تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۱۳ مطلب با موضوع «سینمای جهان» ثبت شده است

من و تارانتینو اینا

 

یادداشتی درباره فیلمساز خاص به مناسبت سالروز تولدش

پدیده ای به نام کیو.تی

من و تارانتینو اینا...

افراد کمی هستند در سینما که خیلی زود به سبکی خاص و نو  دست پیدا می کنند و به نوعی به مولف بودن شهره می شوند.

جناب تارانتینو  نیز از این دسته است.فیلمسازی که آنقدر فیلم دیده و با سینما رشد کرده که حالا هر فیلمی که می سازد در سراسر لحظه هایش سینما و عشق به سینما موج می زند و با هر سکانسی ارادت خود را به فیلمی از تاریخ سینما و بیشتر از آن خود سینما -به خصوص که او عاشق سرجولئونه،وسترن اسپاگتی ساز محبوب هم هست- ابراز می دارد.حالا دیگر تارانتینو هر فلیمی که بسازد و یا در فکر ساختنش باشد پدیده ای به حساب می آید و یک موج طرفدار و عاشق خود را بی صبرانه در انتظار نگه می دارد که البته ظاهرا قرار است امسال در فیلمی به نام غرش ربل سیتی بازی کند و حتی می خواهد وسترنی نیز بسازد.ولی واقعا راز این موفقیت و محبوبیت چیست و  از کجا می آید؟به عنوان یکی از طرفداران جدی او می خواهم از جایی شروع کنم که در واقع سینما نوید ظهور فیلمسازی تازه با رگه های امریکایی ولی از جنس سینما را به مخاطبان داد.جوان اهل ناشویل با فیلم سگدانی(که به نظرم بهترین تعبیر همین سگدانی است) به طور جدی وارد دنیای سینما می شود.داستان 6 جنایتکاری که اجیر می شوند تا در یک سرقت الماس شرکت کنند و جالب اینکه او بدش نمی آید هر از چندگاهی مانند همین آقای براون فیلم جلوی دوربین برود و خودی نشان دهد چرا که به گواه حرف دایان کروگر آن دستانی که در همین فیلم آخر استاد با حرص و غضب او را خفه می کند دستان مبارک خود تارانتینو است و این نیز از دیگر نکات بارز فیلمسازی اوست که او به کار بازیگر و حس او توجه ویژه ای دارد چرا که خود نیز تقریبا بازیگر است و خوب حس بازیگر و شرایطش را در قاب دوربین درک میکند.سگدانی در جشنواره های زیادی نامزد می شود و جایزه هایی هم می گیرد و همه اینها عزم او را جزم می کند تا دوباره دست به خلق شاهکار دیگری بزند.بله ،پالپ فیکشن یا همان داستان عامه پسند خودمان نمونه بارزی از یک فیلم تارانتینویی است که خود این نیز در نوع خود جالب است که حالا آنقدر خود و فیلمهایش مانند هیچ فیلمی نیستند که بدل به یک ژانر فرعی در سینما شده اند! ژانر تارانتینویی!.پالپ فیکشن علاوه بر داستان نامتعارف و غیرخطی اش 3 بازیگر دوست داشتنی نیز داشت.جان تراولتا،ساموئل ال جکسون  و یک عدد بروس ویلیس دوست داشتنی که همگی این درام گنگستری را به خوبی پیش برده اند.فیلم از جایی شروع می شود که انتظارش را نداریم و در جایی تمام می شود که در واقع باید گیج شویم.(وینسنت وگا که حالا باید مرده باشد با یک زیرشلواری در حال قدم زدن و خروج از آن رستوران است). ولی در واقع  تارانتینو نمی خواسته تماشاگر را گیج کند حقیقت این است که او داشته فیلمی می ساخته متفاوت با قواعد ژانر موجود.فیلمی که هم خشونت خاص خودش را دارد و هم طعنه می زند به دیگر فیلمهای از این دست.حس دیگری که در فیلمهای او می تواند پیدا شود همین حس طنز و شوخی و در واقع دست انداختن همه چیز است. انگار نمی خواهد هیچ چیز را جدی بگیرد و مدام می خواهد با سینما با ما به همه جا سفر کند و حتی ابایی ندارد که در این میان پای تاریخ و حقایق را هم وسط بکشد.همه اینها به سادگی در کار آخر استاد،فیلمی که نامش نیز داد می زند که قرار است یک فیلم تارانتینویی اساسی با یک مشت دعوا و خونریزی ببینیم مشهود است.فیلم با هیتلر و جنگ جهانی و حتی نازی ها شوخی می کند و حتی به گواه شعار تبلیغاتی فیلم که الحق هم به جا است "گور بابای تاریخ،این فیلم جنگی تارانتینو است..."که واقعا هم همین طور است و به جز زمان  و بعضا مکان فیلم ذره ای از تاریخی که شنیده ایم یا خوانده ایم در آن پیدا نمی شود و این به واقع خاصیت تارنتینو است که قرار نیست حقایق را برایمان تعریف کند، فقط قرار است یک فیلم نشانمان دهد و چقدر زیبا است که او با خود فیلم فیلم می سازد و اگر فیلم بین باشی و مثل خودش خوره فیلم لذتی غریب دارد تماشای فیلمهای آقای تارانتینو .

از بحث دور نشویم .در پالپ فیکشن بودیم .فیلم در کن به موفقیتی بزرگ دست پیدا می کند و در اسکار نیز حسابی سر و صدا می کند و همه اینها نه تنها هیچ مانعی نمی شود که حتی عاملی میشود تا تارانتینو به مسیرش را با قدرت تر از گذشته ادامه دهد و دوباره شاهکار خلق کند.او در این فواصل در تلویزیون هم کار میکند و سریال می سازد و حتی در دسپرادو و چند فیلم دیگر بازی میکند و حالا که کمی محبوبیت یافته دوست دارد فیلمهای نزدیک تری به خودش و دنیایش بسازد و جکی براون را می سازد.با سری بیل را بکش  که به نظرم در قد و قواره دیگر کارهایش نبود ولی باز هم حس غریب تارانتینو دوستی را به ارمغان می آورد به خصوص که موسیقی این کار هم شنیدنی بود، و او دوباره بازگشتی موفق داشت.

خشونت از نوع حاد دیگر ویژگی بارز فیلم های اوست که همین موضوع نیز با مخالفت های زیادی روبه رو می شود .برخی این میزان خشونت را خارج از فیلم می دانند و معتقدند فیلمی با این حجم خشونت دیگر نمی تواند مخاطب را در گیر کند و به عکس باعث می شود فیلم را پس بزند.اما می شود طور دیگری هم به قضیه نگاه کرد، که این میزان یا هر میزان خشونت که در جهت پیش برد داستان و کمک به روال فیلم باشد، چیزی که آن را اصل می نامیم، نه تنها ایرادی ندارد بلکه می تواند نوعی امتیاز به حساب بیاید. البته کاری به بعضی فیلمساز ها ندارم که صرفا این را وسیله ای قرار می دهند تا فیلمی آشفته و در هم بسازند که حاصل نه چیز ی می شود که فیلمساز می خواسته و نه چیزی که مخاطب انتظارش را داشته است.در واقع تارانتینو  نه می خواهد با فیلمش ما را بترساند  و نه اینکه خودش این میزان خشونت را می پسندد.داستان همان چیزی است که اسکورسیزی نازنین گفته،خشونت بخش از زندگی است ،بخشی از جامعه ای است که در آن زندگی  می کنیم،حالا کم و زیادش می شود آن چیزی که ما در فیلم می بینم یا احیانا در اطراف خود با آن سر و کار داریم.و اصلا به قولی باید عاشق سینما باشی و تارانتینو باز تا از فیلم های او لذت ببری.و تارانتینو هم از این خشونت برای انتقال بهتر حس فیلم به مخاطب به نحو احسنت استفاده می کند.تا جایی که در لعنتی های بی آبرو که حتی املای عنوانش هم تارانتینویی است از کندن پوست سربازهای نازی توسط گروه لعنتی ها و رهبرشان ستوان آلدو رین هم واهمه ای ندارد و حرف آنهایی که می گویند این صحنه ها هیچ کمکی به فیلم نکرده و فقط نشان می دهد که خود تارانتینو چه جور موجودی است را به هیچ وجه نمی پذیرم چون پرواضح است که برای نشان دادن شدت نفرت یک گروه آمریکایی واقعا لعنتی که فقط آمده اند سرزمین نازی ها را روی سرشان خراب کنند کاری جز این نمی شد کرد.

همه اینها به کنار،ولی این را بپذیریم که تارانتینو از نوادر است و سینما را آنقدر خوب می شناسد که می تواند در هر لحظه و پلان فیلمش سینما خلق کند.این حس را زمانی در اوج خود یافتم که همین کار آخرش را دیدم .بعلاوه معتقدم که او بازی ساز و بازی گیر خبره ای نیز هست.نگاه کنید به بازی روان و  گاه میخکوب کننده ی کریستف والتز در نقش سرهنگ هانس لاندا که واقعا کشف غریبی در سینما بود.همه جای فیلم روان و جذاب است .حتی براد پیتش هم با آن لهجه بانمک بر خلاف نظر خیلی ها دلنشین است.

خلاصه اینکه روزی روزگاری تو دنیای سینما،یه تارانتینویی بود،مؤلف بود،خوره فیلم بود ،فیلم می ساخت و ما هم از فیلماش حسابی لذت می بردیم...

 

 

صنعت فیلم در اِکوادور

منتشر شده در روزنامه بانی فیلم شماره 1889-30 آذر 1389

صنعت فیلم در اِکوادور

چقدر دورتر

تاریخچه صنعت فیلم در اکوادور را در واقع می توان به دو دوره قبل و بعد ازسال 1999 تقسیم کرد. با توجه به دوره قبل از 1999 بر اساس گفته های ساموئل جانسون،چیزی که می تواند درباره ی  تلاشهای گاه و بی گاه اکوادور در فیلم سازی  در طول قرن گذشته گفته شود بیشتر شبیه راه رفتن سگی است که با پشت پایش راه می رود.کار زیادی در این زمینه انجام نشده است. و شگفت آنکه برای آن تلاشی هم انجام نشده است. به استثنای مکزیک ، برزیل و آرژانتین هیچ کشوری از آمریکای لاتین تا کنون قادر به ایجاد صنعت فیلمی معتبر،مستقل،و با دوام نبوده است.این موضوع تاحدی به دلیل دامنه تسلط و برتری هالیوود و اروپا در سالن های سینما است و تا حدی نیز به دلیل  تولیدات سه کشور مذبور است ، کشورهایی که صنعت سینما به نوعی از طرف دولتهایشان حمایت می شود.

در حالیکه در قرن بیستم رشد کمی در سینمای اکوادور شکل گرفته بود ، اما  اشتیاق عمومی همچنان نسبت به این صنعت جدید از آغاز تا پیشرفتهایش در مراحل بعد وجود داشت.در حقیقت هجمه قابل توجه فیلمهای خارجی ، ضبط صوت ها و گرام هاا،اجاق گازها، وسایل تزیین و آرایش و بهداشت مدرن بازار جدیدی را برای چنین سبکی از زندگی در میان طبقه متوسط نوپای اکوادور برانگیخت و همین امر به اکوادور برای حرکتی رو به جلو و به دور از ریشه های فئودالیسم اش کمک کرد.

دوران طلایی سینمای اکوادور غالبا در دهه 20 مورد توجه است با تلاشهای یکی از پیش گامان و مولفان اکوادور به نام آگوستو سان میگل که نه تنها دو فیلم شاخص به نامهای Atahualpa’s treasure و an abyss and two souls ساخت، بلکه کسی بود که از نظر سیاسی هم پیشرو بود. فیلم دوم او بهره برداری ها و سوءاستفاده های طبقه حریص اشراف از اکثریت مردم بومی ولی فقیر منطقه را رسوا می کند. تقریبا همه ی کشورهای آمریکای لاتین در این دوره برای خود پیشگامانی مشابه دارند با این وجود با ظهور سینمای ناطق همراه با هزینه های تولید بالا، پتانسیلی که برای فیلمسازی و رشد سینمای داخلی در این کشور شکل گرفته بود از بین رفت مخصوصا با محصولات هالیوودی با دوبله های اسپانیایی که سینماهای داخلی را تسخیر کرده بودند.

با این حال برای 50 سال بعد تلاشهای کمی برای فیلمسازی در اکوادور صورت می گیرد. و آن تعداد فیلمی که تولید می شوند نیز عمدتا در ژانر مستند است ،ژانری که هزینه اش و متاسفانه مخاطبش هم بسیار کم است.4 فیلم شاخصی که بین سالهای 1947 و 1959 با بازیگران داخلی  که به دنبال محبوبیت نزد مخاطبان بودند ، ساخته شدند بیشتر ارزششان امروز از جنبه اجتماعی تاریخی است تا زیبایی شناختی و رضایت نزد مخاطبان

نخستین حرکتهایی که در زمینه ساختن فیلمهای مدرن اکوادور در دهه 70  شکل گرفت زمانی بود که دانشگاهها شروع به برگزاری دوره های تحصیلی مطالعات سینمایی کردند و تلویزیون داخلی نیز از جشنواره های رقابتی فیلم کوتاه حمایت می کرد و حتی  قبل از آن مرکز casa de la cultura که تحت حمایت دولت بود تحت نظارت مرکز Ulises estrella فیلمهای غیر تجاری را برای مشتاقان در  کلوپ هنر فیلم نمایش می داد. سرانجام در سال 1977 اولین نشانه ها از ظهور فیلمسازان قابل اعتنا و مهم در یک سازمان نمایان شد،سازمانی که اکنون با عنوانAsocine شناخته می شود.

نسل جدید نویسندگان و کارگردانان بلندپرواز و احساساتی قادرند سرمایه های پروژه های رویایی خود را از منابع مختلف تامین کنند .قابل توجه ترین آنها کامیلو لوزوریاگا است که فیلم  پلنگ او بر اساس یک حکایت افسانه ای توسط مولف اکوادوری؛خوزه دو لا کوآدرا ساخته شد و برنده جایزه بهترین فیلم اول در جشنواره بین المللی فیلم کارتانگا در 1977 شد. در تلویزیون نیز کارگردان یوگسلاو تباری به نام کارل وست که در آمریکا تحصیل کرده بود شروع به ساختن مجموعه فیلم های تلویزیونی موفقی با اقتباس از رمانهای تاریخی اکوادور کرد .

با این وجود در 1999 این سباستین کوردروی اسپانیایی جوان بود که که از دوره های فیلمسازی دانشگاه UCLA آمده بود تا با تریلر جنایی بی مانند و جسورانه ی خود موشها و دزدها که با جایزه ها و نامزدی های مختلف در سراسر جهان توانست افتخارات زیادی را برای اکوادور کسب کند ، تولد تازه ای به حرکتهایی در ساختن فیلمهای مدرن اکوادور ببخشد.افتخاراتی همچون نامزدی در بخش بهترین فیلم خارجی زبان در جشنواره گویای اسپانیا. فیلم بعدی کوردرو در اکوادور  cronicas ، محصول مشترکی با هنرنمایی سوپراستارهای مکزیکی - هالیوودی چون آلفونسو کوآرون و گویلرمو دل تورو و نقش آفرینی جان لگیزامو بود.

در سال 2006 کنگره اکوادور کنسول ملی فیلم را برای حمایت و ترغیب فیلمسازان داخلی تاسیس کرد و در سال 2007  فیلمساز دیگری به نام تانیا هرمیدا یک موفقیت  مهم و تجاری بزرگ را هم در جشنواره های داخلی و هم در سطح جهانی با فیلم چقدر دورتر؟((Qui Tan Lejos) برای اکوادور به ارمغان آورد.در ضمن فیلم سازان دیگری مثل خواهر سباستین کوردرو ؛ ویوین کوردرو و همچنین ویکتور آرگوی توانستند تحسین و توجه همگان را برای تلاشهایشان در فیلمسازی برانگیزند.در نهایت می توان گفت اکوادور با حضور قابل توجه خود در صحنه های بین المللی در حال شناخته شدن و پذیرفته شدن به عنوان کشوری با سینمایی با کیفیت است.

 

منبع:   www.vivatravelguides.com

 

 

یک بشقاب مغز،یک بطری خون؛نوش جان!

منتشر شده در شماره 1814 روزنامه بانی فیلم-28 شهریور 1389

یک بشقاب مغز،یک بطری خون؛نوش جان!

افزایش ژانرهای مختلف در سینما باعث تنوع بسیاری در تولید فیلمها شده است و رضایت مخاطب نیز از این گونه ها ی مختلف باعث افزایش و تغییر آنها شده است.

در این میان گونه ترسناک(horror)مخاطبان خاص خودش را دارد که اتفاقا کم هم نیستند.افزایش صحنه های خشونت افسارگسیخته و دلهرآور برای قدرت تاثیرگذاری فیلمها باعث شده است که با انبوهی از گونه های مختلف و شخصیتهای متعدد در این گونه از سینما روبرو شویم.البته باز هم در میان این فیلمها کارهایی بودند که قابل توجه بوده و از این نوع سینما استفاده خوبی کرده اند ولی چیزی که قابل توجه است توجه بیش از اندازه و تمرکز سازندگان این نوع آثار روی موضوعاتی است که به نحوی جنبه های ماورایی و گاه معنوی پیدا می کنند که البته وجود خارجی نداشته و واقعی نیستند و یا از قالب افسانه ها که ریشه در باورهای بعضی از فرهنگها دارد نشأت می گیرند.مواردی از قبیل ومپایر ،زامبی،روح و ..که اکنون حتی دارای شخصیت مستقل شده و مختصات ویژه خود را دارند.عجیب آن است که کودکان نیز از این آثار استقبال کرده و به نوعی مخاطبان این نوع آثار کودکان و نوجوانان هستند که از همان ابتدا با این میزان خشونت و از هم گسیختگی به نحو مطلوبی آشنا می شوند.در این مطلب قصد دارم که چند نمونه از این شخصیت ها را که اکنون به یکی ازگونه های فرعی سینما بدل شده اند را معرفی و نحوه ورودشان به دنیای سینما را شرح دهم.

 

 

زامبی ها

زامبی ها موجوداتی هستند که توسط افرادی با استفاده از قدرت سحر و جادو هدایت            می شوند.این موجودات بیشتر ریشه در باورهای معنوی مردم غرب آفریقا(وودو)دارند.جرقه این نوع فیلمها در سال 1968 با فیلم شب مرده های زنده توسط جرج ای .رومرو زده شد.باور دیگری در سنت های وودو وجود دارد ستاره زامبی است که قسمتی از روح انسان را تشکیل می دهد که توسط یک ساحر تسخیر شده و برای افزایش نیروی خود از آن استفاده می کند.همچنین در افسانه های وودو گفته میشود که زامبی ها با مقداری نمک دوباره به گورهای خود باز می گردند.

مفاهیم فیلم های زامبی جدید تماما به فیلم 1968 رومرو با عنوان شبِ مردگان زنده تعلق دارد.در این فیلمها رومرو زامبی را با یک خون آشام پیوند زد.چیزی که باعث شد تا او قدرت و توانی  مانند یک هیولا به دست آورد و این موجب خلق یک تصویر فاجعه آمیز از هیولاهایی می شود که اکنون به عنوان زامبی های رومرویی شناخته می شوند.راجر ایبرت منتقد شیکاگو سان تایمز از صاحبان سالن نمایش و خانواده هایی که به فرزندان اجازه دسترسی به این فیلم را میدهند گله کرده است و گفته:"من فکر نمی کنم کودکان کم سن و سال واقعا بدانند که چه ضربه ای به آنها وارد می شود.آنها به سینما رفتن عادت دارند،درست،و بعضی از فیلم های ترسناک را نیز دیده اند،درست،ولی این فیلم چیز دیگری است.بر اساس نظر ایبرت فیلم به سرعت بر تماشاگرانش تاثیر گذاشته است."کودکان حاضر در جمعیت ساکت شده بودند و در سالن سکوت کامل حکمفرما بود.فیلم تقریبا تا نیمه یک فیلم ترسناک معمولی و خوشایند بود ولی به طور غیر منتظره ای وحشتناک شد.یک دختر کوچک شاید نه ساله کنار راهروی کناری من خیلی آرام روی صندلی نشسته بود و گریه می کرد."

دوباره سازی رومرو از زامبی ها در جملات موضوعی اش جالب توجه است .او نه فقط از زامبی ها به خاطر خودشان بلکه به عنوان وسیله ای برای نقد معضلات اجتماعی دنیای واقعی مثل بی کفایتی حکومت،مهندسی زیست،اثیری،طمع و استثمار استفاده می کند در حالیکه بعد از این تاثیراتی بسی مخرب تر را باعث می شود..

شب مرده های زنده اولین فیلم از شش فیلم مجموعه مردگان زنده بود.نابودی جامعه در نتیجه هجوم زامبی ها ذاتا با مفهوم زامبی های جدید گره خورده است که در بی شمار برنامه شبانگاهی  مربوط به زامبی ها تصویر شده است.کیم پافرنروس استاد دانشگاه نوشته که"بیش از هر هیولای دیگری زامبی ها صریحا فاجعه آمیز ترند. آنها تا آنجایی که ما می دانیم نماد پایان دنیا هستند."

شب مرده های زنده هیچ سندی برای وجود موجوداتی مانند زامبی نبود.در این فیلم به زامبی ها همانند هیولا ها در یک گزارش خبری تلویزیونی اشاره می شود.با این حال اما دنیای زامبی ها دوباره توسط رومرو در فیلم سال 1978 او "طلوع مردگان" مورد استفاده قرار گرفت و در یک دیالوگ نیز این مساله صریحا مورد اشاره قرار گرفت و این موجودات را با یک پیشینه تاریخی هاییتی-آفریقایی نامعلوم رسما به عنوان یک الگو و موجود آرمانی معرفی کرد.

طلوع مردگان با این عنوان تنها چند ماه قبل از زامبی2 لوسیو فولسی منتشر شد.حماسه خون آلود فولسی علی رغم باور عمومی که آن فیلم به خاطر موفقیت حاصل از طلوع مردگان ساخته شد همزمان با فیلمنامه طلوع مردگان رومرو فیلمبرداری شد.تنها دلیل این باور نیز تغییر نام طلوع مردگان به زامبی 2 بود (کلمه طلوع معمولا با زامبی در دیگر کشور ها به کار می رود.)

اوایل دهه 80 معرفی زامبی ها در فیلمهای چینی و آسیایی که اغلب با هنر مادی و ادغام فیلمهای ترسناکی که زامبی ها را به عنوان موجوداتی متحرک با  قدرت جادو و با هدف نبرد مشخص می کردند جالب توجه بود.اگرچه این ایده هرگز کشش لازم را برای تبدیل شدن به یک ژانر فرعی ترسناک نداشت،امروزه اما زامبی ها هنوز به عنوان  موجودات شرورهنر مادی در برخی فیلمها استفاده می شوند.

جهنم مرده های زنده(1981)اولین فیلمی که به وجود آمدن و تکثیر زامبی ها را به یک نوع گاز موتوژنیک نسبت می داد ، بعدها با گاز تریکسین در فیلم 1985 دن اوبانون ؛ بازگشت مرده های زنده مورد تقلید قرار گرفت.بازگشت مرده های زنده مایه های کمدی بیشتری از فیلمهای رومرو داشت و اولین فیلمی بود که زامبی ها را به عنوان موجوداتی که به مغز انسان به جای جسم او میل پیدا می کردند، شخصیت بخشید. (این موضوع سبب ایجاد واژه ی مغز به عنوان بخشی از ادبیات زامبی ها نیز شد)و همچنین منبعی برای کلیشه های آشنای امروزیِ دریدن مغز توسط زامبی ها که همه جا می بینیم بود.

اواسط دهه  80 تعداد اندکی فیلم زامبی تولید شد.مجموعه مرگ اویل (که در نوع خود بسیار تاثیرگذار و قابل توجه بود) اما از لحاظ فنی فیلم زامبی نبودند ولی به هر حال فیلمهایی دارای مضمون اهریمنی بودند.جان بخشی دوباره(1985) که با بی دقتی تمام بر اساس داستان لوورکرافت ساخته شده بود خارج از این ژانر فرعی قرار گرفت و متفق القول صدای همه منتقدان را در آورد والبته به موفقیتی نسبی نیز دست یافت ، با این حال تقریبا روز مردگان (1985) را از لحاظ بازگشت سرمایه پشت سر گذاشت .توصیف دقیق لوورکرافت در باره فیلم قابل توجه است:"زامبی ها در این فیلم با زامبی های دیگر فیلم های دوران های دیگری سازگار است.و احتمالا تماشاگر از اینکه آنها تقریبا از داستان های زمان 1921 تا به حال هیچ تغییری نکرده اند منزجر خواهد شد."فیلم 1988 وس کریون؛ "مار و رنگین کمان"که بر اساس کتاب داستانهای واقعی وید دیویس بود تلاش کرد تا دوباره ژانر فرعی زامبی ها را با ریشه های وودو- هائیتی که از آن الهام می گرفت مرتبط سازد.

فیلم هر دو احتمال ماوراءالطبیعه و علمی بودن برای زامبی ها و دیگر جنبه های وودو را مطرح می کند اگرچه توضیحات علمی آنها  مانند کاربرد سم تترودوتوکسین با اعتراض مجامع علمی مواجه شد.

فیلم بازگشت خوبی بود و موفقیت مالی نسبی هم بدست آورد و از این نظر که شاید تنها فیلم زامبی با عقاید وودوی جدی زمان های اخیر بود نیز قابل توجه است.(آخر هفته در برنیز 2 در واقع به این اندازه جدی نبود). همچنین در سال 1988 زامبی های رومرو که در فیلم پیکر مومی خلق شدند به نوعی فیلم را به دنیای فیلم شب مرده های زنده بردند.

پس از اواسط دهه 80 این ژانر فرعی بیشتر به شبکه زیزمینی محدود شد.محصولات جدید شامل فیلم خون آلود پیتر جکسون مغز مرده(1992) که همزمان با عنوان زنده مرده در آمریکا پخش شد.فیلم کمیک باب بالابان گذشته دوست پسر من(1993) که در آن یک پسر دبیرستانی می خواهد که عشقش به یک دختر و همچنین به جسم و گوشت انسان را ابراز کند.و فیلم مایکل سواویDellamorte Dellamore(1994)  که همزمان با عنوان مرد گورستان در آمریکا پخش شد.چندین سال بعد زامبی ها  رنسانسی را در سینمای کم خرج آسیا با هجوم ناگهانی فیلمهای گوناگونی مثل زامبی زیستی(1998)،صفر وحشی(1999)،به دردنخور(1999)،مقابله(2000) و Stacy(2001) به وجود آوردند.

در فیلم 1993 دیزنی با عنوان " تردستی" یک زامبی خوب به نام بیلی باتچرسون با بازی دوگ جونز معرفی شد که در عین حال به عنوان  نوعی زامبی جدید با هوش،نجیب،مهربان و قهرمان نشان داده شده بود.

آغاز هزاره جدید همزمان با موفقیت در گیشه در طول یک دهه بود که ژانر فرعی زامبی ها یک حیات مجدد را تجربه می کرد: فیلمهایی همچون رزیدنت اویل (2002،2004،2007) ،دوباره سازی طلوع مردگان(2004)،فیلمهای انگلیسی 28 روز بعد و 28 هفته بعد(2002 ،2007)و تقلید "شان مردگان"(2004).این علاقه جدید به رومرو این اجازه را داد تا چهارمین اثرش را از سری فیلمهای زامبی بسازد؛سرزمین مردگان که در تابستان 2005پخش شد.رومرو اخیرا با ساخت فیلم خاطرات یک مرده(2008) به دوران آغازین این فیلمها برگشته است.این نکته نیز قابل توجه است که نمایش زامبی ها که به طور روزافزونی طرفدارانی پیدا می کند از نظر زیستی میتواند روی مردم تاثیر گذاشته و آنها را آلوده کند که این احتمالا بیشتر به خاطر سری فیلمهای 28 روز بعد و رزیدنت اویل است.اخیرا فیلم Colin(2008)  محصول انگلستان گامهایی را در استفاده از مهارت دوربین روی دست برای نمایش از نقطه دید زامبی که به شخصیت اصلی فیلم حمله می کند برداشته است. در عین حال برخی از خاطرات زندگی پیش از خروج از گور آنها را تداعی می کند.

این فیلم  در جشنواره کن 2009 نمایش داده شد و توسط کمپانی کالیدوسکوپ در بریتانیا در تاریخ 31 اکتبر 2009 پخش شد.فیلم لغزش(2006) زامبی ها را در قالب موجوداتی که به انگلهای بیگانه آلوده می شوند تصویر می کند و سیاره وحشت محصول 2007 که ظهور زامبی ها را به علت سلاحهای زیستی نسبت می دهد.فیلمهای کمدی زامبی های "پوست کن" و "سکه جعلی" نیز این رویکرد را داشتند.

به عنوان بخشی از این اقبال مجدد،نسخه های دی وی دی متعددی از فیلمهای زامبی وجود داشت که با بودجه بسیار کم فیلمسازان و با استفاده از تکنیک دیجیتال ساخته شده است .این فیلم ها غالبا در حراجی های آنلاین از طریق پخش کننده های خودشان به فروش می رسد یا اینکه مغازه های کرایه دهنده آنهار را اجاره می دهند و یا حتی به طور بین المللی در جاهایی مثل تایلند پخش می شوند.

مجله US Today بیان می کند که" دار و دسته زامبی ها همه جا هستند به ویژه روی صحنه و در صفحه نمایش،هیچ چیز نمی تواند حمله آنها را متوقف کند"

در عین حال این نکته قابل توجه است که هجوم زامبی ها علاوه بر سینما در رسانه دیگری چون تلویزیون و همچنین هنرهایی چون موسیقی،ادبیات و همچنین صنعت بازی جای خود را باز کرده است.

ومپایر ها(خون آشام)

علل به وجود آمدن خون آشام ها بسیار است و در فرهنگ های مختلف با هم تفاوت دارد.در سنت های اسلاویچ و چینی هر شخصی که توسط یک حیوان به خصوص سگ یا  گربه زخمی شده بود وحشت می کرد تا مبادا به یک Undead(موجوداتی که مرده اند ولی طوری رفتار می کنند گویی زنده هستند)تبدیل شود.همچنین زخمی که با آب جوش درمان نشده بود نیز در این خطر بود.در فرهنگ روس خون آشام ها به کسانی گفته می شد که یا جادوگرند یا افرادی هستند که در زمان حیات خود علیه کلیسا شورش کرده اند.

رسوم فرهنگی تمایلی به اینکه جسد تازه دفن شده به یک Undeadتبدیل شود ندارد به همین دلیل دفن جسد ها به صورت وارونه شایع بود.همانطور که اشیایی مثل داس نزدیک گور برای مقابله با هر شیطانی که وارد جسم می شود یا راضی کردن شخص مرده  برای اینکه آرزو نکند از تابوتش خارج شود قرار می دادند.این روش نیز مانند شیوه قرار دادن سکه داخل دهان جسد برای پرداخت حق عبور به منظور گذشتن از رود استیکس در جهان اسفل در یونان باستان است.

این بحث هم مطرح بود که در عوض هر سکه قصد داشتند هر شیطانی را از ورود به جسم دفع کنند.و این احتمالا بر فرهنگ های خون آشامی نسل های بعدی تاثیر گذاشته است.این سنت در فرهنگ عامه نوین یونان درباره وریکولاکاس که یک قطعه موم وقطعه ای سفال با نوشته :عیسی پیروز است روی جسد می گذاشتند تا به یک خون آشام تبدیل نشود نیز صادق است.دیگر روشهای تجربه شده مشترک در اروپا از این جمله بود: ریختن دانه های خشخاش ، ارزن یا شن و ماسه روی زمین در محدوده قبر به این نیت که خون آشام را تمام شب با استفاده از دانه های روی زمین مشغول کند.که این در نهایت باعث سفت شدن زانوها و زمین گیر شدن خون آشام مورد نظر می شد. این نیز نشان دهنده وجود یک سری خون آشام مبتلا به وسواس شمارش بود.

روایت های مشابه چینی بیان می کند که اگر یک خون آشام از یک کیسه برنج گذر کند ناچار است هر دانه ای را بشمارد.این شیوه ای است که در افسانه های شبه قاره هند و همچنین در داستان های ساحران و دیگر انواع شیاطین ،ارواح خبیث یا دیگر موجودات در آمریکای جنوبی نیز با آن روبرو هستیم.

خون آشام اکنون به یک جزء ثابت در داستان ها تبدیل شده است..چنین داستان هایی با آغاز قرن هجدهم شروع شدند و با داستان های کوتاه در قرن نوزدهم ادامه یافتند که اولین و تاثیرگذارترین آنها داستان خون آشام جان پولیدوری محصول سال 1819 بود که در آن خون آشامی به نام لرد روثون را تصویر کرد. اعمال لرد روثون بیشتر در سری نمایشهای خون آشامی کشف شد که او نقش ضد قهرمان را ایفا می کرد.تم خون آشامی در مجموعه نشریاتی موسوم به مجلات ده سنتی همچون وارنی خون آشام (1847) ادامه یافت و بالاخره در برجسته  ترین رمان خون آشامی تمام دوران دراکولا برام استوکر که در سال 1897 منتشر شد به اوج خود رسید.  بعلاوه برخی نسبت ها و خصیصه ها نیز به عنوان عضو جدایی ناپذیر خون آشام ها ثبت شده است:دندان نیش و آسیب پذیری نسبت به نور خورشیدکه در دوره ای از قرن نوزده با وارنی خون آشام  و  کنت دراکولا  که هر دوی آنها با دندانهای برآمده متولد شده بودند و نسفراتوی مورنا محصول1922 که از نور خورشید وحشت داشت ظاهر شدند.شنل نیز در تولیدات صحنه ای دهه  20 با یک یقه بلند که توسط نمایشنامه نویسی به نام همیلتون دین برای کمک به غیب شدن خون آشام روی صحنه معرفی شد به وجود آمد.لرد روثون و وارنی قادر بودند با نور ماه قدرت بگیرند اگرچه هیچ پیش زمینه ای از آن در فرهنگ عامه وجود نداشت یا صریحا قید نشده بود. فنا ناپذیری نیز دیگر ویژگی است که عمیقا در ادبیات و فیلم های خون آشامی به آن پرداخته می شد که این نیز بیشتر به خاطر ارزش زندگی ابدی به وجود آمد، یعنی یک نیاز بی پایان به خون همچون گذشته.

خون آشام ها یکی از سرآمدترین  و قدیمی ترین شکل های فیلم های ترسناک به حساب می آیند.خون آشام ها ثابت کرده اند که محتوایی غنی برای صنعت فیلم و بازی به شمار می روند.در بیشتر این نوع فیلم ها دراکولا شخصیتی اساسی است و بسیاری از فیلمهای اولیه نیز بر اساس شخصیت دراکولا یا بسیار به آن نزدیک بودند.فیلم هایی مثل فیلم برجسته صامت آلمانی1922 ؛نسفراتو به کارگردانی ف.و.مورنا  اولین فیلمی بود که دراکولا را تصویر کرد اگرچه که نتوانست برای تقلید از نامها و شخصیت های دراکولا اجازه همسر استوکر را کسب کند و ناچار شد بسیاری از جنبه های فیلم را تغییر دهد بعلاوه فیلم دراکولای یونیورسال محصول1931  با بازی بلا لوگسی ، که اولین فیلم ناطقی بود که دراکولا را به نمایش گذاشت.این دهه چندین فیلم خون آشامی دیگر را به خود دید که مهمترین آنها دختر دراکولا(1936)است.

افسانه خون آشام  وقتی که دراکولا برای نسل جدید با مجموعه مشهور فیلمهای کمپانی هامر با بازی کریستوفر لی تجلی کرد به صنعت سینما پیوست .فیلم موفق دراکولا محصول 1958 با بازی لی با هفت دنباله دیگر ادامه یافت.با آغاز دهه 70 خون آشام ها در فیلم ها با آثاری مثل کانت یورگای خون آشام(1970) گسترش یافتند: یک کنت افریقایی در 1972 به نام بلاکولا،یک فیلم خون آشامی نسفراتو مانند در 1979 به نام Salem’s Lot و دوباره سازی خود نسفراتو با عنوان نسفراتوی خون آشام با کلاوس کینسکی در همان سال از این مجموعه بودند.چندین فیلم نیز خون آشام ها را در قالب زن نشان داده و آنها را مخالف ،همجنس باز و ستیزه جو به نمایش گذاشتند مثل فیلم عشاق خون آشام محصول کمپانی هامر  در سال 1970 که بر پایه رمان کارمیلا بود اگرچه که خط داستانی هنوز پیرامون شخصیت مرکزی خون آشام بود.ماجرای خلبان دن کورتیس در مجموعه تلویزیونی  1972؛کولچاک:ساقه ساز شب هم پیرامون یک گزراشگر به نام کارل کولچاک بود که یک خون آشام را درمنطقه لاس وگاس استریپ شکار می کند.فیلمهای بعدی آشفتگی بیشتری را در خط داستانی خود داشتند با کمی تمرکز بر شخصیت شکارچی خون آشام مانند بلید در فیلم کمیک مارول بلید و فیلم بافی خون آشام این مطلب روشن تر می شود. .بافی در 1992 پخش شد که حاکی از حضور خون آشام ها در قاب تلویزیون بود.با این حال هنوز هم بعضی ها خون آشام را به عنوان یک سردسته نشان می دهند مانند فیلم گرسنه 1993، مصاحبه با خون آشام(1994) و دنبال  غیر مستقیم آن  ملکه دوزخی و مجموعه نور ماه محصول2007.ولی در مجموع دراکولای برام استوکر فیلم قابل توجه 1992 تا به حال بهترین فیلم در این رابطه بوده است.این افزایش علاقه در طرح داستانی خون آشامی منجر به نمایش شخصیت خون آشام ها در فیلم ها شد، مانند Underworld ، Van Helsing ، فیلم روسی تماشای شبانه و مینی سریال دوباره سازی شده Salem’s Lot  که هر دو در سال 2004 تولید شدند .مجموعه گره های خونی که نخستین بار در شبکه لایف تایم در سال 2007 نمایش داده شد ،شخصیتی به نام هنری فیتزروی؛ پسر نامشروع هنری هشتم انگلستان که به یک خون آشام تبدیل شده بود و با یک کاراگاه اسبق زن در تورنتوی کنونی همراه می شد را تصویر می کرد.مجموعه سال 2008 شبکه HBOنیز با عنوان خون واقعی تصویری جنوبی از خون آشامان ارائه داد.

محبوبیت ادامه دار خون آشام  به ترکیبی از دو عامل نسبت داده شده است:نمایش صحنه های غیر اخلاقی و ترس همیشگی از فانی شدن.دیگر مجموعه های خون آشامی که اخیرا پخش شده حماسه گرگ و میش است  که مجموعه فیلم هایی بر اساس کتابی با همین عنوان اثر خانم استفان مه یر است.و فیلم محصول  سال2010 با عنوان روزشکنان ، نیز پدیده خون آشامی را به عنوان یک بیماری ویروسی تصویر می کند و این مفهوم را که خون آشام ها نیمی از زندگی طبیعی جدید خود را با قهوه و خون تکمیل می کنند.

منبع:سایت های اینترنتی