کاری کنند. شما به نقشه های قبلی شیراز نگاه کنید. معماران چه توجهی به این بناها داشتند. چه روح معنوی در کارشان بوده که مثلا برای همین مسجد شهدا می آیند چندین در می سازند که آدم از هر کجا رد می شود حس و حال  این بنا بهش منتقل شود. درکارشان روح وجود داشته و معنویت موج می زده. اما به جای اینکه اینجا را حفظ کنیم می آییم بدتر خرابش می کنیم.

علاقه و استعداد جوانترها در شیراز به کارهای هنری به چه صورت است؟

علاقه و استعداد که بسیار است و خیلی ها هم به ما مراجعه می کنند. اما کسی نیست که اینها را سر و سامان دهد و راه بهشان نشان دهد. کلاسهایی وجود دارد برای رشته های هنری که به نظر من اصلا انتخاب خوبی نیست و به درد نمی خورد. دانشگاه از همه شا ن بهتر است. امروزه هم که خوشبختانه در رشته های هنری مثل بازیگری تا دکترا داریم و می توانند در سینما و تلویزیون تا مقاطع بالا ادامه تحصیل بدهند. برای همین من بهشان می گویم اگر می توانید بروید و در همین رشته ها تحصیل کنید. ولی کلاس هایی که بیرون است این وجه آموزش را به خوبی دانشگاه ندارد. بهتر است در گروه های تئاتری فعالیت کنند . بعضا طرف از تهران می آید به چنین کلاسهایی و پول هایی می دهد و وعده های می شنود که بیشترش هم دروغ است. مسئولین فرهنگی اگر این جریان را بشناسند باید گروه های تئاتری را فعال کنند. به وضعیت موسیقی برسند و استعداد ها را هدر ندهند تا آن هنر پاکی که به دنبالش هستیم شکل بگیرد. ولی خب مسئولان چنین دغدغه ای ندارند. واقعا چرا دیگر کار خوبی انجام نمی شود؟ برگردیم به چند سال پیش و ببینم چه کارهایی در آن زمان انجام میشده. می بینم آنقدر کلاس قرآن در سطح جامعه هست و جوانها هم استفاده می کنند اما نمی آیند به همین میزان به کلاس های هنری و موسیقی و تئاتر برسند. خب می خواهند نشان دهند آدم مومنی هستند؟ درست نیست واقعا. یا اینکه آمده اند هزینه موسیقی و تئاتر را خرج هیأت های مذهبی کرده اند. اسناد این مساله هم وجود دارد.که چنین اتفاقی افتاده. تا هم که بیایی حرفی بزنی طوری برخورد می کنند و چیزهایی بهت نسبت می دهند که خودت ساکت می نشینی!

 

به عنوان یک هنرمند شیرازی انتظارتان از مسئولین چیست؟

من هم به عنوان یک شهروند شیرازی که کار هنری می کنم دلم می خواهد مثل گذشته شهرم سر زبانها باشد. مردم شیراز از همه لحاظ خوب هستند. همین ابن بطوطه در سفرنامه اش وقتی به شیراز می رسد ببینید چطور تعریف می کند. از باغهایش می گوید و اینکه هیچ حایی مثل شیراز همچین باغهایی ندارد. از صوت و لحن صحیح قرآنی می گوید که در اینجا خوانده می شد و می گوید هیچ جایی مثل شیراز ندیده است. اما حالا چند تا از ان باغ ها بیشتر باقی نمانده. اکثرا خراب شده اند و به جایش تیرآهن زده اند و خانه ساخته اند. یا همین مسجد نو که متعلق به دوره سلجوقیان است و در آن نماز جمعه می خوانند. خب واقعا نمی شود مثل دانشگاه تهران که چند تا داربست زده اند جایی را درست کرد و در آنجا نماز خواند؟ حتما باید مسجد را به این وضع در آورد؟ مثالی بزنم از شهر پاریس. آنجا محله ای وجود دارد به نام مون پارناس که ساختمانی در آن ساخته اند. بعدها مجلس و جاهای دیگر می گویند که باید این جا خراب شود اما نمی گذارند. می آیند خطی دورش می کشند و می گویند هر کسی می خواهد چیزی بسازد بیاید از اینجا به بعد بسازد. معماری هم وضعیت خوبی ندارد. آدم معماری های مختلف را می بیند و بعد به معماری خودش نگاه می کند که هیچ نشانه ای از آن اصالت را ندارد. واقعا امیدوارم آنهایی که مسئولیت قبول می کنند  درست کار کنند و نسبت به مسئولیتی که دارند وفادار باشند.

 

وسعت خاطره ها ار باغ کازرون تا دروازه جنت

منتشر شده در نشریه درون پروازی هواپیمایی آتا شماره 4 مرداد 1393

گفتگو با محمود پاک نیت درباره شیراز

وسعت خاطره ها ار باغ کازرون تا دروازه جنت

از چه زمانی کارتان را در شیراز شروع کردید و تا چه سالی آنجا بودید؟

من ازکودکی در شیراز بزرگ شدم  و از سن هفد سالگی که کار تئاتر را شروع کردم همزمان با تحصیل فعالیت های هنری هم انجام می دادم . تا اینکه در سال 74 به دلایلی خودم را بازخرید کردم و به تهران آمدم.

کمی از خاطراتتان در شیراز و فعالیت هایتان برایمان بگویید.

به هر حال شیراز پر است از خاطره های مختلف. شهری زیباست که در دنیا به عنوان پایتخت فرهنگی آن را می شناسند  و یکی از مهمترین پایتخت های ایران در زمان باستان بوده. از همان دوران کودکی در خانواده و محل تحصیل خاطره های زیادی داشتیم. تا وقتی که وارد کار هنری شدم و همزمان با درس خواندن کار تئاتر هم می کردیم و با اساتید مختلفی که آنجا بودند آشنا می شدیم. همان دوران با رضا رادمنش گروه تلاش را راه اندازی کردیم و در قالب تئاتر نوجوانان فعالیت می کردیم. بعد ها این گروه به گروه آریا ملحق شد که گروه حرفه ای تری بود و استاید حرفه ای تئاتر آنجا فعال بودند. کارهایی که در دوران نوجوانی می کردیم پر از خاطره بود برایمان. آن موقع گروهمان تازه پا گرفته بود و محل تمرین بهمان نمی دادند و مجبور بودیم با دردسر در حیاط خانه فرهنگ شماره یک که در خیابان فردوسی شیراز بود تمرین کنیم و کارهایمان را ارائه دهیم. همانجا بلیت فروشی می کردیم و از دانشجویان می خواستیم که بلیت کارمان را بخرند و آنها را تماشا کنند. رفته رفته باعث شد که فکرهای بزرگ تری داشته باشیم.  وقتی که وارد گروه آریا شدیم خب فضای متفاوتی داشت با گروه خودمان. حرفه ای تر بود  و همانجا تئاتری تاریخی کار کردیم با عنوان "نابغه دودمان آریامنه" که اولین کار حرفه ای ما به حساب می آمد. همزمان گروه خودمان را هم داشتیم  و با مجید افشاریان جداگانه کار می کردیم.  خب آن زمان افراد فعال در گروه ها خیلی کم بودند .  ما همینطور که کار می کردیم از گروه های دیگر هم می آمدند کارمان را می دیدند و علاقه مند می شدند با ما کار کنند. به تدریج تبدیل به گروه خاصی شدیم  و با همه گروه ها کار می کردیم. مثلا اکثر کارهای اسماعیل خلج که نمایش های کارگاهی بود و دکور چندانی نمی خواست را اجرا می کردیم. به همین شکل پیشرفت خاصی برایمان به وجود می آمد و با افراد مختلف کارهای سختی انجام می دادیم. تا اینکه گروه تلاش از هم پاشید  و هر کس برای خودش کار کرد. از آن موقع من به صورت سیار در گروه های مختلف کار کردم. با آقای سپاسدار کار می کردم و همین طور در کارهای عروسکی مهدی فقیه فعالیت می کردم.  حتی پوسترهای کارهای آقای فقیه را هم انجام می دادم چون هر ازگاهی که اجرا داشتند می آمدند و در این زمینه هم فعالیت می کردم.

تا اینکه در سال 67 تئاتری با آقای افشاریان اجرا می کردیم که آقای احمد جو آمدند و این تئاتر را دیدند و از من برای بازی در فیلم "شاخه های بید" دعوت کردند. اساتید بزرگی مثل آقای مشایخی، آقای هادی اسلامی – که هم تهیه کننده بودند و هم نقش یکی از شخصیت های اصلی فیلم را به عهده داشتند-  در آن فیلم حضور داشتند. این اولین فیلم من بود که در میمه اصفهان کار کردیم که از طرف دفتر پیوند فیلم نامی ساخته می شد. همان زمان آقای احمد جو می خواستتند سریالی با عنوان پسر خاله ها که بعدها شد روزی روزگاری بسازند و از من دعوت به همکاری کردند. آن زمان به دلیل اینکه من کارمند اداره فرهنگ و هنر بودم و فعالیت های سینمایی و تلویزیونی ام زیاد شده بود، اجاز نمی دادند که مدام بیایم و بروم. برای همین خودم و همسرم را باز خرید کردم و در سال 74 به تهران آمدم.

به نظرتان لهجه چقدر می تواند برای بازیگر محدودیت ایجاد کند؟

آن زمان در تئاتر به ما می گفتند که نباید لهجه داشته باشی. از همان دوران که آموزش می دیدیم این را بهمان می گفتند. چون به هر حال نمایشنامه های خارجی کار می کردیم و باید بدون لهجه حرف می زدیم. در تمرین ها هم هر جا که دیالوگ ها به سمت لهجه می رفت ازمان می خواستند که اصلاحش کنیم. ولی در برخی کارها نیاز بود که با لهجه شیرازی حرف بزنم و کارگردان می خواست و من هم صحبت می کردم. مثل سریال روزی روزگاری که چهار لهجه را ترکیب کردم و حاصلش آن لهجه خاص شد.

معمولا چند وقت به چند وقت به شیراز سفر می کنید؟

خب به دلیل اینکه پسرم در شیراز زندگی می کند و اقوام  و به قولی رگ و ریشه مان آنجاست، زیاد به شیراز سفر می کنم. مثلا همین عید هجده روز در شیراز بودم.

شیراز امروز با شیراز گذشته چقدر متفاوت است؟

به هر حال هیچ چیزی ساکن نمی ماند. سکون خودش باعث خرابی می شود. همه چیز رو به پیشرفت است. و می بینیم در هر زمینه ای پیشرفت صورت گرفته. در شیراز هم همینطو راست. با گذشته خیلی فرق کرده. اخیرا هم که خط متروی شیراز راه اندازی شده. از طرفی جوانهایمان آگاه تر شده اند. مطالعه شان بیشتر شده. با اینترنت سر و کار دارند. هر چه پیشرفت بیشتر باشد طی مرور زمان جوان فعال تر و پویاتری می بینیم و این واقعا جای شکر دارد که امروزه بیشتر به دنبال تحرک و پویایی هستند.

اولین چیزی که با شنیدن نام شیراز به ذهنتان می آید چیست؟

راستش اولین چیزی که به ذهنم می آید و همین حالا هم که شما تماس گرفتید ذهنم رفت به آن سمت، دروازه کازرون و تالار ابوریحان است. به دلیل اینکه مدتها آنجا کار می کردم و خاطرات زیادی در آنجا دارم. اخیرا هم فضای دروازه کازرون تغییر کرده. مثلا بازارچه ای آنجا بود که ماهی فروشی و سبزی فروشی داشت و ما هر وقت می خواستیم خرید کنیم می رفتیم به آن بازارچه.  یا مثلا آقایی بود که توی کوچه ای همان اطراف پالون الاغ می فروخت و متوجه شدم که فوت کردند. بسیاری از افرادی که آنجا می شناختم از دنیا رفتند. وضعیت به گونه ای بود که آن قدری که وقتم را در تالار ابوریحان می گذراندم در خانه نمی گذراندم. همه کار هم می کردیم. ظاهرا فقط خیاطی نمی کردیم که  آن هم کار افراد دیگری بود که البته برای کارهای عروسکی کار خیاطی هم می کردیم. خانه هم که می رفتیم آنقدرخسته بودیم که دیگر توانی نداشتیم و فقط می خوابیدیم. مگر آنکه قرار بود متنی چیزی برای کارمان حفظ کنیم و فقط برای همان وقت می گذاشتیم.  به هر حال فضای زندگی هنری در شهرستان و حتی در تهران فضای خاصی بود و عشق خاصی را می طلبید. متاسفانه  الان با اینکه آگاهی ها بیشتر شده ولی عشق به کار کمتر شده. جوان ها بیشتر به دنبال شهرتند در صورتی که همان موقع اولین درسی که ما می دادند این بود که خودنمایی را از خودتان دور کنید و سعی کنید کار فرهنگی کنید . ولی الان می بینم آنهایی که دنبال کار هنری می روند هدفشان مشهور شدن است. دنبال این نیستند که خودشان را به آن چیزی که می خواهند متصل کنند و به دنبالش بروند.

کدام اماکن یا مناظر دیدنی شیراز را بیشتر دوست دارید؟

اماکن تاریخی را واقعا دوست دارم چون اساسا تاریخ را دوست دارم. تخت جمشید، آرامگاه سعدی ،حافظ همه اینها را واقعا دوست دارم و هر بار که می روم شیراز حتما تجدید دیداری با اینها می کنم.  شیراز محل زندگیمان بوده و همانطور که گفتم همه آن را به عنوان پایتخت فرهنگی می شناسند . شخصیت های بزرگی هم در این شهر بودند. مثل حافظ، سعدی، خواجوی کرمانی که البته با اینکه کرمانی است ولی اینجا به خاک سپرده شده. برای همین همه این فضاها برایم خیلی جذاب است و هر وقت که می روم شیراز بهشان سر می زنم و البته به فضای کاری قدیم خودم هم سر می زنم. خیابان هنگ و زرهی و از آن طرف باغ جنت و شهرک شهید دستغیب که محل زندگیمان بوده. و واقعا همینجا می خواهم بگویم دست کسی که این باغ جنت را به پارک تبدیل کرده درد نکند. چرا که این منطقه و مردمش واقعا به همچین فضایی احتیاج داشتند.

وظیفه مسئولین در قبال این شهر زیبا و مردمانش چیست؟  چه چیزی حق این شهر را ادا می کند؟

مسئولین برای این مردم هر کار کنند کم کرده اند.این یک واقعیتی است. یعنی نمی توانیم یک جایی بگوییم دیگر بس است و نمی خواهد کار کنند. چون جمعیت رو به افزایش است و طبعا نیاز مردم هم بیشتر می شود. من واقعا به کسانی که در راس امور هستند می گویم هر کاری برای این مردم انجام دهید کم کرده اید و از آنجایی که شیراز را به عنوان زادگاه و محل زندگیم، مال خودم می دانم ازشان تقاضا دارم مردم را فراموش نکنند. بدانند که مردم در هر شرایطی قدردان آنها هستند. برای مردم کار کنند و فقط به فکر میز و صندلیشان نباشند.