درایر؛ بالن سوار، خبرنگار و البته فیلمساز!
منتشر شده ذر روزنامه بانی فیلم شماره 1924-19 بهمن 1389
برای صد و بیست و دومین سالروز تولد خالق مصائب ژاندارک
درایر؛ بالن سوار، خبرنگار و البته فیلمساز!
کارل تئودور درایر سوم فوریه 1889 در کپنهاگ متولد شد و توسط زن خانه دار سوئدی به نام جوزفینا نیلسون(1855-1891) به فرزندخواندگی پذیرفته شد.سالهای اول و در واقع نیمی از عمر او دورانی آشفته و متلاطم بود.ولی این پسر کوچک سر انجام در خانواده درایر سرپناهی پیدا کرد و پدر خوانده اش نام کارل تئودور را بر او نهاد .طولی نکشید که مادر واقعی درایر درگذشت و بر همین اساس بود که منتقدان شخصیت های تراژیک زنان فیلمهای او را برگرفته از زندگی واقعی و مشکلات پیرامونش می دانستند.
درایر از 1910 تا 1913 فعالیتش را به عنوان گزارشگر هوانوردی آغاز کرد و خودش نیز گواهینامه بالن سواری را در 1911 دریافت کرده بود و بالن سواری حرفه ای محسوب می شد.در طول فعالیت های روزنامه نگاری وی چندین فیلمنامه و نمایشنامه نیز نوشت که اولین متن منتشر شده او دختر می فروش(راسموس اوتنسن 1912) بود که توسط کمپانی اسکادیناوی روسی تولید شد.در سالهای 1918 تا 1931 به عنوان مشاور فیلمنامه و نویسنده در کمپانی نوردیسک فیلم فعالیت کرد و همان جا اولین تجربه کارگردانیش را با فیلم رئیس جمهور (1919) آغاز کرد.در طول سالهای 1920 تا 1930 درایر هفت فیلم که عمدتا فیلمهایی با تهیه کننده و لوکیشن هایی خارجی بودند را کارگردانی کرد.که از این فیلمها دو فیلم آلمانی،یک فیلم نروژی،یک فیلم فرانسوی و یک فیلم سوئدی بود.از 1926 تا 1931 درایر به همراه خانواده اش در پاریس زندگی کرد و همانجا مشهورترین فیلم و شاهکارش،مصائب ژاندارک را ساخت.
وقتی اولین فیلم ناطق او ؛خون آشام(آلمان 1932) در گیشه شکست خورد درایر که افسرده شده بود با استرس ناشی از این مساله و دیگر مشکلاتی که در زندگی شخصی داشت به تدریج از شدت این فشارها به کلینیکی در پاریس پناه برد.در طول اقامتش در پاریس در سال 1934 وی کارگردانی فیلمی که در سومالیا فیلمبرداری می شد را پذیرفت و همچنین فیلمنامه ای برای فیلم مردی در شن نوشت که پس از دو ماه کار سخت و فشرده به دلیل ابتلا به مالاریا ناچار شد به کپنهاگ باز گردد.
تا دهه سی به دلیل جو حاکم بر سینما و فیلم های کمدی و موزیکالی که سینماها را تسخیر کرده بودند هیچ تقاضایی برای سینمای درایر و سبک فیلمسازی او از سوی مخاطبان مطرح نمی شد.در سال 1936 درایر به کار قبلی خود روزنامه نگاری بازگشت و در طی 5 تا 6 سال بعد گزارش های مفصلی درباره زندگی شهری نوشت که نمونه ای از آنها با عنوان زندگی در میدان شهر در روزنامه B.T منتشر شد.
در سالا 1942 درایر سرانجام بخت این را یافت تا مستند کوتاه مادران خوب را با همکاری مشترک اداره دولتی فیلم دانسک و موگنز اسکات هنسن برای نوردیسک فیلم بسازد.فیلم برای او فرصتی بود تا ثابت کند می تواند با یک بودجه و برنامه ی مشخص فیلم قابل توجهی بسازد.وی سال بعد تصمیم گرفت روز خشم ؛فیلمی درباره مرگ همسر کشیش جوانی بوسیله یک جادوگر را بسازد.این فیلم نیز برای درایر نقطه قوتی محسوب می شد هر چند که او باز هم نتوانست منتقدان را مجاب کند.پس از اولین نمایش روز خشم او به سوئد عزیمت کرد و در آنجا دو نفر(1945) را ساخت.فیلم که همچون نمایشنامه های مجلسی بود شکست همه جانبه ای برای درایر به حساب می آمد و خود او بعدها اقرار کرد که از حضور این فیلم در کارنامه اش راضی نیست .
پس از بازگشت به کپنهاگ او بار دیگر همکاری اش با دانسک کولتور فیلم و کمیته دولتی فیلم را از سر گرفت و با گذشت یک دهه وی هفت فیلم را کارگردانی کرد و برای چند فیلم فیلمنامه،طرح و ایده ارائه داد.
در سال 1952 درایر امتیاز ساخت پروژه سینما تئاتر داگمار را دریافت کرد و باعث شد تا علاوه بر مسئولیت اجرایی و مالی بتواند بر فیلمی درباره عیسی ناصری که تمام عمر آرزوی ساختنش را داشت کار کند.ایده این فیلم اولین بار اوایل 1930 سراغ درایر آمد و او از آن زمان این روند را ادامه داده تا آن را به مرحله عمل برساند.و حتی اعتقاد داشت که با مهیا شدن مقدمات دشوار، کار را شروع خواهد کرد و همیشه در آپارتمانش در دالگاس چمدانی آماده داشت تا روزی بتواند آنجا را به مقصد اسرائیل ترک کند و این فیلم را بسازد.دو فیلم آخر او دنیا(1955) بر اساس نمایشنامه ای از کاج مونک و گرترود(1964) بر اساس نمایشنامه ای هالمار سودربرگ همچون روز خشم تولیدات قابل توجهی بودند. و علاوه بر این با تذکرهای مکرری که از وزارت دادگستری به تهیه کننده ها داده می شد تا کیفیت فیلم ها را ارتقا دهند تا به این وسیله ریسک مجوز تولیدات کاهش پیدا کند و بتوانند سینمایی در مسیر اهداف و تولیدات خود ایجاد کنند،درایر برای این موضوع نمونه ی مناسبی بود.
با نمایش فیلم دنیا این اولین باری بود که منتدان متفق القول فیلم را شاهکار می خواندند و درایر را تحسین می کردند.فیلم در جشنواره های جهانی نیز درخشید و موفق شد شیر طلاای جشنواره ونیز و جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم خارجی را در سال 1955 بدست آورد.فیلم همچنین بحث هایی را در مطبوعات و برنامه های زنده دانمارک به دلیل لحن اثر و بیشتر به خاطر نوع تعریف درایر از معجزات دینی به راه انداخت.
گرترود که آخرین فیلم درایر بود، اولین نمایش جهانی اش در پاریس پیش از کریسمس 1964 برگزار شد.نمایشی که به یک افتضاح بدل شد و منتقدان یکصدا فیلم را کوبیدند و گزارش هایی از نمایش وحشتناک آن نوشتند.فیلم در نمایشی که دو هفته بعد در دانمارک داشت اگرچه به نمایش فاجعه آمیز پاریس تبدیل نشد و انتقادات تند و تیز منتقدان را به آن شکل در پی نداشت و البته در این میان برخی به نقاط روشن فیلم نیز پی بردند ولی باز هم بحث های زیاد و مقالات گسترده ای در اعتراض به فیلم شکل گرفت کهدفاعیات درایر و همچنین نامه طوولانی تدوینگر فیلم به روزنامه ها موثر واقع نشد.ولی افراد کمی به خصوص زنان اظهار داشتند که فیلم تجربه قوی و یگانه ای بود که تاثیر عمیقی در آنها ایجاد کرده است.
درایر در 20 مارس 1968 در سن 79 سالگی در حالی درگذشت که همسر ،دو فرزند همچنین دانشجویان و علاقه مندانی که درایر به آنها کمک بسیاری جهت ارائه سینمایی این چنین کرده بود را در انتظار خود گذاشت.
منبع: سایت رسمی کارل تئودور درایر
- ۸۹/۱۱/۱۹