فیلسوفی که سینماگر شد یا سینماگری که فیلسوف بود
منتشر شده در شماره 1946 روزنامه بانی فیلم-16 اسفند 1389
به مناسبت دوازدهمین سالمرگ استنلی کوبریک
فیلسوفی که سینماگر شد یا سینماگری که فیلسوف بود
استنلی کوبریک کارگردان خودساخته آمریکایی،یکی از ستایش شده ترین مولفان سینمای مدرن است که فیلمهایش را هم در انگلیس و هم در آمریکا ساخته است.در مقایسه با جان هیوستون،فیلمهای کوبریک پایه ادبی غنی تری دارند.تقریبا همه پروژه های او به نوعی اقتباس های ادبی بودند.علاوه بر بیان و سبک خاص سینمایی ،کوبریک پس از خود صدها آرشیو مختلف و لوازمی مرتبط با فیلمهایش را باقی گذاشت.
جک نیکلسون درباره روش کاری او چنین گفته:"فقط به صرف اینکه تو یک کمال گرا باشی به این معنی نیست که حتما آدم کاملی هستی.ولی کوبریک هما کامل بود هم کمال گرا."
استنلی کوبریک در خانواده ای از طبقه متوسط در نیویورک متولد شد.پدرش جک،پزشک بود .خواهر کوبریک باربارا در 1934 متولد شد.وی درباره برادرش این طور گفته:استنلی برادر خیلی حسودی بود،ولی با من بسیار خوب بود" گرترود،مادر کوبریک وی را تشویق کرد تا مطالعه کند و بیشتر وقتش را صرف کتاب کند.کوبریک در دبیرستان تافت تحصیل کرد اما برنامه اش برای رفتن به کالج به خاطر نمره های پایینش به سرانجام نرسید.کوبریک اولین دوربینش را در سن سیزده سالگی از پدرش گرفت.او در خانه یک تاریکخانه نیز داشت.کوبریک برای نشریه مدرسه شان عکس می گرفت و در سن شانزده سالگی اولین عکسش را به مجله look فروخت.پس از فارغ التحصیلی او به عنوان عکاس وارد مجله لوک شد.در مصاحبه ای آرتور جونتون کوبریک را پسری نابغه نامید و به او توصیه کرد که عکسهای بسیاری بگیرد نه فقط ده تا یا بیست بلکه صدها عکس بگیرد....
در سال 1950 کوبریک از مجله خارج شد و به دهکده گرینویچ عزیمت کرد و نخستین فیلم مستندش با عنوان روز جنگ(1951) را ساخت.فیلم درباره دنیای مشتزنی بود.در طول این دوره او همچنین در مسابقات برای جایزه شطرنج بازی می کرد.دومین فیلم کوتاه او،کشیش پرنده(1952)بود و کوبریک آن را به کمپانی RKOفروخت.نخستین تجربه کارگردانی کوبریک به فیلم ترس و آرزو(1953) برمی گرددکه با کمک مالی پدرش و با بازی پاول مازورسکی ساخته شد.کار بعدی وی به نوعی یک ضد جنگ وجود گرا بود که بعدا توسط خودش بازسازی شد.فیلم بعدی او بوسه قاتل(1955) با بازی فرانک سیلویرا،جیمی اسمیت،ایرن کین و جری جارت نیز با سرمایه ای شخصی تولید شد.کوبریک فیلمسازی جنگجو بود.جمعه ها وقتی می خواست زمانهای بیکاری اش را حساب کند دو ساعت فیلمبرداری را متوقف می کرد.
کوبریک در سال 1954 کمپانی تولیدی را با جیمز بی هریس تشکیل داد و اولین فیلم مستقلش را با عنوان قتل(1956) با بازی استراینگ هایدن ساخت.با داستانی از جنگ جهانی اول وی فیلم راه های افتخار(1957) را بر اساس رمان همفری کاب ساخت.کوبریک توانست خودش را به عنوان نماینده نسلی آینده درا و امیدوارکننده میان کارگردانان هالیوود نشان دهد.فیلمنامه راه های افتخار دوباره توسط جیم تامسون و خود کوبریک نوشته شد.ولی کرک داگلاس تقاضا کرد که آنها به کار اصلی بازگردند.با این وجود برخی منتقدان از نتیجه راضی نبودند و در این میان لوئیس بروس با کنایه این چنین گفت :آنهایی که این کارگردان که پیش از این مثلا عکاس بوده را تحسین کردند قطعا افسوس خواهند خورد. زوایای دوربین در راههای افتخار خیلی پیچیده نبود و برخی از انها رو ی هوا و بی تفاوت رها شده بودندجدای اینکه نقش کرک داگلاس در این فیلم هیچ تغییری نکرد و و اندکی کم رنگ نشد که این خود جای بحث خواهد داشت.
در سال 1958 کوبریک با کریستین سوزان هارلن بازیگر و هنرمند ازدواج کرد و برای چند سال با خانواده اش به هالیوود عزیمت کرد.پس از اینکه او از کارگردانی فیلم سربازهای یک چشم در کمپانی شخصی مارلون براندو انصراف داد تصمیم گرفت یک فیلم جنگی دیگر بسازد.فیلمی با عنوان سرهنگ آلمانی .وقتی آنتونی مان از فیلم اسپارتاکوس که در یونیورسال تولید می شد اخراج شد کوبریک برای این کار استخدام شد.گروه تولید که شامل کرک داگلاس که پیش از این در راههای افتخار با کوبریک هماره بود می شدند و همچنین ستاره هایی چون لارنس الیویه،ژان سیمون،چارلز لاوتون و پیتر اوستینف نیز در فیلم بازی می کردند .فیلمنامه توسط دالتون ترومبو که جز لیست سیاه هالیوود محسوب می شد نوشته شده بود.اسپارتاکوس موفقیت عظیمی پیدا کرد به خصوص در شوروی که باعث شورش بردگان علیه کارفرمایانی شد که اغلب دارای گرایشات مارکسیستی بودند.ولی رئیس جمهور وقت،جان اف کندی همچنان در کاخ سفید پنهان شده بودتا فیلم را در اولین نمایشش در کمپانی وارنر ببیند.
همان طور که پیش بینی می شد پروژه بعدی کوبریک گرفتار سانسور شد . کوبریک به انگلیس رفت تا فیلم لولیتا(1962) را با کمپانی مترو گلدوین مه یر بر اساس رمان جنجالی ولادیمیر نابوکوف بسازد.کوبریک خود نیز کتاب را از معدود رمانهای عاشقانه مدرن خوانده است. داستان فیلم نیز از این قرار بود که جیمز مانسون با صاحبخانه فربه اش،هامبرت ازدواج می کند تا به دختر 12 ساله اش ،لولیتا نزدیک تر شود.لولیتا در واقع چراغ زندگی هامبرت بود و دختر توسط وی مورد آزار و اذیت قرار می گرفت.پس از انکه وینتر فرار می کند هیچ چیز جلوی هامبرت را نمی گیرد و او لولیتا را به سفر برده و از متلی به متل دیگر در رفت و آمد هستند.با این وجود،لولیتا با کوییلتی(پیتر سلرز)دکتر فاسد فرار می کند. نابوکوف پس از تماشای فیلم آن را ناامیدکننده خواند و خود فیلم بعدها به خاطر صحنه های بی پرده و گاه صریحش با محدودیت هایی مواجه شد و درخود آمریکا نیز برای تماشاگران زیر 18 سال ممنوع شد
دکتر استرنج لاو(1964)کمدی سیاهی از عملیات اتمی بود.در پایان فیلم که اسلیم پیکنز بمب را در آسمان حمل می کند و وی لین آواز "دوباره تو را خواهیم دید؛ آواز جنگ جهانی دوم" را می خواند.و این بار نیز منتقدان چیزهای مختلفی درباره کارگردان گفتند.فیلیپ هارتونگ این چنین می گوید"وقتی برخی از منتقدان اکنون استنلی کوبریک را پسر نابغه می نامند من متعجب می شوم که چرا این تاکید روی نابغه نیست چرا که به نظر من کوبریک قطعا یک نابغه است ."در آن زمان این پسرنابغه 36 ساله و چندین فیلم ساخته بود.فیلم بعدی کوبریک سفر علمی تخیلی و فلسفی در داخل و خارج فضا با نام ادیسه فضایی:2001 بود .
ادیسه فضایی تبدیل به یکی از ماندگارتین فیلمهای تاریخ سینما شد اگر چه در اولین نمایشش تقریبا فاجعه بود.به طوی که نیویورک تایمز آن را به شکل باورنکردنی کسل کننده خواند است.و آرتور جونیور نیز این طور گفته که "از نظر اخلاقی پر مدعا ،از نظر فکری مبهم و بی اندازه طولانی..."فیلم در واقع از داستان کوتاه آرتور کلارک ؛نگهبان(1948) به کوبریک الهام شده بود.ولی بیشتر بن مایه آن تقریا تازه بودند.در سکانس افتتاحیه فیلم یک نور مبهمی در صحنه ماقبل تاریخی اش ظاهر می شود و به شکل رمزآلودی خانواده ی میمون ها را برای استفاده از استخوان ها به عنوان ابزار و سلاح نشان می دهد.قطعات ریچارد استراوس و همچنین اسپارک زاراتوسترا(1869) برای موسیقی فیلم مورد استفاده قرار گرفت.داستان از زمان گذشته تا سال 2001 پیش می رود.اکنون بیگانه ای مصنوعی در ماه پیدا شده است.او سیگنالهای مخربی را به سیاره مشتری ارسال می کند. یک سفینه فضایی که توسط کامپیوتری به نام HAL 9000 هدایت می شود به ماموریتی برای جستجو در نقاط دوردست فرستاده می شود.Hal برای تجربه احساسات انسانی برنامه ریزی شده است.او دچار یک شکست عصبی می شود و سعی می کند گروه را مرتب کند.دیو بومن HAL را که پیش او اعتراف می کند را تخلیه می کند"دیو،من ترسیدم.مغزم داره خالی میشه..." و به تدریج دیو به مقصد می رسد.پس از سفری در اعماق فضا و مجموعه ای از تغییرات روحی و جسمی ،او تبدیل به یک جنین و ستاره ای کوچک می شود .این صحنه ها واقعا تاثیرگذار است.بخشی از جذابیت فیلم نیز این است که فیلم بزرگ و عمیقی بدون آنکه به گفتار و دیالوگ متکی باشد و تنها با تکیه بر تصویر و موسیق ریچارد استراوس،جاناتان استراوس و جیورجی لیگتی قادر است مخاطب را درگیر کند. فیلم کاملا در مشکلاتش غرق می شود، استفاده فیلم از رنگ و فضا، پرداختی فانتزی به جزئیات علمی و تخیلی اش که برخی جاها میان کسالیت بی اندازه و خواب آورش در نوسان است. ایده کلارک در داستان نگهبان این بود که غریبه هایی که سیاره ما را در راههای دوری دیده بودند می توانند حدس بزنند که یک روز هوش و قدرت فکری شانمی توانند بر زمین غلبه کنند.آنها احتمالا علاقه مند به تمدن ما هستند اگر ما تنها بتوانیم با گذشتن از فضا و خروج از سیاره خود توانایی مان را برای نجات یافتن نشان دهیم.این همان مبارزه ای است که دیر یا زود همه باید ببینند.
در "یک پرتقال کوکی(1971)"که بر اساس نهمین رمان آنتونی برگس ساخته شد،کارگردان همچنان آزمایشهایش را پیرامون جهان آینده ادامه می دهد.اگر چه به نظر می رسید فیلمی کلاسیک و مدرن است ولی نقدهای مختلفی را دریافت کرد.استنلی کافمن درباه فیلم نوشت:"برخی چیزها خیلی جدی با استعداد کوبریک غلط از آب درآمدند.من نمی خواهم تفکر او را به خطر بیندازم.ولی چیزی که هست و در واقع از دو فیلم قبلی او به وجود آمده برای من مبهم است.من به هیچ وجه نمی تونم چیز درست و معقولی درباره یک پرتقال کوکی بگویم،فقط اینکه فیلم خیلی کسل کننده بود،همین".در پرتقال کوکی الکس مل کام و دوستانش وقتشان را در لبنیاتی کورووا می گذرانند با اینکه آنها هیچ کس را اذیت نمی کنند و آسیبی به همدیگر رنمی رسانند.ناگهان الکس زنی را می کشد و توسط دوستانش تسلیم پلیس می شود.در زندان او رفتارهای لودویکو را تحمل می کند و هدف رفتارهای غیر اجتماعی اش قرار می گیرد.الکس دوباره به خیابان های شهر باز می گردد و دیگر نمی تواند به پشه ای آسیب برساند،خشونت برایش بی معنی شده.و زیر نظر دوست و قربانیهای سابقش که حالا پلیس شده، ، از شکنجه ها زجر می کشد.پس ازآن او سعی می کند خودکشی کند،الکس می گوید:"من حالم کاملا خوبه "و نوری شیطانی در چشمانش برق می زند.مانند همه فیلمهای کوبریک،موسیقی نیز نقشی اساسی در این فیلم دارد.قطعه Ode to Joy بتهوون و آواز در باران جین کلی زمانیکه الکس به زنی باردار حمله می کند و عنوان بندی پایانی می اید، شنیده می شود."اگر ما تصمیم بگیریم آدمی را دوست داشته باشیم،ما مجبوریم الکس را به عنوان کسی که نماینده نیست و عضو آن است دوست بداریم"این را برگس می گوید."بهتره که دنیایی از خشونت که درآگاهی کامل اتفاق می افته داشته باشم ،خشونت به عنوان عملی آگاهانه ،تا جهانی که تحت شرایط مطلوبی باشد و همه چیز در آن خوب و بی مساله باشد."
در سال 1974کوبریک ساکن انگلستان شد،چون می خواست آزادی بیشتری را تجربه کند ولی او در تمام زندگی اش یک نیویورکی باقی ماند.در این دوره بیست و پنج ساله او دو فیلم بر اساس رمانهای اروپایی و دو فیلم درباره تاریخ و وحشت آمریکا ساخت.وی همچنین قصد داشت فیلمی بر اساس زندگی ناپلئن بسازد.کوبریک در واقع شیفته شخصیت ناپلئون بود که چگونه شخصی این چنین مستعد توانسته چنین اشتباهات زیان باری را مرتکب شود.حامیان کوبریک وقتی سرگئی بوندارچوک فیلم واترلو را در سال 1971 را با بازی رد استایگر کارگردانی کرد و در گیشه شکست خورد از پروژه کنار کشیدند.فیلم بعدی کوبریک،بری لیندون(1975) بود که از رمان کوچک تاکرای اقتباس شده بود و در تقلیدی از تام جونز شد آن را با سرعت بسیار ساخت.به گفته خود کوبریک:من روبانی را از گردنم باز کردم و آن را جایی در خورم پنهان کردم.اگر شما آن را یافتید،مال شماست.شما مختارید هر جایی را دنبال آن بگردید.و من فکر می کنم از شما خیلی کمترم اگر نتوانید آن را بیابید"اگر چه فیلم برنده چهار اسکار شد ولی از نظر تجاری با شکست مواجه شد.جان لندو درباره فیلم گفته:"تصاویر کوبریک چیزی را اضافه نمی کردند و مثالهای گیج کننده راوی فیلم بهتر از آن بودند"
درخشش(1980)، فیلم سبک گرا و ترسناک،بر اساس رمان استفان کینگ فیلم بعدی کوبریک بود.جک توراس(جک نیکلسون) نویسنده ای بود که در فصل زمستان به هتلی می رود تا داستان تازه ای بنویسد.در این هتل خلوت او کم کم دیوانه می شود و می خواهد پسرش دنی و همسرش وندی را به قتل برساند.کینگ خودش از برخورد با کوبریک با داستانش راضی نبود وو کتابش را در سال 1997 به یک مینی سریال تلویزیونی برگرداند.با غلاف تمام فلزی(1987) کوبریک با فیلم اینک آخرالزمان کاپولا و جوخه الیور استون در رشته بهترین فلیم که همه به جنگ ویتنام مرتبط بودند رقابت کرد.
کوبریک سرانجام در 8 مارس 1999بر اثر حمله قلبی در خواب در منزلش در خیابان آلبانا درگذشت .آخرین فیلم او چشمان کاملا بسته داستان بیرحمانه ای بود با بازی تام کروز و نیکول کیدمن.موسیقی عنوان فیلم قطعه second waltz از آلبوم شماره 2 دیمیتری شوستاکوویچ،Jazz suit بود.کوبریک خود گمان می کرد بهترین فیلمی است که تا کنون ساخته.فیلم حول داستان عقده های روحی بود که گریبانگیر شخصیتهای اصلی بود،ویلیام هارفورد و همسرش آلیس در رابطه ای با یک دریانورد و چند غریبه در تصوراتشان سرمیکنند.برخی صحنه های خشن فیلم برای تماشاگران امریکایی دوباره تدوین شد.سازمان های هندو فیلم را به خاطر شعری که از یکی از کتابهای قدسشان،باگاوادگیتا که در یکی از سکانس های جشن خوانده می شود توهین آمیز خواندند.
چشمان کاملا بسته بر اساس رمان آرتور شنیتسلر؛داستان رویا(1926) که قبلا توسط ولفگانگ گلوک در سال 1969 ساخته شده بود باردیگر توسط کوبریک ساخته شد و تنها تفاوتش هم این بود که این را کوبریک ساخته و همین برای تماشاگران کافی بود.