تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

کاش بر نمی گشتی!

نگاهی انتقادی به جدید ترین فیلم مهرجویی یا دلنوشته ای برای فیلمسازی که برخی از بهترین خاطره هایمان را ساخته بود!

کاش بر نمی گشتی!

حتی اگر با یک نگاه رویه فیلمسازی مهرجویی در این چند ساله اخیر را نوعی دهن کجی سینمایی به آنچه برایش پیش آمده تلقی کنیم باز هم نمی توان به نتیجه معقول و قابل ارزیابی ی دست پیدا کرد.چه خوبه برگشتی را به راحتی می توان در زمره ضعیف ترین آثار مهرجویی قلمداد کرد و از این باور هیچ ترسی هم به خود راه نداد.سرخوشی غریب جاری در فیلم حاکی از حقیقت تلخی دارد که بر سر فیلمساز دوست داشتنی و محبوبمان آمده.که نه میتوان به آن در قالب فیلم خندید و نه می توان گریست.فیلمنامه پر است از ایده های تک خطی و به سرانجام نرسیده یا بی هدف به سرانجام رسیده که در اجرا مخاطب را به تعجب وا میدارد.گروه نامأنوسی از بازیگران که هر کدام در نقشهای مختلفی عملا معلوم نیست در حال انجام چه کاری هستند.کارگردانی باورنکردنی مهرجویی و بی سرانجامی عاقبت فیلم همه و همه حکایت از روایتی تلخ دارد که در آستانه ششمین دهه فیلمسازی مهرجویی دامن گیرش شده.حتی اگر خود او این تغییر را نپذیرد و در برابر انتقادها موضع بگیرد هیچ دلیل نمی شود که برای عاقبت فیلمسازی که با آثارش برخی از بهترین لحظات زندگیمان را سپری کردیم افسوس نخوریم.

ولی حقیقت این است نمی توان باور کرد کارگردانی این چنین پس از ساخت آثاری چون مهمان مامان و یا حتی سنتوری به ساخت چنین فیلم هایی روی بیاورد.قبول کنید باورش مشکل است .چه خوبه برگشتی آشکارا سعی دارد نوعی جهان نامانوس و غریب را بسازد و همه حتی بازیگران هم به نامتعارف شدن این فضا کمک می کنند.جهانی که ظاهرا قرار است به بی ربط بودنش بخندیم و به بیهودگی اش فکر کنیم.اما آنچه به فیلم درآمده بیشتر از آنکه ما را به خنده وا دارد انگشت به دهانمان می کند.مهرجویی حتی جایی  سعی میکند با ادای دین به یکی از فیلم های خوبش که از بهترین کمدی های سینمای ایران هم هست فصلی از فیلم را به این شکل بازسازی کند.جایی که با دعوای عجیب و غریب دو برادر روبه رو می شویم و به دنبال آن گروکشی های مثلا مفرحی که متاسفانه آنقدر به طول می انجامد که همه ایده ها در آن گم می شوند.

فیلم هیچ هدف و جهان بینی خاصی را دنبال نمی کند.این را می شود در بازی عجیب بهداد جستجو کرد که در اینجا نیز به شکل غیر قابل توجیهی به حال خود رها شده و اگر مثلا بپذیریم که در فیلم قبلی کمی دست به عصاتر و کنترل شده در بود-که به نظرم نبود-در این فیلم عملا هر چه در چنته دارد را بدون هیچ تعارفی جلوی دوربین و در نماهای درشت و متوسطی که از او می بینیم رو می کند.جایی که در اواخر فیلم اصلا معلوم نیست چرا اینقدر از خودش اطوار در می آورد و دقیقا از جان مخاطب چه می خواهد. با این همه اما این عطاران است که بیشترین کمک را به هدف فیلم می کند.او با نوع بازی خاص خودش و نه متنی که از طریق آن پیش می رود گاه گداری یادمان می اندازد که با فیلمی کمدی طرف هستیم و بهتر است محض رضای خدا هم که شده لحظاتی بخندیم!

چه خوبه برگشتی علاقه مند جدی آثار مهرجویی مثل من را از کوره به در می برد.همانطور که نارنجی پوش و آسمان محبوب با من چنین کردند و متاسفانه این سیر همچنان ادامه دارد.  فیلم را می توان شلوغ ترین فیلمِ بی هدف این سالها نامید که در آن هر کس ساز خودش را می زند و پر است از ایده هایی که عملا هیچ ربطی به هم ندارند.به راستی فیلم را نمی توان در هیچ گونه خاصی به معنای واقعی گنجاند.

از همان ابتدای فیلم خودم را دلخوش کردم که این بار با فیلمی مهرجویی وار طرف هستیم و از همین سرخوشی فریبنده اش هم می شود فهمید که دیگر نوبت فیلم خوب این چندساله اش فرا رسیده.بیایید گذشته اش را از یاد ببریم.ولی هر چه جلوتر می رفت افسوس می ماند و حسرت.انگار هیچ چیز سرجایش نیست و همه دارند ادای چیزهایی خوبی که ازشان خاطره داریم را در می آورند.انگار باید از خیلی چیزها خیلی زود دست بکشیم.حتی اگر روزی برایمان خاطره ساز بودند و از لحظه لحظه شان انرژی می گرفتیم.مثل وقتی که برای نما به نمای لیلا ،لحظات خوب هامون ،و انرژی غریب اجاره نشین ها خدا را برای داشتن همچه کارگردانی شکر می کردیم.حالا اما فقط با مشتی سوال به تماشای آثارش می نشینیم و مثل همین فیلم اخرش در اوج ناهمگونیِ آنچه می بینیم لبخند ملالت می زنیم.گاهی واقعا باید در زمان حال زندگی کرد.