تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۵ مطلب با موضوع «راجر ایبرت» ثبت شده است

مردی که پشت ستاره های طلایی اش هم قلبی از طلا داشت...

مردی که پشت ستاره های طلایی اش هم قلبی از طلا داشت...

بعد از اندرو ساریس این دومین منتقد نامداری است که در این سالها از دنیا رفت.با اینکه همیشه خودش را یک رویویو نویس می دانست ولی کدام سینمادوست آگاهی است که از نقدهای مفصل او باخبر نباشد و بخواهد نادانسته صرفا او را به خاطر یادداشتهایش تحسین کند!

ایبرت پیش از آنکه منتقد باشد سینمادوستی با ظرفیت بالا بود که بدون محافظه کاری های مرسوم از فیلم ها می نوشت.اگر دوستشان میداشت با آب و تاب از فیلم می گفت و از هر فرصتی استفاده می کرد تا بتواند فیلم را در میان تماشاگران مطرح کند.امری که با خیل گسترده خوانندگان و طرفدارانش اصلا بعید نبود.اگر فیلم را هم دوست نداشت باز به همان شیوه خاص خودش با ذکر دلیل فیلم را نقد می کرد یا بر آن ریویو می نوشت.به طوری که هر علاقه مند به سینمایی با خواندن یک ریویو می توانست تکلیفش را به کلی با فیلم مشخص کند.سخاوتمندانه به فیلم ها ستاره می داد و افراط نمی کرد.ادای خاصی از خودش در نمی آورد و کار خودش را می کرد.وقتی از شش سال پیش به دلیل عمل جراحی مشکلش دیگر قادر به صحبت کردن نبود چیزی در نگاه و کار حرفه ایش عوض نشد.ذهن سیال جستجوگرش همواره به دنبال لذت بردن از سینما بود.فیلم ها را در سالنی برای خودش می دید اخبار را رصد می کرد و وبلاگش را هم همیشه به روز نگه می داشت.

بدون شک نمی توان نقشی را که او در معرفی و مطرح شدن اسکورسیزی در اوایل دوران کاری اش ایفا کرد ا کتمان نمود.مجموعه ای از نقدها و یادداشت هایی که او بر فیلم های اسکورسیزی می شود خود دلیلی است برای اینکه اسکورسیزی خود بگوید من هنوز هم از اولین فیلم به اندازه او لذت نمی برم.و واقعا همین طور بود.او گاهی از فیلم ها حتی بیشتر از سازندگانش لذت می برد و این احساس را هم به هیچ عنوان پنهان نمی کرد.وقتی در اوایل دهه هفتاد از اسکورسیزی به عنوان استعدادی که دهه های بعد شناخته می شود یاد کرد شاید خیلی کسی به صحت و سقم ادعایش توجهی نشان نمی داد.رابطه این دو منتقد کارگردان را می توان از مهم ترین و پررنگ ترین رابطه های فیلسماز و منتقد تاریخ سینما قلمداد کرد.رابطه ای که تا همین اواخر هم ادامه داشت و اسکورسیزی مستندی را هم درباره ایبرت ساخت.

خوبی اش این بود که آنچه را که در فیلم می دید به بهترین و آسان ترین شکل ممکن بیان می کرد.گاهی زبانش تند بود و در بیشتر موارد شیرین نقد می کرد.می شود از نوشته هایش همچون کلاس درس کوچکی استفاده کرد که چطور بدون روده درازی های مرسوم درباره فیلمی نوشت و با مخاطب ارتباط برقرار کرد.سال گذشته وقتی فیلم اصغر فرهادی را در رتبه نخست فهرست بهترین هایش آورد شاید دیگر کمتر کسی بود که به اعتبار این فیلم شک داشته باشد.چرا که از ایبرت موج سواری روی جریان برنمی آید و بی شک او چیزی در این فیلم دیده که در خیل عظیم فیلم های سال گذشته نبود.

همین سهل و ممتنع بودن نوشته هایش که در بیشتر موارد باعث کج فهمی حتی سینما نویس ها هم می شد او را به عنوان یک منتقد همه فهم و معتبر  نزد سینمادوستان بدل کرده بود.

راجر ایبرت منقد بزرگ و نامداری بود که متاسفانه بیشتر به ریویوهایش شناخته می شود.او تنها کسی است که به خاطر نوشتن نقد های سینمایی برنده جایزه پولیتزر شد و در پیاده روی مشاهیر هم ستاره ای به نامش ثبت شده.مرگ او قطعا ضایعه ای است برای سینمادوستان،منتقدان و سینماگران و جای خالیش در میان نقد ها و نوشته های سینمایی حس خواهد شد.

از حالا به بعد وقتی قرار است برای دیدن فیلمی به وبلاگش رجوع کنیم تا ببینیم به فیلم چند ستاره داده و نظرش راجع بهش چیست باید با مرور نوشته های قبلی اش و ظاهر سر و شکل دار وبلاگش، مرجعِ آگاهمان را برای فیلم دیدن عوض کنیم.شاید سخت باشد ولی در این زمانه باید به این جور تغییرها عادت کرد!

بهترین های راجر ایبرت در سال 2011

بهترین های 2011 به انتخاب راجر ایبرت

جمع آوری تعدادی فیلم محبوب در کنار هم هیچ وقت از کارهای مورد علاقه ام نبوده و فقط وقتی سراغش می روم که مخاطب یا خواننده ای از من خواسته باشد. این برای اولین بار نیست که خواننده ای از من می خواهد تعدادی از برترین فیلم های سال را برایشان معرفی کنم. و بالطبع آنها پیش از این چنین فهرست هایی را از من دنبال کرده اند و حتما مورد پسندشان هم قرار گرفته است. باری، جمع کردن چنین فهرستی همواره از الزلامات نه چندان خوشایند هر منتقدی است که هر سال باید این زحمت را به خودش بدهد و آن را تهیه کند.
از بین این فیلمها، 6 تا 10 یشان برایتان نا آشنا خواهد بود، آنها بهترین فیلمهایی است که می توانم پیشنهاد کنم ببینید، بجای اینکه فیلمهایی که قبلا می شناختید را دوباره مشاهده کنید.
در یکی از سال های اخیر، من لیستی از 20 فیلم را براساس حروف الفبا برگزیدم. در این جا شما لیست 20 فیلم برتر از دید من را براساس اولویت مشاهده می کنید:

 

1.جدایی نادر از سیمین

این فیلم ایرانی تازه 27   ژانویه در شیکاگو به نمایش در می آید.فیلمی که از جشنواره برلین امسال خرس طلا را گرفته و در برترین های حلقه منتقین نیویورک نیز به عنوان بهترین فیلم خارجی زبان برگزیده شده.این فیلمی حقیقتا ایرانی است اما چیزی که بیش از همه برای من جالب و تاثیرگذار است این است که این فیلمی درباره تجربیات انسانی است.به عبارت دیگر فیلم هایی که معمولا از آنها با لفظ برای همه یاد می شود در واقع به طور اخص متعلق به هیچ کس نیست.این فیلم اما با استفاده از یک طرح داستانی که حتی ظرفیت تبدیل شدن به یک رمان ارزشمند را هم دارد و تلفیقی از ملودرامی باور پذیر توانسته تا این حد احساسات را برانگیزد.فیلمی که در آن هم مشاجره یک زوج بر سر فرزندشان را می بینیم،و همین طور نزاع آنها بر سر پدر مبتلا به آلزایمرِ مرد،پیچیگیهای قوانین در جامعه و مهمتر از همه معمای کشف حقیقت که کلید همه مشکلات است.در واقع شاید بتوان گفت این فیلم به اندازه نسخه های مختلفِ بازسازی شده از شاهکار راشومون، مبهم و گیج کننده است.

زوجی از طبقه متوسط جامعه قصد عزیمت به خارج از کشور(شاید اروپا) را دارند تا به نوعی راه را برای رشد و آینده تنها دخترشان هموارتر کنند.شاید به دلیل فرصتهایی که آنجا در انتظار او باشد.زن برای این کار عجله دارد.مرد اما سعی دارد این سفر را به تعویق بیندازد آن هم به خاطر بیماری آلزایمر پدر پیرش که نیاز به مراقبت دارد.جایی در ابتدای فیلم در دادگاه زن به مرد می گوید:"پدرت دیگه تو رو نمیشناسه" و مرد نیز پاسخ می دهد:"من که اونو می شناسم" از هر دوی این جملات می توان به اهداف دو زوج برای رفتن پی برد.

پرستاری برای مراقبت از پدر مرد استخدام می شود اما معلوم می شود که نمی تواند بیاید و مخفیانه شوهرش را به جای خود می فرستد.اما قبل از ورود شوهرش زن متوجه سختی های کار هم می شود و حتی تا جایی که با اعتقاداتش هم مغایرت پیدا می کند.در باورهای مذهبی او زن نباید هیچ مردی غیر از شوهرش را لمس کند و برای مراقبت او از پیرمرد این مشکلی اساسی است.اما زن به این کار و پولش احتیاج دارد.پس کماکان کار را حفظ می کند.همه اینها سرانجام به یک معظل بزرگ تبدیل می شوند.مشکلی که فرهادی در فیلم مطرح می کند حقیقت دارد،حتی اگر بسیاری با آن مخالفت کنند اما همه چیز واقعی است و ما به آن احترام می گذاریم حتی اگر خیلی از حقایق داخل فیلم را هم بدانیم و بعضا بدیهی تلقی کنیم.جدایی نادر از سیمین از همان شاهکارهایی است که بدون شک ارزشش دهه های بعد معلوم می شود و همان موقع است که بارها دیده خواهد شد.

2.شرم

جسارت میشل فاسبیندر در این فیلم با اجرایی قاطعانه در قالب نقش مردی که به روابط جنسی اعتیاد شدید پیدا کرده در این فیلم جسورانه ی اسیتو مک کوئین قابل تحسین است.او مردی تنها است که شغل قابل قبولی هم دارد.ولی به خاطر وسواسش در رابطه جنسی از روابط دوستانه پرهیز می کند.ولی به هر حال هر روز خود را بی نصیب نمی گذارد.او شرمش را در خلوت پنهان می کند.درواقع او می خواهد خود شاهد این عادت عجیبش باشد و هر کار که می کند خود نیز آن را مشاهده کند تا بلکه از شرمش بکاهد.ایا او واقعا ترس این را دارد که نتواند همچون یک انسان معمولی با دیگران رابطه داشته باشد؟

او برای تجربه چنین لذتی هیچ انتخابی ندارد و حتی هیچ پیشنهادی!این رابطه برای او به نوعی لازمه بودن است و زندگی کردن.فیلم با نمای بسته ای از چهره فاسبیندر شروع می شود که در حال درد و عذاب است.کری مولیگان که نقش خواهر او را بازی می کند بر خلاف فاسبیندر رفتاری تقریبا متضاد دارد.او برادرش را به تنهایی می خواهد بدون هر گونه نیازی و عادتی.اما مرد از نیاز داشتن هم می ترسد.با خواهرش رفتار مناسبی ندارد از او می خواهد برود ولی او هم جایی برای رفتن ندارد.این سرنوشت سرانجامِ دوران کودکی آنهاست.شاید سرنوشت این بلا را سرشان آورده،شرم نمونه درخشانی از فیلمسازی و بازیگری است که من مطمئن نیستم بتوانم آن را برای بار دوم ببینم!

3.درخت زندگی

فیلمی درباره آروزهای بزرگ و فروتنی غیر قابل وصف،تلاش می کند تا با نگاهش همه هستی را را دربر بگیرد و همچون منشوری زندگی های به ظاهر کوچک را از خود عبور دهد.فیلم مالیک با یک بیگ بنگ که در واقع اساس ظهور این هستی است آغاز می شود و جایی تمام میشود که همه شخصیتها خود را ا قلمرو زمان درو کرده اند و دیگر هیچ چیز باقی نمانده است.در این فاصله فیلم روی یک لحظه تمرکز می کند که با بی نهایت ها احاطه شده است.صحنه های آغازین فیلم دوران کودکی چند بچه را در آمریکای مرکزی نشان می دهد.جایی که زندگی تنها از لابه لای پنجره های باز شده رو به طبیعت جریان دارد و بس!پدر این خانواده مردی است با اصولی خاص و مادری که دائما بخشش به خرج می دهد  و از همه چیز می گذرد.و روزهای طولانی تابستان و بیهودگی مفرط و مشتی سوال ناگفته اساسی درباره معنای زندگی،همه اینها بحخشی از فیلم را تشکیل می دهند.3 پسر بچه در آمریکای دهه پنجاه که پوستشان به خاطر آفتاب برنزه شده،به خاطر بازی های کودکانه شان بدنشان زخم می شود،از رازهای بزرگترها که همیشه مال خود آنهاست رنج می برند و نیاز مُبرمی دارند تا هر چه سریعتر بزرگ شوند و بفهمند که هستند و در این دنیا چه می کنند.زندگی این بچه ها فقط در همینها خلاصه می شود.توجهتان را به این دیالوگ زیرکانه و البته بحرانی میان جک(هانتر مک کراکِن) و پدرش(براد پیت) جلب میکنم:

آقای بریِن(پیت):قوبل دارم من بعضی وقتها خیلی به تو سخت می گیرم.

جک:اینجا خونه توئه،می تونی هر کاری بخوای توش بکنی

جک در این دیالوگ سعی دارد از پدرش در برابر خودش دفاع کند.حتی به قیمت اذیت شدنَش،این است که نشان می دهد او چگونه بزرگ می شود و همه اتفاقات در زمان اندک عمر می افتد.عمری که همه مدت در قلمرو مطلقِ غیر قابل تصور زمان و فضا احاطه شده است.

4.هیوگو

درتازه ترین اقبال عمومی همه جانبه به سینمای مسرت بخش سه بعدی،مارتین اسکورسیزی عاشقانه ای را به سینما تقدیم کرده.قهرمان فیلم او هیوگو(آسا باترفیلد) عمویی دارد که مسئولیت تنظیم ساعت ها را در یکی از ایستگاه های قطار پاریس به عهده دارد.رویای پدراو این بوده که ربات آدم نمایی را که در موزه پیدا کرده بود را تکمیل کند.پدرش با این آروزی ناتمام از دنیا رفت.ولی پسر به جای اینکه همچون یتیمی خود را به سرنوشت تقدیر بسپارد میان پلکان های مختلف و چرخ دنده های ساعت ها و از هر راه در رویی روزگار می گذراند و با غذاهای دزدی از فروشگاه های ایستگاه شکم خود را سیر میکرد و البته یک کار مهم دیگر هم میگرد و آن الینکه دزدکی به سینماهای مختلف سر می زد.زندگی این پر در ایستگاه با مرد اسباب بازی فروشی به نام جرج میلیِس گره می خورد.که البته ظاهرا هیچ ارتباطی با جرج ملیس مشهور پیشگام سینمای فرانسه ندارد.میلیس واقعی همچون جادوگری بود که برای نخستین بار مردم را با تصاویر متحرک آشنا کرد و همه را شگفت زده کرد.بدون اینکه دقیقا بفهمیم، رابطه تغییر یافته این پسر با میلیس منجر به اختراع سینما می شود!و این گونه باعث حفظ میراث سینمایی ما می شود.آیا به نظر شما جز اسکورسیزی کس دیگر می توانست چنین موضوعی را به این شکل سحرانگیز و فریبنده به فیلم تبدیل کند؟اگرچه معتقدم تکنولوژی سینمای سه بعدی ضرورت چندانی ندارد و حتی باعث آزار هم می شود اما در این مورد باید بگویم اسکورسیزی موفق شده هم توجه همه را این نوع سینما جلب کند و هم توانسته با چنین فیلمی توجه همه را به هیوگوی سه بعدی جلب کند!

 

 

5.پناه بگیر

کورتیس لافورشه(میشل شانون) نقش همسر و پدر مقتدری را دارد که شغل مناسبی هم دارد.ولی با این وجود همیشه یک دلمشغولی بزرگ دارد که هرگز رهایش نمی کند.او برای شاد بودن همه چیز دارد اما می ترسد نکند آنها را از بدست بدهد.رویاهای او به کابوس های وحشتناکی بدل می شوند.مثلا سگ خانواده به او حمله می کند،یا خانه شان در طوفان از بین برود،در مکانی دورافتاده خارج از شهر زندگی کنند و دائما به وسیله گردبادها از این سو به آن سو می روند.

کارگردان فیلم،جف نیکولز این تعلیق را به خوبی درآورده است.کورتیس عذاب می کشد اما باهوش هم هست.او از سابقه طولانی بیماری روانی در خانواده شان می ترسد.پس پیش مادرش(کتی بیکر) می رود تا بفهمد آیا او هم با چنین افکار و کابوس های مواجه است.کورتیس به منطقه ای می رود که از هر نظر به لحاظ امکانات بهداشتی و عمومی کمبود دارد و سعی می کند پیش از آنکه کابوس هایش به واقعیت بپیوندد خود را آماده کند.او مقداری پول از بانک وام می گیرد و کمی هم تجهیزات با خود میبرد تا پناهگاه طوفانی قدیمی حیاط خانه اش را گسترش دهد.همسرش(جسیکا چستین) از رفتارهای او نگران می شود.بیمه و مسئولان کاری اش نیز تهدید میشوند.کم کم بقیه هم نگران می شوند و با هم حرف می زنند و سرانجام واقعا طوفان از راه می رسد.و در صحنه ای کورتیس و همسرش سعی می کنند با ترس هایشان در برابر این طوفان غلبه کنند و همچنین رابطه شان با یکدیگر.

6. Kinyarwanda

پس از تماشای هتل رواندا محصول 2004 من واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم اما نه به اندازه این یکی که تا این حد تکان خوردم.پس از تماشای این فیلم نسبت به به فاجعه قتل عام روآندا در سال 1994 حس غریب و متفاوتی داشتم.فیلم این واقعه را نه با یک خط داستانی بلکه با مجموعه ای از لحظات مختلف که خیلی هم تکان دهنده هستند نشان می دهد..

در این فیلم مستقل کارگردان جامائیکایی فیلم آلریک براون مجموعه ای شخصیت های زنده و باورپذیر را خلق کرده؛زوج جوانی از دو قبیله متفوت که عاشق همدیگرند.رئیس مونث یک واحد نظامی که در اوگاندا تعلیم دیده و امیدوار است روزی بتواند در اینجا صلح برقرار کند.یک کشیش کاتولیک، یک مُفتی روآندایی و یکی از خاطره انگیز ترینِشان؛پسربچه ای به نام اسماعیل.داستان های هر کدام از اینها به تدریج باعث اختلافات قبیله ای می شود در حالی که سازمان ملل کماکان درحال بررسی ماجرای نسل کشی سال 94 است.نام فیلم شاید برای عده ای گنگ باشد.ولی در واقع نام زبانی است که در فیلم هر دو قبیله با آن حرف می زنند.البته بخش زیادی از فیلم هم به زبان انگلیسی است.

7.راندن

راننده ای برای پول رانندگی می کند.نه نام دیگری دارد و نه زندگی دیگری،او یک راننده است.وقتی او را می بینیم درحال فرار با اتومبیلی است که پلیس ها به دنبال آن هستندآن هم نه به خاطر سرعت بالایش چون او قرار است میدانی را منفجر کند.و حالا او یک راننده است و برای فیلم های اکشن رانندگی می کند.هیچ کدام از این کارها برای او مزاحمتی ندارد.او می راند ، خانواده ای ندارد،پیشینه ای هم ندارد و حتی احساساتی.هر اتفاقی که برای او می افتد باعث می شود شخصیتش بیشتر معرفی شود و عمیق تر او را بشناسیم.رایان گوسلینگ خوب از پس نقش برآمده و حتی می شود به او لقب قهرمان زنده را هم داد که می تواند به خوبی رفتارهای این شکل از شخصیت ها را منتقل کند.رانندگی می توانست شبیه فیلم های هم قطارش شود و این پتانسیل را داشت که همچون تریلر های هالیوودی چیز بی سر و تهی شود اما نشد.کارگردان فیلم در این مسیر قدم خوبی برداشته و بر خلاف باقی فیلم ها همه زندگی شخصیت را روی پرده نیاورده و تا آنجا که ممکن بوده از این اتفاق پرهیز کرده.

8.نیمه شب در پاریس

این برای وودی آلن بزرگ می تواند یک روز رویایی باشد.این کمدی جذاب آلن با سفر زوج جوانی در پاریس آغاز می شود.گیل(اوون ویلسون) و اینه(راچل مک آدامز) واقعا عاشق یکدیگر هستند.ولی چیزی که گیل خیلی دوست دارد پاریس هنگام بهار است.گیل نویسنده هالیوودی است که رویای نوشتن یک رمان بزرگ و پیوستن به پانتئون نویسندگان آمریکایی را در سر می پروراند که به نظر می رسد حتی روحشان هم در هر نفسی که بیرون می دهد قابل رویت است.و هرآنچه او را عاشق می کند؛فیتز جرالد،همینگوی و همه اسطورهای پاریس دهه بیست.

به طریقی که هیچ وقت معلوم نمی شود او هر شب را در سالن افسانه ای که گرترود استین مدیریت آن را بر عهده داشت می گذراند.او اسکات،ارنست،پیکاسو،دالی،کولو پورتر،لوئیس بونوئل و ...تام الیوت را ملاقات می کند.او حتی به بونوئل ایده فیلم معروفش؛ ملک الموت  را هم می دهد! کتی بیتز نقش خانم استین معروف را دارد و ماریون کوتیارد نیز ایفاگر نقش آدریانا است که معشوق قبل از اینِ براک و مودیلانی بوده و فعلا هم علی الحساب معشوقه جناب پیکاسو است!و شاید هم به زودی در دل من جا باز کند یا عاشق گیل شود!

9.Le Havre

آکی کوریسماکی کارگردان فنلاندی است که به ساختن کمدی های لجوجانه و خشک درباره آدمهایی که در عین بدبختی و تیره روزی شانه بالا می اندازند و زندگی برایشان ذره ای اهمیت ندارد شهره است.این ادم ها برای من حالتی همچون به خواب رفتن یا هیپنوتیزم به همراه دارند.این فیلم در واقع روشن تریk فیلمی است که در این باره دیده ام.فیلم که در شهر ساحلی فرانسه رخ می دهد قصه چند آدم است با دنیاهای متفاوتشان؛ایدریسای جوان،موقر و کمی خجالتی،که مهاجری غیر قانونی از گابن است.قهرمان فیلم مارسل مارکس است که در کنار اسکله مشغول ماهیگیری است که ناگهان پسری را در آب می بیند.او برایش مقداری غذا می برد و روز بعد دوباره با او مواجه می شود.به تدریج مارسل در می یابد که باید ازدستگیری این پسر جلوگیری کند.همه اطرافیان نیز سعی می کنند این پسر را از دیدرسِ ماموران اسکله دور نگه دارند تا گرفتار نشود.همینها سبب موقعیت هایی کمدی می شود که در هر لحظه بنا به ضرورت داستان شکل خود را تغییر می دهند.همچنان که یک خواننده راک نیز به نام باب کوچولو به آنها اضافه می شود که فکر نمی کنم نظیر بازیش را جای دیگری دیده باشید.تا جایی که مارسل جوان خود را در حالی می یابد که با همسرش در حال زندگی کردن است.موضوعی که به هیچ عنوان قابل باور نیست اما خب راضی کننده است!

 

10.هنرمند

چه جسارتی که فیلمساز با ساخت فیلمی صامت و سیاه و سفید در سال 2011  به خرج نمی دهد و چه فیلمی که این میشل هازاناویسوس نمی سازد ! ژان دوژاردین به خاطر ایفای نقشش به عنوان ستاره سینمای صامت که با ظهور عصر ناطق ها گوشه گیر شده موفق شد جایزه بهترین بازیگر را از جشنواره کن دریافت کند.زندگی او اما توسط رقاص جوانی(برنیس بژو) از این رو به آن رو می شود.درواقع او تا وقتی خوشحال است که در اوج باشد.این فیلم فوق العاده همه چیز دارد،هم کمدی است هم ملودرام است و هم حس ترحم شما را بر می انگیزد.برا ی خیلی ها این فیلم نوعی آشنایی با سینمای صامت است و برای آنها که دل خوشی از  فیلم های سیاه و سفید ندارند یک جور بازنگری محسوب می شود.این فیلم دل تماشاگران را بدست می آورد و هر گونه واکنشی را میان آنها غیر قابل پیش بینی باقی می گذارد و همچنین بعید نیست در فصل جوایز همه نامزدی ها را از آنِ خود کند و طلسم بردن اسکار برای یک فیلم صامت که از سال 1927  با فیلم "بال ها" دیگر تکرار نشده را بشکند.

11.ملانکولیا

این فیلم درباره پایان دنیاست.لارس فون تریه بالاخره با فیلمی با پایانِ خوش دل ما را خوش کرد و حسابی امیدوارمان کرد.من تقریبا می توانم بفهمم منظور فون تریه چه بوده،حداقلش این است که دیگر شخصیت های فلک زده فیلمش رنج نمی کشند و در آرامش به سر می برند.در واقع اگر بنا بود برای ساخت چنین فیلمی با این موضوع کارگردانی را انتخاب کنم قطعا فون تریه تیره اندیش اولین گزینه ام بود.شاید تنها نام دیگری که به ذهنم خطور کند ورنر هرتزوگ باشد.هر دوی اینها خوب می دانند چطور در یک زمان مشخصی معجونی از رمانس یک مشت موضوعات بی ربط را به خورد مخاطبشان بدهند!

داستان فیلم در یک جشن عروسی واقعی اتفاق می افتد. سیاره ای در آسمان بزگتر از زمین به نظر می رسد.کریستین دانست نقش عروس جدید را دارد و شارلوت گینزبروگ نیز ایفاگر نقش خواهر اوست.این دو به نظر می رسد قرار است شخصیت هایشان را با هم عوض کنند.جزئیات در این فیلم اهمیت کمتری دارد نسبت به آن چیزی که بیشتر نشان دهنده فضا و دنیای خاص فیلم است.

12.تِری

فیلم داستان پسربچه چاقی است که در مدرسه مورد تمسخر دیگران قرار می گیرد.تری(یاکوب ووسوسکی) باهوش است و به طرز خیره کننده عاقل و آگاه.او خیلی راحت تصمیم می گیرد در مدرسه پیژامه بپوشد به این دلیل که با آنها راحت است و خوب هم اندازه اش است.خود این شاید نشانه ای باشد که بعد ها در زندگی اش بتوان از آن سرنخی یا موضوع خاصی را فهمید.او شخصیت خاصی دارد.و همچنین مدرسه های زیادی را هم تجربه کرده.مدیر مدرسه بر خلاف آنچه همیشه دیده ایم نیست.که معمولا عصبانی و پرخاشجو هستند و دارند یک جور عقده گشایی زندگی سختشان را پیاده می کنند.این یکی اما اصلا این گونه نیست.به تدریج تری و مدیر وارد ارتباطات تنگاتنگ تر و منفردتری می شوند.چاد نیز یکی دیگر از مشکلات مدیر است.غریبه ای وسواسی و تا حد یتنبل که یکبار مجبور میشود موهای سرش را بچیند.هِزِر نیز دانش آموز زیبایی است که خطر اخراج شدن از مدرسه تهدیدش می کند.تری اما سعی دارد از او دفاع کند و به هر شکل احترام و وفاداری اش را به او ثابت کند.تری شاید فقط پسری چاق و کمی هم عجیب باشد ولی قطعا چیزی بیشتر از اینهاست.

13.نسل ها

جرج کلونی در نقش  بازمانده یکی از نخستین خانواده های صاحب سرزمین های سفید یکی از بهترین بازی هایش را ارائه داده.او تصمیم می گیرد سر و سامانی به زمینهایشان بدهد و برای جذب توریست هم که شده آنجا را آباد کند.اواین تصمیم را همان زمانی میگیرد که همسرش بر اثر یک اتفاق هنگام قایق سواری دچار سانحه شده و در کما به سر می برد.حالا او علاوه بر اینکه همه تمرکزش را برای کارش گذاشته باید به تنهایی از پس دو دخترش هم بر بیاید.ودر این میان معامله چند میلیونی اش با درخواست خانواده ارباب منتفی می شود.رهبر خانواده ارباب نیز شخصی است به نام هِیو(بو بریجز).فیلم شخصیت قانون مدار و بُعد عاطفی کلونی را با جزئیاتی دقیق به نمایش می گذارد.تا آنجا که کارگردان فیلم الکساندر پاین نشان میدهد بدون آنکه اجباری در کار باشد همه این اتفاقات به هم گره می خورند.ما نیز در زندگی شخصیتها داخل می شویم وبا آنها بُر می خوریم.می خواهیم از کارشان سر در بیاوریم،اینکه چطور فکر می کنند، با چه معیاری تصمیماتِ مهم می گیرند و برخوردشان در برابر مسائل اخلاقی چگونه است و هر آنچه که مربوط به زیر و بمِ داستان فیلم می شود.

14.مارگارِت

این فیلم کنت لونرگان با صحنه ای آغاز می شود که در آن زن جوانی(آنا پاکین) دارد فکر می کند به یک تصادف مرگبار کمک می کند.و با همه دیوانگی هایش همه چیز را برای خود تصور می می کند.به نظر او در این حادثه راننده اوتوبوس(مارک روفالو)باید پاسخگو باشد.فیلم داستان هایی موازی است با بازی ژان رنو و ج.اسمیت کامرون که در واقع می توان گفت یک جور رمانس میان سالانه هم هست.فیلم یک تئوری توطئه طلبانه را مطرح می کند که در آن سازمانی متهم به آزمایش ماده ای با عنوان 11/9 است.اما این نام شک برانگیزِ 11/9 بهانه ای بیش نیست.چیزی که مهم است کمال گراییِ این زن جوان و چیزهایی شبیه به آن است.

15.مارتا،مارسی مِی،مارلِن

چهار نام هستند که در زمان های مختلف در طول زندگی زن جوانی (الیزابت اولسِن) از آنها یاد می شود و او هر کدام را به نحوی پذیرفته است.مارتا اسم اصلی خود اوست.مارسی مِی نامی است که از سوی رهبر فرقه ای که او در آن شرکت داشته به او داده می شود.مارلِن نامی است که همه زن های گروه هنگام پاسخ دادن به تلفن به کار می برند.رهبر گروه یک شیطان است و دارای حالتی مغناطیسی وار که به بهترین شکل ممکن توسط جان هاکز ایفا می شود.تجربه او در این فرقه باعث سردرگمی او درباره هویتش می شود و او به خانه خواهرش(سارا پالسون) فرار می کند.این فیلمِ شون دورکین تا حد زیادی رو پاشنه اولسِن می چرخد و بار سنگینی را بر دوش او گذاشته است.با این فیلم می توان فهمید یک فرقه به چه سادگی می تواند اعضای خود را کنترل کند و هر آنچه در ذهن خود دارد را به آنها القا کند.

16.هری پاتر و یادگاران مرگ  قسمت دوم

آخرین قسمت آخرین فصل هری پاتر ها که یک جور پایان دهنده این مجموعه افسانه ها هم هست پاسخ خوب و رضایت بخشی بود و تا حدی می توان گفت به یک پایان بندی خوب و ارضا کننده رسیده.و می توان با خیال راحت گفت می شود پرونده این یکی را هم بست.و به نوعی هم این قرینه بی تقصیریِ پاتر را در تضاد با دیگر فیلم این مجموعه؛هری پاتر و سنگ جادو به خوبی نشان داده است.

17.اعتماد

مهمترین نکته ای که در این ساخته دیوید شوییمر حائز اهمیت است پرهیز کارگردان از ساده انگاری است.فیلمساز سعی کرده داستانش را که درباره دختری چهارده ساله و مسائل خطرناک پیرامونش که همچون گرگهایی درنده او را تهدید می کنند- که تجاوز به عنف یکی از آنها است که احتمالا بدترینشان هم نیست- بدون هیچ زیاده گویی تعریف کند.تراژدی که صرفا قربانی ساده و آسیب پذیر خود را مورد هدف قرار داده.لیانا لیبراتو در نقش دختر ساده ای که هنوز پیشرفت نکرده و با خیلی از مسائل آشنا نیست.او در پارتی ها احساس خوبی ندارد جایی که همه دختر های هم سن و سالش به جعلی بودن خود می نازند .او هیچ دوستی ندارد تا وقتی که یکبار در یک چت روم با چارلی آشنا می شود.چارلی هم مثل او دانش آموز دبیرستان است.والیبال بازی می کند و ظاهرا پسر خوبی است و او را می فهمد.دختر بیش از هر پسر دیگری که پیشتر می شناخته به چارلی نزدیک می شود.آنها برای ساعتها با تلفن با یکدیگر حرف می زنند اما مشکل اینجاست که چارلی همان چیزی نیست که وانمود می کند.

18.زندگی،مهمتر از همه چیز

این فیلم محصول آفریقا جنوبی درباره دختر بچه دوازده ساله ای به نام چاندا(خوموستو مانیاکا) است که پس از مرگ پرستار مسئولیت محافظت از ختانواده را به عهده دارد.اعضای این خانواده همه مشکوک به بیماری ایدز هستند.برای همین جامعه و اطرافیان آنها را طرد می کنند.تا اینکه سرانجام یکی از همسایگان وارد عمل می شود و با آنها ارتباط برقرار میکند.در صحنه اول فیلم می بینیم که چاندا در حال انتخاب تابوتی برای جسد پرستارشان است.جدیت و وقاری که او در کارش به خرج داده بود باعث دلگرمی خانواده بود و همین باث شد تا این چنین با احترام برایش مراسم بگیرند و او را بدرقه کنند.

19.آسیاب و صلیب

هر توضیحی برای این فیلم بی عدالتی محض خواهد بود.فیلم با چشم انداز ترکیب شده ای که بر اساس نقاشی معروف راهی به کالواری  (1564) اثر پیتر بروگل است شروع می شود.در داخل خود نقاشی برخی عناصر در حال حرکت یا راه رفتنند.و ما ممکن است به راحتی متوجه حرکت عیسی مسیح را میان 500 نفر در آن چشم انداز وسیع نشویم.دیگران هرکدام به زندگی روزمره خود مشغولند.فیلم ترکیب خارق العاده از حرکات زنده،جلوه های بصری و حتی کپی واقعی از نقاشی(توسط لچ ماژوسکی،کارگردان لهستانی)است.این فیلمی است که قبل از هر حرفی خود بهتر می تواند منظورش را بیان کند.

20.زمینی دیگر

پس از ملانکولیا که رتبه دوم بهترین های 2011  را دارد دیگر فیلمی که به موضوع سیاره ای ثانویه غیر از زمین پرداخته همین فیلم است.فیلم البته همچون ملانکولیا اصراری به آخرالزمانی بودن و پایان دنیا ندارد اما بیان میکند که شاید زمین دیگری هم غیر از این سیاره در آسمان وجود داشته باشد،جهانی دیگر که حتی همین حالا هم می توان دید.بریت مارلینگ نقش دختر جوانی را دارد که می پذیرد در یک پروژه فیزیک نجوم در دانشگاه ام آی تی فعالیت کند.او چیزهایی درباره زمین دوم می شنود و در حال رانندگی حواسش پرت می شود و در حال جستجو در آسمانها ناگهان با ماشین دیگری برخورد می کند.مادر و بچه ای کشته می شوند و پدر خانواده هم به کما می رود.چند سال بعد وقتی دختر از زندان آزاد می شود در می یابد که پدر آن خانواده که نوازنده ای به نام جان بوروت بوده از کما خارج شده.او که هنوز به خاطر مرگ ناخواسته آن مادر و فرزند دل آزرده است سعی دارد به نحوی از تنها بازمانده آنها عذرخواهی کند یا هر کاری که با آن بتواند این بار را از دوش خود بردارد. ولی نمی داند دقیقا باید چه کند.تصمیم می گیرد به خانه روستایی بوروت که در کنج عزلت و اوج افسردگی در آن زندگی می کند برود.پس از آن رابطه آنها عمیقتر می شود و همه چیز تغییر می کند.کسی چه می داند.شاید این اتفاق در همان زمین دوم رخ داده باشد..

100 لحظه برتر تاریخ سینما به روایت راجر ایبرت

منتشر شده در روزنامه بانی فیلم شماره 1865-30 آبان 1389 و وبسایت کافه سینما

100 لحظه برتر تاریخ سینما به روایت راجر ایبرت

 1. هنگامی که کلارک گیبل در بر باد رفته می گوید:"رک بهت بگم عزیزم، من نفرینت نمی کنم"

 2. باستر کیتون در فیلم کشتی بخار بیل جونیور وقتی هنوز دیوار خانه فرو ریخته و خراب است به طور کامل می ایستد و همین ایستادن او آن هم دقیقا روی یک پنحره ی باز او را از مهلکه نجات می دهد.

 3. وقتی که چارلی چاپلین در روشنایی های شهر توسط یک دختر نابینا شناخته می شود

 4. وقتی در فیلم ادیسه فضایی:2001 ماشین  Hal9000لب خوانی می کند.

 5. وقتی در فیلم کازابلانکا همه آواز مارسیز، سرود ملی فرانسه را سر می دهند.

 6. در کارتون سفیدبرفی و هفت کوتوله سفید برفی بر سر دو کوتو له خجالتی(bashful) و خنگول(dopey) بوسه می زند .

 7. جان وین در فیلم شهامت افسار را در دهانش می گذارد و در حالیکه در هر دو دستش هفت تیر دارد به طرف چمنزارهای کوه می تازد.

 8. جیمی استوارات در سرگیجه مقابل اتاق به کیم نواک نزدیک شده و می فهمد او تمام این مدت افکار و عقاید خود را مجسم می کرده و نقش بازی میکرده، چیزی ورای آن چه که او فکر می کرده است.

9. اولین تجربه های سینما و ثبت فیلم (توسط ادوارد موی بریج) ثابت کرد اسب ها گاهی اوقات هر چهار سم خود را از زمین بر می دارند.

10. در فیلم آواز در باران جین کلی زیر باران آواز سر می دهد

11. در داستان عامه پسند ساموئل ال جکسون و جان تراولتا بر سر اینکهQuarter pounder(نوعی همبرگر) که در فرانسه وجود دارد چیست بحث می کنند

12. در سفر به ماه جرج میلیس مردی در کره ماه لوله ای را مقابل چشمان خود می گیرد

13. در فیلم خطرات پالین(1914) ، پالین(پرل وایت) به ریل راه آهن بسته می شود.

14. در فیلم sounder پسر بچه با خوشحالی می دود تا به استقبال پدرش که تازه برگشته برود.

15. در فیلم ایمنی آخر از همه  ، هارولد لوید از صفحه ساعت آویزان می شود

16. در فیلم مرد سوم اورسن ولز  در حالیکه در چارچوب در ایستاده  لبخند رمزآلودی می زند

17. در فیلم بهشت بر فراز برلین ویم وندرس  فرشته با ناراحتی تمام بر فراز برلین به پایین خیره می شود

18. فیلم صامت ابراهام زاپرودر از ترور جان اف کندی: بارها و بارها دیده شده،لحظه ای که انگار در زمان گیر کرده و و ثابت مانده است.

19. جایی در فیلم علی: ترس روح را می خورد اثر ورنر فاسبیندر که مردی به نام علی از آفریقای شمالی در فراق وطنش رو به پیشخدمت رستوران ، باربارا که در چارچوب در ایستاده می کند و می گوید: چیزی که او واقعا می خواهد  فقط یک پرس کاسکوس(نوعی غذای محلی)است

20. جایی که دونده جاده (همان خروس کارتونی محبوب که با صدای میگ میگ خود گرگ بیچاره را عاصی کرده بود)در هوا معلق می ماند

21. جایی که زیرو موستل در فیلم تهیه کنندگان مل بروکس فنجان قهوه سرد را به طرف وایلدر عصبی پرتاب می کند و وایلدر فریادکنان می گوید: من هنوز عصبی هستم،و حالا فقط کمی خیس شدم!"

22. در فیلم داستان توکیو یاسوجیرو اوزو  وقتی پیرمرد که تمام مدت در تنهایی بسر برده است با مرگ همسرش و سپس خونسردی فرزندانش روبرو می شود

23. وقتی کرک داگلاس در فیلم از درون گذشته به رابرت میچام سیگار تعارف می کند و او در حالی که سیگارش را با تاخیر بالا می آورد می گوید:استعمال دخانیات ، اونم اینجا؟؟

24. وقتی مارچلو ماسترویانی و آنیتا اکبرگ در فیلم زندگی شیرین وارد آن فواره می شوند.

25. جایی در بهشت و جهنم آکیرا کوروساوا که آقای گوندوی میلیونر متوجه می شود که جون پسر او که ربوده شده بود نیست و برعکس او پسر راننده اش آقای آیکو شینیچی است و آن وقت چشمان دو پدر با هم روبرو می شود.

26. در پایان فیلم فهرست شیندلر وقتی نگاه مردم در حالیکه به افق خیره شدند ظاهر می شود

27.  رویاروییR2D2  و C3POدو موجود فیلم جنگ ستارگان

28. ای تی و دوستش در فیلم ای تی :موجود فرازمینی ، سوار بر دوچرخه از ماه گذر می کنند

29. فریاد های استلا استلای مارلون براندو در فیلم تراموایی به نام هوس

30. هانیبال لکتر در فیلم سکوت بره ها به چهره کلاریس لبخند می زند.

31. اولین کلماتی که دراولین گفتگوی فیلم خواننده جاز اولین فیلم ناطق سینما از زبان ال جولسون شنیده می شود:صبر کن!صبر کن! تو هنوز هیچ چیز نشنیدی!

32. جایی که جک نیکلسون در فیلم پنج قطعه آسان سعی می کند تا یک ساندویچ سالاد مرغ سفارش دهد.

33.  وقتی در آخرین جمله فیلم بعضی ها داغشو دوست دارند جو ای براون برای اینکه به جک لمون بگوید چرا قصد دارد با او ازدواج کند با اینکه فهمیده او یک مرد است میگوید: هیچ کس کامل نیست

34. غنچه های رز در فیلم همشهری کین

35. تیراندازی در مهمانی فیلم قاعده بازی ژان رنوآر

36. چشمان شبح گونه آنتوان دوانل ، قهرمان سرگذشت وار تروفو، در نمای ثابت پایانی فیلم چهارصد ضربه

37. وقتی ژان پل بلوموندو در فیلم از نفس افتاده گدار سیگاری را در دهانش می چرخاند

38. قالب گیری یک زنگ آهنی بزرگ در فیلم آندری روبلف تارکوفسکی

39.   وقتی میا فارو در فیلم بچه رزماری فریاد می زند: تو با چشمای اون چی کار کردی ؟

40. وقتی در فیلم ده فرمان حضرت موسی دریا را می شکافد

41. جایی که در انتهای فیلم زیستن مرد پیر روی تاپ بچه در حالی که مرده است پیدا می شود "درسته ،او ماموریتش را به پایان رسانده است"

42. چشمان شبح گونه ماریا فالکونتی در مصائب ژاندارک

43. جایی که بچه ها عبور قطار را را در فیلم آواز جاده کوچک ساتیا جیت رای تماشا می کنند.

44. وقتی کالسکه بچه در فیلم رزمناو پوتمکین آیزنشتاین از پله ها پایین می افتد

45.  رابرت دنیرو در فیلم راننده تاکسی رو به آینه می گوید: تو داری با من حرف می زنی؟

46.  آل پاچینو در پدرخوانده می گوید : پدر من به اونا پیشنهادی داده که نمی تونن رد کنند

47. افراد یکی از یکی مرموز تر در عکسهای  فیلم آگراندیسمان آنتونیونی

48. در فیلم فارغ التحصیل آقای مک گوار به بنیامین می گوید: " فقط یک کلام بنیامین ،پلاستیک"

49. جایی که در فیلم حرص فون اشترو هایم که مرد در بیابان می میرد

50. دست اوا ماری سنت در کوهستان راش مور در فیلم شمال از شمال غربی به دست کری گرانت پیوند می خورد

51. فرد آستر و جینگر راجرز در فیلم هنگام رقص می رقصند

52. چیکو مارکس به گروچو مارکس در فیلم شبی در اپرا می گوید: اونا هیچ نشونه ای از یه عقل سالم ندارند

53. سیدنی پواتیر در فیلم در گرمای شب نورمن جویسون می گوید : اونا منو آقای تیب صدا کردند !

54. در فیلم آتلانتی ژان ویگو اندوه زوج تازه ازدواج کرده از جدایی شان وقتی که شوهر پریشان حال  تصویر همسرش زولیت را در لباس عروسی در آب می بیند

55. پهنه ی وسیع بیابان در فیلم لارنس عربستان و حرکات ریزی که به تدریج در آن نمایان می شود

56. در فیلم ایزی رایدر جک نیکلسون در حالیکه کلاه ایمنی فوتبالی بر سر دارد و سوار بر ترک موتور سیکلت است

57. حرکات هندسی وار دختران بازبی برکلی در فیلم رژه جلوی صحنه(1933)

58. جایی در فیلم آمارکورد فلینی که طاووس زیر برف پرهای دمش را باز می کند

59. رابرت میچام در فیلم شب شکارچی پشت مفاصل یکی از دستانش کلمه  LOVE و پشت دست دیگرشHATE را خالکوبی کرده است

60. خوان باز در فیلم ووداستاک آواز جو هیل را می خواند

61. تبدیل رابرت دنیرو در فیلم گاو خشمگین از یک مشت زن طراز اول تا رفتن پیش صاحب شکم گنده یک باشگاه شبانه

62. وقتی در فیلم همه چیز درباره ایو ، بتی دیویس می گوید: کمربندتو محکم ببند،شب پر دردسری رو در پیش داریم

63. جایی که وودی آلن در فیلم آنی هال می گوید: تو حمام یک عنکبوت اندازه یک بیوک داره وول می خوره

64. مسابقه ارابه ها در فیلم بن هور

65. وقتی بارابارا هریس در فیلم ناشویل برای آرام کردن جمعیت آواز "اون منو نگران نمی کنه" را می خواند

66. بازی رولت روسی در فیلم شکارچی گوزن

67. صحنه های تعقیب و گریز فیلم ارتباط فرانسوی ، بولت ، مهاجمین صندوقچه گمشده  و فیلم دیوا

68. سایه بطری پنهان شده در تجهیزات نوری  فیلم تعطیلی از دست رفته

69. مارلون براندو در فیلم در بارانداز می گوید:" منم می تونستم یه برنده باشم"

70. در فیلم پاتن جرج سی اسکات می گوید:" ما می خواهیم اونو ببریم مثل اینکه بخوایم سر یه غاز قمار کنیم "

71. وقتی راکی بالبوا در فیلم راکی می دود در حالیکه فیلادلفیا زیر پاهایش است دستانش را به هوا  می برد

72. وقتی دبرا وینگر در فیلم دوران مهرورزی  به فرزندانش می گوید خدانگهدار

73. مونتاز صحنه های بوسیدن در فیلم سینما پارادیزو

74. مهمانان شام در فیلم ملک الموت بونوئل در می یابند که به هر طریقی نمی توانند مهمانی را ترک کنند

75. وقتی شوالیه در فیلم مهر هفتم برگمان با فرشته مرگ شطرنج بازی می کند

76. وطن پرستی دیوانه وار کلانسمن در فیلم تولد یک ملت گریفیث

77. مشکل هالوت در فیلم تعطیلی آقای هالوت ژاک تاتی که  فراموش می کند در اصلی هتل کنار دریا را  ببندد و منجر به آمدن گردباد و به بار آوردن خرابی و مجموعه ای از مشکلات کوچک و پردردسر می شود.

78. در فیلم سانست بلوار گلوریا سوانسون می گوید:من هنوز بزرگم ، این فیلمها هستند که کوچیک شدند

79.  وقتی جودی گارلند در فیلم جادوگر شهر زمرد می گوید:"توتو،یه حسی به من میگه که ما دیگه تو کانزاس نیستیم"

80. نمای اور هد که با ورود به یک سالن آغاز می شود و با یک نمای بسته از کلیدی در دست اینگرید برگمن در فیلم بدنام هیچکاک به پایان می رسد.

81. در فیلم پت و مایک اسپنسر تریسی به کاترین هیپورن می گوید: خب ، اون بچه رو خوب گیر انداختیم، گوشت زیادی به تنش نمونده

82. گردش روزانه بیماران روانی در فیلم پرواز بر فراز آشیانه فاخته

83. وقتی در فیلم کامیل گرتا گاربو به دوست پاریسی اش می گوید:" من همیشه وقتی نزدیک یه جنازه ام همه جا رو خوب نگاه می کنم"

84. مارلین دیتریش در فیلم قطار سریع السیر شانگهای می گوید: "برای تغییر اسم  من به لیلی شانگهای به بیشتر از یک مرد احتیاج داریم"

85. داستین هافمن در کابوی نیمه شب:" من همین جا قدم می زنم"

86. جایی در یک لیوان نوشیدنی مرگبار که ویلیام کلود دوکنفیلد مانند یک طراح صحنه به خود می پیچد  و مشت مشت برف مصنوعی به صورتش می پاشد(و پس از اینکه چندین تکه خنده دار را مرتب تکرار می کند می گوید: اون شب خوبی واسه یه آدم یا حتی یه حیوون نیست) سپس در را باز می کند.

87. وقتی می وست در فیلم مرغ کوچک من می گوید:" هر وقت زمان زیادی داشتی ولی کاری نداشتی که انجام بدی بیا پیش من!"

88. جیمز کاگنی در التهاب شدید:" اون موفق شد ما! تو همه دنیا!

89. واکنش ریچارد برتون در فیلم چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد؟ وقتی ا لیزابت تیلور رازشان را فاش می سازد

90. وقتی هنری فاندا در فیلم کلمنتاین عزیزم موهایش را کوتاه می کند.

91. آلفونسو بدویا به همفری بوگارت در فیلم گنج های سیرامادره :"نشانه؟ما هیچ نشانه ای نداریم،ما به هیچ نشانه ای نیاز نداریم،من مجبور نیستم هیچ علامت نفرت انگیزی رو به تو نشون بدم "

92. دیالوگ فیلم دروازه های بهشت ارول موریس "این سگ شماست ،اون مرده، ولی حتما یه چیزی باید اونو به حرکت درآورده باشه،حتما باید یه چیزی وجود داشته باشه،این طور نیست؟  "

93.  وقتی برت لنکستر در فیلم آتلانتیک سیتی می گوید:"به اون لباس دست نزن !"

94. وقتی ژنا رولاند در فیلم جریان عشق با یک تاکسی پر از حیوان که آنها را برای مراقبت آورده به خانه جان کازاوت می آید

95. در فیلم زندگی شگفت انگیزی است وقتی جیمی استوارت به فرشته می گوید:"من می خوام بازم زندگی کنم،بازم زندگی کنم،زندگی کنم ،اوه،خدا لطفا بذار من بازم زندگی کنم "

96. وقتی برت لنکستر و دبورا کر در فیلم از اینجا تا ابدیت در ساحل همدیگر را در آغوش می کشند

97. وقتی در فیلم کار درست را انجام بده موکی قوطی کنسرو را از پنجره رستوران سال به بیرون می اندازد

98. وقتی رابرت دووال در فیلم اینک آخرالزمان می گوید: "من عاشق رایحه بمب ناپالم هنگام صبح هستم"

99. وقتی کاترین هیپورن در فیلم ملکه آفریقایی به همفری بوگارت می گوید:"طبیعت!،آقای آلنات همون چیزایی هستند که ما تو این دنیا  می ذاریم تا بتونیم بر اونا غلبه کنیم"

100.  وقتی ادوارد جی رابینسون در فیلم سزار کوچک می گوید:"الهه بخشش، یعنی این جا آخر کار ریکو است؟ "

منبع:  filmsite

خلاقیت مانند شطرنج بازان

منتشر شده در روزنامه بانی فیلم شماره 1861-23 آبان 1389

نقد راجر ایبرت بر فیلم شبکه اجتماعی

خلاقیت مانند شطرنج بازان

شبکه اجتماعی درباره پسر جوانی است که دارای توانایی خارق العاده جستجو در سیستمهای شبکه ایی و یک حسی از  برنده بودن است.او ، مارک زوکربرگ و شبکه فیس بوک را طراحی کرده است.وی در اوایل سن 20 سالگی میلیاردر شد.او مرا به یاد بابی فیشر اعجوبه شطرنج می اندازد.ممکن است که سندروم آسپرگر در هر دوی آنها وجود داشته باشد.آنها نابغه بودند ولی در موقعیت های اجتماعی فاقد حساسیت عاطفی لازم هستند.مثلا بی فایده است که با استفاده از منطق سفت و سخت دنبال عاطفه انسانی باشیم.

فیلم دیوید فینچر کیفیت نادری دارد نه تنها به خاطرهوش قهرمان بی نظیرش، چرا که او فردی مطمئن ،عجول ،سرد، جذاب و به طور غریزی زیرک است.فیلم با تقریبا دو ساعت سرشار از دیالوگهای فریبنده اش ما را همراه می کند و همین یک داستان غیر قابل گفتن را قابل فهم می کند.گفته می شود که ساختن فیلمی درباره یک نویسنده غیرممکن است آن هم به دلیل اینکه مثلا تو چطور می توانی او را فقط یک نویسنده نشان دهی، پس باید ساختن فیلمی درباره یک برنامه نویس کامپیوتر هم  غیر ممکن باشد چون برنامه ای که نوشته می شود با زبانی است که تعداد کمی از مردم  می دانند.با این وجود فینچر و فیلمنامه نویسش ، آرون سورکین توانسته اند پدیده فیس بوک را درقالب فیلمی بیان کنند که ما بتوانیم فورا بفهمیم که مثلا دلیل 500 میلیون کاربر دراین سایت چیست؟

برای پی بردن به فیس بوک زوکربرگ(جیس ایزنبرگ)احتیاج دارد که تقریبا همه چیز را درباره روابط صمیمی دوستانه یا فطرت انسانی بداند (که ظاهرا هم نمی داند).چیزی که او احتیاج دارد ایجاد راهی برای درگیر کردن آدم ها در بازی ای است که کوین بیکن راه انداخته است.به یاد آوریدکه کوین بیکن خود نیاز نداشت اطلاعات  بیشتری از افرادی که از طریق او با هم آشنا شده اند بداند .من خودم تقریبا 40 نفر از دوستان فیس بوکم را کاملا ، 100 نفر را تاحدودی و 20 نفر را از طریق تکرار می شناسم .من آخرین باری که درخواست دوستی از کسی دریافت کرده باشم را به یاد نمی آورم و حداقل با یک دوست مشترک هم اشتراک نداشته ام.

برای ظهور فیس بوک ما احتمالا مجبوریم از زنی به نام اریکا(رونی مارا) ممنون باشیم.فیلم با ملاقات اریکا و زوکربرگ آغاز می شود.او با حالتی نگران کمی آبجو می نوشد و با نوعی برخورد پرخاشگرانه با سرعت با او صحبت می کند.این یک تمرین در کسب مهارت نوعی بازی بدون خطا همراه با سادیسم است.برای هیمن اریکا ازدست او کلافه می شود ،او را احمق خطاب می کند و می رود.

 تا اینجا اریکا(شخصیتی خیالی)خوب است.ولی در همان زمان زوکربررگ را سر کار می گذارد.او به خانه می رود.آبجوی بیشتری مصرف می کند و شروع به هک کردن فیس بوک  خوابگاه های هاروارد برای جمع آوری هد شاتهایی از دختران دانشگاه می کند.او  صفحه ای طراحی می کند که آنها در آن می توانند به خاطر زیبایی شان رتبه بندی شوند.این کار که  غیر قانونی و به نوعی ضد جنسیتی است بسیار  محبوب می شود  و سرورهای دانشگاه را به هم می ریزد . وقتی وب سایت جهانی به نام اتصال هاروارد ایجا د می شود زوکربرگ آن را در فیس بوک گسترش می دهد.

به طور مثال تعداد حرکات احتمالی در یک صفحه شطرنج وجود دارد  بیشتر از از مولکولهای موجود در جهان است . احتمالا استادان  شطرنج نمی توانند همه آنها را به کار گیرند.ولی به نوعی از بینش خوداستفاده می کنند.آنها میتوانند  به این روش راهی برای یک حرکت بّرنده از بین آن  بیشمار راه پیدا کنند.همانطور که  هیچ کس تا به حال در شطرنج بهتر از بابی فیشر نبوده است . به علاو ه زبانها و تکنیک ها ی برنامه نویسی به طور گسترده ای شناخته شده هستند ولی این زوکر برگ بود که دریافت چگونه می تواند آنها را  با یک شبکه مرتبط سازد . زوکر برگ می خواست  از همه دختران هاروارد انتقام بگیرد برای همین او آنها را در یک شبکه  که هنوز در حال رشد بود گرفتار کرد . گفته می شود  نبوغ کودکان  در سه زمینه ریاضیات،موسیقی وشطرنج دیده می شود. این زمینه های غیر کلامی علاوه بر کمی بلوغ یا دانش انسانی به توانایی سریع برای درک الگوها  ، قوانین منطقی و پیوستگی ها نیاز دارند. برای همین من گمان می کنم  چهارمین زمینه نبوغ برنامه نویسی کامپیوتر باشد .زوکر برک ممکن است فیس بوک را با هدف مشخصی طراحی کرده ولی او این کار را تنهایی و در یک اتاق انجام نداده است و فیلم  نریشن هایی در همین جهت  در مقاطعی از فیلم بیان می کند.  در طول مسیر ما از ساسله مراتب هاروارد ،دانشگاهی که در آن ، توانایی ها با خانواده  و تمکن افراد به عنوان عوامل موفقیت به هم می پیوندند ، اطلا عاتی به دست می آوریم .ما دو قلو های کامرون و تایلر وینکلواس(که هردو توسط آرمی هامر ایفا می شوند ) را می بینیم، بچه های ثروتمندی که اعتقاد دارند زوکر برگ  تعامل آنها را در طراحی فیس بوک در هاروارد ربوده است .ادواردو ساورین (اندرو گارفیلد) را می بینیم که هم اتاقی زوکر برگ و بهترین  و تنها دوستش است که از طرف شرکت به عنوان مسئول هماهنگی مسائل مالی انتخاب شده است پولی را که او برای شروع کار احتیاج دارد قرض می دهد و بعدها توسط او کنار گذاشته می شود. همچنین ما سیم پارکر (جاستین تیم برلک) پدیدآورنده دو سیستمStart up(راه انداز) افسانه ایی وب ، ناپستر  و پلاکسو را هم می بینیم.حالااین پارکر چالاک است که بیکار است ولی در شهرت و موفقیت قبلی که توسط زوکربرگ با مخالفت ربوده شد و او را به عالیترین شکل خود کشاند اسیر شده است.او همچنین توضیح می دهد که چرا باید فیس بوک باید به دره سیلیکان(محلی با تمرکز تکنولوژی و تجاری در کالیفرنیا)منتقل شود. چرا که پولی که از آنجا و از طریق سرمایه دارهای جسور به دست می آید بسیار بیشتر از آن چیز ی است که ادواردو به وسیله ملاقات های چاپلوسانه خود با آدم های به ظاهر مهم نیویورک به دست می آورد. همچنین او سعی کرد تا زوکربرگ را از هدف خود منحرف کند و او را گرفتار چیزهایی مثل شرکت های بزرگ،پول،اغوای زنان و مشروبات و مواد مخدر کند که البته در این راه به هیچ وجه موفق نبود. .زوکر برگ نیز به این طریق گمراه نشد .او علاقه ای به پول و خانه های مجلل نداشت و به دام مواد مخدر هم نیفتاد .یک معنای ضمنی فیلم هم که به هیچ وجه آن را ملموس جلوه نمی دهد حضور زنان جذاب آسیایی در همه جا است. بیشتر آنها دانشجویان با هوش دوره لیسانس هاروارد هستند . دونفر آنهاا (که با سین نیز هم پیمان هستند )نقشه های پنهانی ویکتوریا هستند و یک نفر (کریستی که توسط برندا سانگ  ایفا می شود ) هم دوست دختر ادواردو است. زوکر برگ خودش آنچنان زندگی اجتماعی آشکاری ندارد .در مهمانی ها شرکت نمی کند و ترجیح    می دهد بیشتر کار کند. با چنین دیدگاه محدودی او حتی وقتی سین تنظیمات مالی را دوباره محاسبه می کرد تا خودش را از رأی بیشتری برخوردار کند و ادواردو را از دور خارج کند ثبت نام نکرد. شواهد این را ثابت می کرد که مواردی وجود دارند که باعث می شود زوکربرگ با مشکل مواجه شود که بیشتر آنها خطای غفلت بود  و این که چطور همه آنها مغلوب می شوند نیز به صحنه پایانی موکول می شود. صحنه هایی هم نیز وجود دارد که تعامل میان آشفتگی دانشجویان ، مقادیر زیاد پول و انرژیِ دیوانه وار آنها را نشان می دهد .

در بعضی فیلمها دیده می شود که سرعت دیالوگها و ریتم فیلم برای ارتباط با تماشاگران به اصطلاح کندذهن و دیر فهم کند است اما دیالوگ در اینجا سرعت و هجومی مانند یک کمدی عجیب را دارد.ایزنبرگ  که در بازی خوب و بی اغراق خود خوب جا افتاده است ، برای رسیدن به اهداف خود مانند یک گلوله آتشین و در شرف شلیک  است  .تیمبرلاک نیز با وجود مشکلات، وظایف فریبندۀ بازی سین پارکر را هم به عنوان یک موضوع مهم  و هم به خاطر افرادی که زوکربرگ را به عنوان یک فرد عاقل برگزیده بودند ترک می کند.

اندرو گارفیلد هم دوست به ظاهر مطمئنی را که نه تنها برای اینکه مسئول هماهنگی مسائل مالی شرکت شود آدم درستی نبود بلکه مستحق همدردی هم بود ، بیرون کرد تا خودش بدون او کار را ادامه دهد.

شبکه اجتماعی فیلم بزرگی است که نه تنها به خاطر فرم گیج کننده اش یا حتی هوشمندی تصویری اش بلکه به این خاطر که بسیار با شکوه ساخته شده است. علی رغم  مشکلات گیج کننده برنامه نویسی کامپیوتر، استراتژی وب و درآمدهای هنگفتش فیلمنامه آرون سورکین همه آنها را قابل فهم ساخته است و ما نیز با داستان به آن اندازه که کشش دارد همراهش می شویم.من فیلم را با تماشاگران دیدم که به نظرم در یک مسیر غیر معمول فرو رفته بود و  در یک کلام می توانم بگویم که خیلی ،خیلی، جذاب بود.

بازیگران:

جس آیزنبرگ                  مارک زوکربرگ

آندرو گارفیلد                   ادواردو

جاستین تیمبرلیک            سین

آرمی هامر                     کامرون/تایلر

مکس مینگلا                   دیویا

رونی مارا                       اریکا

راشیدا جونز                   ماریلین

محصول کمپانی کلمبیا پیکچرز.

کارگردان:دیوید فینچر

نویسنده:آرون سورکین(بر اساس کتابی با نام میلیاردرهای اتفاقی نوشته بن مزریچ)

مدت نمایش: 120 دقیقه

درجه سنی:  PG-13 (به خاطر صحنه های جنسی ، مصرف مشروبات ، مواد مخدر و زبان خشونت آمیز فیلم)

راجر ایبرت

www.rogerebert.suntimes.com

آغاز، رویا در رویا در رویا!

منتشر شده در روزنامه بانی فیلم شماره 1792-28 مرداد 1389

  آغاز، رویا در رویا در رویا!

گفته می شود نولان 10سال برای فیلمنامه آغاز وقت صرف کرده است.که این کار مانند وقتی که چشمانت را بسته ای و روی یک سیم محکم راه میروی و شطرنج بازی می کنی، باید تمرکز شگفت آوری را به همراه داشته باشد.قهرمان فیلم یک آرشیتکت جوان را با رقابت برای ایجاد یک مسیر پر پیچ و خم آزمایش میکند و نولان نیز ما را با مسیر پر پیچ و خم خودش آزمایش می کند.ما نیز مجبوریم به او اعتماد کنیم که او میتواند ما را در این مسیر راهنمایی کند چون زمان زیادی را از دست دادیم و گمراه شدیم. نولان باید این داستان را با توجه به اینکه هر تغییری اثری رو به پایین در کل اثر دارد دوباره می نوشت.این .قصه هم میتواند در جملات کمتری روایت شود ، هم میتواند اصلا بیان نشود. اینجا یک نمونه دفاع فیلم است در برابر تماشاگران:"اگر تو میدانستی که فیلم چگونه پایان می یابد فیلم در این باره به تو هیچ چیز نمی گفت، مگر اینکه میدانستی چطور به اینجا رسید و نیز میگوید که چطور به اینجا رسیدن باعث دستپاچگی و گمراهی شد."                                            فیلم تماما درباره فرایندی مربوط به جنگیدن در مسیر خویش با پنهان کردن مرز واقعیت و رویا است. واقعیت، رویا های بدون واقعیت،اینها همه یک تردستی مهیج هستند و نولان احتمالا به فیلم "ممنتو" خود که یک دست گرمی بود توجه کرده است.او ظاهرا فیلمنامه آغاز را در زمان فیلمبرداری ممنتو شروع کرده است .ممنتو داستان مردی بود که دچار فقدان حافظه کوتاه مدت خود بود و داستان به شکل وارونه روایت می شد. همانند قهرمان آن فیلم ، تماشاگر آغاز نیز در زمان و تجربه سرگردان است.

ما هرگز نمی توانیم درباره اینکه چه رابطه ای بین زمان رویا و زمان واقعیت وجود دارد ساکت باشیم. قهرمان فیلم توضیح می دهد که تو هرگز نمی توانی آغاز رویا را به خاطر بیاوری. و آن رویاها که به نظر می اید ساعت ها به طول انجامیده باشد. شاید فقط زمان کوتاهی به طول بینجامد.

درست است، ولی شما نمی دانید که چه زمان وارد رویای خود می شوید. و چه بسا که شما در رویای شخص دیگری باشید! چطور می شود که زمان رویای تو با آن شخص هم زمان باشد و تو واقعا چه کار میکنی؟ کاب(دی کاپریو) یک شورشی حقوقی عالی رتبه است که به ذهن دیگران نفوذ می کند تا افکار آنان را برباید.او حالا توسط یک میلیاردر قدرتمند استخدام شده تا برعکس آن کار را انجام دهد شناسایی یک ایده در ذهن حریف،  و این کار را طوری به بهترین شکل انجام دهد که انگاراین ذهن به او تعلق دارد. خب این ایده تا بحال اجرا نشده است.ذهن ما مثل یک زنگ خطر است که به افکار بیگانه حساسیت نشان می دهد همانند سیستم ایمنی بدن که به عامل بیماری حساسیت نشان می دهد.

مرد ثروتمند با نام سایتو(کن واتنبل)به او پیشنهادی می دهد که نمی تواند رد کندپیشنهادی که در پایان او را از خانه و خانواده اش دور می کند.کاب یک گروه تشکیل می دهد و از اینجا فیلم به رویه ثابت دیگر فیلم های  با موضوع سرقت عمل می کند.ما آدمهایی را که او نیاز دارد با آنها کار کند می بینیم.آرتور(جوزف گوردون لویت)شریک قدیمی اش.ایمه(تام هاردی) که استاد فریب دادن است.یوسف(دیلیپ رائو) که متخصص داروسازی است و تعدادی هم افراد تازه کار وجود دارند.آریادنی(آلن پیج)  یک آرشیتکت جوان و باهوش ، که در فضاسازی بسیار زیرک است.کاب همچنین می خواهد که با پدر زنش مایلز(مایکل کین) که میداند چه کار کند و چطور ان را انجام دهد، در پایگاه ارتباط برقرار کند.

این روزها کافی است مایکل کین در یک صحنه ظاهر شود تا ما تصور کنیم که او از همه شخصیت ها عاقل تر است.و این خود یک هدیه است.اما صبر کنید، چرا کاب به یک آرشیتکت نیاز دارد تا در رویا فضاسازی کند؟ او برایش توضیح میدهد."رویاها یک ساختار متغیر دارند همانطور که همه ما میدانیم .جایی که به نظر می رسد فقط یک راه برای تغییر داریم.

وظیفه کاب آغاز ( یا تولد یا سرچشمه) یک ایده جدید در ذهن یک میلیاردر جوان دیگر است؛رابرت فیشر(سیلیان مورفی) که جانشین پدر فرمانروایش شده است.ساتیو از او می خواهد فکری بکند که باعث تسلیم شدن رقبای حقوقی اش شود.کاب به آریادنی برای ساختن یک فضای پیچیده و فریبنده در رویاهای فیشر نیاز دارد چون(به نظر من) افکار جدید می توانند غیر قابل درک به نظر بیایند.

آیا این یک تصادف است که آریادنی در تاریخ یونان باستان نام زنی است که به فرار تسیئوس از ان هزار توی میتونار(هیولایی با بدن نیمی انسان و نیمی گاو) کمک کرد؟کاب به آریادنی یاد می دهد که در جهان رویا چطور رویاهایش را کنترل و انها را هدایت کند.                             نولان همچنین از این طریق به ما نیز آموزش می دهد و به عنوان موقعیتی برای نشان دادن برخی از جلوه های بصری حیرت آور فیلم  نیز استفاده میکند که در یک تریلر، احمقانه به نظر می رسد ولی اینجا درست سر جای خود قرار گرفته است.چشمگیرترین اتفاقی که به نظر من رخ میدهد  جایی است در پاریس، که شهر مثل یک سنگ فرش لینولیوم کلمه به کلمه دور خودش به عقب بر می گردد.

محافظت از فیشر به معنای تعداد اسلحه به کار رفته محافظان او که مانند پادتن های بدن هستند می باشد. به نظر میرسد انها نیز نوبتی واقعی و مجازی اند.ولی هر کدام که باشند باعث یک نبرد عظیم مسلحانه،صحنه های تعقیب و گریز و انفجار  میشوند که این راهی است که این روزها اغلب فیلمها برای نشان دادن تضاد و مخالفت از ان استفاده می کنند.بنابراین  نولان واقعا ماهر است چون توانسته مرا درگیر یکی از صحنه های تعقیب و گریزش کنددر حالیکه که من فکر کردم نسبت به این صحنه ها که این قدر استاندارد شده اند مقاوم هستم.و این به این خاطر بود که من مراقب بودم که چه کسی تعقیب می کند و چه کسی تعقیب می شود.

اگر شما نیز هر تبلیغی از فیلم را دیده باشید می دانید که سبک ان راهی برای نادیده گرفتن جاذبه است.ساختمان های معلق،خیابان های مارپیچ،کاراکترهای شناور همه چیزهایی هستند که در گفتار متن فیلم گفته می شود.

فیلم یک اثر پیچیده و گیج کننده است بدون حتی یک مسیر ساده و درست.و طبیعی است که یک تحلیل بی پایان را از آن در فضای مجازی انجام دهیم.

نولان به وسیله یک رشته احساسی به ما کمک می کند.دلیلی که سبب تحریک کاب می شود تا خطرات اغاز را به جان بخرد و ریسک کند اندوه و گناهی است که همسرش مال(ماریون کوتیلارد) و دو فرزندش را درگیر کرده است.بیشتر نخواهم گفت یا به عبارتی نمی توانم بگویم.کوتیلارد به زیبایی همسرش را در یک مسیر دلخواه تجسم میکند. در نمای پایانی چه ما در حال دیدن خاطرات کاب باشیم چه رویای او حتی برای بیان کردن لفظ به لفظ نیز پیچیده باشد ولی او این کارایی مال را به یک آهنربای احساسی بدل می کند و عشق میان این دو نفر یک احساس همیشگی را در دنیای کاب بوجود می آورد.

آغاز برای تماشاگر عمل میکند و تا اندازه ای مثل دنیایی که خودش برای لئونارد، قهرمان "ممنتو"عمل میکرد.ما همیشه در زمان حال هستیم،وقتی که به اینجا می رسیدیم  یادداشتهایی را می نوشتیم.ولی ما کاملا مطمئن نیستیم که اینجا کجاست.با این وجود مشکلات زندگی،مرگ و عاطفه، آه... و البته آن موسسه های چندملیتی نیز درگیر شده اند.و نولان نیز قبل از استفاده از ان صحنه های خوب کارشده مکث نمی کند.صحنه هایی مثل آن نقشه هوشمندانه داخل هواپیمای 747(که حتی می گوید چرا یک 747 است).

این روزها به نظر می رسد که فیلمها اغلب از سطل زباله بیرون می ایند.دنباله های متعدد،دوباره سازی ها،امتیازهای مخصوص .آغاز اما یک کار متفاوت انجام میدهد.این کاملا  فیلمی اورژینال است که از یک قماش جدید می آید.و با این وجود با پایه های یک فیلم اکشن ساخته شده است برای همین این طور احساسمی شود که از آن حسی که دارد فراتر می رود.                                                                               به نظر من نقصی در فیلم "ممنتو" و جود داشت و آن اینکه چطور مردی که دچار نقص در حافظه کوتاه مدت خود است به خاطر می اورد که دچار چنین نقصی است؟شاید چنین نقصی در آغاز نیز وجود داشته باشد ولی من نمی توانم آن را پیدا کنم.کریستوفر نولان دنباله بتمن را نیز ساخت ولی فعلا او هیچ چیز را دوباره  نمی سازد.با این وجود کارگردان های کمی خواهند کوشید تا آغاز را دوباره بسازند و من فکر می کنم وقتی نولان ان هزارتوی اغاز را ترک کرد حتما نقشه آن را دور انداخته است.

"راجر ایبرت "   www.rogerebert.suntimes.com 

نمره فیلم: ****

Leonardo Dicaprio                                                                           کاب                                                                                     

Ken Watanabe                                                                                ساتیو

Joseph Gordon-levitt                                                                        آرتور

Marion Cotillard                                                                                مال

Ellen Page                                                                                       آریادنی

Tom Hardy                                                                                      ایمز

Cillian Murphy                                                                                  رابرت فیشر

Tom Berenger                                                                                  برونینگ

Michael Caine                                                                                   مایلز

Dileep Rao                                                                                       یوسف

Pete Postlethwaite                                                                            موریس فیشر

محصول برادران وارنر

نویسنده و کارگردان:کریستوفر نولان

زمان نمایش:148 دقیقه

(به خاطر صحنه های خشونت آمیز و اکشن) PG-13 درجه سنی