هرگز به غصه خوردن،گذشته برنگشته
هرگز به غصه خوردن،گذشته برنگشته....
مهمترین نکته ای که در تقابل با گذشته ی فرهادی باید در نظرگرفت جهان بینیِ بسط یافته او در پرداخت به آدم هاست.آدمهایی که کماکان درگیر روابط تیره و تار خود به دروغ گویی و پنهان کاری مشغولند و اگر در اینجا از ملیت دیگری برخوردارند ولی با قاعده و اصول این نوع زندگی کردن به خوبی آشنا هستند.اگر در جدایی نادر از سیمین، نادر به مهاجرت رضایت نمی داد و سیمین از آن استقبال می کرد و اصرار می ورزید، در اینجا احمد که چنین تجربه ای را از سر گذرانده در حال سپری کردن تبعات چنین تصمیمی است.به خواست خودش آمده و با تشکیل خانواده ای فرانسوی به این نتیجه رسیده که آدم این دیار نیست.در واقع نکته فیلم در همان دیالوگ شهریار-ایرانیِ راضی به قواعد بازی- نهفته است.چه بخواهد چه نخواهد او تصممیش به رفتن بود.چند سال زودتر یا دیرتر فرقی در اصل ماجرا ایجاد نمی کرد.به عبارت دیگر مهاجر بینوای ما نه طاقت ماندن در کشور خودش را داشته و نه تاب ماندن در دیار تازه را.
زنِ مُسببِ دردسرِ فیلم های فرهادی اما در اینجا بدون آنکه بخواهد قربانی اعتماد نفر دومی می شود که از او انتظار نداشته.سمیر عرب تبار اگر در ابتدا بی خبر از همه چیز دل به زن بسته بود، با ورود احمد همه چیز را به سمت خود تغییر می دهد.حالا و در نیمه دوم فیلم، قصه قصه ی سمیر است و سمفونی بی اخلاقی هایی که با ظرافت همیشگی فرهادی و البته با پیچ و خمی تکراری و فرمولیزه شده به سرانجام می رسد.به همین جهت یک سری اطلاعات و گره گشایی ها خیلی موثر به نظر نمی رسد با به عبارت دیگر کاری که در فیلم های قبلی فرهادی می کرد را نمی کند.مساله بغرنج ایمیل ها که ظاهرا در فیلم هم نقش مهمی دارند با سوالات نعیمای شاگرد رختشورخانه –که بازی عجیبی هم دارد و معلوم نیست برای چه مثل آماتورها بازی می کند-از حرارتشان کاسته می شود.حالا دیگر ایمیل کمترین اهمیتی داشته و فرقی نمی کرده لوسی-با بازی خوبش-آنها را برای همسر سمیر فرستاده ،یا نعیما ایمیل را به او داده یا نه.مساله دیگر مساله رابطه سمیر و سِلین است.سلینی که به گفته ماری اگر طبق روال برای او اهمیتی قائل بوده و به رابطه او با ماری شک کرده خودکشی عجیبش هم پیش چشمان پسرش قابل توجیه است.اما در همین نقطه دوباره آنِ چشمگیر فرهادی خودش را نشان می دهد و مساله اصلی می شود رابطه میان نعیما و سمیر.اینجاست که وجود ماری در زندگی او ذره ای اهمیت برای مخاطب و سلینِ بیهوش روی تخت پیدا نمی کند.و فرهادی هم دقیقا همه این اطلاعات را برای این به مخاطب پیگیر می دهد که او را به چنین نقطه ای برساند.که دائما قضاوت کند و خودش را شماتت کند.این چیزی است که فیلمساز اسکاری ما همواره در پی آن است و از یک جهت معتقدم در این فیلم بیش از فیلم های دیگر به آن دست یافته.چرخشِ پیش بینی ها و قصه اصلی با پیش رفتن به سوی سمیر و نعیما و آن پایان بندی به نظرم در مسیر فیلم و تاثیرگذار-که البته با نوع اجرایش و آن فلو شدن تصویر در طول پنِ طولانی انتهایی به نظرم از تاثیرش می کاهد- جلوه تازه ای جهان بینی فرهادی را تصویر می کند.
همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم که فرهادی به هیچ عنوان فیلم بدی نساخته و در مقایسه با آثار متاخر سینمای ایران نیز مثل همیشه فیلم فراتر از حد استانداردی ارائه کرده.ولی مشکلی که غالب منتقدان و علاقه مندان فرهادی با آن روبرو هستند ریل تکرارِ سوژه ها و گره افکنی هایی است که او اینبار همه جانبه تر و کلی تر از آنها استفاده کرده .فرهادی در گذشته به لحاظ فیلمنامه نویسی و مولفه های محبوبش هر چه در چنته داشته رو کرده و حتی از یک لحاظ در نوع بازی گرفتن و کارگردانی نیز به یک پختگی و کمال رسیده.کافی است به بازی دو کودک فیلم به خصوص بازیگر نقش فؤاد توجه کنید تا ببینید فرهادی به چه اندازه به نگاهی جهان شمول در ارتباط با بازیگران رسیده که حتی با یک بازیگر غیر بومی هم به همان اندازه موثر عمل می کند که با یک بازیگر ایرانی.اما مشکل فیلم تازه فرهادی بیش از هر چیز یک حصرِ ناخودآگاه است.حصر در مجموعه ای از ایده ها و ترفند های داستانی که از شاید از پس یک اعتماد به نفس خوداگاه حاصل شده.اگر در ابتدای فیلم همه تمرکز روی رابطه ماری و احمد و تبعات تصمیم آنها مبنی بر جدایی است در نیمه دوم فیلم دیگر همه چیز مساله سمیر ،سلین و ماری است.احمد به نوبه خودش قصه را تا جایی پیش می برد که زن دردسر ساز قصه از همه جا درمانده می شود.لوسی می شود پنهان کار اخصِ ماجرا و در یک نگاه همه چیز متوجه اوست ولی در لحظه ای که انتظارش را نداریم کاری که او کرده مهم جلوه نمی کند و همه چیز متوجه فردی است که ما تا سکانس پایانی فیلم هیچ تصویری از او در ذهن نداریم.فرهادی بدون اینکه بخواهد، به مخاطبش باج می دهد.همین می شود که از یک جایی مدت زمان فیلم که هیچ گاه برای مخاطب فیلم های فرهادی در اولویت نبوده بدل می شود یک مساله اساسی.به ساعتش نگاه می کند و به آنچه تا کنون بر او گذشته.به عنوان فیلم می اندیشد و به دنبال چنین مفهومی در فیلم می گردد.هر چه که هست رد پایی از گذشته است.همه چیز اتفاق افتاده،کوزه ها شکسته شده و دردسر ها ایجاد شده.حالا انگار گروهی در پی جستجوی مسببین ماجرا اجیر شده اند و ما نظار گر آنهاییم.اگر در جدایی نادر از سیمین و دیگر فیلم های فرهادی در لابه لای آدم ها و روابط نظاره گر پلشتی های بی اخلاقی بودیم در گذشته فیلمساز ما را می گذارد بیرون ماجرا و و فقط ازمان می خواهد مثل همیشه مخاطب باوفایش باقی بمانیم.
فرهادی اگرچه در فیلمنامه گذشته روند وقوع حوادث و سیر منطقی وقایع را رعایت کرده و فیلمنامه استانداردی نوشته ولی در قیاس با کارنامه پربارش دیگر چیزی برای عرضه ندارد.نه اینکه نداشته باشد توان اغنای مخاطب را با آن ندارد.به همین دلیل قصه اش را می پیچاند و مخاطب را با پاساژ های غیرواقعی درگیر می کند.اما همه اینها باعث نمی شود از وجوه درخشان دیگر فیلم غافل شویم، همچون فیلمبرداری خوب و حساب شده کلاری،بازی های خوب و استاندارد بازیگران به ویژه مصفا-که معتقدم بهترین بازی عمرش را ارائه کرده-و بژو،.نقش مهم و تاثیر گذار صدا در فیلم و طراحی صحنه باورپذیر فیلم که همگی ما را به پذیرش آدم ها و روابط قصه سوق می دهند.
مساله دیگر اما فضایی است که فرهادی در فیلم ارائه می کند.فضایی که فارغ از آدم ها و فرهنگ خاصشان نمی تواند ما را توجیه کند که در حال تماشای فیلمی با محوریت شخصیت های فرانسوی هستیم.نگاه فرهادی کماکان شرقی است و حتی اگر برایمان قسم و آیه بیاورد که این قصه می تواند در هر جای این دنیا رخ دهد ولی مناسبات و نوع ارتباطاتی که میان آدم ها شکل می گیرد،رفتارهای خاص و کنش های مختلف نمی تواند بر قامت یک جهان بینی اروپایی به خصوص فرانسه بنشیند.هرچند که او سعی کرده با قرار دادن فضایی ایرانی در این بین حداکثر تلاشش را برای نزدیک کردن آدم ها به یکدیگر انجام دهد ولی تماشاگر آگاه و علاقه مند نمی تواند از پس این همذات پنداری برآید.در باقی موارد فرهادی مثل همیشه درخشان عمل کرده و برخی جهات فیلم درخشان تری نسبت به جدایی... ساخته.همانطور که از برخی جهات دیگر نسبت به جدایی و دیگر فیلم هایش با یک سکون یا درجا زدن همراه است.حقیقت اینکه فرهادی در گذشته گامی رو به عقب نپیموده بلکه فقط یک فیلم خوب دیگر با مولفه های خاص خودش به مخاطب ارائه کرده و این الزاما به این معنا نیست که او فیلم ضعیفی ساخته یا با شکست روبه رو شده.به هیچ عنوان.زیرا قرار نیست هیچ فیلمسازی در کارنامه خود همواره یک روند یک تا ده را طی کند که در این صورت پس از رسیدن به نقطه ده، طبیعتا باید یا به عقب برگردد یا خودش را تکرار کند.گذشته در کارنامه فرهادی شاید یک تکرار درخشان است.یک همگام سازی قصه های فیلم های گذشته با فضای خاص تازه اش.اتفاقا از جهاتی معتقدم از این نظر که می شود با همه چم و خم داستانی فرهادی آشنا شد گذشته نسبت به جدایی فیلم بهتری است.اگر در آن فیلم فیلمساز را متهم به پنهان کاری می کردیم که اطلاعات را جیره بندی می کند و به مخاطب ارائه میکند در گذشته با اینکه در تمام مدت در فیلم در حال اطلاعات دهی است ولی اطلاعاتش نه تاثیر ویژه ای در رسیدن مخاطب به نقطه پایانی دارد نه کمکی برای درک بهتر فضا می کند.ضمن اینکه در اینجا عملا قصه فیلم دیرتر از همیشه شروع می شود و این برای فیلمی از فرهادی قطعا یک خلل بزرگ است.یک نکته دیگر اینکه با نتیجه اخلاقی که در پایان و بعد از همه بی اخلاقی های روی داده می گیرد موافقم.جایی که سمیر فقط خودش می داند دردش با این آدم ها چیست، و خدایش، به خودش عطر می زند و به پیشگاه همسرِ در کُما مشوشَش می رود و او را به قضاوت دعوت می کند.همانجا که با آن قطره اشک عجیب مواجه می شویم که برای فرهادی بسیار دم دستی به نظر می رسد.
همانطور که دیدید همه بحث من سر این است که همه اینها برای فرهادی کم است و راضی کننده نیست.وگرنه که در قیاس با فیلم های دیگر فرهادی مثل همیشه کاری کرده کارستان.درجه یک ،درگیرکننده و چشمگیر.هرچند معتقدم بالاخره باید یک جایی دست از سر این سوژ ه ها و مولفه های حالا دیگر واقعا تکراری اش دست بردارد و نبوغش را روی موضوع دیگری یا حداقل نگاه دیگری امتحان کند.فرانسه فرصت خوبی برای این مهم بود که ظاهرا نه به نتیجه دلخواهی بدل شده نه مخاطبان جدی فرهادی و منتقدان را راضی کرده شاید همین مفری بشود برای او.که مثل همیشه با تماشای فیلمی از او غافلگیر شویم و به وجد بیاییم.این گذشته که گذشت ولی گاهی نباید غصه گذشته را خورد، مثل آدم های فیلم که چیزی جز پشیمانی و شماتت برایمان به همراه ندارد....
- ۹۲/۰۴/۰۸