تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

یادداشتی بر نمایش سیندرلا

یادداشتی بر نمایش سیندرلا

اینجا همه خط‌های موازی بر هم عمودند! *

منتشر شده در سایت هفت نیوز

 بزرگ‌ترین حُسن نمایش سیندرلا،  بهره‌گیری از  یک متن شسته‌رفته و هوشمندانه است. جلال تهرانی به‌خوبی توانسته با بهره‌گیری از بن‌مایه داستان معروف سیندرلا و ایجاد موقعیت‌ها، کنش‌های طنزآمیز و دیالوگ‌هایی که به ابزورد پهلو می‌زنند، فضایی خاص و منحصربه‌فرد پیش‌روی مخاطب قرار دهد. داستان آشنای قتل و جست‌وجوی قاتل این‌بار در بستر یک روایت کلاسیک مورد هجو قرار می‌گیرد و از رگه‌های مناسب و درست ابزورد برای ارائه هرچه بهتر مفهوم ساختار‌شکنانه‌اش برخوردار است.

نظام بوروکراسی پلیسی و همه مولفه‌های آشنایش به شکلی هوشمندانه زیر سوال می‌رود و با ایجاد یک پازل کوچک همه چیز جای خود را به جفتِ وارونه‌اش می‌دهد. حکایت لنگه کفش معروف به طرز غریب و شیرینی دستمایه این هجو قرار می‌گیرد و روایت آدم‌های همین زمانه به خط اصلی نمایش تبدیل می‌شود. درست از لحظه بازجویی نخست سروان و سیندرلا و دیالوگ‌های نامانوس و ضد‌کلیشه‌ای، کارگردان نوید وقایعی را می‌دهد که به هیچ عنوان تصورش را نخواهیم کرد. آن عناوین نامتعارف فصل‌های مختلف نمایش و موتیف‌های تکرارشونده حرکتی و رفتاری بازیگران،که به‌خوبی اجرا می‌شود، استفاده مناسب از نور و عنصر صوت همگی در خدمت یک هدف قرار می‌گیرند و آن پذیرش آسان و بدون تردید فرم آوانگاردی است که کارگردان برای روایت نمایش خود برگزیده است.

در این روایت، حالا سیندرلای معروف انتخاب کذایی‌اش را کرده و در ظاهر متهم ردیف اول قتل است؛ قتلی که به قول شخصیت سرهنگ چندین قاتل دارد ولی گزینه اصلح همانی است که در میان گزینه‌ها نیست! شاید این شکل از فرم‌گرایی در نگاه اول از دید تماشاگر ساده‌پسند و معمولی مورد پذیرش قرار نگیرد و کار را در میانه رها کند ولی اگر همین تماشاگر بتواند خودش را قانع کند و به خودش کمی فرصت بدهد، می‌تواند به‌سادگی از پس دریافت مفاهیم اجتماعی و روزآمدی برآید که در قالب دیالوگ‌های نامتعارف سرهنگ، بازپرس و گروهبان یا تیمسار رد‌و‌بدل می‌شود. این یعنی آسان‌ترین شیوه ممکن برای بیان یک‌سری حقایق کارآمد و انکار‌ناشدنی که نویسنده به‌خوبی توانسته از  پس ساختارمند کردن آنها بر بیاید و به دنبال آن کارگردان از پس روایت سرراست و بدون روده‌درازی‌های معمول.

به جز اینها، نمایش یک غافلگیری اساسی دارد و آن بازی بهزاد عبدی در نقش بازپرس و سروان است که نشان می‌دهد همانطور که موزیسین چیره‌دستی است، می‌تواند بازیگر تئاتر قابلی هم باشد. پابه‌پای دیگر بازیگران نمایش را جلو می‌برد و به‌درستی از پس ارائه المان‌ها و جزییات به کار گرفته‌شده در شخصیت برمی‌آید و این تنها  قسمتی از حسن دیگر سیندرلا است. بازی‌های خوب و روان گلاب آدینه و مجید آقاکریمی به‌علاوه بخش‌هایی از بازی بهنوش طباطبایی که درخشان است، همگی مخاطب حرفه‌ای تئاتر را به این سمت سوق می‌دهد که در حال گذراندن یک تجربه جدید و عجیب است؛ اما طبعا بخش‌هایی از نمایش هم  دست‌کم برای من خیلی خوشایند نبود. مثل بازی صوتی طولانی میانه نمایش که برخلاف بخش‌های دیگر کمی توی ذوق می‌زد. با اینکه هدف و نیت کارگردان را از این نوع روایت می‌فهمم و می‌دانم همه این عناصر را مثل یک پازل کنار هم چیده ولی معتقدم از یک جایی دیگر مخاطب را از کار بیرون می‌رهاند. مثلا اگر کمی با استفاده از میزانسن‌های قابل رویت برای تماشاگر به این روایت کمک می‌کرد، شاید نتیجه بهتری رقم می‌خورد؛ هرچند به طور کلی این بخش‌ها را رد نمی‌کنم و در روند کلی کار، آنها را موثر می‌دانم ولی موضوع بر سر زمان‌بندی آنهاست. می‌شد حربه دیگری هم به کار گرفت تا خیلی به چشم نیاید. حداقل برای تماشگر نه‌چندان حرفه‌ای که سلیقه‌اش به اندازه کافی با این شکل از نمایش ها شکل نگرفته و قرار است برایش صرفا یک آشنایی زدایی صورت گیرد.

می‌ماند یک پایا‌ن‌بندی که باز معتقدم برای چنین نمایش و متنی کمی دم‌دستی و دور از انتظار می‌نماید. شیوه نطق کاراکترها و واکنش‌های لحظه‌ای اگر حتی برای چنین نمایشی هم جواب دهد و  قسمت‌هایی از آن مناسب تلقی شود، اما به نظرم دست‌کم برای فصل آخرش ایده مناسبی نیست؛ حتی اگر همان فرم‌گرایی پیوسته را به نوعی در آن تکرار کند و به قراردادهای خود و تماشاگرش هم متعهد باشد. به نظرم به چیزی بیشتر از یک خطابه و بازی کلامی نیاز بود. حداقل برای من که خودم را برای یک غافلگیری انتهایی آماده کرده بودم. طوری که هم از فضای کار بیرون نزند و هم به کلیت اثر و مجموعه المان‌های فرم‌گرایانه‌اش بنشیند. همانطور که معتقدم با استفاده به موقع از موسیقی‌های مناسب و آواهای موثر، تماشاگر را در جهت دریافت و آمادگی برای ادامه کار مهیا می‌کند،  به نظرم استفاده از یک مولفه آشنا برای پایان کار ایده بدی به حساب نمی آمد. دست‌کم چیزی که فراتر از یک فرم کلاسیکِ امتحان پس داده باشد.ا ین چیزی است که درست از متن و فرم نمایش برمی‌آید.                                                                                                                                                                  با همه اینها شاید بتوان گفت نمایش سیندرلا در بحبوحه نمایش‌های باری به هر جهت این دوران، یک اتفاق به حساب می‌آید؛ اتفاقی که البته نباید روند وقوعش متوقف و به همین‌جا  ختم شود!

* برگرفته از یکی از جملات نمایش

 

مردی که پشت ستاره های طلایی اش هم قلبی از طلا داشت...

مردی که پشت ستاره های طلایی اش هم قلبی از طلا داشت...

بعد از اندرو ساریس این دومین منتقد نامداری است که در این سالها از دنیا رفت.با اینکه همیشه خودش را یک رویویو نویس می دانست ولی کدام سینمادوست آگاهی است که از نقدهای مفصل او باخبر نباشد و بخواهد نادانسته صرفا او را به خاطر یادداشتهایش تحسین کند!

ایبرت پیش از آنکه منتقد باشد سینمادوستی با ظرفیت بالا بود که بدون محافظه کاری های مرسوم از فیلم ها می نوشت.اگر دوستشان میداشت با آب و تاب از فیلم می گفت و از هر فرصتی استفاده می کرد تا بتواند فیلم را در میان تماشاگران مطرح کند.امری که با خیل گسترده خوانندگان و طرفدارانش اصلا بعید نبود.اگر فیلم را هم دوست نداشت باز به همان شیوه خاص خودش با ذکر دلیل فیلم را نقد می کرد یا بر آن ریویو می نوشت.به طوری که هر علاقه مند به سینمایی با خواندن یک ریویو می توانست تکلیفش را به کلی با فیلم مشخص کند.سخاوتمندانه به فیلم ها ستاره می داد و افراط نمی کرد.ادای خاصی از خودش در نمی آورد و کار خودش را می کرد.وقتی از شش سال پیش به دلیل عمل جراحی مشکلش دیگر قادر به صحبت کردن نبود چیزی در نگاه و کار حرفه ایش عوض نشد.ذهن سیال جستجوگرش همواره به دنبال لذت بردن از سینما بود.فیلم ها را در سالنی برای خودش می دید اخبار را رصد می کرد و وبلاگش را هم همیشه به روز نگه می داشت.

بدون شک نمی توان نقشی را که او در معرفی و مطرح شدن اسکورسیزی در اوایل دوران کاری اش ایفا کرد ا کتمان نمود.مجموعه ای از نقدها و یادداشت هایی که او بر فیلم های اسکورسیزی می شود خود دلیلی است برای اینکه اسکورسیزی خود بگوید من هنوز هم از اولین فیلم به اندازه او لذت نمی برم.و واقعا همین طور بود.او گاهی از فیلم ها حتی بیشتر از سازندگانش لذت می برد و این احساس را هم به هیچ عنوان پنهان نمی کرد.وقتی در اوایل دهه هفتاد از اسکورسیزی به عنوان استعدادی که دهه های بعد شناخته می شود یاد کرد شاید خیلی کسی به صحت و سقم ادعایش توجهی نشان نمی داد.رابطه این دو منتقد کارگردان را می توان از مهم ترین و پررنگ ترین رابطه های فیلسماز و منتقد تاریخ سینما قلمداد کرد.رابطه ای که تا همین اواخر هم ادامه داشت و اسکورسیزی مستندی را هم درباره ایبرت ساخت.

خوبی اش این بود که آنچه را که در فیلم می دید به بهترین و آسان ترین شکل ممکن بیان می کرد.گاهی زبانش تند بود و در بیشتر موارد شیرین نقد می کرد.می شود از نوشته هایش همچون کلاس درس کوچکی استفاده کرد که چطور بدون روده درازی های مرسوم درباره فیلمی نوشت و با مخاطب ارتباط برقرار کرد.سال گذشته وقتی فیلم اصغر فرهادی را در رتبه نخست فهرست بهترین هایش آورد شاید دیگر کمتر کسی بود که به اعتبار این فیلم شک داشته باشد.چرا که از ایبرت موج سواری روی جریان برنمی آید و بی شک او چیزی در این فیلم دیده که در خیل عظیم فیلم های سال گذشته نبود.

همین سهل و ممتنع بودن نوشته هایش که در بیشتر موارد باعث کج فهمی حتی سینما نویس ها هم می شد او را به عنوان یک منتقد همه فهم و معتبر  نزد سینمادوستان بدل کرده بود.

راجر ایبرت منقد بزرگ و نامداری بود که متاسفانه بیشتر به ریویوهایش شناخته می شود.او تنها کسی است که به خاطر نوشتن نقد های سینمایی برنده جایزه پولیتزر شد و در پیاده روی مشاهیر هم ستاره ای به نامش ثبت شده.مرگ او قطعا ضایعه ای است برای سینمادوستان،منتقدان و سینماگران و جای خالیش در میان نقد ها و نوشته های سینمایی حس خواهد شد.

از حالا به بعد وقتی قرار است برای دیدن فیلمی به وبلاگش رجوع کنیم تا ببینیم به فیلم چند ستاره داده و نظرش راجع بهش چیست باید با مرور نوشته های قبلی اش و ظاهر سر و شکل دار وبلاگش، مرجعِ آگاهمان را برای فیلم دیدن عوض کنیم.شاید سخت باشد ولی در این زمانه باید به این جور تغییرها عادت کرد!

روایت ناتمام یک زندگی معلق

نگاهی به نمایش ” ناتمام”

روایت ناتمام یک زندگی معلق

منتشر شده در سایت هفت نیوز

 ناتمام روایتی است از زندگی یک خانواده سه نفره که با ورود غریبه ای دگرگون می شود.نمایشی است بر پایه اصول کلاسیک درام نویسی که در همین میان نیز گاهی این اصول را به هم می ریزد.حکایت خانواده ای از طبقه متوسط جامعه مدرن که با سبک انتخابی زندگی خود امکان هر گونه گسستی را آسانتر فراهم می کنند.زن و شخصیت محوری نمایش که درگذشته به مردی علاقه داشته و ایده آل های خود را در او می دیده، پس از مدتها با ورود دوباره او به زندگیش احساس تغییر می کند.در واقع مرد بهانه ای است تا زن به تنهاییِ بیش از اندازه خود پی ببرد. به غریبگی اش با زندگی که انتخاب کرده و خلاهایش در همه این سالها که از او دور بوده.مشتاقی نیا به خوبی توانسته از پس پرداخت شخصیتها بر بیاید و با دیالوگها و موقعیت های متنوع، رفتارشناسی آنها را برای مخاطب به نمایش بگذارد. ستاره بی چون و چرای نمایش اما امیرکاوه آهنین جان است که با ایفای نقش فرامرز به نظرم یک سر و گردن از دیگر بازیگران فراتر می رود.چه به لحاظ انرژی اجرا و چه به لحاظ درک درستی که از متن داشته است. تیرانداز در کارگردانی علاوه بر میزانسن های ضربدری شخصیت ها، با استفاده از ویدیوهایی که چند سالی می شود در تئاتر امروز باب شده سعی کرده بخشی از تنهایی شخصیت ها را به نمایش بگذارد.به عبارت دیگر جدای از خود نمایش که ما آدم ها را در کنار هم می بینیم،در ویدیوها خودِ آدم ها را می بینیم.که این مساله به نظرم در مورد شخصیت رکسانا و فرامرز نمود بیشتری پیدا می کند. زندگی جاری در ناتمام شبیه خیلی از زندگی هایی است که یا خودمان درگیرش هستیم یا در کنار خود می بینیم.آدم هایی که به جز رابطه شناسنامه ای و مناسبات قراردادی وجه اشتراک دیگری با هم ندارند.انگار از گذشته ای دور پرتاب شده اند داخل این زندگی.حرف همدیگر را نمی فهمند و انتظاراتشان از زندگی به ابتدایی ترین چیزها محدود می شود.تلاش گروه سازنده این نمایش قابل تحسین است.در دوره ای که برخی نمایش ها صرفا تقلید های بی اساسی هستند که اصالت ندارند و به ضرب اطوارهای مد روز می خواهند به تماشاگرشان باج بدهند،ناتمام حداقل تکلیفش را با تماشاگر مشخص می کند.روده درازی نمی کند و روایت سرراستش را از ابتدا تا انتها با استفاده از همه آنچه در اختیار دارد ارائه می کند. به جز شخصیت سونیا که به نظرم در پرداخت کمی مشکل دارد و در اجرا هم به همین شکل پیش می رود، باقی شخصیتهای نمایش روند اوج و فرود متعادلی دارند و به خوبی از دل یک چالش احساسی بزرگ خود واقعیشان را می نمایانند. طراحی صحنه با پرهیز از شلوغ کاری های مرسوم با گزینش های خوب و درست به اجرای هر چه بهتر کار کمک می کند و به بازیگران و کارگردان میدان عمل بیشتری می دهد.با این وجود ایرادی که این نمایش دارد به غیر از نامش که به نظرم مرد مقابل عنوان بهتری بود ولی گروه ناگزیر به تغییر آن شده اند،یکدست نبودن بازی بازیگران است که در برخی لحظات هم به چشم می آید.بازی گاهی غلوآمیز عرفان ابراهیمی به نقش شروین در کنار بازی آرام و احساسی رویا جاوید نیا در لحظاتی از نمایش نمی تواند از پس بازی برون گرا و قدرتمند امیر کاوه آهنین جان برآید و به وضوح تفاوت هایشان نمایان می شود.این مساله البته به نوع بازی بازیگران ارتباطی ندارد و بیشتر به نحوه هدایت و متعادل کردن آن مربوط می شود.می ماند موسیقی کار که از نکات مثبت این نمایش به حساب می آید و کاملا در خدمت اثر است.عرفان ابراهیمی هر چند که در بازیگری جلوه چندانی به معرض نمایش نمی گذارد،در عوض جایی که آواز می خواند تماشاگر را سر ذوق می آورد. در مجموع ناتمام نمایشی است هدفمند که می توان به وضوح مشکلات عدیده و انکار ناشدنی زندگی مدرن طبقه متوسط را در آن دید.دغدغه های خاص و احوالات آدم هایی که در ظاهر با یکدیگر در حال زندگی کردنند ولی در باطن از همدیگر فرار می کنند.اثری است که می تواند تماشاگر عام و خاص تئاتر بین را راضی از سالن بیرون بفرستد و در ضمن احساساتش را هم قلقلک دهد.تلاش گروه برای به صحنه آوردن چنین نمایش بی ادعایی با همه مشکلات پیش رو قابل تقدیر است و برای حمایت از آن به نظرم فقط باید رفت و کار را تماشا کرد و اگر مجال بود پیشنهادش کرد.تماشای ناتمام را این روزها در سالن چهار سوی تئاتر شهر از دست ندهید.

راهنمای فیلم نیمه پایانی 2013

می توان اسمش را گذاشت راهنمایی از تاریخ گذشته مثلا...

 

ضعیف

جوخۀ گنگسترها   Gangster Squad

کارگردان:روبن فلیشر                                                          

فیلمنامه: ویل بیل،پل لیبرمن

بازیگران:جاش برولین،رایان گُسلینگ،اِما استون و شان پن

ژانر:اکشن،جنایی                                                                

محصول: 2013 آمریکا

مدت زمان: 113 دقیقه

خلاصه داستان: میکی کوهن و دار دسته اش به یکی از بانفوذ ترین و جنایتکارترین گروه های مافیایی لس آنجلس بدل شده اند.پلیس در مقابله با آنها عاجز مانده.گروهی گنگستر به سرکردگی گروهبان جان اومارا در صدد مبارزه با او بر می آیند و اقدامات خرابکارانه ای در جهت موقف کردن فعالیت های او انجام می دهند....

درباره سازنده: روبن فلیشر سازنده آثاری چون سرزمین زامبی ها و سی دقیقه یا کمتر هر دو با بازی جس آیزنبرگ پیشتر به عنوان تهیه کننده و سازنده آثار تلویزیونی فعالیت داشته.وی همچنین برادر لوکاس فلیشر بازیگر هم هست.

درباره فیلم: بزرگترین مشکل جوخه گنگسترها فیلمنامه ضعیف و کم مایه آن است.همین مساله سبب شده تا فیلمی که حداقل می توانست به نمونه ای قابل ملاحظه و خوب تبدیل شود عملا چیزی جز یک فیلم سطحی و گذرا نباشد.فیلم مکررا سعی دارد فضای آشنای فیلم های مافیایی همچون پدرخوانده را به خاطر تماشاگر بیاورد و حتی با استفاده از لوکیشن ها و نماهای آشنا بیشتر بر این مهم اصرار می ورزد ولی چون قصه اش از کلیشه های معمول و تکراری فراتر نمی رود به چنین امری هم دست نمی یابد.روابط سطحی و بی سرانجامی که در فیلم شکل می گیرند و با دم دستی ترین حربه هم به پایان می رسند همگی باعث می شوند مخاطب همان ابتدای فیلم دست فیلمساز را بخواند و حداقل چند قدمی از او جلو باشد.در خوش بینانه ترین حالت شاید بتوان گفت فیلم فقط در حد یک ادای دین متوسط به چنین  فیلم هایی ظاهر می شود.همان کلیشه قدیمی جنگ میان پلیس و مافیایی که معمولا در قدرت یک نفر هم افتاده که همه حتی پلیس ها را هم در اختیار دارد و می خواهد همه شهر را از آن خود کند و در این راه از هیچ گونه جنایتی هم فروگذار نمی کند.این وسط با یک معشوقه مشترک هم طرف هستیم که به شکلی کاملا سردستی به دامن پلیس آسیب پذیر -و البته در جای درستش بی رحم- فیلم پا می گذارد.بدون آنکه هیچ زمینه چینی شکل گرفته باشد یا بستر مناسبی برای آن فراهم شده باشد.به عبارت دیگر سعی شده همه چیز در تکراری ترین شکل ممکن خودش برگزار شود و محض رضای خدا هم که شده یک خلاقیت حداقلی در نحوه روایت و چینش وقایع صورت نگیرد.به غیر از این اما فیلم مجموعه از چند عوامل خوب را در کنار هم دارد که فیلمبرداری ،موسیقی و طراحی صحنه از آن جمله اند.به علاوه یک بازی خوب از شان پن که در نقش سردسته خلافکارها بسیار خوب و غیرقابل پیش بینی ظاهر شده.رایان گسلینگ هم با آن چهره حساس و دوست داشتنی نیز به جز چند قسمت خوب ظاهر شده و حالا دیگر باید به چشم یکی از همان شمایل آشنای قهرمان مسلک و آرام نگاهش کنیم که خوب بلد است کجا و چگونه بیشترین تاثیر را روی مخاطب بگذارد.اگر به فیلم های گنگستری و مافیایی علاقه دارید و دلتان برای همچو فضاهایی تنگ شده اگرچه جوخه گنگسترها پیشنهاد ضعیفی است، ولی حداقل می تواند برای ساعتی چند سرگرمتان کند.

 بازتاب منتقدان: ضعیف

امتیاز در سایت آی ام دی بی: 6.8 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 40 درصد

نکته ویژه: حضور شان پن،جاش برولین و رایان گسلینگ در یک فیلم مافیایی!

نمونه ای از دیالوگهای فیلم:

گروهبان جان اومارا(جاش برولین): همه چیزت رو از دست می دی و جنگ رو پیروز میشی،اون موقع تو یه قهرمانی.همه چیزت رو از دست میدی و جنگ رو هم می بازی.اون موقع تو یه احمقی!

خوب

به سوی شگفتی     To The Wonder

کارگردان: ترنس مالیک

فیلمنامه:ترنس مالیک                                                         

بازیگران: بن افلک،اُلگا کوریلِنکو،راچل مک آدامز و خاویر باردم

ژانر: درام

محصول: 2012 آمریکا

مدت زمان: 112  دقیقه

خلاصه داستان: نیل(بن افلک) مسافری آمریکایی در اروپا است که در دیداری دلباخته مارینا(الگا کوریلنکو) می شود.مارینا متعلقه ای اوکراینی است با دختربچه ای ده ساله در فرانسه زندگی می کندبه این ترتیب پاریس مهد عشق بازی های این دو می شود.پس از مدتی نیل در پی یافتن کاری در صدد بازگشت به آمریکا برمی آید.سفر به آمریکا همان و گسست این رابطه هم همان...

درباره سازنده: ترنس مالیک فیلمساز کهنه کار و البته گزیده کار آمریکایی سازنده فیلم هایی چون «خط باریک قرمز» است که در تازه ترین فیلم خود همچون فیلم قبلی اش سعی در ارائه نوعی جهان بینی فلسفی با تصاویری مرموز و رویاگونه داشته.درخت زندگی ساخته پیشین او به غیر از کسب نخل طلای جشنواره کن بازتاب های متفاوتی را هم دریافت کرد.شوالیۀ جام ها دیگر فیلم تازه مالیک که با حضور بازیگرانی چون کیت بلانشت،آنتونیو باندراس،کریستین بل و ناتالی پورتمن هم اکنون آخرین مراحل فنی را پشت سر می گذارد، قرار است امسال به نمایش درآید.

 درباره فیلم: احتمالا دو دیدگاه کلی درباره فیلم های مالیک به ویژه دو فیلم آخرش وجود دارد.عده ای این آثار را اصلا فیلم نمی دانند چون با فیلمنامه ای به معنای مرسوم در آنها روبه رو نیستیم  و عده ای هم اتفاقا به دلیل استفاده درست از تصاویر آنها را در حد شاهکارهایی بلامنازع می دانند.نظر مرا بخواهید چیزی ما بین این دو دیدگاه را قبول دارم.درست است که فیلمنامه در این آثار همچون دیگر آثار به شکل کلاسیک و یا حتی غیرخطی حضور پررنگی ندارد و فقط با یک خط قصه کلی طرف هستیم ولی مالیک هوشمندانه و همچون فیلسوفی تصویرشناس با چینش منطقی و گاه نامتعارف نماها پشت هم و استفاده حداقلی از دیالوگ به بهترین شکل به هدفی که می خواهد می رسد.به سوی شگفتی از این نظر حرف برای گفتن بسیار دارد.فیلم همچون حماسه باشکوهی از تصاویر و رنگ و نور مخاطب را به بزمی غیرقابل تصور فرا می خواند که تابه حال تجربه نکرده.حماسه ای از خواستن ها و نرسیدن ها.عشق به مثابه چرخه ای است که زندگی در آن جریان دارد.اگ نباشد رخوت و رکود همه جا را فرا می گیرد.همچون بیانیه مصوری در رثای عشق و دوست داشتن این فیلم می تواند مخاطب را برای مدتی درگیر خود کند.همچون خلسه ای شیرین و غیر قابل تصور.پاریس در اینجا نیز همچون فیلم هالی دیگر سرمنشا وجود و ظهور است.و البته شکست هم از همین سرزمین شروع می شود.حتی شخصیت کشیش هم که خود حلقه اتصال میان عشاق است درگیر است و از دنیای عجیب و غریب عشق می گوید.به سوی شگفتی فیلم خاص و غریبی است که تا به تماشایش ننشینید متوجه نمی شوید چه می گویم.همانطور که ممکن است عده ای شیفته این فیلم و فیلم هایی از این دست شوند عده ای هم ممکن است همان اوایل فیلم قید ادامه تماشایش را بزنند.من جزء دسته اول بودم شما را نمی دانم!

 بازتاب منتقدان: معمولی

امتیاز در سایت آی ام دی بی: 6.5 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 56 درصد

نکته ویژه: نمایش فیلم تازه فیلمساز گزیده کار آمریکایی و برنده نخل طلا

نمونه ای از دیالوگ های فیلم:

آنا(رومینا موندِلو)[خطاب به مارینا(اُلگا کوریلنکو)]:زندگی یه رویاست.توی رویا نمی تونی اشتباه کنی.توی رویا تو میتونی هر چی که می خوای باشی.

خیلی خوب

استادبزرگ     The Grandmaster

کارگردان:وونگ کاروای

فیلمنامه: وونگ کاروای

بازیگران: ژانگ زی،چیو وای تونی لِئونگ،چانگ چِن

ژانر:اکشن،درام

محصول:2013 هنگ کنگ،چین،آمریکا

مدت زمان: 130 دقیقه

خلاصه داستان:ایپ مان پس از آنکه در نهایت توسط یوتیان گانگ به عنوان وارث هنرهای رزمی خاندان گانگ در جنوب چین شناخته می شود توسط اِر گانگ برای کسب محبوبیت دوباره خاندان وارد معرکه می شود. پس از جنگ دوم ژاپن و چین یوتیان گانگ توسط ماسان؛دیگر نماینده خاندان کشته می شود و اِر گانگ در صدد انتقام بر می آید...

درباره سازنده:وونگ کاروای فیلمساز چیره دست و تحسین شده هنگ کنگی سازنده آثار شاخصی چون در حال و هوای عشق،فرشته های سقوط کرده،2046،شب های بلوبری من ،خوشحال در کنار هم و خاکستر زمان در واپسین فیلم خود هنرهای رزمی اصیل را با بستری تاریخی پیوند زده و سرگذشت زندگی ایپ مان، استاد بروس لی را دست مایه کار خود قرار داده و سعی کرده با نگاه خاص و تازه ای به این مساله بپردازد.آمیزه ای از درام و خشونت که مثل همیشه استادی کاروای را در پرداختن به جزئی ترین احساسات انسانی با کارگردانی ماهرانه نشان می دهد.

درباره فیلم:استادبزرگ را می توان بازگشتی قابل قبول و امیدوار کننده برای کاروای، فیلمساز محبوب و چیره دست هنگ کنگی به حساب آورد.اگرچه خاطره تماشای فیلم گذشته اش را زنده نمی کند ولی حماسه عشق و خشونتی که او در این فیلم به پا کرده به تنهایی کافی است تا بگویم اعجاز فیلم تا مدتی رهایتان نمی کند.کارگردانی خیره کننده و استفاده آشنای او از نماهای اسلوموشن در صحنه های رزمی از آن اتفاق هایی است که فقط هنگام تماشای فیلمی از کاروای نصیبتان می شود.اگرچه به نظرم در استفاده از جلوه های بصری کمی اغراق شده و حتی تعمدی عمل کرده ولی شخصا شیرینی تماشای این فیلم را با چیز دیگری عوض نمی کنم.فیلم در گذر حوادث تاریخی جنگ ها و منازعه های کشورها با بستری از عشق و میراث روایتش را آغاز می کند.استادی توسط بزرگ خاندانی پس از کش و قوس فراوان به عنوان وارث آنها در سرزمین های جنوبی شناخته می شود.بزرگ خاندان توسط ماسانِ خائن؛دیگر نماینده گانگ کشته می شود و دختر او که میان عشق و انتقام رای به دومی می دهد.فیلم سرشار است از چنین انتخاب هایی و تصاویری است که همچون قاب عکسی درخشان ولی غبار گرفته می مانند.که باید درکشان کرد تا غبار از رویشان برداشته شود.استادبزرگ را اگرچه جز بهترین های کاروای نمی دانم اما جز اثرگذارترین هایشان میدانم.دیالوگ ها و موسیقی که مثل آثار پیشین در ذهن می مانند و کارکرد درستی دارند.مجموعه ای فلش بک ها و فلش فورواردهایی که همگی در راستای روایت همگام با زندگی پرفراز و نشیب ایپ مان چیده شده.با این فیلم شاید نگاهتان به مجموعه ای از  فیلم ها که در حال و هوای هنرهای رزمی شرقی و مناسبات خاص آنها دیده اید عوض شود.چون قرار است فیلمی ببینید با چاشنی عشق که در آن دختری موهای آتش گرفته اش را برای کسی که به او احساسی عاطفی داشته  و در حسرت انتخاب خود به کام مرگ رفته،به یادگار می گذارد.باید فهمید و دید تا به عمق ماجرا  پی برد.استادبزرگ دقیقا چنین فیلمی است.

 بازتاب منتقدان:خوب

امتیاز در سایت آی ام دی بی: 6.8 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 79 درصد

نکته ویژه:نمایش فیلم دیگری از وونگ کاروای

نمونه ای از دیالوگ های فیلم:

اِر گانگ[خطاب به ایپ مان]: پدرم همیشه می گفت:" افرادی که هنرهای رزمی کار می کنن،از سه مرحله عبور می کنن؛درک خود،درک جهان اطراف و درک موجودات."من یاد گرفتم چطور خودم رو درک کنم و فکر می کنم جهانم رو هم درک کردم اما متاسفانه موفق نشدم همه موجودات رو درک کنم.نتونستم تا پایان راه برم.امیدوارم شما اون رو ادامه بدی...

 

 

متوسط

ماما Mama       

کارگردان: آندره موشیِتی

فیلمنامه: نیل کراس

بازیگران:جسیکا چاستین، نیکولا کوستر والدا ،مگان شارپِنتیر

ژانر: وحشت

محصول: 2013 اسپانیا،کانادا

مدت زمان: 100 دقیقه

خلاصه داستان:مردی پس از قتل همسرش با دو دختر خردسالش به کلبه ای متروک در یک جنگل پناه می برد و توسط موجودی ناشناخته کشته می شود.دو دختر مدتی را در این کلبه سر می کنند تا اینکه پس از تحقیقات فراوان از محل اختفای آنها آگاه می شود.ولی مشکل اینجاست که این دو دختر دیگر همان کودکان سابق نیستند...

درباره سازنده: آندره یا اَندی موشیتی پیش از این چند فیلم کوتاه ساخته و ماما نخستین فیلم بلند جدی او به حساب می آید.وی همچنین به عنوان بازیگر در چند مجموعه تلویزیونی حضور داشته.

درباره فیلم: بزرگترین حُسن ماما پایبند بودن به قواعد ژانر است.همین موضوع باعث می شود حتی با وجود خلاهای فیلمنامه ماما را جز فیلم های متوسط رو به بالای ژانر وحشت به حساب آوریم.فیلم به خوبی با قواعد ژانر جلو می رود و جاهایی که قرار است از تماشاگر وحشت بگیرد موفق است.هر چند سوالات بی پاسخی را در انتهای فیلم باقی می گذارد ولی با شروع خوبی که دارد از نیمه دچار یک افت نسبی می شود و دوباره تا انتها با استفاده درست از کلیشه ها به نتیجه دلخواهش می رسد.در ماما قرار نیست اتفاق ویژه ای بیفتد و همچون دیگر فیلم های ژانر وحشت خودش را به تک و تا بیندازد و تماشاگر را بترساند.قصه و بستر اصلی داستان این پتانسیل را دارد که به تنهایی باعث ترس و وحشت تماشاگر در لحظاتی که لازم است بشود.از این نظر ماما تجربه متوسط و تقریبا نیمه موفقی است که به عنوان تجربه اول فیلمساز نکته مثبتی به حساب می آیدبه علاوه فضای خاص و غریبی که فیلمساز ایجاد به وجود می آورد احتمالا شما را به یاد فیلمهای خوب و ماندگار این ژانر خواهد انداخت.حضور خوب و گرم جسیکا چاستین نیز از دیگر نکات مثبت فیلم است که حالا دیگر باید با نقش های متفاوت این چنینی به دنبال توانایی های خاص دیگرش باشیم.دو کودک فیلم نیز به خوبی توانسته اند از پس نقش های پیچیده شان برآیند و مخاطب را به باورپذیری برسانند که آنها درگیر یک شخصیت خیالی یا ماورایی هستند که در تمام مدتی که در آن کلبه متروک تنها بوده اند حضور او بوده که آنها را دلگرم می کرده.ماما شاید به نظر عده ای فیلم ضعیفی قلمداد شود ولی از من بپرسید می گویم از تماشایش پشیمان نمی شوید و افسوس وقتتان را هم نمی خورید.به امتحانش می ارزد!

بازتاب منتقدان:متوسط

امتیاز در سایت آی ام دی بی: 6.4 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 57 درصد

نکته ویژه: -

نمونه ای از دیالوگ های فیلم:

منشی دکتر دریفوس(اِلوا مای هووِر):وقتی روح از جسم جدا میشه،هر قسمت از اون تجزیه میشه و تبدیل میشه به یه شکل غیرعادی که سخت میشه تشخیص داد یه انسانه.روح یه شکل تغییر یافته از جسمه.القا شده که بمیره و دوباره زنده بشه تا وقتی که خطایی که رخ داده رو تصحیح کنه...

 

خوب

عوارض جانبی Side Effects 

کارگردان: استیون سودربرگ                                                 

فیلمنامه:اسکات ز. بِرنز

بازیگران:رونی مارا،جود لاو،کاترین زتا جونز و چانینگ تاتوم

ژانر:درام،جنایی

محصول:2013 آمریکا

مدت زمان: 106 دقیقه

خلاصه داستان:زنی(رونی مارا) در پی مشکلات روحی بعد از اقدام به خودکشی تحت درمان روانشناسی انگلیسی(جود لاو) قرار می گیرد.مصرف قرص های تجویز شده توسط روانشناس وضعیت او را بحرانی تر کرده و باعث می شود او ناآگاهانه دست به قتل همسرش(چانینگ تاتوم) بزند.روانشاس بدون اطلاع از اصل ماجرا در صدد حفظ آبروی شغلی خود برمی آید...

 

درباره سازنده: استیون سودربرگ کارگردان چهل و نه ساله آمریکایی سازنده آثاری چون سه گانه اوشن ها،شیوع،ترافیک،سولاریس،ارین برونکویچ  و چه است که در سال 2000 برای کارگردانی فیلم ترافیک موفق به دریافت جایزه اسکار شد.وی همچنین سال گذشته مایک جادویی را پس از تجربه های متوسط و ضعیف شیوع و غیر قابل کنترل ساخت که نسبت به آثار متاخرش فیلم بهتری به حساب می آمد.عوراض جانبی در حالی اوایل امسال به نمایش درآمد که فیلم "آنسوی شمعدانیِ" وی نیز با بازی مت دیمون و مایکل داگلاس و بر اساس کتابی از اسکات تورسون در بخش مسابقه جشنواره کن امسال به رقابت خواهد پرداخت.

درباره فیلم: حالا دیگر باید کمی بیشتر به سودربرگ امیدوار بود و تجربه آثار ضعیف و عجیب این چند ساله اش را به مرور از یاد برد.عوارض جانبی اگرچه جز آثار قابل تامل و درخشان سودربرگ به حساب نمی آید اما بدون شک از فیلم هایی به حساب می آید که می توان درباره شان فکر کرد و مدام از جانب فیلمساز باج نگرفت.فیلم با فیلمنامه نسبتا خوبش  با فضایی معمایی و هیچکاک گونه در انتخاب بزنگاه هایی که قرار است مخاطب را غافلگیر کند بسیار خوب عمل می کند و حداقل تماشاگر بی حوصله و البته پیشگیر را تا انتها همراه می کند.انتخاب جود لاو از نکات مثبت فیلم است و انتخاب زتاجونز از نکات مثبت تر.رونی مارا را حالا دیگر باید بیشتر جدی گرفت چرا که نشان داده از ظرفیت های بالایی برخوردار است و این را در این فیلم هم نشانمان داده.عوارض جانبی در فضایی شبیه به شیوع از ساخته های دیگر سودربرگ قرار می گیرد ولی به شدت از نوع روایت و ساختار ضعیف آن فیلم جلوتر است.تمرکز روی مقوله فساد پزشکی و تجارت در زمینه دارو جایی که بر جان افراد مقدم شمرده می شود به تنهایی بستر خوبی را فراهم می کند تا از دل آن یک فیلم استاندارد و خوب بیرون آید.عوارض جانبی از این بستر به خوبی استفاده می کند و البته یک امیدواری  به تدریج و ذره ذره .چرا که هنوز تا فیلم های خوب قبلی اش فاصله بسیار دارد.عوارض جانبی را به چشم یک تریلر با مایه های جنایی ببینید و دقت کنید که در فیلم چقدر همه چیز در جای درستی قرار گرفته.با این تصور احتمالا از این پیشنهاد نیز پشیمان نخواهید شد!

 

 بازتاب منتقدان: خوب

 امتیاز در سایت آی ام دی بی: 7.3 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 75 درصد

نکته ویژه: نمایش یک فیلم امیدوار کننده دیگر از سودربرگ!

نمونه ای از دیالوگ های فیلم:

دکتر جاناتان بنکز(جود لاو):افسردگی یک جور ناتوانی است برای ساختن آینده!

..................................................................................

فیلم های ایرانی روی پرده:

خیلی خوب

برف روی کاج ها

کارگردان:پیمان معادی                                                                            

فیلمنامه: پیمان معادی

بازیگران:مهناز افشار،حسین پاکدل، ویشکا آسایش،محمدحسن معجونی،زانیار خسروی،آناهیتا افشار و صابر ابر

ژانر:اجتماعی

محصول:1390

مدت زمان نمایش: 97 دقیقه

خلاصه داستان: رویا(مهناز افشار) و علی(حسین پاکدل) زندگی سردی دارند. ورود یکی از شاگردهای پیانوی(آناهیتا افشار) رویا و به دنبال آن غیبت چند روزه اش همه چیز را دستخوش تغییر می کند و رویا را متوجه اتفاقاتی می کند که مدتها از وقوعشان می گذرد.مریم(ویشکا آسایش) و علی(حسن معجونی) نیز در این بین متهم به پنهان کاری می شوند.در نهایت رویا برای ادامه زندگی باید یک راه را انتخاب کند...

خارج از متن: قرار گرفتن فیلم در لیست سیاه حوزه هنری برای نمایش در سینماهای تحت نظارتش و به دنبال آن اکران بی سر و صدای فیلم پس از دو سال!

درباره سازنده:پیمان معادی فیلمنامه نویس و اخیرا بازیگر موفق که با حضور در دو فیلم درباره الی و جدایی نادر از سیمین هر دو ساخته اصغر فرهادی قابلیت های خود را در این عرصه نیز نشان داده پیشتر فیلمنامه فیلم هایی چون آواز قو،کافه ستاره شام عروسی و...را نوشته.برف روی کاج ها نخستین تجربه وی در زمینه کارگردانی به حساب می آید که از قضا همچون عرصه های دیگر موفق از آب درآمده.معادی اخیرا فیلمنامه ای را برای رامبد جوان نوشته با عنوان خندنده که قرار است به زودی فیلمبرداری آن آغاز شود.

درباره فیلم: گاهی وقتها بعضی فیلم ها را نمی توان دوست نداشت حتی اگر از تماشای آن لذت نبرده باشید.برف روی کاج ها از همان فیلم هاست.معادی در نخستین فیلم خود دست به تجربه منحصر به فردی زده و نتیجه به همین اندازه درخشان و غیر قابل پیش بینی از آب در آمده.فضای خاکستری و سردی که هوشمندانه انتخاب شده و تونالیته آبی رنگ فیلم بیشترین تاثیر را روی نتیجه ای که فیلمساز می خواسته گذاشته.فیلمساز تلاش کرده تا ضمن روایت سر راست و روان مقطعی از زندگی شخصیت زن فیلم بیشترین نزدیکی را هم به دنیای سیاه و سفید او داشته باشد و بر خلاف آثار اصغر فرهادی که احتمالا عده ای این فیلم را در راستای آنها می دانند نظاره گر صرف نباشد و مخاطب را وادار به قضاوت نکند.فیلمساز هر چقدر که شخصیت را به بحران نزدیک می کند به همان میزان به دنیای شخصی او هم سرک می کشد و به دنبال بستر یا پیش زمینه در گذشته او می گردد.نکته دیگری که برف روی کاجها را به اثری نمونه ای بدل می کند نتیجه ای است که فیلمساز در انتها از این روایت می گیرد.به عبارتی نتیجه تقریبا مثبت و حتی منطقی که از یک اقدام خلاف عرف و غیر اخلاقی.و این دقیقا همان نکته ای است که در سینما از آن غفلت شده.گاهی باید از کلیشه ها دوری جست،ریسک کرد و گذاشت تا مخاطب بنا بر مقتضیات امر به نتیجه نهایی برسد.گاهی نباید همه چیز را به او دیکته کرد.احتمالا آدم هایی مثل شخصیت های فیلم را دور و بر خود کم ندیده ایم.آدم هایی که در گیر دار روزمرگی هاشان گاهی گذشته را هم از یاد می برند و همدیگر را هم فراموش می کنند.برای همین این رابطه های تازه و نوظهور هستند که اهمیت پیدا می کنند و ادم های خسته و بریده از همه چیز را با دنیای تازه روبه رو می کنند.حال می خواهد این روابط به جبران یک شکست باشد یا یک تلافی کودکانه در سرمای روابطی که مدتها می شود ازشان گذشته.برف روی کاجها ترکیبی است از بازی های خوب،موسیقی و کارگردانی که ما را امیدوار می کند در این عرصه هم همچون دو زمینه قبلی فعالیت هایش، او را جدی بگیریم.شاید تنها مشکلی که با فیلم داشته باشم پایان بندی آن و محتاطانه عمل کردن در جای درست فینال فیلم باشد.جایی که می شد کمی قبل تر و در اوج بار احساسی فیلم که به مخاطب منتقل می شود از خیر ادامه ماجرا و شیرفهم تر کردن و حتی ایرانی تر کردن فیلم گذشت.با این وجود اما تماشای چنین فیلمی را نمی شود پیشنهاد نکرد در روزگاری که همه تلاش می کنند با برچسب های شاخدارشان مردم را از تماشای فیلم های خوب بازدارند و همان فیلم های تاریخ مصرف گذشته را تحویلشان دهند!

قسمتی از دیالوگ های فیلم:

علی(حسین پاکدل) [خطاب به رویا(مهناز افشار) روی پیغام گیر]:باید تو موقعیتش قرار بگیری تا بفهمی من چرا این کارو کردم...

خیلی خوب

ملکه

کارگردان:محمد علی باشه آهنگر

نویسنده: محمدرضا گوهری، محمد علی باشه آهنگر

بازیگران:میلاد کیمرام ، حمیدرضا آذرنگ ،مهدی سلطانی، هومن برق نورد،حسین باشه آهنگر، همایون ارشادی و مصطفی زمانی

ژانر:دفاع مقدس

محصول:1390

مدت زمان نمایش: 105 دقیقه

خلاصه داستان:دیده بانی در پی شکایت از دیدگاه مورد نظرش متوجه وجود دیدگاهی در بویلر پالایشگاه می شود.دیدگاهی که پیشتر متعلق به دیده بانی بوده که حالا فقط بقایای او در آنجا باقی مانده.دیده بان حالا باید با استفاده از یادداشت های دیده بان قبلی درست استفاده کردن از این دیدگاه را که بیشرین دید را به محل استقرار دشمن دارد بیاموزد.دیدگاهی که به غیر از دیده بانی دشمن به او خیلی چیزها می آموزد...

درباره سازنده:محمدعلی باشه آهنگر سازنده آثاری چون فرزند خاک،بیداری رویاها و سریال تا صبح همواره درآثارش نگاهی متفاوت و آموزنده به جنگ داشته.ملکه، آخرین ساخته او احتمالا در کنار فرزند خاک جز بهترین هایشان هم هست.

 

خارج از متن: فوت تهیه کننده فیلم به علت سکته قلبی اواخر سال تولید فیلم و تاخیر دو ساله در اکران فیلم

درباره فیلم: ملکه نمونه بارزی است که نشان می دهد هنوز می شود از جنگ حرف زد و کلیشه نبود.هنوز آنقدر بستر وجود دارد که بتوان در آن از همه آشکار و نهان جنگ هشت ساله گفت و مخاطب را خسته نکرد.به نظرم این بهترین فیلمی است که در این چند سال اخیر درباره جنگ ساخته شده و احتمالا موفق ترینشان.فیلمی که از مقیاس معمول سینمای ایران هم فراتر می رود و به اثری بدل می شود که حرف برای گفتن بسیار دارد.فیلم با تمرکز روی یکی از نقاط حساس جنگ و استفاده از یک بستر تخصصی نظامی سعی می کند مخاطب را با این بخش از جنگ هشت ساله نیز آشنا کند.چه از نظر وجوه فنی و جلوه های بصری و میدانی و چه از نظر بازی ها و کارگردانی ملکه اثری است قابل بحث که کمتر نمونه ای از آن در این سالها دیده ایم.بازی خیره کننده و عجیب حمید آذرنگِ با تجربه تئاتر احتمالا باید جزء یکی از نقشهای ماندگار فیلم های دفاع مقدس قلمداد شود.همین طور بازی میلاد کیمرام و دیگرانی که هر کدام به نحو احسنت در نقش خود ظاهر شده و در جای درستی تلاش کردند بیشترین تاثیر را روی مخاطب بگذارند.و این همان هدفی است که در این زمانه سینمای ما به آن نیاز مبرم دارد.باشه آهنگر همواره در کارنامه کاری خود نگاه متفاوت و گاه تند و تیزش را به مقوله جنگ ثابت کرده و از این نظر کارنامه درخشانی هم دارد.از فیلمبرداری درخشان زرین دست و موسیقی علیزاده هم نباید گذشت که به حق یکی از عواملی است که باعث شده با فیلمی در این سطح رو به رو باشیم.اگر از دیدن فیلم های تکراری و کلیشه ای جنگی که معمولا به نام یکی از شهدای رزمنده ساخته می شوند و در عمل هیچ فرقی با همدیگر ندارند، خسته شدید تماشای ملکه پیشنهاد خوبی است برای ترک عادت!

قسمتی از دیالوگ فیلم:

سیاوش(میلاد کیمرام):از این بالا فرمون آتیش دادن سخته!