تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۳۵ مطلب با موضوع «روزنامه بانی فیلم» ثبت شده است

کارگردانی برای تمام فصول

 منتشر شده در روزنامه بانی فیلم شماره 1833-20 مهر 1389

کارگردانی برای تمام فصول

کوتاه درباره اورسن ولز به بهانه درگذشتش  

جوانی و آغاز کار   (1934-1915)

جورج اورسن ولز در 6 مه 1915 در کنوشای ویسکانسین متولد  ودر کلیسای کاتولیک روم پرورش یافت.علی رغم نفوذ خانواده اش ولز در کودکی با مشکلات فراوانی رو به رو شد.در 1919 پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند و به شیکاگو عزیمت کردند.پدرش ریچارد که به عنوان مبدع یک نوع لامپ دوچرخه شناخته شده بود به الکل روی آورد  و از ادامه کار باز ماند.مادر ولز، بیترین که یک نوازنده پیانو بود در برنامه های سخنرانی دکتر دادلس کرافت واتسون پیانو می نواخت تا زندگی خود و پسرش را تامین کند.وی سرانجام 4 روز پس از تولد 9 سالگی اورسن بر اثر بیماری یرقان در 10 می1924  در بیمارستان شیکاگو درگذشت.

پس از آن ولز به دنبال علاقه اش در زمینه موسیقی رفت.وی توسط دکتر واتسون تحت سرپرستی قرار گرفت و با خانواده واتسون زندگی کرد.در سن 10 سالگی اورسن به همراه سومین دختر دکتر واتسون مارژوری(که هم سن اورسن بود) از خانه فرار کردند.آنها یک هفته بعد در حالی پیدا شدند که در گوشه خیابان میلواکی در ازای دریافت پول مشغول رقص و آواز بودند. پدر اورسن وقتی اورسن 15 ساله بود در در تابستانی که او از مدرسه تاد که یک مدرسه غیرانتفاعی در وودستاک بود، فارغ التحصیل شد فوت کرد.و به دنبال آن موریس برنشتاین که یک پزشک اهل شیکاگو بود قیمومیت او را بر عهده گرفت.

در مدرسه تاد ولز تحت تاثیر راجر هیل معلمی که بعدها مدیر مدرسه تاد شد قرار گرفت.هیل ولز را در محیطی تک بعدی که تجربه خلاق ولز را بی ارزش می شمرد حمایت کرد و این به ولز اجازه می داد تا روی موضوعات مورد علاقه اش تمرکز بیشتری داشته باشد.ولز اولین تجربه تئاتریش را نیز در همین مدرسه روی صحنه برد.پس از مرگ پدرش ولز با کمک ارث اندکش به اروپا رفت .بعدها ولز گفت زمانیکه در ایرلند بود به گیت تئاتر دوبلین رفت و ادعا کرد که یک ستاره برادوی است.مدیر گیت نیز بعدها گفت حرف او را باور نمی کرد و تحت تاثیر هیجان و تندی او قرار گرفت.

ولز اولین نمایشش در گیت را در1931 با اجرای جو ساس در نقش دوک روی صحنه برد.همچنین او نقش های محوری کوتاه دیگری را نیز اجرا کرد.

در بازگشت به آمریکا او که به شهرت زودگذری دست پیدا کرده بود به پروژه ی مدرسه تاد که بعدها به مجموعه ای تحت عنوان شکسپیر برای همه تبدیل شد پیوست.ولز زمانیکه روی هزاران نمونه از این مجموعه کار می کرد به آفریقای شمالی رفت .مجموعه ای که برای دهه های بعد همچنان به یادگار مانده است.

یک آشنایی با تورنتون وایلدر منجر شد تا ولز به صحنه نیویورک راه پیدا کند.در 1933 وی در تولیدات سه گانه برادوی با همکاری کمپانی کاترین کورنل شرکت کرد که شامل دو نقش رومئو و ژولیت بود.اما وقتی مراسم افتتاحیه نمایش رومئو و ژولیت لغو شد وی بسیار آشفته شد

ولز با دعوت از مایکل مک لاومیر و هیلتون ادواردز از تئاتر دوبلین ، یک فستیوال نمایش به نام خودش را با مدرسه تاد روی صحنه برد . همین امر موجب شد تا ولز در کانون توجه جان هاوس من قرار گیرد که در آن زمان در حال انتخاب یک بازیگر نامتعارف برای ایفای نقش اصلی در پروژه ای در تئاتر مرکزی بود.

در 1935 ولز علاوه بر بازیگری در رادیو با گروه تئاتر مرکوری در منهتن نیز همکاری می کرد.وی در 1934 با ویرجینیا نیکلسون  بازیگر اهل شیکاگو ازدواج کرد و همان  سال با وی یک فیلم کوتاه صامت هشت دقیقه ای به نام قلب های دوران ساخت.این زوج یک دختر به نام کریستوفر داشتند.کریستوفر نیز تنها فیلمش را در 1948 با بازی در نقش پسر مدکاف در فیلم مکبث به کارگردانی ولز بازی کرد و بعدها به عنوان کریس ولز فدر نویسنده کتابهای آموزشی برای کودکان شناخته شد.

تئاتر مرکوری (1940-1936)

با استعفای ولز و هاوس من از تئاتر مرکزی آنها با یکدیگر تئاتر مرکوری را تشکیل دادند.که اتفاقا شامل بازیگرانی چون اگنیس مورهد،جوزف کاتن،دولورس دل ریو ریا،رای کالین و...می شد که همه برای سالها کار با ولز را ادامه دادند.اولین محصول تئاتر مرکوری یک نمایش ملودرام و نسخه ای بازسازی شده از ژولیوس سزار شکسپیر بود که در قالب ایتالیای فاشیست کار شده بود. سنا که یک شاعر بود در میان جمعیت مردم نمرد بلکه توسط نیروی ویژه کشته شد.بر اساس نظریات نورمن لود ایفاگر نقش سنا اظهار کرد تشویق تماشاگران بیش از سه دقیقه به طول انجامید باعث توقف نمایش شد در سال دومِ تئاتر مرکوری ولز علاقه اش را به رادیو به عنوان یک بازیگر،کارگردان و تهیه کننده تغییر داد .وی هملت را برای شبکه CBS را اجرا کرد که به طور همزمان کارگردانی و تنظیم آن را بر عهده داشت.شبکه موچوال به او یک مجموعه هفت هفته ای به نام شگفت انگیزها داد تا آن را تنظیم کند که ولز آن را هم با موفقیت به سرانجام رساند.در اواخر 1937 موچوال ولز را برای ایفای نقش لامونت کرانتسون در سایه انتخاب کرد و در تابستان 1938 CBS به او (و تئاتر مرکوری) یک پخش هفتگی طولانی مدت برای اجرای نمایشهایی بر اساس متون ادبی کهن در رادیو را داد که حاصل نمایشی بود  با عنوان تئاتر مرکوری در آسمان ، با موسیقی اورژینال برنارد هرمان که او نیز تا مدت ها کار با ولز را در رادیو و سینما ادامه داد.

ولز در هالیوود (1948-1939)

سرانجام جرج شفر مدیر RKO به ولز پیشنهاد قرارداد سنگینی را داد که  او رابه عنوان یک کارگردان تازه کار در یک معامله دو طرفه که شامل فیلمنامه ،عوامل،انتخاب گروه، و مهمترین بخش آن تدوین نهایی  بود سهیم  می کرد. اگرچه ولز برای پروژه هایش بودجه محدودی داشت ولی با این قرارداد دست به نقد تقریبا همه گروه تئاتر مرکوری به هالیوود عزیمت کردند. ولز نیز هر هفته به نیورک می رفت تا بتواند اجازه ساخت تئاتر کمپ بل را بگیرد.

ولز با ایده های مختلفی کار می کرد.و در اولین پروژه اش تنظیمی از قلب تاریکی جوزف کونراد را با جزئیات دقیق آن روی صحنه برد.او تصمیم گرفت که نمایش را با یک دوربین فیلمبرداری کند.

زمانیکه بودجه مهیا شد اشتیاق RKO برای ادامه فروکش کرد  زیرا کار بیشتر از حدودی که پیش از این توافق شده بود خرج بر می داشت.

همچنینRKO نپذیرفت پروژه لبخند زن با چاقو را با ولز کار کند،. ظاهرا به این دلیل که  آنها باعث ایجاد نوعی عدم اعتماد لوسیل بال برای ایفای نقش اصلی زن شده بودند.

ولز تئاتر کمپ بل را در1940 به دلیل اختلافات عقیده ای که بین او و اسپانسر پیش آمده بود  ترک کرد و  نمایش بدون او ادامه یافت  و توسط جان هاوس من تهیه شد.چیز دیگری که لازم است گفته شود این است که اولین تجربه ولز در هالیوود گویندگی برای محصول 1940 RKO ، خانواده سوییسی رابینسون بود.

کار پس از جنگ (1948-1946)

بیگانه

در 1946  فیلم بیگان به کارگردانیه ولز با بازی ادوارد جی رابینسون و لورتا یانگ و خود ولز به نمایش در آمد.

سم اشپیگل این فیلم را که به جستجوی جنایتکارهای نازی که در آمریکا با نامی جعلی زندگی می کرند می پرداخت تهیه کرد

زمانیکه آنتونی ویلر به فیلمنامه انتقاد کرد فیلمنامه مجددا توسط خود ولز و جان هیوستون نوشته شد همچنین اختلافاتی در طول مرحله تدوین بین اشپیگل و ولز اتفاق افتاد.فیلم در گیشه اما با موفقیت رو به رو شد و به پیشرفت ولز در استودیو ها نیز کمک شایانی کرد.در تابستان 1946 یک نمایش موزیکال که نسخه ای از دور دنیا در هشتاد روز بر اساس رمان کمیک و طعنه آمیز ژول ورن بود  توسط ولز کارگردانی و با موسیقی انتخابی و قطعات آوازی کول پورتر و تهیه کنندگی مایکل تاد که بعدها فیلم موفقی با دیوید نیون ساختند اجرا شد.وقتی تاد از  ولخرجی ها و تولید سنگین کار کنار کشید ولز به تنهایی حمایت مالی را بر عهده گرفت ووقتی او پولش در یک مرحله به اتمام رسید مدیر کمپانی کلمبیا را قانع کرد تا در ازای حمایت مالی کار او نیز قول  دهد یک کار را با پذیرش مسئولیتهایی چون کارگردانی،بازی ،قیلمنامه و تهیه کنندگی بدون دریافت پول برای انها تولید کند.نمایش اما خیلی زود به دلیل گیشه ضعیف با شکست مواجه شد و ولز نیز نمی توانست ادعای کسری مالیات کند.حسابهای مالی پیچیده و برنامه های کان منجر به اختلاف مالیات با  سرویس مالیاتی داخلی شد.

در همان زمان او شروع به تولید دو مجموعه رادیویی.تئاتر مرکوری در تابستان برای شبکه CBSو گزارش اورسن ولز برای شبکه کرد ABC.زمانیکه تئاتر مرکوری در تابستان نیم ساعت پخش شد معلوم شد  که مجموعه ای است از برخی نمایش های دهه سی تئاتر مرکوری که اولین اپیزود آن خلاصه ای از نمایش دور دنیا در هشتاد روز بود و تنها کار ضبط موسیقی کول پورتر برای پخش نمایش باقی مانده بود.

چندین بازیگر اصلی مرکوری و همچنین برنارد هرمان برای این مجموعه بازگشتند..پخش نمایش فقط برای ماههای تابستان برنامه ریزی شده بود.و ولز درآمدش را در شکست نمایشش سرمایه گذاری کرد.

ولز فاقد تمرکز لازم بود تا اینکه ایزاک وودارد در NAACPاو را در کانون توجه خود آورد  .او تاثیر چشمگیری را در انگیزه وودارد ایجاد کرد.

ولز در اروپا (1956-1948)

ولز در اواخر 1947  هالیوود را به مقصد اروپا ترک کرد.و بعد ها به صورت مبهمی گفت که به خاطر آزادی بیشتر به اروپا رفته است.وی در ایتالیا در نقش کاگ لییوسترو  در فیلم  جادوی سیاه(1984) بازی کرد.و همبازی اش آکیم میروف بسیار تحت تاثیر او قرار می گیرد تا آنجایی که بعد از آن در 4 فیلم دیگر به کارگردانی خود ولز بین سالهای1950 تا 1960 بازی کرد.

مرد سوم

در همان سال ولز در نقش هری لایم در مرد سوم کارول روید در کنار جوزف کاتن دوست صمیمی اش و همبازی اش در همشهری کین با فیلمنامه ای از گراهام گرین و موسیقی خاطره انگیز آنتوان کاراس  بازی کرد..چند سال بعد در 1951 تهیه کننده انگلیسی رادیو،هری آلن تاورز دوباره شخصیت لایم را برای رادیو در مجموعه ای تحت عنوان زندگی هری لایم زنده کرد.مجموعه که شامل نسخه جدیدی از موسیقی کاراس می شد بسیار موفق بود و برای 52 هفته پخش شد.همچنین ولز تقاضا کردکه چند اپیزود برای مجموعه بنویسد تقاضایی که در نهایت از طرف تاورز منجر به اختلاف شد. تا اینکه آنچه او نوشته بود توسط ارنست بورنمن حفظ شد و دستمایه ای شد برای فیلمنامه ای که بعدها ولز با عنوان آقای آرکادین در 1955 ساخت. ولز  همچینین در1949 در نقش سزار بورجیا در فیلم ایتالیایی شهزاده روباه با تیرون پاور و دانش آموخته تئاتر مرکوری، اورت اسلوان ظاهر شد.همچنین در 1950 در فیلمی که نسخه ای از رمان رز سیاه بود در نقش یک جنگجوی مغولی دوباره با تیرون پاور همبازی شد.

بازگشت به هالیوود (1959-1956)

در 1956 ولز به هالیوود بازگشت و در نمایشهای رادیویی به عنوان بازیگر مهمان حضور یافت (به خصوص به عنوان گوینده برنامه فردا،برنامه ای در باره هولوکاست که توسط توسط صنایع دفاع مرکزی تولید شده بود)

ولز همچنین در نمایشهای تلویزیونی مانند لوسی را دوست دارم  بازی کرد و برنامه ای نیز برای کمپانی دزیلو که متعلق به لوسیل بال و همسرش دسی آرناز بود(که به تازگی استودیو قبلی RKO را خریده اند). ساخت.حاصل فیلمی بر اساس داستانی از جان کولیر به نام فواره جوانان  بود. فیلم در ابتدا به نظر نمی رسید که توفیقی پیدا کند و تا سال 1958 نیز پخش نشد .با این وجود فیلم جایزه پی بادی را برای بهترین فیلم کسب کرد.نقش بعدی که ولز ایفا کرد فیلم  مردی در تاریکی با بازی جف چندلر برای کمپانی یونیورسال در  1957بود. با همه اینها در همین دوره  بیماری اضافه وزن ولز شروع شد و ولز از این بابت رنج بسیاری را متحمل شد. بیماری که کم کم باعث وخامت شرایط جسمی وی نیز شد.

بازگشت به اروپا (1970-1959)

وی فیلمبرداری دن کیشوت را در اسپانیا ادامه داد.با این تفاوت به جای میشا آور از فرانسیسکو ریگورا استفاده کرد.در ایتالیا در 1959 ولز خود صحنه های خودش را در نقش پادشاه ساول در فیلم دیوید و جالوت ریچارد پوتیر کارگردانی کرد.در هنگ کنگ نیز او با کورد جورگنز در فیلم گذرگاه هنگ کنگ  به کارگردانی لیوایز گیلبرت همبازی شد.در 1960 در پاریس وی در فیلم ریچارد فلیشر تَرَک آینه بازی کرد و در یوگسلاوی او در فیلم تارتارها به کارگردانی ریچارد تورپس ایفای نقش کرد.

در همین زمان او فیلمبرداریدن کیشوت را متوقف کرد.اگرچه در دهه هفتاد ولز خود بارها سرگرم تدوین فیلم شد و لی هرگز فیلم را کامل نکرد.

همانطور که این روند ادامه داشت ولز به مرور زمان صداگذاری همه شخصیت ها را خود به عهده گرفت و گفار متن آن را نیز خود تهیه کرد.در 1992 جنروس فرانکر فیلمی از قسمتهایی که ولز نگرفته بود ساخت.برخی از نسخه های فیلم به طور کلی نابود شده بودند .و هنگامیکه فیلمهای گرفته شده توسط ولز با محبوبیت روبه رو شده بود فیلم ساخته شده توسط فرانکو با بی مهری و انتقاد های تندی مواجه شد..

در 1961 ولز فیلم در سرزمین دن کیشوت که مجموعه ای از  8 اپیزود نیم ساعته برای شبکه تلویزیونی RAIایتالیا بود را کارگردانی کرد.همچون مجموعه دور دنیا با اورسن ولز انها نیز تصاویر متحرکی از اسپانیا را نمایش دادند. همچنین همسر ولز ،پاولا و دخترشان بیتریس را نیز در مجموعه گنجاندند.اگرچه ولز به ایتالیایی مسلط بود اما شبکه مایل نبود تا ولز با این لهجه گفتار فیلم را بگوید و به همین دلیل تا 1964 در شبکه ماند تا اینکه سرانجام خود شبکه گفتار را به فیلم اضافه کرد. بالاخره نسخه های فیلم را با موسیقی اورژینال که ولز آن را تایید کرده بود بدون گفتار متن عرضه شد.

مرگ 

ولز آخرین مصاحبه اش رادر برنامه مرف گرینین در اکتبر 1985  انجام داد. وی دو ساعت بعد از حمله قلبی اش در خانه ای در منطقه هالیوود لس آنجلس در گذشت.همچنین جسد ولز در ملک دوست قدیمی بازنشسته اش بول فایتر آنتونیو اردونز در روندا اسپانیا دفن شد..

جوایز

کاندیدای اسکار بهترین کارگردانی برای همشهری کین  1941

برنده اسکار بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی به همراه هرمان جی.مانکیویس برای همشهری کین  1941

کاندیدای اسکار بهترین بازیگر مرد برای همشهری کین     1941

منبع:Wikipedia

گاو خشمگین و طناز

منتشر شده در روزنامه بانی فیلم شماره 1819-3 مهر 1389

 درباره رابرت دنیرو به بهانه سالروز تولدش

گاو خشمگین و طناز

رابرت دنیرو که به عنوان یکی از بزرگترین بازیگران زمان خودش قلمداد می شود در17 اوت سال 1943 در نیویورک در خانواده ای هنرمند متولد شد.وی در کنسرواتور استلا آدلر و کارگاه آمریکایی آموزش دید.او شهرتش را ابتدا برای نقشی که در فیلم طبل  را آهسته بنواز(1973) داشت بدست آورد.اما او شهرتش را به عنوان بازیگری دمدمی ومتفاوت برای فیلم خیابان های پایین شهر(1973) بدست اورد و اولین فیلمی بود که با مارتین اسکورسیزی کار کرد.در سال 1974 دنیرو جایزه اسکار بهترین نقش مکمل را برای نقشش در قسمت دوم پدرخوانده از آکادمی دریافت کرد و برای جایزه بهترین بازیگر در فیلمهای راننده تاکسی(1976) ،شکارچی گوزن(1978) ، تنگه وحشت(1991) نامزد دریافت اسکار شد.او همچنین برنده اسکار بهترین بازیگر برای فیلم گاو خشمگین(1980) شد.

دنیرو در حال حاضر شرکت فیلمسازی خود ترایبکا را اداره میکند و اولین تجربه کارگردانی اش را نیز با فیلم تجربه کرد. A Bronx Tale (1993)

وی اغلب در نقش شخصیتهایی ظاهر میشود که به نوعی مستعد یک خشونت و درنده خویی اند  یا اینکه به نوعی در مرز روان پریشی گرفتار شده اند .او به خاطر اجرای تکنیک های متد اکتینگ در ایفای نقشهایش و مطالعاتی که در زمینه شخصیتهایی که قرار است بازی کند انجام میدهد مشهور است.

در کودکی یک عاشق مشتاق خواندن فیلمنامه ها بود.هنگامیکه در لیتل ایتالی نیورک زندگی می کرد او را بابی میلک می نامیدند چون مثل شیر بسیار لاغر و رنگ پریده بود

نقش عیسی مسیح را در فیلم اخرین وسوسه مسیح(1988)رد کرد.قرار بود در نقش جاش بروکین در فیلم بزرگ(1988) نیز بازی کند.

نقش صاحب پیتزافروشی در  فیلم کار درست را انجام بده(1989)نیز به او پیشنهاد شد ولی نپذیرفت.

پسر رابرت دنیرو نقاش اکپرسیونیست و ویرجینیا ادمیرال نقاش است.

 او شرکت فیلمسازی اش،ترایبکا را در سال 1989 تشکیل داد

در  اسکار 1980 از جوی لاموتا (برادر جک لاموتا) تشکر کرد که در ان زمان از هنرمندان متحد برای تصویر وی در گاو خشمگین استفاده می کرد

پس از درگیری که در ان کافه پاریس به وجود امد و دستگیر شد هر گونه دخالت را انکار کرد و عهد کرد که دیگر به فرانسه باز نگردد

.اگرچه او به عنوان یک بازیگر ایتالیایی-امریکایی شناخته میشود ولی در حقیقت او  یک چهارم ایتالیایی تبار است.پدرش نیمی ایرلندی و نیمی ایتالیایی است.مادرش فرانسوی،هلندی و آلمانی بود.با این وجود  او به  پدربزرگ مادری  ایتالیایی اش که به کرات او را در سیراکوس دیده بود رفته بود.دنیرو خود نیز گفته که اغلب از تبار ایتالیایی اش شناخته می شود.

وی دومین بازیگری است که به خاطر ایفای نقش ویتو کورلئونه اسکار گرفت.او و مارلون براندو بازیگرانی هستند که برای بازی در یک نقش اسکار گرفتند

.او اولین بار عشقش به بازی را در سن 10 سالگی کشف کرد وقتی که نقش شیر ترسو را در نمایش محلی جادوگر شهر زمرد ایفا کرد.از مدرسه کناره گرفت تا به یک گروه بپیوندد.

به عنوان بازیگری که بیشترین وزن را برای یک فیلم بدست آورد با وزنی حدود بالای 60 پوند برای نقشش در فیلم گاو خشمگین رکوردادر شد.

ولی 7 سال بعد وینسنت دونوفریو برای کسب وزن 70پوند در فیلم غلاف تمام فلزی از او پیشی گرفت

در رده بندی سالانه پریمر در ساال2002 به عنوان 78 از فهرست 100نفره برگزیده شد.

در 1993 برای نقش انزو فراری  در فیلم فراری انتخاب شد فیلمی با بودجه 65 میلیون دلار و کارگردانی مایکل مان که به سرانجام نرسید

در می 2002 با هدف جان بخشیدن دوباره به محله پایین منهتن بعد از واقعه 11 سپتامبر اولی جشنواره فیلم ترایبکا را راه انداخت.

او نیز گفته که مریل استریپ بازیگری است که او دوست دارد با او همکاری کند.

در سال 2002 به عنوان بهترین بازیگر تمام دوران ها از سوی سایت فیلم فور انتخاب شد.

چهار ما وقت صرف کرد تا بتواند به لهجه سیسیلی صحبت کند برای ایفای نقش ویتو کورلئونه در پدرخوانده 2 (1974)تقریبا تمام دیالوگهای او در این فیلم به لهجه سیسیلی ادا میشود.

پذیرش ان سخت بود که او را در نقش غول فرانکشتاین در فیلم فرانکشتاین(1994)قبول کنیم. با توجه به اینکه کنت برانا که نقش دکتر فرانکشتاین را ایفا کرد هم قد او بود.ولی با حقه هایی که بعد ها در سه گانه ارباب حلقه ها نیز به کار رفت او نیز در ان فیم بزرگتر جلوه داده شد.

به عنوان 34 امین بازیگر برتر همه دوران از سوی اینترتیمنت دیلی برگزیده شد

.به خاطر تعهدی که برای فیلمبرداری فیلم 1900 برناردو برتولوچی داشت نتوانست اولین اسکارش را در 1975 بگیرد.

دوست خوبی برای جان بلوش کمدین بود که به خاطر مصرف بی رویه مواد مخدر در 5 مارس 1982 جان باخت.

به عنوان برترین بازیگر زنده در اکتبر 2004 از سوی امپایر برگزیده شد.وقتی که 17 ساله بود وقتی که با دوستش سینما را ترک به صورت کاملا غیر منتظره باین کرد که می خواهد بازیگر شود.هیچ کس او را باور نکرد تا وقتی که او از سال آخر دبیرستان کناره گرفت و به مدرسه متد اکتینگ استلا آدلر پیوست.

اسطوره های دوران کودکی اش کسانی مثل مونگومری کلیفت،رابرت میچام،و مارلون براندو بودند.

به ندرت مصاحبه میکند و به عنوان یکی از خصوصی ترین نامداران شناخته میشود.

ولی با این حال عکس روی جلد مجله اسکویر اواخر دهه 90 شد و مصاحبه ای نیز با مجله کرد.

بیشتر مقالات روی ان مساله تمرکز کردند که او چطور از زندگی شخصی اش محافظت می کند.

در اکتبر 1997 به عنوان پنجمین بازیگر همه دوران در فهرست 100 نفری مجله امپایر برگزیده شد.

در سال 2005 به عنوان 38 در فهرست برترین بازیگر همه دوران از سوی پریمر برگزیده شد.

هر دو جایزه اسکاری که گرفت به نوعی به مارلون براندو مربوط بود.اسکار اولش برای بهترین بازیگر مکمل به خاطر بازی در نقش جوانی شخصیت براندو ،ویتو کورلئونه در پدر خوانده بود.دومین اسکارش نیز برای بهترین بازیگر در گاو خشمگین (1980)جمله های مشهور براندو را در فیلم در بارانداز (1954)تکرار کرد.نقش افرینی اش در نقش تراویس بیکل در راننده تاکسی(1976)به عنوان 42  شخصیت برتر همه دوران در فهرست 100 شخصیت پریمیر در سال 2006برگزیده شد.

به خاطر نقش ماکس کدی در تنگه وحشت (1991)به دندانپزشک 5000دلار پرداخت تا دندانهایش را خراب کند.سپس بعد از فیلمبرداری 20000 دلار پرداخت تا دوباره آنها را درست کند.

یکی از 5 بازیگری است که به خاطر بازی در نقشی که کاملا به یک زبان خارجی صحبت می کرد اسکار گرفت.دیگر بازیگران کسانی مثل سوفیا لورن،ماریون کوتیلارد،روبرتو بنینی و بنیسو دل تورو هستند.

یکی از بازیگرانی است که برای بازی در نقش یک شخصیت واقعی که هنوز زنده بوداسکار گرفت. برای فیلم گاو خشمگین در نقش جک لاموتا.

وی برای اولین بار با بستن روبان سبز رنگ بر روی یقه برگدان لباسش در مراسم اسکار 1981 این رسم بستن روبان در مراسم را به راه انداخت.
وی این روبان را به یاد چندین کودک آفریقایی-آمریکایی که قربانی قتلهای زنجیره ای در جورجیا و آتلانتا شده بوند ، به یقه خود زد.

نقل قول ها:

"دوست ندارم فیلمهای خودم را تماشا کنم.چون اکثرا هنگام تماشای فیلمهای خودم خوابم میبرد."

"دو سال اخر من فقط کمدی بازی کردم و معرکه بود.وقتی که تو یک درام می سازی تمام روز سعی می کنی که یک نفر رو با چکش بزنی یا مجبوری که یه گاز از صورت یه نفر بگیری.از طرف دیگر با کمدی تو می تونی به مدت یک ساعت در بیلی کریستال فریاد بزنی و و دوباره برمیگردی خونه"

"من به پاریس میرم،به لندن،رم ،و همیشه می گم هیچ جا مثل نیویورک نیست  و این هیجان انگیزترین شهر جهان در حال حاضره  ...همینه"

من ابدا از اون بازیگرایی نیستم که از خودم تعریف کنم و بگم که من معرکه ترین ادم هستم  من ناچارم سریعتر انتخاب کنم که آیا می خوام بهترین بازیگر باشم یا اینکه بهترین شخصیتو داشته باشم"به داستین هافمن نگاه  کنید.من همیشه به به روشی که حرف میزنه و میتونه باهوش و جالب بشه حسودی میکنم. و همین طور.من نمیتونم مثل اون باشم."

دنیرو درباره آل پاچینو نیز چنین می گوید:"اَل،در تمام سالهایی که ما نقشها رو از هم می گرفتیم مردم سعی داشتند که ما رو با همدیگر مقایسه کنند برای اینکه به ما دلسوزی کنند  یا اینکه ما رو از هم جدا کنند.ولی من واقعا هیچ مقایسه ای نمی بینم .خب معلومه که من بلنتر از اونم  و خب نقشهای اول بیشتری رو بازی کردم .راستش تو فقط میتونی بهترین بازیگر نسل خودمون باشی البته به استثنای من!"

"یکی از چیزایی که درباره بازیگری هست اینه که تو میتونی جای آدمای دیگه بازی کنی بدون اینکه هزینشو بپردازی

من نیمی ایتالیایی،نیمی هلندی،فرانسوی،آلمانی،ایرلندی ولی اسم من ایتالیایی ست و احتمالا من بیشتر از طرف ایتالیایی ام شناخته می شم تا بقیه "

"تو وقت داری تا حسابی استراحت کنی البته وقتی که بمیری"

"کار کردن تو فیلمها کار سختیه  ولی مردم اینو نمی بینند.منتقدان اینو نمی بینن ولی واقعا کارهای زیادی وجود داره.وقتی من دارم یه صحنه درام کار میکنم یه حسی به من می گه که از خدا ممنون باش ولی من مجبور نیستم.چون من میدونم  که چه زجری می کشم تا اون صحنه دربیاد.تصور کن نیمه شب شده،سرده،و تو می خوای این صحنه رو بگیری و می خوای اونو اونجور که می خوای بگیری و با این وجود  تو به عنوان یه کارگردان می خوای به بازیگرت بفهمونی که چی می خوای و خب هر جوری حساب کنی خیلی سخته"

"وقتی نوجوون بودم به کارگاه نمایش مدرسه می رفتم.مدرسه بازیگرای زیادی داشت.مثل رد استایگر،هری بلافونت که نسل جلوتر از من هستند.من به اونجا رفتم و یک کارگردان به من گفت که می خوای بازیگر بشی؟من نمیدونستم چی جواب بدم.و هیچ چیز نگفتم و اون گفت برای اینکه خودتو محک بزنی دوست داری بازی کنی؟ و خب من گفتم آره ،حتما..همینه "

"مشکل ترین ضررر شهرت اینه که مردم همیشه نسبت به تو مهربان اند.تو در یک جلسه گفت و گو هستی و همه با هر چیزی که تو می گویی موافق اند حتی اگر تو حرف احمقانه ای بزنی بازهم با تو موافق اند.خب تو نیاز داری که یه سری به تو بگن نمیخوان حرفاتو بشنون و این طبیعیه"

"من همیشه یه حسی از کمدی رو تو کارهام دارم.یه جورایی در خیابان های پایین شهر این حس وجود داره و حتی در راننده تاکسی و البته من سلطان کمدی(1982) رو هم کار کردم و من همیشه این سوالو از خودم می کنم که چرا به نظر حس شوخ طبعی بالایی دارم؟"

"من توجه نمیکنم که مثلا من یک اسطوره بازیگری ام.به نظرم فقط بازیگری هستم که کارشو به بهترین نحو و البته با ملزوماتی که تو این زمان وجود داره انجام میدم."

"می تونی به سابقه ام نگاه کنی ولی من هرگز تعصبی رو فیلمهام ندارم حتی اگه با کارگردانی مخالف باشم ولی اون کار رو انجام میدم.همچنین افسوس نمی خورم از فیمهایی که کار کردم یا نکردم.چون حتما دلیلی وجود داشته برای کار کردن توی اون فیلم تو اون لحظه.و خب اگه نتیجه خوب نبود اصلا خودمو اذیت نمی کنم و نگران نیستم که چرا جواب نداد فقط می گم :خب بریم به پروژه بعدی!"

"من همیشه می خوام فیلم بسازم چون فکر می کنم فیلمسازی تعهد و زمان بیشتری رو می طلبه.من از کارگردانهایی که کم کار میکنند خوشم می آد چون میدونند که چی می خوان درست مثل من.مدونم وقتی که یک نما رو باید بگیرم ممکنه اونو چند بار تکرار کنم .ولی اگه اون متکی به یه لحظه باشه و تو لحظه اتفاق بیفته تو نمیتونی برگردی  و دوباره بگیری."

    جوایز:

برنده اسکار بهترین بازیگر مرد نقش مکمل برای فیلم "پدرخوانده 2" در سال 1975

کاندیدای اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم "راننده تاکسی" در سال 1977

کاندیدای اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم "شکارچی گوزن" در سال 1979

برنده اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم "گاو خشمگین" در سال 1980

کاندیدای اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم "بیداری‌ها" در سال 1991

کاندیدای اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم "تنگه وحشت" در سال 1992

 

IMDB منبع

 

یک بشقاب مغز،یک بطری خون؛نوش جان!

منتشر شده در شماره 1814 روزنامه بانی فیلم-28 شهریور 1389

یک بشقاب مغز،یک بطری خون؛نوش جان!

افزایش ژانرهای مختلف در سینما باعث تنوع بسیاری در تولید فیلمها شده است و رضایت مخاطب نیز از این گونه ها ی مختلف باعث افزایش و تغییر آنها شده است.

در این میان گونه ترسناک(horror)مخاطبان خاص خودش را دارد که اتفاقا کم هم نیستند.افزایش صحنه های خشونت افسارگسیخته و دلهرآور برای قدرت تاثیرگذاری فیلمها باعث شده است که با انبوهی از گونه های مختلف و شخصیتهای متعدد در این گونه از سینما روبرو شویم.البته باز هم در میان این فیلمها کارهایی بودند که قابل توجه بوده و از این نوع سینما استفاده خوبی کرده اند ولی چیزی که قابل توجه است توجه بیش از اندازه و تمرکز سازندگان این نوع آثار روی موضوعاتی است که به نحوی جنبه های ماورایی و گاه معنوی پیدا می کنند که البته وجود خارجی نداشته و واقعی نیستند و یا از قالب افسانه ها که ریشه در باورهای بعضی از فرهنگها دارد نشأت می گیرند.مواردی از قبیل ومپایر ،زامبی،روح و ..که اکنون حتی دارای شخصیت مستقل شده و مختصات ویژه خود را دارند.عجیب آن است که کودکان نیز از این آثار استقبال کرده و به نوعی مخاطبان این نوع آثار کودکان و نوجوانان هستند که از همان ابتدا با این میزان خشونت و از هم گسیختگی به نحو مطلوبی آشنا می شوند.در این مطلب قصد دارم که چند نمونه از این شخصیت ها را که اکنون به یکی ازگونه های فرعی سینما بدل شده اند را معرفی و نحوه ورودشان به دنیای سینما را شرح دهم.

 

 

زامبی ها

زامبی ها موجوداتی هستند که توسط افرادی با استفاده از قدرت سحر و جادو هدایت            می شوند.این موجودات بیشتر ریشه در باورهای معنوی مردم غرب آفریقا(وودو)دارند.جرقه این نوع فیلمها در سال 1968 با فیلم شب مرده های زنده توسط جرج ای .رومرو زده شد.باور دیگری در سنت های وودو وجود دارد ستاره زامبی است که قسمتی از روح انسان را تشکیل می دهد که توسط یک ساحر تسخیر شده و برای افزایش نیروی خود از آن استفاده می کند.همچنین در افسانه های وودو گفته میشود که زامبی ها با مقداری نمک دوباره به گورهای خود باز می گردند.

مفاهیم فیلم های زامبی جدید تماما به فیلم 1968 رومرو با عنوان شبِ مردگان زنده تعلق دارد.در این فیلمها رومرو زامبی را با یک خون آشام پیوند زد.چیزی که باعث شد تا او قدرت و توانی  مانند یک هیولا به دست آورد و این موجب خلق یک تصویر فاجعه آمیز از هیولاهایی می شود که اکنون به عنوان زامبی های رومرویی شناخته می شوند.راجر ایبرت منتقد شیکاگو سان تایمز از صاحبان سالن نمایش و خانواده هایی که به فرزندان اجازه دسترسی به این فیلم را میدهند گله کرده است و گفته:"من فکر نمی کنم کودکان کم سن و سال واقعا بدانند که چه ضربه ای به آنها وارد می شود.آنها به سینما رفتن عادت دارند،درست،و بعضی از فیلم های ترسناک را نیز دیده اند،درست،ولی این فیلم چیز دیگری است.بر اساس نظر ایبرت فیلم به سرعت بر تماشاگرانش تاثیر گذاشته است."کودکان حاضر در جمعیت ساکت شده بودند و در سالن سکوت کامل حکمفرما بود.فیلم تقریبا تا نیمه یک فیلم ترسناک معمولی و خوشایند بود ولی به طور غیر منتظره ای وحشتناک شد.یک دختر کوچک شاید نه ساله کنار راهروی کناری من خیلی آرام روی صندلی نشسته بود و گریه می کرد."

دوباره سازی رومرو از زامبی ها در جملات موضوعی اش جالب توجه است .او نه فقط از زامبی ها به خاطر خودشان بلکه به عنوان وسیله ای برای نقد معضلات اجتماعی دنیای واقعی مثل بی کفایتی حکومت،مهندسی زیست،اثیری،طمع و استثمار استفاده می کند در حالیکه بعد از این تاثیراتی بسی مخرب تر را باعث می شود..

شب مرده های زنده اولین فیلم از شش فیلم مجموعه مردگان زنده بود.نابودی جامعه در نتیجه هجوم زامبی ها ذاتا با مفهوم زامبی های جدید گره خورده است که در بی شمار برنامه شبانگاهی  مربوط به زامبی ها تصویر شده است.کیم پافرنروس استاد دانشگاه نوشته که"بیش از هر هیولای دیگری زامبی ها صریحا فاجعه آمیز ترند. آنها تا آنجایی که ما می دانیم نماد پایان دنیا هستند."

شب مرده های زنده هیچ سندی برای وجود موجوداتی مانند زامبی نبود.در این فیلم به زامبی ها همانند هیولا ها در یک گزارش خبری تلویزیونی اشاره می شود.با این حال اما دنیای زامبی ها دوباره توسط رومرو در فیلم سال 1978 او "طلوع مردگان" مورد استفاده قرار گرفت و در یک دیالوگ نیز این مساله صریحا مورد اشاره قرار گرفت و این موجودات را با یک پیشینه تاریخی هاییتی-آفریقایی نامعلوم رسما به عنوان یک الگو و موجود آرمانی معرفی کرد.

طلوع مردگان با این عنوان تنها چند ماه قبل از زامبی2 لوسیو فولسی منتشر شد.حماسه خون آلود فولسی علی رغم باور عمومی که آن فیلم به خاطر موفقیت حاصل از طلوع مردگان ساخته شد همزمان با فیلمنامه طلوع مردگان رومرو فیلمبرداری شد.تنها دلیل این باور نیز تغییر نام طلوع مردگان به زامبی 2 بود (کلمه طلوع معمولا با زامبی در دیگر کشور ها به کار می رود.)

اوایل دهه 80 معرفی زامبی ها در فیلمهای چینی و آسیایی که اغلب با هنر مادی و ادغام فیلمهای ترسناکی که زامبی ها را به عنوان موجوداتی متحرک با  قدرت جادو و با هدف نبرد مشخص می کردند جالب توجه بود.اگرچه این ایده هرگز کشش لازم را برای تبدیل شدن به یک ژانر فرعی ترسناک نداشت،امروزه اما زامبی ها هنوز به عنوان  موجودات شرورهنر مادی در برخی فیلمها استفاده می شوند.

جهنم مرده های زنده(1981)اولین فیلمی که به وجود آمدن و تکثیر زامبی ها را به یک نوع گاز موتوژنیک نسبت می داد ، بعدها با گاز تریکسین در فیلم 1985 دن اوبانون ؛ بازگشت مرده های زنده مورد تقلید قرار گرفت.بازگشت مرده های زنده مایه های کمدی بیشتری از فیلمهای رومرو داشت و اولین فیلمی بود که زامبی ها را به عنوان موجوداتی که به مغز انسان به جای جسم او میل پیدا می کردند، شخصیت بخشید. (این موضوع سبب ایجاد واژه ی مغز به عنوان بخشی از ادبیات زامبی ها نیز شد)و همچنین منبعی برای کلیشه های آشنای امروزیِ دریدن مغز توسط زامبی ها که همه جا می بینیم بود.

اواسط دهه  80 تعداد اندکی فیلم زامبی تولید شد.مجموعه مرگ اویل (که در نوع خود بسیار تاثیرگذار و قابل توجه بود) اما از لحاظ فنی فیلم زامبی نبودند ولی به هر حال فیلمهایی دارای مضمون اهریمنی بودند.جان بخشی دوباره(1985) که با بی دقتی تمام بر اساس داستان لوورکرافت ساخته شده بود خارج از این ژانر فرعی قرار گرفت و متفق القول صدای همه منتقدان را در آورد والبته به موفقیتی نسبی نیز دست یافت ، با این حال تقریبا روز مردگان (1985) را از لحاظ بازگشت سرمایه پشت سر گذاشت .توصیف دقیق لوورکرافت در باره فیلم قابل توجه است:"زامبی ها در این فیلم با زامبی های دیگر فیلم های دوران های دیگری سازگار است.و احتمالا تماشاگر از اینکه آنها تقریبا از داستان های زمان 1921 تا به حال هیچ تغییری نکرده اند منزجر خواهد شد."فیلم 1988 وس کریون؛ "مار و رنگین کمان"که بر اساس کتاب داستانهای واقعی وید دیویس بود تلاش کرد تا دوباره ژانر فرعی زامبی ها را با ریشه های وودو- هائیتی که از آن الهام می گرفت مرتبط سازد.

فیلم هر دو احتمال ماوراءالطبیعه و علمی بودن برای زامبی ها و دیگر جنبه های وودو را مطرح می کند اگرچه توضیحات علمی آنها  مانند کاربرد سم تترودوتوکسین با اعتراض مجامع علمی مواجه شد.

فیلم بازگشت خوبی بود و موفقیت مالی نسبی هم بدست آورد و از این نظر که شاید تنها فیلم زامبی با عقاید وودوی جدی زمان های اخیر بود نیز قابل توجه است.(آخر هفته در برنیز 2 در واقع به این اندازه جدی نبود). همچنین در سال 1988 زامبی های رومرو که در فیلم پیکر مومی خلق شدند به نوعی فیلم را به دنیای فیلم شب مرده های زنده بردند.

پس از اواسط دهه 80 این ژانر فرعی بیشتر به شبکه زیزمینی محدود شد.محصولات جدید شامل فیلم خون آلود پیتر جکسون مغز مرده(1992) که همزمان با عنوان زنده مرده در آمریکا پخش شد.فیلم کمیک باب بالابان گذشته دوست پسر من(1993) که در آن یک پسر دبیرستانی می خواهد که عشقش به یک دختر و همچنین به جسم و گوشت انسان را ابراز کند.و فیلم مایکل سواویDellamorte Dellamore(1994)  که همزمان با عنوان مرد گورستان در آمریکا پخش شد.چندین سال بعد زامبی ها  رنسانسی را در سینمای کم خرج آسیا با هجوم ناگهانی فیلمهای گوناگونی مثل زامبی زیستی(1998)،صفر وحشی(1999)،به دردنخور(1999)،مقابله(2000) و Stacy(2001) به وجود آوردند.

در فیلم 1993 دیزنی با عنوان " تردستی" یک زامبی خوب به نام بیلی باتچرسون با بازی دوگ جونز معرفی شد که در عین حال به عنوان  نوعی زامبی جدید با هوش،نجیب،مهربان و قهرمان نشان داده شده بود.

آغاز هزاره جدید همزمان با موفقیت در گیشه در طول یک دهه بود که ژانر فرعی زامبی ها یک حیات مجدد را تجربه می کرد: فیلمهایی همچون رزیدنت اویل (2002،2004،2007) ،دوباره سازی طلوع مردگان(2004)،فیلمهای انگلیسی 28 روز بعد و 28 هفته بعد(2002 ،2007)و تقلید "شان مردگان"(2004).این علاقه جدید به رومرو این اجازه را داد تا چهارمین اثرش را از سری فیلمهای زامبی بسازد؛سرزمین مردگان که در تابستان 2005پخش شد.رومرو اخیرا با ساخت فیلم خاطرات یک مرده(2008) به دوران آغازین این فیلمها برگشته است.این نکته نیز قابل توجه است که نمایش زامبی ها که به طور روزافزونی طرفدارانی پیدا می کند از نظر زیستی میتواند روی مردم تاثیر گذاشته و آنها را آلوده کند که این احتمالا بیشتر به خاطر سری فیلمهای 28 روز بعد و رزیدنت اویل است.اخیرا فیلم Colin(2008)  محصول انگلستان گامهایی را در استفاده از مهارت دوربین روی دست برای نمایش از نقطه دید زامبی که به شخصیت اصلی فیلم حمله می کند برداشته است. در عین حال برخی از خاطرات زندگی پیش از خروج از گور آنها را تداعی می کند.

این فیلم  در جشنواره کن 2009 نمایش داده شد و توسط کمپانی کالیدوسکوپ در بریتانیا در تاریخ 31 اکتبر 2009 پخش شد.فیلم لغزش(2006) زامبی ها را در قالب موجوداتی که به انگلهای بیگانه آلوده می شوند تصویر می کند و سیاره وحشت محصول 2007 که ظهور زامبی ها را به علت سلاحهای زیستی نسبت می دهد.فیلمهای کمدی زامبی های "پوست کن" و "سکه جعلی" نیز این رویکرد را داشتند.

به عنوان بخشی از این اقبال مجدد،نسخه های دی وی دی متعددی از فیلمهای زامبی وجود داشت که با بودجه بسیار کم فیلمسازان و با استفاده از تکنیک دیجیتال ساخته شده است .این فیلم ها غالبا در حراجی های آنلاین از طریق پخش کننده های خودشان به فروش می رسد یا اینکه مغازه های کرایه دهنده آنهار را اجاره می دهند و یا حتی به طور بین المللی در جاهایی مثل تایلند پخش می شوند.

مجله US Today بیان می کند که" دار و دسته زامبی ها همه جا هستند به ویژه روی صحنه و در صفحه نمایش،هیچ چیز نمی تواند حمله آنها را متوقف کند"

در عین حال این نکته قابل توجه است که هجوم زامبی ها علاوه بر سینما در رسانه دیگری چون تلویزیون و همچنین هنرهایی چون موسیقی،ادبیات و همچنین صنعت بازی جای خود را باز کرده است.

ومپایر ها(خون آشام)

علل به وجود آمدن خون آشام ها بسیار است و در فرهنگ های مختلف با هم تفاوت دارد.در سنت های اسلاویچ و چینی هر شخصی که توسط یک حیوان به خصوص سگ یا  گربه زخمی شده بود وحشت می کرد تا مبادا به یک Undead(موجوداتی که مرده اند ولی طوری رفتار می کنند گویی زنده هستند)تبدیل شود.همچنین زخمی که با آب جوش درمان نشده بود نیز در این خطر بود.در فرهنگ روس خون آشام ها به کسانی گفته می شد که یا جادوگرند یا افرادی هستند که در زمان حیات خود علیه کلیسا شورش کرده اند.

رسوم فرهنگی تمایلی به اینکه جسد تازه دفن شده به یک Undeadتبدیل شود ندارد به همین دلیل دفن جسد ها به صورت وارونه شایع بود.همانطور که اشیایی مثل داس نزدیک گور برای مقابله با هر شیطانی که وارد جسم می شود یا راضی کردن شخص مرده  برای اینکه آرزو نکند از تابوتش خارج شود قرار می دادند.این روش نیز مانند شیوه قرار دادن سکه داخل دهان جسد برای پرداخت حق عبور به منظور گذشتن از رود استیکس در جهان اسفل در یونان باستان است.

این بحث هم مطرح بود که در عوض هر سکه قصد داشتند هر شیطانی را از ورود به جسم دفع کنند.و این احتمالا بر فرهنگ های خون آشامی نسل های بعدی تاثیر گذاشته است.این سنت در فرهنگ عامه نوین یونان درباره وریکولاکاس که یک قطعه موم وقطعه ای سفال با نوشته :عیسی پیروز است روی جسد می گذاشتند تا به یک خون آشام تبدیل نشود نیز صادق است.دیگر روشهای تجربه شده مشترک در اروپا از این جمله بود: ریختن دانه های خشخاش ، ارزن یا شن و ماسه روی زمین در محدوده قبر به این نیت که خون آشام را تمام شب با استفاده از دانه های روی زمین مشغول کند.که این در نهایت باعث سفت شدن زانوها و زمین گیر شدن خون آشام مورد نظر می شد. این نیز نشان دهنده وجود یک سری خون آشام مبتلا به وسواس شمارش بود.

روایت های مشابه چینی بیان می کند که اگر یک خون آشام از یک کیسه برنج گذر کند ناچار است هر دانه ای را بشمارد.این شیوه ای است که در افسانه های شبه قاره هند و همچنین در داستان های ساحران و دیگر انواع شیاطین ،ارواح خبیث یا دیگر موجودات در آمریکای جنوبی نیز با آن روبرو هستیم.

خون آشام اکنون به یک جزء ثابت در داستان ها تبدیل شده است..چنین داستان هایی با آغاز قرن هجدهم شروع شدند و با داستان های کوتاه در قرن نوزدهم ادامه یافتند که اولین و تاثیرگذارترین آنها داستان خون آشام جان پولیدوری محصول سال 1819 بود که در آن خون آشامی به نام لرد روثون را تصویر کرد. اعمال لرد روثون بیشتر در سری نمایشهای خون آشامی کشف شد که او نقش ضد قهرمان را ایفا می کرد.تم خون آشامی در مجموعه نشریاتی موسوم به مجلات ده سنتی همچون وارنی خون آشام (1847) ادامه یافت و بالاخره در برجسته  ترین رمان خون آشامی تمام دوران دراکولا برام استوکر که در سال 1897 منتشر شد به اوج خود رسید.  بعلاوه برخی نسبت ها و خصیصه ها نیز به عنوان عضو جدایی ناپذیر خون آشام ها ثبت شده است:دندان نیش و آسیب پذیری نسبت به نور خورشیدکه در دوره ای از قرن نوزده با وارنی خون آشام  و  کنت دراکولا  که هر دوی آنها با دندانهای برآمده متولد شده بودند و نسفراتوی مورنا محصول1922 که از نور خورشید وحشت داشت ظاهر شدند.شنل نیز در تولیدات صحنه ای دهه  20 با یک یقه بلند که توسط نمایشنامه نویسی به نام همیلتون دین برای کمک به غیب شدن خون آشام روی صحنه معرفی شد به وجود آمد.لرد روثون و وارنی قادر بودند با نور ماه قدرت بگیرند اگرچه هیچ پیش زمینه ای از آن در فرهنگ عامه وجود نداشت یا صریحا قید نشده بود. فنا ناپذیری نیز دیگر ویژگی است که عمیقا در ادبیات و فیلم های خون آشامی به آن پرداخته می شد که این نیز بیشتر به خاطر ارزش زندگی ابدی به وجود آمد، یعنی یک نیاز بی پایان به خون همچون گذشته.

خون آشام ها یکی از سرآمدترین  و قدیمی ترین شکل های فیلم های ترسناک به حساب می آیند.خون آشام ها ثابت کرده اند که محتوایی غنی برای صنعت فیلم و بازی به شمار می روند.در بیشتر این نوع فیلم ها دراکولا شخصیتی اساسی است و بسیاری از فیلمهای اولیه نیز بر اساس شخصیت دراکولا یا بسیار به آن نزدیک بودند.فیلم هایی مثل فیلم برجسته صامت آلمانی1922 ؛نسفراتو به کارگردانی ف.و.مورنا  اولین فیلمی بود که دراکولا را تصویر کرد اگرچه که نتوانست برای تقلید از نامها و شخصیت های دراکولا اجازه همسر استوکر را کسب کند و ناچار شد بسیاری از جنبه های فیلم را تغییر دهد بعلاوه فیلم دراکولای یونیورسال محصول1931  با بازی بلا لوگسی ، که اولین فیلم ناطقی بود که دراکولا را به نمایش گذاشت.این دهه چندین فیلم خون آشامی دیگر را به خود دید که مهمترین آنها دختر دراکولا(1936)است.

افسانه خون آشام  وقتی که دراکولا برای نسل جدید با مجموعه مشهور فیلمهای کمپانی هامر با بازی کریستوفر لی تجلی کرد به صنعت سینما پیوست .فیلم موفق دراکولا محصول 1958 با بازی لی با هفت دنباله دیگر ادامه یافت.با آغاز دهه 70 خون آشام ها در فیلم ها با آثاری مثل کانت یورگای خون آشام(1970) گسترش یافتند: یک کنت افریقایی در 1972 به نام بلاکولا،یک فیلم خون آشامی نسفراتو مانند در 1979 به نام Salem’s Lot و دوباره سازی خود نسفراتو با عنوان نسفراتوی خون آشام با کلاوس کینسکی در همان سال از این مجموعه بودند.چندین فیلم نیز خون آشام ها را در قالب زن نشان داده و آنها را مخالف ،همجنس باز و ستیزه جو به نمایش گذاشتند مثل فیلم عشاق خون آشام محصول کمپانی هامر  در سال 1970 که بر پایه رمان کارمیلا بود اگرچه که خط داستانی هنوز پیرامون شخصیت مرکزی خون آشام بود.ماجرای خلبان دن کورتیس در مجموعه تلویزیونی  1972؛کولچاک:ساقه ساز شب هم پیرامون یک گزراشگر به نام کارل کولچاک بود که یک خون آشام را درمنطقه لاس وگاس استریپ شکار می کند.فیلمهای بعدی آشفتگی بیشتری را در خط داستانی خود داشتند با کمی تمرکز بر شخصیت شکارچی خون آشام مانند بلید در فیلم کمیک مارول بلید و فیلم بافی خون آشام این مطلب روشن تر می شود. .بافی در 1992 پخش شد که حاکی از حضور خون آشام ها در قاب تلویزیون بود.با این حال هنوز هم بعضی ها خون آشام را به عنوان یک سردسته نشان می دهند مانند فیلم گرسنه 1993، مصاحبه با خون آشام(1994) و دنبال  غیر مستقیم آن  ملکه دوزخی و مجموعه نور ماه محصول2007.ولی در مجموع دراکولای برام استوکر فیلم قابل توجه 1992 تا به حال بهترین فیلم در این رابطه بوده است.این افزایش علاقه در طرح داستانی خون آشامی منجر به نمایش شخصیت خون آشام ها در فیلم ها شد، مانند Underworld ، Van Helsing ، فیلم روسی تماشای شبانه و مینی سریال دوباره سازی شده Salem’s Lot  که هر دو در سال 2004 تولید شدند .مجموعه گره های خونی که نخستین بار در شبکه لایف تایم در سال 2007 نمایش داده شد ،شخصیتی به نام هنری فیتزروی؛ پسر نامشروع هنری هشتم انگلستان که به یک خون آشام تبدیل شده بود و با یک کاراگاه اسبق زن در تورنتوی کنونی همراه می شد را تصویر می کرد.مجموعه سال 2008 شبکه HBOنیز با عنوان خون واقعی تصویری جنوبی از خون آشامان ارائه داد.

محبوبیت ادامه دار خون آشام  به ترکیبی از دو عامل نسبت داده شده است:نمایش صحنه های غیر اخلاقی و ترس همیشگی از فانی شدن.دیگر مجموعه های خون آشامی که اخیرا پخش شده حماسه گرگ و میش است  که مجموعه فیلم هایی بر اساس کتابی با همین عنوان اثر خانم استفان مه یر است.و فیلم محصول  سال2010 با عنوان روزشکنان ، نیز پدیده خون آشامی را به عنوان یک بیماری ویروسی تصویر می کند و این مفهوم را که خون آشام ها نیمی از زندگی طبیعی جدید خود را با قهوه و خون تکمیل می کنند.

منبع:سایت های اینترنتی

 

 

 

آغاز، رویا در رویا در رویا!

منتشر شده در روزنامه بانی فیلم شماره 1792-28 مرداد 1389

  آغاز، رویا در رویا در رویا!

گفته می شود نولان 10سال برای فیلمنامه آغاز وقت صرف کرده است.که این کار مانند وقتی که چشمانت را بسته ای و روی یک سیم محکم راه میروی و شطرنج بازی می کنی، باید تمرکز شگفت آوری را به همراه داشته باشد.قهرمان فیلم یک آرشیتکت جوان را با رقابت برای ایجاد یک مسیر پر پیچ و خم آزمایش میکند و نولان نیز ما را با مسیر پر پیچ و خم خودش آزمایش می کند.ما نیز مجبوریم به او اعتماد کنیم که او میتواند ما را در این مسیر راهنمایی کند چون زمان زیادی را از دست دادیم و گمراه شدیم. نولان باید این داستان را با توجه به اینکه هر تغییری اثری رو به پایین در کل اثر دارد دوباره می نوشت.این .قصه هم میتواند در جملات کمتری روایت شود ، هم میتواند اصلا بیان نشود. اینجا یک نمونه دفاع فیلم است در برابر تماشاگران:"اگر تو میدانستی که فیلم چگونه پایان می یابد فیلم در این باره به تو هیچ چیز نمی گفت، مگر اینکه میدانستی چطور به اینجا رسید و نیز میگوید که چطور به اینجا رسیدن باعث دستپاچگی و گمراهی شد."                                            فیلم تماما درباره فرایندی مربوط به جنگیدن در مسیر خویش با پنهان کردن مرز واقعیت و رویا است. واقعیت، رویا های بدون واقعیت،اینها همه یک تردستی مهیج هستند و نولان احتمالا به فیلم "ممنتو" خود که یک دست گرمی بود توجه کرده است.او ظاهرا فیلمنامه آغاز را در زمان فیلمبرداری ممنتو شروع کرده است .ممنتو داستان مردی بود که دچار فقدان حافظه کوتاه مدت خود بود و داستان به شکل وارونه روایت می شد. همانند قهرمان آن فیلم ، تماشاگر آغاز نیز در زمان و تجربه سرگردان است.

ما هرگز نمی توانیم درباره اینکه چه رابطه ای بین زمان رویا و زمان واقعیت وجود دارد ساکت باشیم. قهرمان فیلم توضیح می دهد که تو هرگز نمی توانی آغاز رویا را به خاطر بیاوری. و آن رویاها که به نظر می اید ساعت ها به طول انجامیده باشد. شاید فقط زمان کوتاهی به طول بینجامد.

درست است، ولی شما نمی دانید که چه زمان وارد رویای خود می شوید. و چه بسا که شما در رویای شخص دیگری باشید! چطور می شود که زمان رویای تو با آن شخص هم زمان باشد و تو واقعا چه کار میکنی؟ کاب(دی کاپریو) یک شورشی حقوقی عالی رتبه است که به ذهن دیگران نفوذ می کند تا افکار آنان را برباید.او حالا توسط یک میلیاردر قدرتمند استخدام شده تا برعکس آن کار را انجام دهد شناسایی یک ایده در ذهن حریف،  و این کار را طوری به بهترین شکل انجام دهد که انگاراین ذهن به او تعلق دارد. خب این ایده تا بحال اجرا نشده است.ذهن ما مثل یک زنگ خطر است که به افکار بیگانه حساسیت نشان می دهد همانند سیستم ایمنی بدن که به عامل بیماری حساسیت نشان می دهد.

مرد ثروتمند با نام سایتو(کن واتنبل)به او پیشنهادی می دهد که نمی تواند رد کندپیشنهادی که در پایان او را از خانه و خانواده اش دور می کند.کاب یک گروه تشکیل می دهد و از اینجا فیلم به رویه ثابت دیگر فیلم های  با موضوع سرقت عمل می کند.ما آدمهایی را که او نیاز دارد با آنها کار کند می بینیم.آرتور(جوزف گوردون لویت)شریک قدیمی اش.ایمه(تام هاردی) که استاد فریب دادن است.یوسف(دیلیپ رائو) که متخصص داروسازی است و تعدادی هم افراد تازه کار وجود دارند.آریادنی(آلن پیج)  یک آرشیتکت جوان و باهوش ، که در فضاسازی بسیار زیرک است.کاب همچنین می خواهد که با پدر زنش مایلز(مایکل کین) که میداند چه کار کند و چطور ان را انجام دهد، در پایگاه ارتباط برقرار کند.

این روزها کافی است مایکل کین در یک صحنه ظاهر شود تا ما تصور کنیم که او از همه شخصیت ها عاقل تر است.و این خود یک هدیه است.اما صبر کنید، چرا کاب به یک آرشیتکت نیاز دارد تا در رویا فضاسازی کند؟ او برایش توضیح میدهد."رویاها یک ساختار متغیر دارند همانطور که همه ما میدانیم .جایی که به نظر می رسد فقط یک راه برای تغییر داریم.

وظیفه کاب آغاز ( یا تولد یا سرچشمه) یک ایده جدید در ذهن یک میلیاردر جوان دیگر است؛رابرت فیشر(سیلیان مورفی) که جانشین پدر فرمانروایش شده است.ساتیو از او می خواهد فکری بکند که باعث تسلیم شدن رقبای حقوقی اش شود.کاب به آریادنی برای ساختن یک فضای پیچیده و فریبنده در رویاهای فیشر نیاز دارد چون(به نظر من) افکار جدید می توانند غیر قابل درک به نظر بیایند.

آیا این یک تصادف است که آریادنی در تاریخ یونان باستان نام زنی است که به فرار تسیئوس از ان هزار توی میتونار(هیولایی با بدن نیمی انسان و نیمی گاو) کمک کرد؟کاب به آریادنی یاد می دهد که در جهان رویا چطور رویاهایش را کنترل و انها را هدایت کند.                             نولان همچنین از این طریق به ما نیز آموزش می دهد و به عنوان موقعیتی برای نشان دادن برخی از جلوه های بصری حیرت آور فیلم  نیز استفاده میکند که در یک تریلر، احمقانه به نظر می رسد ولی اینجا درست سر جای خود قرار گرفته است.چشمگیرترین اتفاقی که به نظر من رخ میدهد  جایی است در پاریس، که شهر مثل یک سنگ فرش لینولیوم کلمه به کلمه دور خودش به عقب بر می گردد.

محافظت از فیشر به معنای تعداد اسلحه به کار رفته محافظان او که مانند پادتن های بدن هستند می باشد. به نظر میرسد انها نیز نوبتی واقعی و مجازی اند.ولی هر کدام که باشند باعث یک نبرد عظیم مسلحانه،صحنه های تعقیب و گریز و انفجار  میشوند که این راهی است که این روزها اغلب فیلمها برای نشان دادن تضاد و مخالفت از ان استفاده می کنند.بنابراین  نولان واقعا ماهر است چون توانسته مرا درگیر یکی از صحنه های تعقیب و گریزش کنددر حالیکه که من فکر کردم نسبت به این صحنه ها که این قدر استاندارد شده اند مقاوم هستم.و این به این خاطر بود که من مراقب بودم که چه کسی تعقیب می کند و چه کسی تعقیب می شود.

اگر شما نیز هر تبلیغی از فیلم را دیده باشید می دانید که سبک ان راهی برای نادیده گرفتن جاذبه است.ساختمان های معلق،خیابان های مارپیچ،کاراکترهای شناور همه چیزهایی هستند که در گفتار متن فیلم گفته می شود.

فیلم یک اثر پیچیده و گیج کننده است بدون حتی یک مسیر ساده و درست.و طبیعی است که یک تحلیل بی پایان را از آن در فضای مجازی انجام دهیم.

نولان به وسیله یک رشته احساسی به ما کمک می کند.دلیلی که سبب تحریک کاب می شود تا خطرات اغاز را به جان بخرد و ریسک کند اندوه و گناهی است که همسرش مال(ماریون کوتیلارد) و دو فرزندش را درگیر کرده است.بیشتر نخواهم گفت یا به عبارتی نمی توانم بگویم.کوتیلارد به زیبایی همسرش را در یک مسیر دلخواه تجسم میکند. در نمای پایانی چه ما در حال دیدن خاطرات کاب باشیم چه رویای او حتی برای بیان کردن لفظ به لفظ نیز پیچیده باشد ولی او این کارایی مال را به یک آهنربای احساسی بدل می کند و عشق میان این دو نفر یک احساس همیشگی را در دنیای کاب بوجود می آورد.

آغاز برای تماشاگر عمل میکند و تا اندازه ای مثل دنیایی که خودش برای لئونارد، قهرمان "ممنتو"عمل میکرد.ما همیشه در زمان حال هستیم،وقتی که به اینجا می رسیدیم  یادداشتهایی را می نوشتیم.ولی ما کاملا مطمئن نیستیم که اینجا کجاست.با این وجود مشکلات زندگی،مرگ و عاطفه، آه... و البته آن موسسه های چندملیتی نیز درگیر شده اند.و نولان نیز قبل از استفاده از ان صحنه های خوب کارشده مکث نمی کند.صحنه هایی مثل آن نقشه هوشمندانه داخل هواپیمای 747(که حتی می گوید چرا یک 747 است).

این روزها به نظر می رسد که فیلمها اغلب از سطل زباله بیرون می ایند.دنباله های متعدد،دوباره سازی ها،امتیازهای مخصوص .آغاز اما یک کار متفاوت انجام میدهد.این کاملا  فیلمی اورژینال است که از یک قماش جدید می آید.و با این وجود با پایه های یک فیلم اکشن ساخته شده است برای همین این طور احساسمی شود که از آن حسی که دارد فراتر می رود.                                                                               به نظر من نقصی در فیلم "ممنتو" و جود داشت و آن اینکه چطور مردی که دچار نقص در حافظه کوتاه مدت خود است به خاطر می اورد که دچار چنین نقصی است؟شاید چنین نقصی در آغاز نیز وجود داشته باشد ولی من نمی توانم آن را پیدا کنم.کریستوفر نولان دنباله بتمن را نیز ساخت ولی فعلا او هیچ چیز را دوباره  نمی سازد.با این وجود کارگردان های کمی خواهند کوشید تا آغاز را دوباره بسازند و من فکر می کنم وقتی نولان ان هزارتوی اغاز را ترک کرد حتما نقشه آن را دور انداخته است.

"راجر ایبرت "   www.rogerebert.suntimes.com 

نمره فیلم: ****

Leonardo Dicaprio                                                                           کاب                                                                                     

Ken Watanabe                                                                                ساتیو

Joseph Gordon-levitt                                                                        آرتور

Marion Cotillard                                                                                مال

Ellen Page                                                                                       آریادنی

Tom Hardy                                                                                      ایمز

Cillian Murphy                                                                                  رابرت فیشر

Tom Berenger                                                                                  برونینگ

Michael Caine                                                                                   مایلز

Dileep Rao                                                                                       یوسف

Pete Postlethwaite                                                                            موریس فیشر

محصول برادران وارنر

نویسنده و کارگردان:کریستوفر نولان

زمان نمایش:148 دقیقه

(به خاطر صحنه های خشونت آمیز و اکشن) PG-13 درجه سنی

  

سینما علیه سینما

منتشر شده در روزنامه بانی فیلم شماره 1779-12 مرداد 1389

سینما علیه سینما

سینمای ایران از چیزی حدود 80 سال پیش که به طور جدی اولین فیلمها را به خود دیده است موضوعات و داستان های بسیاری را دستمایه کار خود قرار داده است.در این میان اما فیلمسازانی بوده اند که خود فیلم یا به عبارتی سینما را موضوع و محور فیلم خود قرار  داده اند که سهم بازیگری البته در این آثار بیشتر بوده است.چرا که دنیای بازیگری و پرداخت به  بازیگر به عنوان یک شخصیت همواره می تواند جلوه های زیبایی از آشکار و پنهان این بخش از سینما را پیش روی مخاطبان قرار دهد.در فهرست زیر نگاهی کوتاه به برخی از این فیلمها که  در یک بازه تقریبا 20 ساله ساخته شده اند خواهیم داشت.

ناصرالدین شاه آکتور سینما1370 

در این فیلم شیرین سینما ترکیبی است از فیلمهای تاریخ سینما که در مقطعی به نوعی وارد دربار شاه شهید میشوند .یک سینما پارادیزوی ایرانی البته نه به تراژیکی آن.ترکیبی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران از دختر لر که اتفاقا سوگلی شاه هم میشود! و قیصر که ماموریت  شاه برای از میان برداشتن امیر کبیر هم بر گردن او می افتد و رضا موتوری ، تا کندو و طبیعت بیجان و رگبار که در این آخری آتیه فیلم انتظار عکاسباشی دربار را هم میکشد و به انتظار او مدتها را در جایی دور سپری میکند.فیلم بسیار زیبا سینما و تأثیر آن را در قالبی فانتزی بیان میکند که فکر کنم سینمایی ترین فیلمی که با موضوع سینما ساخته شده همین باشد که زیاد هم قدر ندیده است.

هنرپیشه 1371

در این فیلم یک بازیگر سینما با مشکلات زندگی خود دست و پنجه نرم می کند.همسر بازیگر که زن شیرین عقلی است برای رام کردن شوهر خود به رمال ها روی می آورد.زن از او می خواهد که برای بچه دار شدن همسر دیگری بگیرد و زنی کلی را می آورد تا با او ازدواج کند که حتی او هم نمیتواند کمکی به او بکند که حتی زنِ هنرپیشه را به خاطر توجهات او به زن کلی به جنون هم میکشاند.فیلم نگاه تلخی دارد به زندگی یک بازیگر سینما که اتفاقا بازیگری کمدی نیز هست  و سعی دارد بگوید که این چهره خندان و هنرپیشه فیلم های روی پرده در زندگی مصائبی بس سخت تر از مردم عادی دارد و فقط روی پرده است که میتواند بخندد و بخنداند.در نهایت بازیگر سینما را کنار گذاشته و به زندگی عادی و تازه ای مانند بقیه روی می آورد.

سلام سینما 1372

یک کارگردان سینما قصد دارد برای فیلم تازه اش از نابازیگران استفاده کند به همبن منظور در یک فراخوان از همه علاقه مندان به بازیگری دعوت می کند تا در روز موعود برای تست بازیگری بیایند.فیلم که اتفلقا به مناسبت صد سالگی سینما ساخته میشود نمایانگر عشق و علاقه جوانان به حضور در سینما را  در  اوایل دهه  هفتاد نشان می دهد که اتفاقا واقعی نیز هست و تمام تصاویر مستندوار جلوی دوربین محمود کلاری رفته است.شاید به نوعی فیلم مقدمه ای باشد برای فیلم هایی از این دست .حتی میتوان گفت این فیلم به نوعی در مقابل سینما سینماست دیگر فیلم این فهرست قرار می گیرد.در آن فیلم همه سینما را دوست داشتند ولی به دلیل وضعیت موجود حاضر به همکاری به عنوان دست اندر کار یا بازیگرنمی شدند و بعضا بازی در سینما را نفی می کردند به ویژه برای خانمها.ولی در این فیلم همه شیفته حضور در سینما هستند و از هر ترفندی برای پذیرفته شدن در تست کارگردان استفاده میکنند و رویای بازیگری را در سر می پرورانند.صف های طویل علاقه مندانی که اطراف باغ فردوس ایستاده اند تا در تست بازیگری شرکت کنند خود شاهدی بر این مدعاست که البته تنها بخشی از آنها که اتفاقا خانمها هم در آن کم نیستند در فیلم جای گرفتند.از 5000 نفری که برای تست آمده بودند  پس از چندین گزینش در نهایت 100 نفر برای حضور در این فیلم انتخاب  شدند که باز هم در فیلم بیشتر شاهد بازی خانمها هستیم.

سینما سینماست 1375

همان طور که از نام فیلم پیداست فیلم اساسا درباره سینماست.داستان دختری است که به دنبال بازی در فیلم یک کارگردان به مقابله با خانواده اش بر می آید و تلاش کارگردان را که به همین بهانه سعی در تغییر نگرش مردم نسبت به سینما و فعالیت در این حرفه را داردکه عاقبت هم مفید واقع می شود و ژدر دختر رضایت می دهد.فیلم گاهی ساختاری مستند گونه پیدا میکند و نظرات مردم و ذهنیت انها درباره سینما از منظر این کارگردان را روایت میکند.می توان گفت که مرتبط ترین فیلم که درباره کلیت سینما و تاثیر آن در جامعه ساخته شده همین فیلم است و آن را به قضاوت مردم و دست اندرکاران وا میگذارد تا نظر خود را درباره سینما بگویند.

میکس 1378

هجویه ای است از تلاش گروهی برای آماده ساز ی یک فیلم به جشنواره که در واقه فیلم نیز فیلم خود کارگردان میکس است.کمدی قدرندیده ای که تلاش بخشی از سینما را روایت می کند که به اصطلاح پشت دوربین فعالیت می کنند و دیده نمی شوند ولی حالا همین افراد هستند که برای هر چه سریعتر رساندن فیلم به دفتر جشنواره در تکاپو هستند.در این راه البته با مشکلاتی نیز مواجه می شوند؛ آماده نبودن موسیقی ، نرسیدن برخی صحنه ها ، فرسودگی دستگاه های لابراتوار و خستگی و کلافگی کارگردان و حتی ریختن حلقه های فیلم کف خیابان در راه رسیدن به دفتر جشنواره نیز از این نمونه است.

سینما در این فیلم از منظری روایت می شود که بیشتر مشکلات عوامل را پس از به اتمام رسیدن کار اصلی که در واقع ثبت لحضات فیلم است باز گو می کند که اتفاقا مشکلات تازه از این مقطع آغاز می شود و این عوامل پشت صحنه هستند که سرنوشت فیلم را رقم می زنند.

 

عشق شیشه ای 1378

با کمی اغماض این فیلم را هم در این فهرست می آورم.فیلم زندگی یک آرتیست سینما که اغلب نقشهای فرعی به او پیشنهاد میشود که اتفاقا کتک  خور یا حتی مرده هم از این نقشها هستند خسته و نا امید از زندگی و عشق قصد خود کشی دارد را روایت می کند.آشنایی تصادفی او با دختری جوان مسیر زندگیش را تغییر می دهد .فیلم به نوعی زندگی بخشی از بازیگران سینما را نشان میدهد که یا نقش کتک خور قهرمان را بازی میکنند و یا حتی نش یک مرده را.فیلمی طنز درباره عشق و سینما.

مزاحم 1380

سینما در این فیلم سیروس الوند نقشی محوری دارد .نیما دادگر بازیگر ی با سابقه و محبوب(با بازی زنده یاد شکیبایی) است که دچار مشکلاتی میشود.فیلم به مشکلات پیرامون بازیگر سینما و دردسرهایی که برایش ایجاد میشود می پردازد.جوانی که حالا نامزدش همسر بازیگر محبوب شده به دنبال انتقام از نیما دادگر است و برایش مزاحمتهایی ایجاد میکند.البته بازیگر خود نیز بی گناه نیست و میبینیم که در حضور زن خود همسر دیگری دارد تا به آن وسیله  شاید صاحب فرزند شود که این اتفاق هم نمی افتد.در مجموع فیلم از سینما دفاع نمی کند  و حتی به نوعی عاقبت درگیری با آن را مشکل ساز هم نشان میدهد.

ستاره ها:

فیلم ها اساسا با محوریت سینما به ویژه بخش جذاب آن بازیگری ساخته شده است.در ستاره است قصه بازیگر زن ستاره ای را میبینیم که تصمیم دارد در فیلم  دانشجوی جوانی که عنوان ژایان نامه او نیز هست بازی کند  ولی در این راه با مشکلاتی روبرو می شود و وارد دنیایی متفاوت از دنیای خود می شود و فضایی تازه را تجربه میکند

در ستاره می شود قصه جوانی را می بینیم که آرزوی ستاره شدن را در سر می پروراند  ولی هنوز نقشی جدی به او واگذار نشده است .او پدرش را برای بازی در فیلمی معرفی می کند.پدر که بازیگر با سابقه تئاتر بوده و تجربه بسیاری در این زمینه دارد در مقابل دوربین سینما کم می آورد و حتی تحقیر هم میشود و دختر هم عاقبت از هدفش باز می ماند.

و در نهایت ستاره بود روایت زنی است که در یکی از سالن های قدیمی تئاتر  تهران مرده و روزنامه نگار جوانی به سراغ او میرود و بحث بر سر این است که آیا او همان دختر لر معروف است یا نه که بعدا معلوم میشود این طور نبوده و فقط نام هر دوی آنها روح انگیز بوده است و او فقط یک هنرپیشه تئاتر بوده که هویتش هم آشکار نمی شود.خادم این هنرپیشه که خود نیز بازیگر بوده مرگ روح انگیز را باور نمی کند و در نهایت در عشق او میسوزد.خاطرات و کنش هایی که چند بازیگر قدیمی سینما که به گمان اینکه او همان روح انگیز سامی نژاد معروف است به آنجا آمده اند نمایانگر نوع نگاه بازیگران نسل گذشته است که در واقع ستاره های گذشته بوده اند.در مجموع این تریلوژی با این نگاه هدف خود را به پایان می برد که ستاره شدن شاید کمی آسان باشد اما چیزی که مهم است ستاره ماندن است و اینکه بعد از مدتها به قول ابی مشرقی توی مجله ها اسمش خط نخورد و یا حتی فحشش ندهند.

سوپراستار 1386

در این ساخته بحث بر انگیز تهمینه میلانی باز هم بازیگر محور فیلم است.اما این بار او یک قربانی استسینما او را به جایی خارج از ظرفیتهایش رسانده است که حالا در عبور از مرزهای اخلاقی از هیچ راهی فروگذار نمیکند.فیلم تحولی را در زندگی این بازیگر از اخلاق گذشته فیلم که به واسطه ورود دختر نوجوانی که هویتی نا معلوم دارد بوجود می آید را نشان میدهد.باز هم فیلم نظری مثبت به سینما ندارد و حتی می توان گفت که ممکن است سینما برای کسی که ظرفیت لازم را ندارد چقدر وحشتناک باشد.فیلم البته بحث هایی را در پی داشت و سوء برداشت هایی که از موضوع و لحن صریح فیلم شده بود به مذاق برخی خوش نیامد.

صندلی خالی 1386

شاید جالب باشد اما به نظرم این فیلم درباره سینماست.سینما در این فیلم به شکلی فانتزی وار مطرح می شود.فیلمی در حال ساخت است که کارگردان که  به خاطر اشتباهی که کرده به دادگاهی برزخ گونه احضار می شود و مورد بازخواست قرار میگیرد ولی در واقع این نیز بخشی از خود فیلم کارگردان است که اتفاقا مشکلات روحی فراوانی نیز دارد.کل فیلم در واقع یک فیلم در فیلم است که حتی در آن باز هم یک کارگردان است که فیلمی می سازد درباره یک زوج جوان که از اینکه فرزندشان ناقص به دنیا بیاید در هراسند و به دنبال سقط آن هستند.و فیلم باز هم با سینما پایان میابد و در یکه ایده درخشان در سکانسی کارتونی کودکی که در فیلم کارگردان او ناقص به دنیا آمده حالا بزرگ شده و نابیناست و با ورود به یک اتاق مونتاژ فیلم که میتوان گفت مونتاز همان فیلم است با تماس نگاتیوها به چشمانش بینایی اش را باز می یابد و جادوی سینما را بیش از پیش نشانمان می دهد.

وقتی همه خوابیم 1387

سینما در این ساخته جنجالی بهرام بیضایی متهم به بی رحمی و بی اخلاقی میشود.کارگردانی مجبور است به خاطر جذب سرمایه کار و فشار تهیه کننده ابتدا بازیگران فیلم را عوض کند و به اصطلاح از بازیگران چهره و گیشه استفاده کند سپس فیلمنامه دستخوش تغییر و در نهایت کارگردان اخراج میشود و فیلم به کلی تغییر میکند.زبان صریح و بی پرده فیلم البته به کسانی که باید بر بخورد برخورد و حاشیه هایی را نیز برای فیلم به همراه داشت و حتی پا را از مرزهای اخلاقی در برابر فیلمسازی با سابقه فراتر گذاشت.در مجموع سینما در این فیلم تبدیل به یک تراژدی می شود که فیلم اصلی فقط در رویاست که به سرانجام می رسد و به واقع فیلم یا به عبارتی هنر قربانی صنعت و سرمایه مداری میشود.