تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

من و تارانتینو اینا

 

یادداشتی درباره فیلمساز خاص به مناسبت سالروز تولدش

پدیده ای به نام کیو.تی

من و تارانتینو اینا...

افراد کمی هستند در سینما که خیلی زود به سبکی خاص و نو  دست پیدا می کنند و به نوعی به مولف بودن شهره می شوند.

جناب تارانتینو  نیز از این دسته است.فیلمسازی که آنقدر فیلم دیده و با سینما رشد کرده که حالا هر فیلمی که می سازد در سراسر لحظه هایش سینما و عشق به سینما موج می زند و با هر سکانسی ارادت خود را به فیلمی از تاریخ سینما و بیشتر از آن خود سینما -به خصوص که او عاشق سرجولئونه،وسترن اسپاگتی ساز محبوب هم هست- ابراز می دارد.حالا دیگر تارانتینو هر فلیمی که بسازد و یا در فکر ساختنش باشد پدیده ای به حساب می آید و یک موج طرفدار و عاشق خود را بی صبرانه در انتظار نگه می دارد که البته ظاهرا قرار است امسال در فیلمی به نام غرش ربل سیتی بازی کند و حتی می خواهد وسترنی نیز بسازد.ولی واقعا راز این موفقیت و محبوبیت چیست و  از کجا می آید؟به عنوان یکی از طرفداران جدی او می خواهم از جایی شروع کنم که در واقع سینما نوید ظهور فیلمسازی تازه با رگه های امریکایی ولی از جنس سینما را به مخاطبان داد.جوان اهل ناشویل با فیلم سگدانی(که به نظرم بهترین تعبیر همین سگدانی است) به طور جدی وارد دنیای سینما می شود.داستان 6 جنایتکاری که اجیر می شوند تا در یک سرقت الماس شرکت کنند و جالب اینکه او بدش نمی آید هر از چندگاهی مانند همین آقای براون فیلم جلوی دوربین برود و خودی نشان دهد چرا که به گواه حرف دایان کروگر آن دستانی که در همین فیلم آخر استاد با حرص و غضب او را خفه می کند دستان مبارک خود تارانتینو است و این نیز از دیگر نکات بارز فیلمسازی اوست که او به کار بازیگر و حس او توجه ویژه ای دارد چرا که خود نیز تقریبا بازیگر است و خوب حس بازیگر و شرایطش را در قاب دوربین درک میکند.سگدانی در جشنواره های زیادی نامزد می شود و جایزه هایی هم می گیرد و همه اینها عزم او را جزم می کند تا دوباره دست به خلق شاهکار دیگری بزند.بله ،پالپ فیکشن یا همان داستان عامه پسند خودمان نمونه بارزی از یک فیلم تارانتینویی است که خود این نیز در نوع خود جالب است که حالا آنقدر خود و فیلمهایش مانند هیچ فیلمی نیستند که بدل به یک ژانر فرعی در سینما شده اند! ژانر تارانتینویی!.پالپ فیکشن علاوه بر داستان نامتعارف و غیرخطی اش 3 بازیگر دوست داشتنی نیز داشت.جان تراولتا،ساموئل ال جکسون  و یک عدد بروس ویلیس دوست داشتنی که همگی این درام گنگستری را به خوبی پیش برده اند.فیلم از جایی شروع می شود که انتظارش را نداریم و در جایی تمام می شود که در واقع باید گیج شویم.(وینسنت وگا که حالا باید مرده باشد با یک زیرشلواری در حال قدم زدن و خروج از آن رستوران است). ولی در واقع  تارانتینو نمی خواسته تماشاگر را گیج کند حقیقت این است که او داشته فیلمی می ساخته متفاوت با قواعد ژانر موجود.فیلمی که هم خشونت خاص خودش را دارد و هم طعنه می زند به دیگر فیلمهای از این دست.حس دیگری که در فیلمهای او می تواند پیدا شود همین حس طنز و شوخی و در واقع دست انداختن همه چیز است. انگار نمی خواهد هیچ چیز را جدی بگیرد و مدام می خواهد با سینما با ما به همه جا سفر کند و حتی ابایی ندارد که در این میان پای تاریخ و حقایق را هم وسط بکشد.همه اینها به سادگی در کار آخر استاد،فیلمی که نامش نیز داد می زند که قرار است یک فیلم تارانتینویی اساسی با یک مشت دعوا و خونریزی ببینیم مشهود است.فیلم با هیتلر و جنگ جهانی و حتی نازی ها شوخی می کند و حتی به گواه شعار تبلیغاتی فیلم که الحق هم به جا است "گور بابای تاریخ،این فیلم جنگی تارانتینو است..."که واقعا هم همین طور است و به جز زمان  و بعضا مکان فیلم ذره ای از تاریخی که شنیده ایم یا خوانده ایم در آن پیدا نمی شود و این به واقع خاصیت تارنتینو است که قرار نیست حقایق را برایمان تعریف کند، فقط قرار است یک فیلم نشانمان دهد و چقدر زیبا است که او با خود فیلم فیلم می سازد و اگر فیلم بین باشی و مثل خودش خوره فیلم لذتی غریب دارد تماشای فیلمهای آقای تارانتینو .

از بحث دور نشویم .در پالپ فیکشن بودیم .فیلم در کن به موفقیتی بزرگ دست پیدا می کند و در اسکار نیز حسابی سر و صدا می کند و همه اینها نه تنها هیچ مانعی نمی شود که حتی عاملی میشود تا تارانتینو به مسیرش را با قدرت تر از گذشته ادامه دهد و دوباره شاهکار خلق کند.او در این فواصل در تلویزیون هم کار میکند و سریال می سازد و حتی در دسپرادو و چند فیلم دیگر بازی میکند و حالا که کمی محبوبیت یافته دوست دارد فیلمهای نزدیک تری به خودش و دنیایش بسازد و جکی براون را می سازد.با سری بیل را بکش  که به نظرم در قد و قواره دیگر کارهایش نبود ولی باز هم حس غریب تارانتینو دوستی را به ارمغان می آورد به خصوص که موسیقی این کار هم شنیدنی بود، و او دوباره بازگشتی موفق داشت.

خشونت از نوع حاد دیگر ویژگی بارز فیلم های اوست که همین موضوع نیز با مخالفت های زیادی روبه رو می شود .برخی این میزان خشونت را خارج از فیلم می دانند و معتقدند فیلمی با این حجم خشونت دیگر نمی تواند مخاطب را در گیر کند و به عکس باعث می شود فیلم را پس بزند.اما می شود طور دیگری هم به قضیه نگاه کرد، که این میزان یا هر میزان خشونت که در جهت پیش برد داستان و کمک به روال فیلم باشد، چیزی که آن را اصل می نامیم، نه تنها ایرادی ندارد بلکه می تواند نوعی امتیاز به حساب بیاید. البته کاری به بعضی فیلمساز ها ندارم که صرفا این را وسیله ای قرار می دهند تا فیلمی آشفته و در هم بسازند که حاصل نه چیز ی می شود که فیلمساز می خواسته و نه چیزی که مخاطب انتظارش را داشته است.در واقع تارانتینو  نه می خواهد با فیلمش ما را بترساند  و نه اینکه خودش این میزان خشونت را می پسندد.داستان همان چیزی است که اسکورسیزی نازنین گفته،خشونت بخش از زندگی است ،بخشی از جامعه ای است که در آن زندگی  می کنیم،حالا کم و زیادش می شود آن چیزی که ما در فیلم می بینم یا احیانا در اطراف خود با آن سر و کار داریم.و اصلا به قولی باید عاشق سینما باشی و تارانتینو باز تا از فیلم های او لذت ببری.و تارانتینو هم از این خشونت برای انتقال بهتر حس فیلم به مخاطب به نحو احسنت استفاده می کند.تا جایی که در لعنتی های بی آبرو که حتی املای عنوانش هم تارانتینویی است از کندن پوست سربازهای نازی توسط گروه لعنتی ها و رهبرشان ستوان آلدو رین هم واهمه ای ندارد و حرف آنهایی که می گویند این صحنه ها هیچ کمکی به فیلم نکرده و فقط نشان می دهد که خود تارانتینو چه جور موجودی است را به هیچ وجه نمی پذیرم چون پرواضح است که برای نشان دادن شدت نفرت یک گروه آمریکایی واقعا لعنتی که فقط آمده اند سرزمین نازی ها را روی سرشان خراب کنند کاری جز این نمی شد کرد.

همه اینها به کنار،ولی این را بپذیریم که تارانتینو از نوادر است و سینما را آنقدر خوب می شناسد که می تواند در هر لحظه و پلان فیلمش سینما خلق کند.این حس را زمانی در اوج خود یافتم که همین کار آخرش را دیدم .بعلاوه معتقدم که او بازی ساز و بازی گیر خبره ای نیز هست.نگاه کنید به بازی روان و  گاه میخکوب کننده ی کریستف والتز در نقش سرهنگ هانس لاندا که واقعا کشف غریبی در سینما بود.همه جای فیلم روان و جذاب است .حتی براد پیتش هم با آن لهجه بانمک بر خلاف نظر خیلی ها دلنشین است.

خلاصه اینکه روزی روزگاری تو دنیای سینما،یه تارانتینویی بود،مؤلف بود،خوره فیلم بود ،فیلم می ساخت و ما هم از فیلماش حسابی لذت می بردیم...

 

 

  • حسین ارومیه چی ها

تارانتینو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی