تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

سالی که نکوست از بهارش پیداست!

اندر حکایت جشنواره مقاومتیِ فیلم فجر

سالی که نکوست از بهارش پیداست!

با هر معیاری که بسنجیم این بدترین جشنواره این سالها بود. چه به لحاظ نظم و نحوه برگزاری و چه از نظر نوع و کیفیت فیلم های نمایش داده شده. کار به جایی رسیده بود که تا نیمه جشنواره در حسرت فیلمی که به هیجان بیاوردمان و درگیرمان کند، به تماشای فیلم هایی که بتوانند تا آخر نگهمان دارند بسنده می کردیم.

جدای از صاحب نام ها و کسانی که برایشان حسابی باز کرده بودیم، مثل همیشه این غیر قابل پیش بینی ها بودند که غافلگیرمان کردند. اگر مهرجویی و توکلی (تا حدودی) با فیلم هایشان آب پاکی را ریختند روی دستمان در عوض عبدی پور، شهبازی، قرایی و شعیبی با فیلم های خوب و بدون ادایشان به سینما امیدوارمان کردند. شاید اگر ترتیب زمانی نمایش فیلم ها به شکل دیگری بود تا این حد از فیلم ها ناامید نمی شدیم.

به همه اینها اضافه کنید ماراتنِ ورود به سالن های نمایش و نشستن روی صندلی ها را برای تماشای فیلم. صفی از افرادی که به همه چیز می آمدند جز رسانه ای و مطبوعاتی سالن را پر کرده بودند و جلوی در می ایستادند و بعد از پروسه عریض و طویل کارت خوانی حالا می بایست همه زرنگی ات را به خرج می دادی و هزار جور کلک سوار می کردی تا بلکه جایی گیر بیاوری و خارج از محدوده جا گرفتن ها و صندلی های در آنِ واحد رزرو شده بی دردسر جایی برای خودت پیدا می کردی.

بدی اش این بود تا می آمدی قضاوت اشتباه نکنی و پیش خودت بگویی لابد همه اینها اصحاب محترم رسانه اند که در یک اقدام خود جوش برای دیدن فیلم در این لحظه تاریخی به سینمای مطبوعات هجوم آورده اند دیدن نوزادی پستانک در دهان همه باورهایت را نقش بر آب می کرد. پیش خودت می گویی شاید طفلک منتقد بعد از اینی است که آمده از همین ابتدا رنج دیدن تحمل ناپذیر ترین فیلم ها را به جان بخرد.

پس طبیعی است وقتی یک خبرنگار یا عده ای منتقد و اهالی رسانه سردرگم در گوشه ای از سالن می ایستند و همان دوستان نشان کردۀ مثلا رسانه ای کف و سوت می زنند و در معرکه باد آورده شرایط خودشان را در این  قائله پنهان می کنند.

این وسط مسئولان برگزاری جشنواره حاضر در سینمای رسانه ها به تنها چیزی که اهمیت نمی دهند رسانه است و سنت "همینی که هست" را بسیار بهتر از پیش به جا می آورند. چه بسا که گردن کشان تنومندی را هم به همین منظور جلوی در کاشته اند تا مبادا جلوی یک خبرنگار یا منتقد سمج کم بیاورد و در جا با تکیه بر عنصر زود و قلدری به سانِ دروازه های صد سال پیش چنین افرادی را آچمز کرده تا دیگر جرأت نکنند سخن به اعتراض بگشایند و با مسئولان برقرای نظم و امنیت دهان به دهان شوند.

با این حساب وقتی هنگام نمایش فیلمی می بینیم همه بدون کارت وارد سالن می شوند و از دست مسئولین محترم هم کاری ساخته نیست یقینا باید ایراد را متوجه همان اهالی رسانه معلوم الحال بدانیم.اگر دیوار کوتاهی هم هست از همین مفلوکان از همه جا بی خبر است. چه وقتی به اسم یک مشت تماشاگر نما که برای پیش پا افتاده ترین صحنه های یک فیلم کف و سوت می زنند به اهالی دروزاه غار نسبت داده می شوند و چه وقتی توسط مجری محترم جلسات پرسش و پاسخ خرفت و نادان فرض می شوند.

این مجری اصلا حکایتی است برای خودش. شاید اگر در یک برنامه تلویزیونی هم بود چنین رفتاری از او بعید می نمود. گزینش سوال ها و تبدیل آنها به ابتدایی ترین پرسش ها، هدر دادن وقت برای توضیح بدیهی ترین چیزها  که گاهی خود دست اندرکاران فیلم مورد نظر هم از این همه هوشمندی (!) حیرت می کنند. و ترجیع بند مألوف و مضحک این جلسه نقد نیست! اینها البته جدای از شیرین زبانی های نازل و تکراری بود که رئیس در هر موقعیتی از خودشان بروز می دادند و به گمان اینکه اینجا هم برنامه تلویزیونی شبانه شان است، بازی را به نفع خود ادامه می دادند. به همین دلیل است که وقتی در ان جلسه تاریخی خودسرانه تصمیم به ترک جلسه گرفتند نه تنها کسی معترض نمی شود بلکه پیرو پوزش در جلسه بعدی ایشان را انسانی با مناعت طبع و خویشتن دار هم می پندارند.

اطلاعات پایین ایشان در زمینه بنیادی ترین دانسته های سینمایی و به تبع آن  پرسش های ابتدایی از حاضرین و بی توجهی محض به اهالی رسانه حتی در جلساتی که قریبا به اتفاق حاضرین به فیلم مورد نظر معترض بودند و میدان دادن بیش از حد به فیلمسازان و دست اندرکان و تلقی سبکشان از این جلسات که آن را مراسم تقدیر عوامل فیلم از همکارانشان می پنداشتند همه باعث می شود تا در کنار جشنواره ای بی کیفیت جلسات پرسش و پاسخ نازل تری را هم شاهد باشیم. جلساتی که شاید در سالهای گذشته حداقل می شد در آن بحث کرد و به نتیجه رسید. نه اینکه صرفا قائم به خود بود و زبان به تحسین فیلم ساخته خود گشود.

با این حال از همه دست اندرکاران جشنواره سی و یکم به خاطر ثبت چنین رویدادی در تاریخ جشنواره ها کمال تشکر را داریم و اینکه با توجه به شیوه اقتصاد مقاومتی و در مضیغۀ کشور تلاش کردند جشنواره ای مقرون به صرفه در عین حال رفع تکلیف کننده را برگزار کنند جای قدردانی دارد. پس از همین تریبون به همه دوستان می گویم جدا خسته نباشید!

بهترین های جشنواره سی و یکم فیلم فجر از نگاه من

با انتخابهای داوران بجز چندین مورد اصلا ارتباط برقرار نکردم و معتقدم کماکان در دام همان محافظه کاری های سابق گرفتار شده اند.به هر حال همه چیز جشنواره باید به هم بیاید.اینها انتخاب های من از جشنواره بد و ضعیف سی و یکم فیلم فجر  است:

بهترین فیلم:دربند،جیب بر خیابان جنوبی،هیس!دخترها فریاد نمی زنند،حوض نقاشی
بهترین کارگردانی:پرویز شهبازی(دربند)،علیرضا داود نژاد(کلاس هنرپیشگی)،بهروز شعیبی(دهلیز)،سیاوش اسعدی(جیب بر خیابان جنوبی)،پوران درخشنده(هیس....)
بهترین فیلمنامه:دربند،هیس!دخترها فریاد نمی زنند،استرداد،دهلیز
بهترین فیلمبرداری:برلین-7،خسته نباشید،دربند
بهترین موسیقی متن:هیس!دخترها فریاد نمی زنند،خسته نباشید،استرداد
بهترین بازیگران مرد(به طور کلی):شهاب حسینی،امیر جعفری،جلال فاطمی،رضا عطاران،بابک حمیدیان،بهرنگ علوی
بهترین بازیگران زن(به طور کلی):نازنین بیاتی،پگاه آهنگرانی،طناز طباطبایی،هانیه توسلی،نورا هاشمی،ترانه علیدوستی
بهترین طراحی صحنه و لباس:حوض نقاشی،آسمان زرد کم عمق
بهترین تدوین:آسمان زرد کم عمق
بهترین صدا:هیس دخترها فریاد نمی زنند
بهترین چهره پردازی:استرداد
بهترین دستاورد هنری:بهروز شعیبی(دهلیز)

دختری در قفس

هیس...!دخترها فریاد نمی زنند

دختری در قفس

به نظرم این همان فیلمی بود که درخشنده بالاخره باید می ساخت. نگاه آسیب و شناسانه و دغدغه مند جاری در فیلم، آنرا به یکی از بهترین آثار سازنده اش تبدیل می کند. فیلمی تلخ و گزنده، که به مثابه ی پتکی عظیم عمل می کند و خیلی ها را متوجه خیلی چیزها می کند. اگر در «من مادر هستم» جیرانی ملودرامی تلخ با موضوع تجاوز می سازد، درخشنده در این فیلم سراغ گذشته می رود و نتیجه یک آسیب و ناهنجاری را جستجو می کند.

فیلم ساختار قابل قبولی دارد و این ظرفیت را دارد که با مخاطب عام ارتباط قوی برقرار کند. اثری تکان دهنده درباره سکوت مرگبار دختران و خانوداه هایشان در برابر فاجعه بار ترین رفتارهای انسانی. طباطبایی بدون شک یکی از بهترین بازی هایش را ارائه داده، همین طور دیگر بازیگران فیلم که همگی حتی در نقش های فرعی نیز از شناخته شده های سینما هستند و بازیگر تازه واردی که در نقش نامزد شیرین بازی قابل قبولی را ارائه می دهد. به غیر از این  یک موسیقی تاثیرگذار و فوق العاده دارد که در تمام لحظات حساس فیلم مخاطب را درگیر می کند.

فیلم درخشنده ابایی از شباهت به دیگر فیلم های ژانر خودش ندارد. موضوع قصاص و قتل بارها دستمایه فیلم های مختلفی شده. شاید شناخته شده ترینش «می خواهم زنده بمانم» ایرج قادری باشد. ولی چون آنقدر دغدغه بیان این مساله را دارد خیلی سعی اش را نمی کند در دام تکرار نیفتد. البته که شیوه درخشنده در مطرح کردن معظلات اجتماعی منحصر به فرد است و نمی توان گفت «هیس...» فیلمی کلیشه ای و تکراری است. حداقل در مورد معظل مطرح شده در فیلم که این طور نیست. درخشنده به خوبی سعی میکند هشدار دهد و حتی با اطلاعات مستقیم پیرامون این موضوع مخاطب و مسئولان را به خود بیاورد. به اعتقاد من تا حد زیادی موفق است.

یکی از ایرادهایی که به نظرم به فیلم وارد است پرداخت جزیی و کلیشه ای است که روی بازپرس فیلم انجام شده. شاید می شد بیشتر از اینها به او نزدیک شویم و از زندگی اش چیزی بیشتر از مرگ همسر و حضور تنها دخترش بدانیم. ولی نکته ای که درباره همین شخصیت وجود دارد آخرین دیالوگی است که می گوید و درخواست انتقال به سازمان تدوین قوانین را دارد به این دلیل که میان معنای عدل و قضاوت دچار تردید شده. که اگر کمی بیشتر روی آن پرداخت می شد به نظرم فیلم بسیار بهتری می شد. بر خلاف سوءتفاهم هایی که درباره فیلم های دیگر با موضوع های حقوقی می شود، در اینجا فیلمساز به هیچ عنوان قوانین را زیر سوال نمی برد و فقط طرح مساله می کند و به شیوه خودش با نگاهی هنرمندانه قصه اش را می گوید.

در ارائه شخصیتهای دیگر، فیلمساز بسیار هوشمندانه عمل می کند و مخاطب را به بهترین شکل با خود همراه می کند. آنقدر که به حد مرگ از شخص متجاوز متنفر می شود و البته در تمام مدت فیلم با شخصیت شیرین همراه می شود. البته اگر دوباره این شائبه به وجود نیاید و برداشت های من دراوردی نشود که  مخاطب با شخصیت خطاکار همذات پنداری کرده.

به نظرم این همان فیلمی است که با نگاهی موشکافانه به واکاوی یک معظل می پردازد و در عین مستقیم گویی خیلی حرفها را هم آگاهانه به صورت مخفیانه به مخاطب منتقل می کند. یعنی همان چیزی که در این روزها به آن احتیاج داریم. به شرطی که در قالب یک سینمای داستان گو و جذاب قادر باشد همه کسانی که از محیط پیرامونشان غافل شده اند را متوجه خودسوزی های درونی همه این جوانان معصوم کند.

در بند بند احساس

دربند

در بند بند احساس

این شد یک غافلگیری. بالاخره فیلم خوب و قرص و محکم جشنواره امسال را دیدیم و بعد از شش روز سر کردن در ناامیدی  و سرگردانی دلمان لرزید. همان چیزی که منتظرش بودم.دربند از آن دست فیلم هایی است که اگر ساخته نشوند و یا درحاشیه بمانند قطعا حسرت به دل خواهیم ماند. یک بار دیگر شهبازی با یادآوری دوران خوش «نفس عمیق» به استقبالمان آمده و یک فیلم شهری خوش ساخت و در عین حال گزنده تحویلمان داده. از منظر فضاسازی و میدان دادن به شخصیتها که بخواهیم فیلم را ارزیابی کنیم قطعا با اثری روبه رو هستیم که تسلطی کامل بر جهان مورد نظرش را دارد و از همه ظرفیتهایش استفاده می کند تا با یک روایت خوب و محکم قصه تلخ و البته آشنایش را به پایان ببرد.

این همان مغناطیس جادویی است که در فیلم های ایرانی کمتر با آن روبه رو هستیم و اگر هم باشیم مثل همین فیلم تا مدتها اسیرمان می کند. یک بازگیر شاهکار دارد در نقش نازنین که بدون اغراق شاهکار می آفریند. و شخصیت دختر شهرستانی با اعتماد به نفس را به خوبی ایفا کرده و کارگردانی که مانند دو فیلم قبلی بی نقص است.

«دربند» قصه بی رحمی نابخردانۀ احساس است و تاوان سنگین اعتماد از پس یک سادگی بی تکلف و در عین حال جستجو طلبانه.همان اتمسفر آشنایی که تا پایان به بند می کشدتان و شما را از هر گونه واکنش پیش بینی شده ای عاجز می کند. باید دید و فکر کرد و با تمرکز به استقبال مفهوم رفت. ساده و بی تکلف مثل خود فیلم.فیلمسازی که سبک دارد و روی جهان فیلم سوار است، هوشمندانه انتخاب می کند و آگاهانه به کار می گیرد.یک پیوند هماهنگ میان مولف و اثر که نتیجه اش به سود خود مخاطب است. پس قطعا باید از آن حمایت کرد و فضایی ایجاد کرد برای ساخت چنین فیلم هایی که نه به کسی باج می دهند نه از ناممکن ها سخن می گویند و نه به دنبال برون رفت های سرخوشانه و دور از منطق رایج باشند.فیلم خوب شهبازی نشان می دهد چقدر از سهم احساساتمان در خدمت عقل است و چقدر در خدمت کنجکاوی های تنوع طلبانه. این خاصیت جهانی است که شهبازی خلق می کند و امتیاز ویژه ای است که او برای مخاطب قائل می شود.پس باید تحسین شود و درست به مثابه یک مصلح اجتماعی دغدغه مند به او اعتماد شود.مصلحی که احساسش از حقایق همچون آینه ای منعکس کننده جامعه است. جامعه ای که در آن جوانان علی رغم روی مدار بودن در حاشیه اند و پشیمانی، تاوان ابدی آنهاست.اینها البته به جز تقدیرِ بی سرانجام در بند بودنشان است!یک روز در بند زندگی، یک روز در بند دوستان و روزی هم در بند اصول ساختگی آدمها.

«دربند» برای شهبازی و سینمای ایران یقینا گام رو به جلویی است که راهش را برای ادامه این مسیر به بهترین شکل ممکن هموار می کند. فیلمی که در آن همانقدر بهرنگ علوی و امیر سماواتی اش خوب هستند که پگاه آهنگرانی و احمد مهرانفر و اینها همه حاصل نگاه درست و ساختارمند فیلمسازی است که از قصه به نفع فرم و روایت خاص خودش استفاده میکند.

چه زندگی شگفت انگیزی!

حوض نقاشی

چه زندگی شگفت انگیزی!

«حوض نقاشی» تا به امروز معقول ترین فیلم جشنواره است. فیلمی که می شود درباره اش بحث و استدلال کرد و این یعنی یک امیدواری بزرگ در روزهایی که بزرگترین شانس یک فیلم تماشای آن تا پایان است!

مازیار میری در تازه ترین فیلمش فضایی به شدت دوست داشتنی و شیرین ساخته که لحظه هایی تکان دهنده دارد و در همان لحظات دلتان را می لرزاند. احساساتتان را تهییج می کند و خوب می داند کجا و چگونه اسیرتان کند. ولی پس چرا تبدیل به یک شاهکار نمی شود؟ مشکل از همانجایی است که با داشتن بهترین ظرفیتها و بکرترین ایده ها همه چیز را به سادگی برگزار می کند و به همان چند قطره اشک تماشاگر و بازی های بی نظیر بازیگرانش بسنده می کند. مشکل فیلمنامه است. فیلمی که می تواند به راحتی به یکی از ماندگارترین ها تبدیل شود حالا فقط یک فیلم خوب دیگر از مازیار میری است. فیلمی که به نظرم در جایگاه پایین تری از «سعادت آباد» قرار می گیرد و جز بهترین های کارگردانش است. شهاب حسینی و نگار جواهریان به تنهایی شاهکار می آفرینند و در یک بازی خوب و نه بی نقص کاری می کنند کارستان. ولی نویسنده آشکارا از بسیاری از عناصر می گذرد و از اینکه فیلم را عمیق تر کند ابا دارد. نخست اینکه با دو شخصیتی طرف هستیم که ناتوانی ذهنی دارند و با چنین موقعیتی که دارند بالطبع در وضعیت  نادری به سر می برند. فیلمساز هر چقدر سعی می کند با یک شیوه روان و شیوا قصه بگوید و با تماشاگر جلو برود ولی این فیلمنامه نویس است که روی جزئیات کم می گذارد و از نزدیک شدن به بیشتر به آدم ها پرهیز کرده که این البته حسن نیست و کمبودش در فیلم حس می شود.اما به غیر از این فیلمی است که دغدغه دارد و از کسانی حرف می زند که شاید در شرایط بغرنج این روزها به دست فراموشی سپرده شده اند. «حوض نقاشی» فیلم خوب یک گروه حرفه ای و دغدغه مند است که همه تلاششان را کرده اند تا با فیلمی درست و محکم طرف باشیم ولی حیف که روی فیلمنامه کم مایه گذاشته و متریال کافی را برای یک فیلم اجتماعی اثرگذار فراهم نمی کند هر چند که کارگردان همه سعی اش را می کند و از همه ظرفیتها بهره می گیرد.

محور عشق اما در فیلم بسیار خوب جا افتاده و شاید این عاشقانه ترین فیلمی باشد که در این چند سال به این شکل ساخته شده. هر چند که در جاهایی دچار کاستی هایی است. ولی قطعا این پاک ترین و غریب ترین عشق سینمایی است که به تصویر کشیده شده. فیلمی که صحنه های اثرگذار کم ندارد و توی همان چند لحظه هم یقه تان را می چسبد تا مبادا ساده از کنار آدمها و اتفاق های ویران کننده پیرامونتان بگذرید. روایت البته ناتمامی از غریب ترین خانواده ایرانی که عشقشان را بی کم و کاست و بدون چشم داشت با همدیگر تقسیم می کنند چون یاد گرفته اند که باید با هم بسازند.

یک پایان باز بهتر از یک بازه بی پایان است!

قاعده تصادف بهنام بهزادی

یک پایان باز بهتر از یک بازه بی پایان است!

ظاهرا قرار است امسال سال غافلگیری از امیدوار کننده ترین فیلم ها باشد. قاعده ای که متاسفانه درباره فیلم بهنام بهزادی هم صدق می کند و خاطره خوب تماشای «تنها دو بار زندگی می کنیم» را به سادگی به باد می دهد.

قبل از هر چیز معتقدم اگر فیلم قصه بگوید قطعا خیلی بهتر است. «قاعده تصادف» شروع بسیار خوب و گیرایی دارد، فضایش را به خوبی می سازد و آدم ها را به ما می شناساند. این یعنی باید امیدوار باشیم با یک فیلم متفاوت و سر و شکل دار طرفیم و قرار است غافلگیر شویم. ولی از همان اول که با خاطره شهرزادِ «تنها دوبار زندگی می کنیم» که حلول شخصیتش در شخصیت اولین صحنه این فیلم هم مشهود است، به خودمان وعده یک فیلم خوب را می دهیم با یک شمارش معکوس بیش از چهل پنجاه دقیقه ای مواجهیم. شمارش معکوسی که ظاهرا قرار است ناامیدمان کند و همه آنچه را که از ابتدا بهمان داده با بیرحمی ازمان پس بگیرد.

جوانهای فیلم همگی خوب و درست سر جایشان قرار گرفته اند و بازی ها به بهترین شکل هماهنگ و متعادل شده. دیالوگ ها همچون فیلم قبلی بکر و خلاق اند و همه اینها علی القاعده باید کمکمان کند تا فیلم را بهتر درک کنیم. ولی از بخت بد در اینجا نیز متریال لازم برای ادامه فیلم وجود ندارد.
اصلا بیایید قبول کنیم که با رد و بدل شدن دیالوگهای مختلف و فضاسازی و پرداختن به دغدغه روی کاغد نمی توان فیلم خوب و گیرایی ساخت. هر چقدر هم که تجربه اولمان خیره کننده باشد ولی باز هم باید قصه گفت و به بهترین شکل ممکن هم این کار را کرد. فیلم عملا از نیمه دوم مسیرش را از دست می دهد و در حالی که کماکان این کشش را دارد که همراهمان کند و درگیر آدمها و کنش ها شویم ولی این پایان بندی عجیب و خارق العاده فیلم است که مثل پتک روی سرمان هوار می شود.
اصلا اگر منطق جاری در فیلم را هم نادیده بگیریم و بنایمان را بگذاریم بر همین خرده داستان سطحی که همه شخصیتها درگیرش می شوند باز هم نمی شود از خیر این پایان گذشت. انگار نه انگار که می شد با چنین شروع و فضایی یک فیلم خوبِ جسورانه و دغدغه مند ساخت! به همه اینها اضافه کنید فیلمبرداری نه چندان خوب فیلم را که عملا یک جاهایی متناسب نیست و خوب کار نشده.

اما همین که بهزادی راه خودش را پیش گرفته و سعی کرده فیلم خوبِ خودش را بسازد جای تحسین دارد هر چند که در این زمینه ناموفق بوده. جدای از اینها ظاهرا فراگیری موج درباره الیسم(!) هم در این فیلم جای خودش را حسابی باز کرده و آشکارا از این ساخته تحسین برانگیز فرهادی تاثیر گرفته. تاثیری که البته نمی شود آن را منکر شد و با پاسخ های فلسفی و تنوع طلبانه توجیهش کرد. ولی اگر هم قرار به تاثیر پذیری است چه خوب است که بهزادی راه خودش را می رفت و قصه خودش را تا پایان می گفت. نه اینکه از یک مقطعی همه چیز رها شود و با فیلمی طرف باشیم که فقط محصول لحظه و خلاقیت های نوشتاری و بیانی است. هر چقدر که امیر جعفری و همه بازیگران جوان فیلم در آن خوب باشند و هر چقدر هم که بگوییم بهزادی می توانست این فیلم را به یکی از بهترین های امسال بدل کند ولی باز دلیل نمی شود که نگوییم خالق «تنها دو بار زندگی کنیم» هم ناامیدمان کرد!

در گیر و دار ذهن

اینها یادداشت هایی است برای سایت سینمانگار بر فیلم های جشنواره فجر که در سینمای رسانه ها به تماشایشان می نشینیم.

آسمان زرد کم عمق-دور از انتظار

در گیر و دار ذهن


 اولین واکنش در برخورد با فیلم تازه بهرام توکلی غافلگیری است. فیلمی که با به کارگیری شخصی ترین مولفه های فیلمساز و با فاصله گرفتن از فضای فیلم تحسین شده قبلی و بازگشت به دنیای ذهنی و خاص «پرسه در مه»؛ سعی دارد بار دیگر با تراوشات ذهنیات شخصیت های فیلم آمیزه ای از جنون و واقعیت را پیش روی مخاطب قرار دهد.

«آسمان زرد کم عمق» بیش از هر چیز فیلم فرم است و با رفت و برگشت های زمانی سعی دارد به درک بیشتر مخاطب از وضعیت شخصیتهای فیلم کمک کند که از این جهت تا حد زیادی موفق هم عمل می کند. که بازی بسیار خوب ترانه علیدوستی و صابر ابر هم در این زمینه مزید بر علت است. مشکل اما از جایی آغاز می شود که درگیری بیش از حد توکلی در ذهنی جلوه دادن فیلم و کنکاش در افکار و درونیات آدمهای فیلم او را از روایت نه چندان فیلم دور و فیلم را عاری از هر گونه اتفاق یا ضربه ای می کند. اگر در «پرسه در مه» ما شاهد امینِ از همه چیز گذشته ای بودیم که در حال یک برون گرایی ذهنی است و با اتفاقات ریز و درشت زندگی او و پروسه به جنون رسیدنش روبه رو می شویم، در اینجا فقط این رفت و برگشت های زمانی و نریشن است که باید ما را با شخصیتهای فیلم همراه کند. یک روایت مقطع از خیلی قبل تر، کمی قبل تر و حالای دو شخصیت اصلی فیلم.

فیلمساز به شدت از قصه گفتن پرهیز می کند و سعی می کند با سکوت و دیالوگ و ایجاد فضایی جنون آمیز روایت شخصیتی را انجام دهد که در تقابل با عشق و همسرش دچار نوعی از هم گسستگی شدید شده و به دنیال یک راه نجات است. ولی نجات از چه چیزی؟ همسرش دچار نوعی ضربه روحی شده و رفتارهای غریبی دارد. مرد سعی کرده تا با او مثل خودش رفتار کند اما یک اتفاق زمینه ساز مشکلاتی تازه است.
فضای غریبی که توکلی خلق کرده نشان از وابستگی شدیدی است که به فرم پیدا کرده و اتفاقا از این مساله ضربه هم می خورد. فیلم به جز یک افت و خیز نسبی ریتم نسبتا کندی دارد و این مساله در نیمه پایانی فیلم شدت هم می یابد. شروع امیدوار کننده فیلم البته این نوید را می دهد که با فیلمی محکم و جزئی نگرانه طرف هستیم، ولی هر چه می گذرد بیشتر به دنیای شخصی سرد و بی روح فیلمساز نزدیک می شویم. می توانیم همراهش شویم ولی فیلم دائما با روایتی دست به عصا روی این مرز حرکت می کند که این فیلمی است شخصی می توانی دوستش داشته باشی یا دوستش نداشته باشی. در این قائله حد وسطی وجود ندارد. اگر این شیوه رفت و برگشت های زمانی در «پرسه در مه» جواب می دهد به این دلیل است که ما روایت را همراه با اتفاقات ریز و درشت قصه توامان می بینیم و همراه شخصیت می شویم. ولی اینجا همه چیز مثل خود فیلم سرد است. نوعی ترس کم رنگ وجود دارد و از نزدیک شدن بیشتر به شخصیت هم می هراسد. از یک جهت فیلم دچار نوعی بلاتکلیفی نیز هست با این توضیح که معتقدم توکلی در کارگردانی بسیار و پخته تر و رو به جلوتر عمل کرده و تسلط بسیاری بر فرم و سر و شکل فیلم پیدا کرده ولی در قسمتهایی به کلی عقب میکشد. مثل نمایش تصاویر کارت پستالی با روایت اول و شخص و استفاده از حربه ای برای پیش بردن قصه. بدون آنکه تاثیر در فیلم داشته باشد و کاری را از پیش ببرد. و حتی یک فصل تقریبا کشدار از دعوای دوست مرد با زنش که از یک جایی لزومی برای آن حس نمی شود. هر چند که با بازی خوب بازیگران به خوبی پرداخته شده ولی پرداختن تا این اندازه به آن ضرورتی ندارد.

شاید بتوان گفت این فیلم خود توکلی است و دنیای ذهنی خودش را بی کم و کاست به تصویر کشیده. ولی بدون شک در جایگاه پایین تری از فیلم های قبلی اش می ایستد. فیلمی که نه جامعیت «پرسه در مه» را دارد و نه کامل بودن «اینجا بدون من» را. یک فیلم ذهنی پیچیده ی کم عمق که در سینمای ایران کمتر دیده اید!