تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۳۵ مطلب با موضوع «سینمانگار» ثبت شده است

فقط آل پاچینو می تواند آل پاچینو باشد

چند خطی برای استاد

فقط آل پاچینو می تواند آل پاچینو باشد....

همیشه همین است.بازیگری با بازی در یک یا چند فیلم مطرح نامش بر سر زبان ها می افتد و اعتباری برای خود دست و پا می کند.حالا اگر خیلی بخواهد مطمئن عمل کند در انتخاب های بعدی اش سعی می کند فیلم های بهتری بازی کند تا به اعتبارش لطمه ای  نخورد.چه بسیار بازیگرانی بوده اند که با بازی در چند فیلم معتبر و خوب ولی به دلیل همین عدم تصمیم گیری مناسب در مسیر ناهمواری افتادند و تجربه چدان موفقی را از سر نگذراندند.بر عکس این قضیه هم صادق است .بازیگرانی که فیلمهای چندان مهمی بازی نکردند ولی به یک باره با حضور در یک فیلم مطرح چنان شهرتی کسب کردند که در طول دوران کاری شان آن را تجربه نکرده بودند.اما حالا می خواهم از بازیگری نام ببرم که در هیچ یک از این دسته ها جای نمی گیرد.زیاد فکر نکنید...او را خواهید شناخت.او همانی است که باید باشد.همان طور مهربان با نگاهی نافذ و حرکاتی ویران کننده.از همان آغاز دوران کاری اش به تدریج با حضور در فیلم های مهم و البته ماندگار بر اعتبار خودش افزود.استارت این کار اما تقریبا از جاودانه فرانسیس فورد کاپولا زده شد.با اینکه در آن موقع پاچینو در چندین فیلم بازی کرده بود اما تهیه کنندگان پدرخوانده به شدت با حضور او در نقش فرزند پدرخوانده مافیای نیویوک مخالف بودند.اما کاپولا می دانست که اشتباه نمی کند و اطمینان داشت آن روز او کاری خواهد کرد که امروز با بازیگری طرف باشیم که در هیچ یک از مقیاس های مرسوم نگنجد.وی در پدرخوانده یک و بعدها در دوقسمت بعدی آن نیز درخشید و قسمت سوم فیلم را رسما از آن خود کرد.فیلم های دهه هفتاد که او در آنها ایفای نقش کرد به خصوص همکاری های به یاد ماندنی اش با سیدنی لومت فقید و برایان دی پالما همانی را برایمان به نمایش گذاشتند که می دیدیم.وقتی سانی عصبی و ناشی را در آن بانک می بینیم در حالیکه  از ترسی درونی رنج می برد به حدی تحت تاثیر فضا قرار می گیریم که کاملا او را در آن قالب باور می کنیم.یا وقتی او را به نقش فرانک سرپیکوی متعصب و متعهد در رویارویی با سیستم فاسد قضایی آمریکا می بینیم و حتی در نقش تونی مونتانای صورت زخمی و جنایتکار ایمان می آوریم که او یک بازیگر تمام عیار است.

او به تدریج این روند را ادامه می دهد.تا بالاخره یک شاهکار دیگر رو می کند که البته این بار به خاطرش تحسین هم می شود و اسکار می گیرد.در فیلم بوی خوش زن چنان در قالب سرهنگ نابینای بازنشسته فرو می رود که تو گویی فکر می کنیم او مادزاد کور بوده و حالا دارد نقش خودش را مقابل دوربین ایفا می کند.حالا دیگر او را چنان می پندارم که انگار از بدو تولد هنرپیشه بوده و کارش غافلگیر کردن تماشاگران در شاه سکانس هایی است که خودش در قاب دوربین می آفریند.در دونفره هایش با دیگر بازیگر بزرگ هم نسلش، رابرت دنیرو که دومین همکاری مشترک این دو غول بازیگری معاصر بود آن طور با حرکات و رفتارش وینست هانای مخمصه را به ما معرفی می کند که وقتی به آن سکانس پایانی و جادویی می رسیم آرزو می کنم که ای کاش اینجا نیل مک کالی را از دست نمی دادیم تا شاید کمی بیشتر از دوئل هایش با وینسنت هانا لذت می بردیم.همچنین در دیگر تجربه اش با استاد موجزگوی داستان های پرکشش؛ مایکل مان رسما جادویمان می کند.تهیه کننده برنامه معروف شصت دقیقه که حالا بهانه جدیدی برای برنامه اش پیدا کرده آنقدر با حرکات و نگاه سِر کننده اش تاثیرگذار است که آن سکانس پایانی و خروج لوئل برگمن از استودیو با آن تاب دادن یقه کتش بیش از هر چیز عشق و علاقه را نسبت به این بازیگر بزرگ برایمان به همراه می آورد و یادآوری این نکته را که راه را اشتباه نیامده ایم و او همانی است که باید باشد.حتی به نظرم کاراکتری که در وکیل مدافع شیطان به نقش رئیس شیطان صفت و به واقع اهریمن کوین لومکس ایفا می کند باز با همان نگاه ها است ویران کننده است.

اما از هر چه بگذریم حضور او در بی خوابی،فیلم نامعمول کریستوفر نولانِ نابغه چیز دیگری است.او این بار نقش کاراگاهی به نام ویل دورمر را دارد که دچار بی خوابی شدید است و بدتر از همه اینکه مجبور است در جایی به دنبال سرنخ برای یک جنایت بگردد ،که بدبختانه نیمی از سال روز است و نیمی دیگر شب و از بختِ بد، او در نیمه روز سال آنجا حضور دارد و آفتاب شدید منطقه آلاسکا مانع از خوابیدن او حتی برای لحظه ای می شود.فیلم اثر درخشانی است که بیش از همه با بازی درخشان تر اوست که عینیت پیدا میکند.

وحالا او هفتاد و یک ساله شده اما هنوز کار می کند و هنوز هم تحسین می شود.حضورش در فیلم تلویزیونی تو جک را نمی شناسی به نقش دکتر جک قاتل نیزباز همان حس و خاطره از بازی فراموش نشدنی او را برایم به ارمغان آورد.حتی روی صحنه هم با نمایش تئاتر ونیزی که پیش از این آن را مقابل دروبین اجرا کرده بود ثابت می کند که این همه اعتبار و شهرت حاصل عمری کار مستمر است.همه اینها اما نتیجه این است که یک بازیگر حرفه ای در معیار جهانی و البته در مقیاسی فراتر از سطح استاندارد، آن قدر عشق دارد و می داند که هر نقشی را بدون آنکه بخواهیم از آنِ خود می کند و وادارمان می کند بازی اش را ستایش کنیم.اما او به راستی چه کسی می تواند باشد جز آل پاچینو.مگر چند آل پاچینو در دنیا داریم که شخص دیگری را به ذهن متبادر کنیم....نه، همه چیز هنوز درست است...او خودش است ...همانی که باید باشد... او آل پاچینوست ...در واقع فقط آل پاچینوست که می تواند آل پاچینو باشد....

توقیف : برخورد نزدیک از نوع چهارم

 

توقیف : برخورد نزدیک از نوع چهارم

در طول دوران بیست و هشت ساله جشنواره در کل دوران سینمای پس از انقلاب همواره فیلمهایی بودند که یا به دلیل کج سلیقگی و بد فهمی یا به دلیل وجود برخی خط قرمزهای من درآوردی در محاق گرفتار شده اند.که در این میان سهم فیلمهایی که با نمایش در جشنواره اجازه نمایش عمومی نیافتند بسیار بیشتر از فیلمهایی است که حتی در نمایش جشنواره ای هم با مشکل مواجه شدند.سال گذشته از حیث آزاد کردن برخی از این فیلمها سال پربار و بی سابقه ای بود که به نوعی رویکرد تازه مسولین را نشان می داد که البته آن هم با کنار گذاشتن چند فیلم تحت الشعاع قرار گرفت که در نهایت با نمایش محدود آنها تا حدی از التهاب ماجرا کاست.حال نگاهی داریم به برخی از این فیلمها که در طول دوران برگزاری جشنواره ها یا نمایش فیلم ها با مشکل توقیف یا ممیزی رو به رو شده اند:

دوره اول:در این دوره با وجود تعداد پایین آثار شرکت کننده و غیر رقابتی بودن جشنواره اما این سه فیلم خط قرمز(مسعود کیمیایی) ،مرگ یزدگرد(بهرام بیضایی) و حاجی واشنگتن بودند که پس از نمایش در جشنواره به محاق رفتند که از این بین فقط فیلم مرحوم حاتمی بود که پس از سالها اجازه نمایش عمومی یافت.

دوره نهم:در این دوره محسن مخملباف با دو فیلم نوبت عاشقی و شبهای زاینده رود حضور داشت که فیلم اول پس از نمایش در جشنواره هیچ وقت اجازه اکران پیدا نکرد.

دوره دهم: فیلم بانو داریوش مهرجویی پس از نمایش در جشنواره توقیف شد و بعد از 7 سال اجازه نمایش عمومی پیدا کرد.

دوره نوزدهم: در این دوره فیلم هفت پرده نخستین ساخته فرزاد مؤتمن با وجود نمایش و کسب سیمرغ نقش مکمل زن هیچ گاه به نمایش عمومی در نیامد.

دوره بیستم: در این دوره فیلم سفر سرخ اولین ساخته حمید فرخ نژاد با وجود پذیرفته شدن در بخش مسابقه به دلیل برخی دلخوری های تلویزیون؛تهیه کننده فیلم، از جشنواره خارج شد.تا اینکه پس از 9 سال سرانجام در جشنواره امسال شاهد این فیلم باشیم.

دوره بیست و دوم: در این دوره فیلم رأی باز ساخته مرحوم مهدی نوربخش به نمایش درآمد و پس از آن به دلیل عجیب کیفیت پایین تصویری اجازه نمایش عمومی پیدا نکرد.همچنین در این دوره پس از نمایش جنجالی مارمولک در جشنواره و به دنبال آن نهایتا نمایش عمومی، که با واکنشهای تندی از سوی همگان روبرو شد و سرانجام از اکران برداشته شد تا سینمای ایران یکی از پر رونق ترین سالهای خود که در ابتدا بسیار بی رونق بود را با نمایش نیمه کاره این فیلم تجربه نکند.

دوره بیست و سوم: فیلم به رنگ ارغوان در این دوره همان اوایل شروع جشنواره به دلیل مخالفت های مقامات ارشد بیرون کشیده شد و سرانجام سال گذشته در جشنواره به نمایش اکران شد،جایزه گرفت،به نمایش عمومی درآمد و آب هم از آب تکان نخورد.

دوره بیست و چهارم: این دوره از حیث فیلمهای توقیفی بعد از این، رکورددار است. در این دوره فیلم آفساید پس از نمایش در جشنواره هرگز اجازه نمایش نیافت.همچنین فیلم عصر جمعه ساخته مونا زندی در جشنواره به نمایش درآمد و پس از آن به مدت 5 سال توقیف بود تا اینکه همین اواخر به صورت محدود به نمایش درآمد.فیلم گل یا پوچ ابوالفضل جلیلی نیز پس از نمایش در این دوره به نمایش عمومی در نیامد تا سرانجام سر از شبکه خانگی درآورد.فیلم سفر به هیدالو مجتبی راعی هم با وجود نمایش بی دردسر و حتی کسب جایزه بعدها به دلایل فرامتنی و البته بی ربط ،چیزی مثلا مانند مشکل اولیه پیش آمده برای درباره الی البته کمی شورتر، اجازه نمایش پیدا نکرد.فیلم یک شب نیکی کریمی هم با وجود وعده هایی که برا ی اکران داده شد و حتی تا دقیقه نود هم پیش رفت اما پس از نمایش در جشنواره به نمایش عمومی در نیامد. همچنین فیلم ستاره می شود از سری ستاره ها ساخته فریدون جیرانی به همراه ستاره بود به نمایش در آمد و بعدها هر کدام به طور پراکنده اکران شدند و در شبکه خانگی هم پخش شدند که ستاره بود حتی از این موضوع هم ناکام ماند و یک راست به شبکه خانگی راه پیدا کرد.شاعر زباله ها نیز فیلمی بود که از هر نظر مورد توجه بود.مشاوره پرویز پرستویی،بازی لیلا حاتمی و فیلمنامه مخملباف.فیلمی که پس از جشنواره تا مدت ها اجازه اکران نیافت و سرانجام سال گذشته با حذف نامه نویسنده از تیتراژ به صورت محدود اکران شد.کارگران مشغول کارند ساخته مانی حقیقی نیز پس  از نمایش در این دوره اجازه نمایش عمومی پیدا نکرد. چند کیلو خرما برای مراسم تدفین دیگر فیلمی بود که بعد از نمایش در جشنواره اجازه نمایش پیدا نکرد تا اینکه سرانجام به صورت غیر قانونی پخش شد.

دوره بیست و پنجم: جنجالی ترین فیلم این دوره سنتوری بود که با وجود نمایش در روزهای پایانی جشنواره و بدست آوردن آرای مردمی و سیمرغ بهترین بازیگر برای نمایش عمومی با مشکل جدی مواجه شد و پس از کش و قوسهای فراوان و ماجرای بیرون آمدن غیرقانونی فیلم و ضررهای میلیاردی گروه سازنده و بالاخره این اواخر فوت تهیه کننده فیلم سرانجام سر از شبکه نمایش خانگی درآورد تا داستان تلخ این فیلم کامل شود.در این دوره فیلم آدم نخستین ساخته عبدالرضا کاهانی به نمایش درآمد و پس از جشنواره هیچ گاه اکران نشد تا همین چند ماه اخیر که در شبکه نمایش خانگی پخش شد.

دوره بیست و ششم: فیلمهای دایره زنگی و خاک آشنا با وجود حضور در جشنواره به دلیل اعمال برخی ممیزی ها توسط کارگردانان از جشنواره کنار کشیده شدند و البته با اعمال برخی از همان سانسورها به نمایش عمومی نیز درآمدند که از این میان دایره زنگی به فروشی میلیاردی دست پیدا کرد و فیلم خاک آشنا به دلیل برخی از همان جرح و تعدیل ها و نافهمی از سوی مخاطب به علاوه داستان نچسب فیلم در نمایش عمومی موفقیتی کسب نکرد.

دوره بیست و هفتم: در این دوره فیلم درباره الی به دلیل جنجال هایی که بر سر حضور یک بازیگر درآن به وجود آمده بود همان ابتدا با مشکل حضور در جشنواره مواجه شد که با پا درمیانی های رئیس جمهور و وزیر بالاخره مشکل رفع شد و در روزهای پایانی جشنواره به نمایش در آمد. زادبوم نیز با وجود کسب جایزه تا امروز به نمایش عمومی در نیامده و توقیف است.همچنین در این دوره خبر حضور فیلم پاداش داده می شد که سرانجام نه تنها اجازه حضور در جشنواره نیافت که بعدها با واکنش تند مسئولان سینمایی نسبت به نمایش فیلم هم مواجه شد،فیلمی که حتی برای نمایش در تلویزیون هم کنار گذاشته شده بود، که البته گفته می شد فیلم اجازه حضور در جشنواره امسال را دارد و مشکلش رفع شده،خبری که با اعلام فهرست های مختلف رنگ واقعیت را به خود ندید.

دوره بیست و هشتم: در این دوره با وجود رفع توقیف های بسیار و خوشحالی اهالی سینما و صاحبان فیلم و مخاطبان چند فیلم نیز نتوانستند مسئولان را برای نمایش در جشنواره قانع کنند.فیلم هیچ نیز که به دلیل حذف برخی صحنه ها و مخالفت کاهانی با آن فقط یک نمایش در سینمای رسانه ها داشت و بعدها با همان تغییرات حتی به اکران نوروز هم رسید دیگر فیلم مساله دار این دوره بود.آتشکار دیگر فیلمی بود که با و جود مخالفت ها در همان اکران محدود حضور داشت و با تحسین منتقدان مواجه شد.فیلمی که اخیرا شنیده می شود از محاق بیرون آمده و به نمایش در خواهد آمد.و جنجالی ترین فیلم این دوره بی شک زمهریر بود که با همان یک نمایش محدود نزد اهالی رسانه تبدیل به یکی از جنجالی ترین جلسات تاریخ جشنواره شد.فیلمی که حتی با تغییرات چندباره کارگردان باز هم موفق نشد به نمایش درآید و عاقبت باعث کناره گیری کارگردان از فیلمسازی شد! صد سال به این سالها نیز با وجود بیرون آمدن از توقیف و نمایش در جشنواره هنوز به نمایش عمومی در نیامده است.

همچنین فیلمهایی نیز بوده اند که بنا به برخی دلایل هیچ گاه به نمایش عمومی در نیامده اند؛ فیلمهایی چون آبادان(مانی حقیقی)،آشیانه(اسماعیل براری)،ابجد(ابوالفضل جلیلی)،باد ما را خواهد برد(عباس کیارستمی)،جزیره آهنی(محمد رسول اف)،خواب تلخ (محسن امیریوسفی،که فقط نمایش محدودی در روستای محل فیلمبرداریش داشت)،دایره(جعفر پناهی)،طلای سرخ(جعفر پناهی)،دَه(عباس کیارستمی)،کویر مرگ (اسماعیل براری،که داستان عجیبی داشت به طوریکه پس از تولید فیلم با جنجال هایی همراه شد و ناگهان در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد با این تفاوت که برخی از قسمت های سانسور شده قبلی به فیلم اضافه شد که در نهایت با اعتراض کارگردان فیلم توقیف شد)،نیوه مانگ(بهمن قبادی)،سگهای ولگرد(مرضیه مشکینی)،آنجا(عبدالرضا کاهانی) و فیلمهایی مانند آدم برفی ،دیدار،تسویه حساب،تردست،شوریده و... که پس از کش و قوسهای فراوان سرانجام به نمایش درآمدند.از کارگردان هایی که فیلمهایشان در ایران اکران نشده یا با مشکل مواجه شده اند می توان به ابوالفضل جلیلی،جعفر پناهی،عباس کیارستمی و....اشاره کرد.

دوره بیست ونهم: در این دوره نیز با همه وعده ها بالاخره حضور چند فیلم شاخص به دلیل داستان شیرین ممیزی منتفی شد. فیلم هایی چون انتهای خیابان هشتم(علیرضا امینی)،خانه پدری(کیاوش عیاری)،زندگی با چشمان بسته(رسول صدرعاملی)،قصه پریا (فریدون جیرانی) و....!؟باید دید که آیا با سعه صدر مسئولان این آثار امکان نمایش عمومی را پیدا می کنند یا خیر؟

من و تارانتینو اینا

 

یادداشتی درباره فیلمساز خاص به مناسبت سالروز تولدش

پدیده ای به نام کیو.تی

من و تارانتینو اینا...

افراد کمی هستند در سینما که خیلی زود به سبکی خاص و نو  دست پیدا می کنند و به نوعی به مولف بودن شهره می شوند.

جناب تارانتینو  نیز از این دسته است.فیلمسازی که آنقدر فیلم دیده و با سینما رشد کرده که حالا هر فیلمی که می سازد در سراسر لحظه هایش سینما و عشق به سینما موج می زند و با هر سکانسی ارادت خود را به فیلمی از تاریخ سینما و بیشتر از آن خود سینما -به خصوص که او عاشق سرجولئونه،وسترن اسپاگتی ساز محبوب هم هست- ابراز می دارد.حالا دیگر تارانتینو هر فلیمی که بسازد و یا در فکر ساختنش باشد پدیده ای به حساب می آید و یک موج طرفدار و عاشق خود را بی صبرانه در انتظار نگه می دارد که البته ظاهرا قرار است امسال در فیلمی به نام غرش ربل سیتی بازی کند و حتی می خواهد وسترنی نیز بسازد.ولی واقعا راز این موفقیت و محبوبیت چیست و  از کجا می آید؟به عنوان یکی از طرفداران جدی او می خواهم از جایی شروع کنم که در واقع سینما نوید ظهور فیلمسازی تازه با رگه های امریکایی ولی از جنس سینما را به مخاطبان داد.جوان اهل ناشویل با فیلم سگدانی(که به نظرم بهترین تعبیر همین سگدانی است) به طور جدی وارد دنیای سینما می شود.داستان 6 جنایتکاری که اجیر می شوند تا در یک سرقت الماس شرکت کنند و جالب اینکه او بدش نمی آید هر از چندگاهی مانند همین آقای براون فیلم جلوی دوربین برود و خودی نشان دهد چرا که به گواه حرف دایان کروگر آن دستانی که در همین فیلم آخر استاد با حرص و غضب او را خفه می کند دستان مبارک خود تارانتینو است و این نیز از دیگر نکات بارز فیلمسازی اوست که او به کار بازیگر و حس او توجه ویژه ای دارد چرا که خود نیز تقریبا بازیگر است و خوب حس بازیگر و شرایطش را در قاب دوربین درک میکند.سگدانی در جشنواره های زیادی نامزد می شود و جایزه هایی هم می گیرد و همه اینها عزم او را جزم می کند تا دوباره دست به خلق شاهکار دیگری بزند.بله ،پالپ فیکشن یا همان داستان عامه پسند خودمان نمونه بارزی از یک فیلم تارانتینویی است که خود این نیز در نوع خود جالب است که حالا آنقدر خود و فیلمهایش مانند هیچ فیلمی نیستند که بدل به یک ژانر فرعی در سینما شده اند! ژانر تارانتینویی!.پالپ فیکشن علاوه بر داستان نامتعارف و غیرخطی اش 3 بازیگر دوست داشتنی نیز داشت.جان تراولتا،ساموئل ال جکسون  و یک عدد بروس ویلیس دوست داشتنی که همگی این درام گنگستری را به خوبی پیش برده اند.فیلم از جایی شروع می شود که انتظارش را نداریم و در جایی تمام می شود که در واقع باید گیج شویم.(وینسنت وگا که حالا باید مرده باشد با یک زیرشلواری در حال قدم زدن و خروج از آن رستوران است). ولی در واقع  تارانتینو نمی خواسته تماشاگر را گیج کند حقیقت این است که او داشته فیلمی می ساخته متفاوت با قواعد ژانر موجود.فیلمی که هم خشونت خاص خودش را دارد و هم طعنه می زند به دیگر فیلمهای از این دست.حس دیگری که در فیلمهای او می تواند پیدا شود همین حس طنز و شوخی و در واقع دست انداختن همه چیز است. انگار نمی خواهد هیچ چیز را جدی بگیرد و مدام می خواهد با سینما با ما به همه جا سفر کند و حتی ابایی ندارد که در این میان پای تاریخ و حقایق را هم وسط بکشد.همه اینها به سادگی در کار آخر استاد،فیلمی که نامش نیز داد می زند که قرار است یک فیلم تارانتینویی اساسی با یک مشت دعوا و خونریزی ببینیم مشهود است.فیلم با هیتلر و جنگ جهانی و حتی نازی ها شوخی می کند و حتی به گواه شعار تبلیغاتی فیلم که الحق هم به جا است "گور بابای تاریخ،این فیلم جنگی تارانتینو است..."که واقعا هم همین طور است و به جز زمان  و بعضا مکان فیلم ذره ای از تاریخی که شنیده ایم یا خوانده ایم در آن پیدا نمی شود و این به واقع خاصیت تارنتینو است که قرار نیست حقایق را برایمان تعریف کند، فقط قرار است یک فیلم نشانمان دهد و چقدر زیبا است که او با خود فیلم فیلم می سازد و اگر فیلم بین باشی و مثل خودش خوره فیلم لذتی غریب دارد تماشای فیلمهای آقای تارانتینو .

از بحث دور نشویم .در پالپ فیکشن بودیم .فیلم در کن به موفقیتی بزرگ دست پیدا می کند و در اسکار نیز حسابی سر و صدا می کند و همه اینها نه تنها هیچ مانعی نمی شود که حتی عاملی میشود تا تارانتینو به مسیرش را با قدرت تر از گذشته ادامه دهد و دوباره شاهکار خلق کند.او در این فواصل در تلویزیون هم کار میکند و سریال می سازد و حتی در دسپرادو و چند فیلم دیگر بازی میکند و حالا که کمی محبوبیت یافته دوست دارد فیلمهای نزدیک تری به خودش و دنیایش بسازد و جکی براون را می سازد.با سری بیل را بکش  که به نظرم در قد و قواره دیگر کارهایش نبود ولی باز هم حس غریب تارانتینو دوستی را به ارمغان می آورد به خصوص که موسیقی این کار هم شنیدنی بود، و او دوباره بازگشتی موفق داشت.

خشونت از نوع حاد دیگر ویژگی بارز فیلم های اوست که همین موضوع نیز با مخالفت های زیادی روبه رو می شود .برخی این میزان خشونت را خارج از فیلم می دانند و معتقدند فیلمی با این حجم خشونت دیگر نمی تواند مخاطب را در گیر کند و به عکس باعث می شود فیلم را پس بزند.اما می شود طور دیگری هم به قضیه نگاه کرد، که این میزان یا هر میزان خشونت که در جهت پیش برد داستان و کمک به روال فیلم باشد، چیزی که آن را اصل می نامیم، نه تنها ایرادی ندارد بلکه می تواند نوعی امتیاز به حساب بیاید. البته کاری به بعضی فیلمساز ها ندارم که صرفا این را وسیله ای قرار می دهند تا فیلمی آشفته و در هم بسازند که حاصل نه چیز ی می شود که فیلمساز می خواسته و نه چیزی که مخاطب انتظارش را داشته است.در واقع تارانتینو  نه می خواهد با فیلمش ما را بترساند  و نه اینکه خودش این میزان خشونت را می پسندد.داستان همان چیزی است که اسکورسیزی نازنین گفته،خشونت بخش از زندگی است ،بخشی از جامعه ای است که در آن زندگی  می کنیم،حالا کم و زیادش می شود آن چیزی که ما در فیلم می بینم یا احیانا در اطراف خود با آن سر و کار داریم.و اصلا به قولی باید عاشق سینما باشی و تارانتینو باز تا از فیلم های او لذت ببری.و تارانتینو هم از این خشونت برای انتقال بهتر حس فیلم به مخاطب به نحو احسنت استفاده می کند.تا جایی که در لعنتی های بی آبرو که حتی املای عنوانش هم تارانتینویی است از کندن پوست سربازهای نازی توسط گروه لعنتی ها و رهبرشان ستوان آلدو رین هم واهمه ای ندارد و حرف آنهایی که می گویند این صحنه ها هیچ کمکی به فیلم نکرده و فقط نشان می دهد که خود تارانتینو چه جور موجودی است را به هیچ وجه نمی پذیرم چون پرواضح است که برای نشان دادن شدت نفرت یک گروه آمریکایی واقعا لعنتی که فقط آمده اند سرزمین نازی ها را روی سرشان خراب کنند کاری جز این نمی شد کرد.

همه اینها به کنار،ولی این را بپذیریم که تارانتینو از نوادر است و سینما را آنقدر خوب می شناسد که می تواند در هر لحظه و پلان فیلمش سینما خلق کند.این حس را زمانی در اوج خود یافتم که همین کار آخرش را دیدم .بعلاوه معتقدم که او بازی ساز و بازی گیر خبره ای نیز هست.نگاه کنید به بازی روان و  گاه میخکوب کننده ی کریستف والتز در نقش سرهنگ هانس لاندا که واقعا کشف غریبی در سینما بود.همه جای فیلم روان و جذاب است .حتی براد پیتش هم با آن لهجه بانمک بر خلاف نظر خیلی ها دلنشین است.

خلاصه اینکه روزی روزگاری تو دنیای سینما،یه تارانتینویی بود،مؤلف بود،خوره فیلم بود ،فیلم می ساخت و ما هم از فیلماش حسابی لذت می بردیم...

 

 

یک بشقاب مغز،یک بطری خون؛نوش جان!

منتشر شده در شماره 1814 روزنامه بانی فیلم-28 شهریور 1389

یک بشقاب مغز،یک بطری خون؛نوش جان!

افزایش ژانرهای مختلف در سینما باعث تنوع بسیاری در تولید فیلمها شده است و رضایت مخاطب نیز از این گونه ها ی مختلف باعث افزایش و تغییر آنها شده است.

در این میان گونه ترسناک(horror)مخاطبان خاص خودش را دارد که اتفاقا کم هم نیستند.افزایش صحنه های خشونت افسارگسیخته و دلهرآور برای قدرت تاثیرگذاری فیلمها باعث شده است که با انبوهی از گونه های مختلف و شخصیتهای متعدد در این گونه از سینما روبرو شویم.البته باز هم در میان این فیلمها کارهایی بودند که قابل توجه بوده و از این نوع سینما استفاده خوبی کرده اند ولی چیزی که قابل توجه است توجه بیش از اندازه و تمرکز سازندگان این نوع آثار روی موضوعاتی است که به نحوی جنبه های ماورایی و گاه معنوی پیدا می کنند که البته وجود خارجی نداشته و واقعی نیستند و یا از قالب افسانه ها که ریشه در باورهای بعضی از فرهنگها دارد نشأت می گیرند.مواردی از قبیل ومپایر ،زامبی،روح و ..که اکنون حتی دارای شخصیت مستقل شده و مختصات ویژه خود را دارند.عجیب آن است که کودکان نیز از این آثار استقبال کرده و به نوعی مخاطبان این نوع آثار کودکان و نوجوانان هستند که از همان ابتدا با این میزان خشونت و از هم گسیختگی به نحو مطلوبی آشنا می شوند.در این مطلب قصد دارم که چند نمونه از این شخصیت ها را که اکنون به یکی ازگونه های فرعی سینما بدل شده اند را معرفی و نحوه ورودشان به دنیای سینما را شرح دهم.

 

 

زامبی ها

زامبی ها موجوداتی هستند که توسط افرادی با استفاده از قدرت سحر و جادو هدایت            می شوند.این موجودات بیشتر ریشه در باورهای معنوی مردم غرب آفریقا(وودو)دارند.جرقه این نوع فیلمها در سال 1968 با فیلم شب مرده های زنده توسط جرج ای .رومرو زده شد.باور دیگری در سنت های وودو وجود دارد ستاره زامبی است که قسمتی از روح انسان را تشکیل می دهد که توسط یک ساحر تسخیر شده و برای افزایش نیروی خود از آن استفاده می کند.همچنین در افسانه های وودو گفته میشود که زامبی ها با مقداری نمک دوباره به گورهای خود باز می گردند.

مفاهیم فیلم های زامبی جدید تماما به فیلم 1968 رومرو با عنوان شبِ مردگان زنده تعلق دارد.در این فیلمها رومرو زامبی را با یک خون آشام پیوند زد.چیزی که باعث شد تا او قدرت و توانی  مانند یک هیولا به دست آورد و این موجب خلق یک تصویر فاجعه آمیز از هیولاهایی می شود که اکنون به عنوان زامبی های رومرویی شناخته می شوند.راجر ایبرت منتقد شیکاگو سان تایمز از صاحبان سالن نمایش و خانواده هایی که به فرزندان اجازه دسترسی به این فیلم را میدهند گله کرده است و گفته:"من فکر نمی کنم کودکان کم سن و سال واقعا بدانند که چه ضربه ای به آنها وارد می شود.آنها به سینما رفتن عادت دارند،درست،و بعضی از فیلم های ترسناک را نیز دیده اند،درست،ولی این فیلم چیز دیگری است.بر اساس نظر ایبرت فیلم به سرعت بر تماشاگرانش تاثیر گذاشته است."کودکان حاضر در جمعیت ساکت شده بودند و در سالن سکوت کامل حکمفرما بود.فیلم تقریبا تا نیمه یک فیلم ترسناک معمولی و خوشایند بود ولی به طور غیر منتظره ای وحشتناک شد.یک دختر کوچک شاید نه ساله کنار راهروی کناری من خیلی آرام روی صندلی نشسته بود و گریه می کرد."

دوباره سازی رومرو از زامبی ها در جملات موضوعی اش جالب توجه است .او نه فقط از زامبی ها به خاطر خودشان بلکه به عنوان وسیله ای برای نقد معضلات اجتماعی دنیای واقعی مثل بی کفایتی حکومت،مهندسی زیست،اثیری،طمع و استثمار استفاده می کند در حالیکه بعد از این تاثیراتی بسی مخرب تر را باعث می شود..

شب مرده های زنده اولین فیلم از شش فیلم مجموعه مردگان زنده بود.نابودی جامعه در نتیجه هجوم زامبی ها ذاتا با مفهوم زامبی های جدید گره خورده است که در بی شمار برنامه شبانگاهی  مربوط به زامبی ها تصویر شده است.کیم پافرنروس استاد دانشگاه نوشته که"بیش از هر هیولای دیگری زامبی ها صریحا فاجعه آمیز ترند. آنها تا آنجایی که ما می دانیم نماد پایان دنیا هستند."

شب مرده های زنده هیچ سندی برای وجود موجوداتی مانند زامبی نبود.در این فیلم به زامبی ها همانند هیولا ها در یک گزارش خبری تلویزیونی اشاره می شود.با این حال اما دنیای زامبی ها دوباره توسط رومرو در فیلم سال 1978 او "طلوع مردگان" مورد استفاده قرار گرفت و در یک دیالوگ نیز این مساله صریحا مورد اشاره قرار گرفت و این موجودات را با یک پیشینه تاریخی هاییتی-آفریقایی نامعلوم رسما به عنوان یک الگو و موجود آرمانی معرفی کرد.

طلوع مردگان با این عنوان تنها چند ماه قبل از زامبی2 لوسیو فولسی منتشر شد.حماسه خون آلود فولسی علی رغم باور عمومی که آن فیلم به خاطر موفقیت حاصل از طلوع مردگان ساخته شد همزمان با فیلمنامه طلوع مردگان رومرو فیلمبرداری شد.تنها دلیل این باور نیز تغییر نام طلوع مردگان به زامبی 2 بود (کلمه طلوع معمولا با زامبی در دیگر کشور ها به کار می رود.)

اوایل دهه 80 معرفی زامبی ها در فیلمهای چینی و آسیایی که اغلب با هنر مادی و ادغام فیلمهای ترسناکی که زامبی ها را به عنوان موجوداتی متحرک با  قدرت جادو و با هدف نبرد مشخص می کردند جالب توجه بود.اگرچه این ایده هرگز کشش لازم را برای تبدیل شدن به یک ژانر فرعی ترسناک نداشت،امروزه اما زامبی ها هنوز به عنوان  موجودات شرورهنر مادی در برخی فیلمها استفاده می شوند.

جهنم مرده های زنده(1981)اولین فیلمی که به وجود آمدن و تکثیر زامبی ها را به یک نوع گاز موتوژنیک نسبت می داد ، بعدها با گاز تریکسین در فیلم 1985 دن اوبانون ؛ بازگشت مرده های زنده مورد تقلید قرار گرفت.بازگشت مرده های زنده مایه های کمدی بیشتری از فیلمهای رومرو داشت و اولین فیلمی بود که زامبی ها را به عنوان موجوداتی که به مغز انسان به جای جسم او میل پیدا می کردند، شخصیت بخشید. (این موضوع سبب ایجاد واژه ی مغز به عنوان بخشی از ادبیات زامبی ها نیز شد)و همچنین منبعی برای کلیشه های آشنای امروزیِ دریدن مغز توسط زامبی ها که همه جا می بینیم بود.

اواسط دهه  80 تعداد اندکی فیلم زامبی تولید شد.مجموعه مرگ اویل (که در نوع خود بسیار تاثیرگذار و قابل توجه بود) اما از لحاظ فنی فیلم زامبی نبودند ولی به هر حال فیلمهایی دارای مضمون اهریمنی بودند.جان بخشی دوباره(1985) که با بی دقتی تمام بر اساس داستان لوورکرافت ساخته شده بود خارج از این ژانر فرعی قرار گرفت و متفق القول صدای همه منتقدان را در آورد والبته به موفقیتی نسبی نیز دست یافت ، با این حال تقریبا روز مردگان (1985) را از لحاظ بازگشت سرمایه پشت سر گذاشت .توصیف دقیق لوورکرافت در باره فیلم قابل توجه است:"زامبی ها در این فیلم با زامبی های دیگر فیلم های دوران های دیگری سازگار است.و احتمالا تماشاگر از اینکه آنها تقریبا از داستان های زمان 1921 تا به حال هیچ تغییری نکرده اند منزجر خواهد شد."فیلم 1988 وس کریون؛ "مار و رنگین کمان"که بر اساس کتاب داستانهای واقعی وید دیویس بود تلاش کرد تا دوباره ژانر فرعی زامبی ها را با ریشه های وودو- هائیتی که از آن الهام می گرفت مرتبط سازد.

فیلم هر دو احتمال ماوراءالطبیعه و علمی بودن برای زامبی ها و دیگر جنبه های وودو را مطرح می کند اگرچه توضیحات علمی آنها  مانند کاربرد سم تترودوتوکسین با اعتراض مجامع علمی مواجه شد.

فیلم بازگشت خوبی بود و موفقیت مالی نسبی هم بدست آورد و از این نظر که شاید تنها فیلم زامبی با عقاید وودوی جدی زمان های اخیر بود نیز قابل توجه است.(آخر هفته در برنیز 2 در واقع به این اندازه جدی نبود). همچنین در سال 1988 زامبی های رومرو که در فیلم پیکر مومی خلق شدند به نوعی فیلم را به دنیای فیلم شب مرده های زنده بردند.

پس از اواسط دهه 80 این ژانر فرعی بیشتر به شبکه زیزمینی محدود شد.محصولات جدید شامل فیلم خون آلود پیتر جکسون مغز مرده(1992) که همزمان با عنوان زنده مرده در آمریکا پخش شد.فیلم کمیک باب بالابان گذشته دوست پسر من(1993) که در آن یک پسر دبیرستانی می خواهد که عشقش به یک دختر و همچنین به جسم و گوشت انسان را ابراز کند.و فیلم مایکل سواویDellamorte Dellamore(1994)  که همزمان با عنوان مرد گورستان در آمریکا پخش شد.چندین سال بعد زامبی ها  رنسانسی را در سینمای کم خرج آسیا با هجوم ناگهانی فیلمهای گوناگونی مثل زامبی زیستی(1998)،صفر وحشی(1999)،به دردنخور(1999)،مقابله(2000) و Stacy(2001) به وجود آوردند.

در فیلم 1993 دیزنی با عنوان " تردستی" یک زامبی خوب به نام بیلی باتچرسون با بازی دوگ جونز معرفی شد که در عین حال به عنوان  نوعی زامبی جدید با هوش،نجیب،مهربان و قهرمان نشان داده شده بود.

آغاز هزاره جدید همزمان با موفقیت در گیشه در طول یک دهه بود که ژانر فرعی زامبی ها یک حیات مجدد را تجربه می کرد: فیلمهایی همچون رزیدنت اویل (2002،2004،2007) ،دوباره سازی طلوع مردگان(2004)،فیلمهای انگلیسی 28 روز بعد و 28 هفته بعد(2002 ،2007)و تقلید "شان مردگان"(2004).این علاقه جدید به رومرو این اجازه را داد تا چهارمین اثرش را از سری فیلمهای زامبی بسازد؛سرزمین مردگان که در تابستان 2005پخش شد.رومرو اخیرا با ساخت فیلم خاطرات یک مرده(2008) به دوران آغازین این فیلمها برگشته است.این نکته نیز قابل توجه است که نمایش زامبی ها که به طور روزافزونی طرفدارانی پیدا می کند از نظر زیستی میتواند روی مردم تاثیر گذاشته و آنها را آلوده کند که این احتمالا بیشتر به خاطر سری فیلمهای 28 روز بعد و رزیدنت اویل است.اخیرا فیلم Colin(2008)  محصول انگلستان گامهایی را در استفاده از مهارت دوربین روی دست برای نمایش از نقطه دید زامبی که به شخصیت اصلی فیلم حمله می کند برداشته است. در عین حال برخی از خاطرات زندگی پیش از خروج از گور آنها را تداعی می کند.

این فیلم  در جشنواره کن 2009 نمایش داده شد و توسط کمپانی کالیدوسکوپ در بریتانیا در تاریخ 31 اکتبر 2009 پخش شد.فیلم لغزش(2006) زامبی ها را در قالب موجوداتی که به انگلهای بیگانه آلوده می شوند تصویر می کند و سیاره وحشت محصول 2007 که ظهور زامبی ها را به علت سلاحهای زیستی نسبت می دهد.فیلمهای کمدی زامبی های "پوست کن" و "سکه جعلی" نیز این رویکرد را داشتند.

به عنوان بخشی از این اقبال مجدد،نسخه های دی وی دی متعددی از فیلمهای زامبی وجود داشت که با بودجه بسیار کم فیلمسازان و با استفاده از تکنیک دیجیتال ساخته شده است .این فیلم ها غالبا در حراجی های آنلاین از طریق پخش کننده های خودشان به فروش می رسد یا اینکه مغازه های کرایه دهنده آنهار را اجاره می دهند و یا حتی به طور بین المللی در جاهایی مثل تایلند پخش می شوند.

مجله US Today بیان می کند که" دار و دسته زامبی ها همه جا هستند به ویژه روی صحنه و در صفحه نمایش،هیچ چیز نمی تواند حمله آنها را متوقف کند"

در عین حال این نکته قابل توجه است که هجوم زامبی ها علاوه بر سینما در رسانه دیگری چون تلویزیون و همچنین هنرهایی چون موسیقی،ادبیات و همچنین صنعت بازی جای خود را باز کرده است.

ومپایر ها(خون آشام)

علل به وجود آمدن خون آشام ها بسیار است و در فرهنگ های مختلف با هم تفاوت دارد.در سنت های اسلاویچ و چینی هر شخصی که توسط یک حیوان به خصوص سگ یا  گربه زخمی شده بود وحشت می کرد تا مبادا به یک Undead(موجوداتی که مرده اند ولی طوری رفتار می کنند گویی زنده هستند)تبدیل شود.همچنین زخمی که با آب جوش درمان نشده بود نیز در این خطر بود.در فرهنگ روس خون آشام ها به کسانی گفته می شد که یا جادوگرند یا افرادی هستند که در زمان حیات خود علیه کلیسا شورش کرده اند.

رسوم فرهنگی تمایلی به اینکه جسد تازه دفن شده به یک Undeadتبدیل شود ندارد به همین دلیل دفن جسد ها به صورت وارونه شایع بود.همانطور که اشیایی مثل داس نزدیک گور برای مقابله با هر شیطانی که وارد جسم می شود یا راضی کردن شخص مرده  برای اینکه آرزو نکند از تابوتش خارج شود قرار می دادند.این روش نیز مانند شیوه قرار دادن سکه داخل دهان جسد برای پرداخت حق عبور به منظور گذشتن از رود استیکس در جهان اسفل در یونان باستان است.

این بحث هم مطرح بود که در عوض هر سکه قصد داشتند هر شیطانی را از ورود به جسم دفع کنند.و این احتمالا بر فرهنگ های خون آشامی نسل های بعدی تاثیر گذاشته است.این سنت در فرهنگ عامه نوین یونان درباره وریکولاکاس که یک قطعه موم وقطعه ای سفال با نوشته :عیسی پیروز است روی جسد می گذاشتند تا به یک خون آشام تبدیل نشود نیز صادق است.دیگر روشهای تجربه شده مشترک در اروپا از این جمله بود: ریختن دانه های خشخاش ، ارزن یا شن و ماسه روی زمین در محدوده قبر به این نیت که خون آشام را تمام شب با استفاده از دانه های روی زمین مشغول کند.که این در نهایت باعث سفت شدن زانوها و زمین گیر شدن خون آشام مورد نظر می شد. این نیز نشان دهنده وجود یک سری خون آشام مبتلا به وسواس شمارش بود.

روایت های مشابه چینی بیان می کند که اگر یک خون آشام از یک کیسه برنج گذر کند ناچار است هر دانه ای را بشمارد.این شیوه ای است که در افسانه های شبه قاره هند و همچنین در داستان های ساحران و دیگر انواع شیاطین ،ارواح خبیث یا دیگر موجودات در آمریکای جنوبی نیز با آن روبرو هستیم.

خون آشام اکنون به یک جزء ثابت در داستان ها تبدیل شده است..چنین داستان هایی با آغاز قرن هجدهم شروع شدند و با داستان های کوتاه در قرن نوزدهم ادامه یافتند که اولین و تاثیرگذارترین آنها داستان خون آشام جان پولیدوری محصول سال 1819 بود که در آن خون آشامی به نام لرد روثون را تصویر کرد. اعمال لرد روثون بیشتر در سری نمایشهای خون آشامی کشف شد که او نقش ضد قهرمان را ایفا می کرد.تم خون آشامی در مجموعه نشریاتی موسوم به مجلات ده سنتی همچون وارنی خون آشام (1847) ادامه یافت و بالاخره در برجسته  ترین رمان خون آشامی تمام دوران دراکولا برام استوکر که در سال 1897 منتشر شد به اوج خود رسید.  بعلاوه برخی نسبت ها و خصیصه ها نیز به عنوان عضو جدایی ناپذیر خون آشام ها ثبت شده است:دندان نیش و آسیب پذیری نسبت به نور خورشیدکه در دوره ای از قرن نوزده با وارنی خون آشام  و  کنت دراکولا  که هر دوی آنها با دندانهای برآمده متولد شده بودند و نسفراتوی مورنا محصول1922 که از نور خورشید وحشت داشت ظاهر شدند.شنل نیز در تولیدات صحنه ای دهه  20 با یک یقه بلند که توسط نمایشنامه نویسی به نام همیلتون دین برای کمک به غیب شدن خون آشام روی صحنه معرفی شد به وجود آمد.لرد روثون و وارنی قادر بودند با نور ماه قدرت بگیرند اگرچه هیچ پیش زمینه ای از آن در فرهنگ عامه وجود نداشت یا صریحا قید نشده بود. فنا ناپذیری نیز دیگر ویژگی است که عمیقا در ادبیات و فیلم های خون آشامی به آن پرداخته می شد که این نیز بیشتر به خاطر ارزش زندگی ابدی به وجود آمد، یعنی یک نیاز بی پایان به خون همچون گذشته.

خون آشام ها یکی از سرآمدترین  و قدیمی ترین شکل های فیلم های ترسناک به حساب می آیند.خون آشام ها ثابت کرده اند که محتوایی غنی برای صنعت فیلم و بازی به شمار می روند.در بیشتر این نوع فیلم ها دراکولا شخصیتی اساسی است و بسیاری از فیلمهای اولیه نیز بر اساس شخصیت دراکولا یا بسیار به آن نزدیک بودند.فیلم هایی مثل فیلم برجسته صامت آلمانی1922 ؛نسفراتو به کارگردانی ف.و.مورنا  اولین فیلمی بود که دراکولا را تصویر کرد اگرچه که نتوانست برای تقلید از نامها و شخصیت های دراکولا اجازه همسر استوکر را کسب کند و ناچار شد بسیاری از جنبه های فیلم را تغییر دهد بعلاوه فیلم دراکولای یونیورسال محصول1931  با بازی بلا لوگسی ، که اولین فیلم ناطقی بود که دراکولا را به نمایش گذاشت.این دهه چندین فیلم خون آشامی دیگر را به خود دید که مهمترین آنها دختر دراکولا(1936)است.

افسانه خون آشام  وقتی که دراکولا برای نسل جدید با مجموعه مشهور فیلمهای کمپانی هامر با بازی کریستوفر لی تجلی کرد به صنعت سینما پیوست .فیلم موفق دراکولا محصول 1958 با بازی لی با هفت دنباله دیگر ادامه یافت.با آغاز دهه 70 خون آشام ها در فیلم ها با آثاری مثل کانت یورگای خون آشام(1970) گسترش یافتند: یک کنت افریقایی در 1972 به نام بلاکولا،یک فیلم خون آشامی نسفراتو مانند در 1979 به نام Salem’s Lot و دوباره سازی خود نسفراتو با عنوان نسفراتوی خون آشام با کلاوس کینسکی در همان سال از این مجموعه بودند.چندین فیلم نیز خون آشام ها را در قالب زن نشان داده و آنها را مخالف ،همجنس باز و ستیزه جو به نمایش گذاشتند مثل فیلم عشاق خون آشام محصول کمپانی هامر  در سال 1970 که بر پایه رمان کارمیلا بود اگرچه که خط داستانی هنوز پیرامون شخصیت مرکزی خون آشام بود.ماجرای خلبان دن کورتیس در مجموعه تلویزیونی  1972؛کولچاک:ساقه ساز شب هم پیرامون یک گزراشگر به نام کارل کولچاک بود که یک خون آشام را درمنطقه لاس وگاس استریپ شکار می کند.فیلمهای بعدی آشفتگی بیشتری را در خط داستانی خود داشتند با کمی تمرکز بر شخصیت شکارچی خون آشام مانند بلید در فیلم کمیک مارول بلید و فیلم بافی خون آشام این مطلب روشن تر می شود. .بافی در 1992 پخش شد که حاکی از حضور خون آشام ها در قاب تلویزیون بود.با این حال هنوز هم بعضی ها خون آشام را به عنوان یک سردسته نشان می دهند مانند فیلم گرسنه 1993، مصاحبه با خون آشام(1994) و دنبال  غیر مستقیم آن  ملکه دوزخی و مجموعه نور ماه محصول2007.ولی در مجموع دراکولای برام استوکر فیلم قابل توجه 1992 تا به حال بهترین فیلم در این رابطه بوده است.این افزایش علاقه در طرح داستانی خون آشامی منجر به نمایش شخصیت خون آشام ها در فیلم ها شد، مانند Underworld ، Van Helsing ، فیلم روسی تماشای شبانه و مینی سریال دوباره سازی شده Salem’s Lot  که هر دو در سال 2004 تولید شدند .مجموعه گره های خونی که نخستین بار در شبکه لایف تایم در سال 2007 نمایش داده شد ،شخصیتی به نام هنری فیتزروی؛ پسر نامشروع هنری هشتم انگلستان که به یک خون آشام تبدیل شده بود و با یک کاراگاه اسبق زن در تورنتوی کنونی همراه می شد را تصویر می کرد.مجموعه سال 2008 شبکه HBOنیز با عنوان خون واقعی تصویری جنوبی از خون آشامان ارائه داد.

محبوبیت ادامه دار خون آشام  به ترکیبی از دو عامل نسبت داده شده است:نمایش صحنه های غیر اخلاقی و ترس همیشگی از فانی شدن.دیگر مجموعه های خون آشامی که اخیرا پخش شده حماسه گرگ و میش است  که مجموعه فیلم هایی بر اساس کتابی با همین عنوان اثر خانم استفان مه یر است.و فیلم محصول  سال2010 با عنوان روزشکنان ، نیز پدیده خون آشامی را به عنوان یک بیماری ویروسی تصویر می کند و این مفهوم را که خون آشام ها نیمی از زندگی طبیعی جدید خود را با قهوه و خون تکمیل می کنند.

منبع:سایت های اینترنتی

 

 

 

سینما علیه سینما

منتشر شده در روزنامه بانی فیلم شماره 1779-12 مرداد 1389

سینما علیه سینما

سینمای ایران از چیزی حدود 80 سال پیش که به طور جدی اولین فیلمها را به خود دیده است موضوعات و داستان های بسیاری را دستمایه کار خود قرار داده است.در این میان اما فیلمسازانی بوده اند که خود فیلم یا به عبارتی سینما را موضوع و محور فیلم خود قرار  داده اند که سهم بازیگری البته در این آثار بیشتر بوده است.چرا که دنیای بازیگری و پرداخت به  بازیگر به عنوان یک شخصیت همواره می تواند جلوه های زیبایی از آشکار و پنهان این بخش از سینما را پیش روی مخاطبان قرار دهد.در فهرست زیر نگاهی کوتاه به برخی از این فیلمها که  در یک بازه تقریبا 20 ساله ساخته شده اند خواهیم داشت.

ناصرالدین شاه آکتور سینما1370 

در این فیلم شیرین سینما ترکیبی است از فیلمهای تاریخ سینما که در مقطعی به نوعی وارد دربار شاه شهید میشوند .یک سینما پارادیزوی ایرانی البته نه به تراژیکی آن.ترکیبی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران از دختر لر که اتفاقا سوگلی شاه هم میشود! و قیصر که ماموریت  شاه برای از میان برداشتن امیر کبیر هم بر گردن او می افتد و رضا موتوری ، تا کندو و طبیعت بیجان و رگبار که در این آخری آتیه فیلم انتظار عکاسباشی دربار را هم میکشد و به انتظار او مدتها را در جایی دور سپری میکند.فیلم بسیار زیبا سینما و تأثیر آن را در قالبی فانتزی بیان میکند که فکر کنم سینمایی ترین فیلمی که با موضوع سینما ساخته شده همین باشد که زیاد هم قدر ندیده است.

هنرپیشه 1371

در این فیلم یک بازیگر سینما با مشکلات زندگی خود دست و پنجه نرم می کند.همسر بازیگر که زن شیرین عقلی است برای رام کردن شوهر خود به رمال ها روی می آورد.زن از او می خواهد که برای بچه دار شدن همسر دیگری بگیرد و زنی کلی را می آورد تا با او ازدواج کند که حتی او هم نمیتواند کمکی به او بکند که حتی زنِ هنرپیشه را به خاطر توجهات او به زن کلی به جنون هم میکشاند.فیلم نگاه تلخی دارد به زندگی یک بازیگر سینما که اتفاقا بازیگری کمدی نیز هست  و سعی دارد بگوید که این چهره خندان و هنرپیشه فیلم های روی پرده در زندگی مصائبی بس سخت تر از مردم عادی دارد و فقط روی پرده است که میتواند بخندد و بخنداند.در نهایت بازیگر سینما را کنار گذاشته و به زندگی عادی و تازه ای مانند بقیه روی می آورد.

سلام سینما 1372

یک کارگردان سینما قصد دارد برای فیلم تازه اش از نابازیگران استفاده کند به همبن منظور در یک فراخوان از همه علاقه مندان به بازیگری دعوت می کند تا در روز موعود برای تست بازیگری بیایند.فیلم که اتفلقا به مناسبت صد سالگی سینما ساخته میشود نمایانگر عشق و علاقه جوانان به حضور در سینما را  در  اوایل دهه  هفتاد نشان می دهد که اتفاقا واقعی نیز هست و تمام تصاویر مستندوار جلوی دوربین محمود کلاری رفته است.شاید به نوعی فیلم مقدمه ای باشد برای فیلم هایی از این دست .حتی میتوان گفت این فیلم به نوعی در مقابل سینما سینماست دیگر فیلم این فهرست قرار می گیرد.در آن فیلم همه سینما را دوست داشتند ولی به دلیل وضعیت موجود حاضر به همکاری به عنوان دست اندر کار یا بازیگرنمی شدند و بعضا بازی در سینما را نفی می کردند به ویژه برای خانمها.ولی در این فیلم همه شیفته حضور در سینما هستند و از هر ترفندی برای پذیرفته شدن در تست کارگردان استفاده میکنند و رویای بازیگری را در سر می پرورانند.صف های طویل علاقه مندانی که اطراف باغ فردوس ایستاده اند تا در تست بازیگری شرکت کنند خود شاهدی بر این مدعاست که البته تنها بخشی از آنها که اتفاقا خانمها هم در آن کم نیستند در فیلم جای گرفتند.از 5000 نفری که برای تست آمده بودند  پس از چندین گزینش در نهایت 100 نفر برای حضور در این فیلم انتخاب  شدند که باز هم در فیلم بیشتر شاهد بازی خانمها هستیم.

سینما سینماست 1375

همان طور که از نام فیلم پیداست فیلم اساسا درباره سینماست.داستان دختری است که به دنبال بازی در فیلم یک کارگردان به مقابله با خانواده اش بر می آید و تلاش کارگردان را که به همین بهانه سعی در تغییر نگرش مردم نسبت به سینما و فعالیت در این حرفه را داردکه عاقبت هم مفید واقع می شود و ژدر دختر رضایت می دهد.فیلم گاهی ساختاری مستند گونه پیدا میکند و نظرات مردم و ذهنیت انها درباره سینما از منظر این کارگردان را روایت میکند.می توان گفت که مرتبط ترین فیلم که درباره کلیت سینما و تاثیر آن در جامعه ساخته شده همین فیلم است و آن را به قضاوت مردم و دست اندرکاران وا میگذارد تا نظر خود را درباره سینما بگویند.

میکس 1378

هجویه ای است از تلاش گروهی برای آماده ساز ی یک فیلم به جشنواره که در واقه فیلم نیز فیلم خود کارگردان میکس است.کمدی قدرندیده ای که تلاش بخشی از سینما را روایت می کند که به اصطلاح پشت دوربین فعالیت می کنند و دیده نمی شوند ولی حالا همین افراد هستند که برای هر چه سریعتر رساندن فیلم به دفتر جشنواره در تکاپو هستند.در این راه البته با مشکلاتی نیز مواجه می شوند؛ آماده نبودن موسیقی ، نرسیدن برخی صحنه ها ، فرسودگی دستگاه های لابراتوار و خستگی و کلافگی کارگردان و حتی ریختن حلقه های فیلم کف خیابان در راه رسیدن به دفتر جشنواره نیز از این نمونه است.

سینما در این فیلم از منظری روایت می شود که بیشتر مشکلات عوامل را پس از به اتمام رسیدن کار اصلی که در واقع ثبت لحضات فیلم است باز گو می کند که اتفاقا مشکلات تازه از این مقطع آغاز می شود و این عوامل پشت صحنه هستند که سرنوشت فیلم را رقم می زنند.

 

عشق شیشه ای 1378

با کمی اغماض این فیلم را هم در این فهرست می آورم.فیلم زندگی یک آرتیست سینما که اغلب نقشهای فرعی به او پیشنهاد میشود که اتفاقا کتک  خور یا حتی مرده هم از این نقشها هستند خسته و نا امید از زندگی و عشق قصد خود کشی دارد را روایت می کند.آشنایی تصادفی او با دختری جوان مسیر زندگیش را تغییر می دهد .فیلم به نوعی زندگی بخشی از بازیگران سینما را نشان میدهد که یا نقش کتک خور قهرمان را بازی میکنند و یا حتی نش یک مرده را.فیلمی طنز درباره عشق و سینما.

مزاحم 1380

سینما در این فیلم سیروس الوند نقشی محوری دارد .نیما دادگر بازیگر ی با سابقه و محبوب(با بازی زنده یاد شکیبایی) است که دچار مشکلاتی میشود.فیلم به مشکلات پیرامون بازیگر سینما و دردسرهایی که برایش ایجاد میشود می پردازد.جوانی که حالا نامزدش همسر بازیگر محبوب شده به دنبال انتقام از نیما دادگر است و برایش مزاحمتهایی ایجاد میکند.البته بازیگر خود نیز بی گناه نیست و میبینیم که در حضور زن خود همسر دیگری دارد تا به آن وسیله  شاید صاحب فرزند شود که این اتفاق هم نمی افتد.در مجموع فیلم از سینما دفاع نمی کند  و حتی به نوعی عاقبت درگیری با آن را مشکل ساز هم نشان میدهد.

ستاره ها:

فیلم ها اساسا با محوریت سینما به ویژه بخش جذاب آن بازیگری ساخته شده است.در ستاره است قصه بازیگر زن ستاره ای را میبینیم که تصمیم دارد در فیلم  دانشجوی جوانی که عنوان ژایان نامه او نیز هست بازی کند  ولی در این راه با مشکلاتی روبرو می شود و وارد دنیایی متفاوت از دنیای خود می شود و فضایی تازه را تجربه میکند

در ستاره می شود قصه جوانی را می بینیم که آرزوی ستاره شدن را در سر می پروراند  ولی هنوز نقشی جدی به او واگذار نشده است .او پدرش را برای بازی در فیلمی معرفی می کند.پدر که بازیگر با سابقه تئاتر بوده و تجربه بسیاری در این زمینه دارد در مقابل دوربین سینما کم می آورد و حتی تحقیر هم میشود و دختر هم عاقبت از هدفش باز می ماند.

و در نهایت ستاره بود روایت زنی است که در یکی از سالن های قدیمی تئاتر  تهران مرده و روزنامه نگار جوانی به سراغ او میرود و بحث بر سر این است که آیا او همان دختر لر معروف است یا نه که بعدا معلوم میشود این طور نبوده و فقط نام هر دوی آنها روح انگیز بوده است و او فقط یک هنرپیشه تئاتر بوده که هویتش هم آشکار نمی شود.خادم این هنرپیشه که خود نیز بازیگر بوده مرگ روح انگیز را باور نمی کند و در نهایت در عشق او میسوزد.خاطرات و کنش هایی که چند بازیگر قدیمی سینما که به گمان اینکه او همان روح انگیز سامی نژاد معروف است به آنجا آمده اند نمایانگر نوع نگاه بازیگران نسل گذشته است که در واقع ستاره های گذشته بوده اند.در مجموع این تریلوژی با این نگاه هدف خود را به پایان می برد که ستاره شدن شاید کمی آسان باشد اما چیزی که مهم است ستاره ماندن است و اینکه بعد از مدتها به قول ابی مشرقی توی مجله ها اسمش خط نخورد و یا حتی فحشش ندهند.

سوپراستار 1386

در این ساخته بحث بر انگیز تهمینه میلانی باز هم بازیگر محور فیلم است.اما این بار او یک قربانی استسینما او را به جایی خارج از ظرفیتهایش رسانده است که حالا در عبور از مرزهای اخلاقی از هیچ راهی فروگذار نمیکند.فیلم تحولی را در زندگی این بازیگر از اخلاق گذشته فیلم که به واسطه ورود دختر نوجوانی که هویتی نا معلوم دارد بوجود می آید را نشان میدهد.باز هم فیلم نظری مثبت به سینما ندارد و حتی می توان گفت که ممکن است سینما برای کسی که ظرفیت لازم را ندارد چقدر وحشتناک باشد.فیلم البته بحث هایی را در پی داشت و سوء برداشت هایی که از موضوع و لحن صریح فیلم شده بود به مذاق برخی خوش نیامد.

صندلی خالی 1386

شاید جالب باشد اما به نظرم این فیلم درباره سینماست.سینما در این فیلم به شکلی فانتزی وار مطرح می شود.فیلمی در حال ساخت است که کارگردان که  به خاطر اشتباهی که کرده به دادگاهی برزخ گونه احضار می شود و مورد بازخواست قرار میگیرد ولی در واقع این نیز بخشی از خود فیلم کارگردان است که اتفاقا مشکلات روحی فراوانی نیز دارد.کل فیلم در واقع یک فیلم در فیلم است که حتی در آن باز هم یک کارگردان است که فیلمی می سازد درباره یک زوج جوان که از اینکه فرزندشان ناقص به دنیا بیاید در هراسند و به دنبال سقط آن هستند.و فیلم باز هم با سینما پایان میابد و در یکه ایده درخشان در سکانسی کارتونی کودکی که در فیلم کارگردان او ناقص به دنیا آمده حالا بزرگ شده و نابیناست و با ورود به یک اتاق مونتاژ فیلم که میتوان گفت مونتاز همان فیلم است با تماس نگاتیوها به چشمانش بینایی اش را باز می یابد و جادوی سینما را بیش از پیش نشانمان می دهد.

وقتی همه خوابیم 1387

سینما در این ساخته جنجالی بهرام بیضایی متهم به بی رحمی و بی اخلاقی میشود.کارگردانی مجبور است به خاطر جذب سرمایه کار و فشار تهیه کننده ابتدا بازیگران فیلم را عوض کند و به اصطلاح از بازیگران چهره و گیشه استفاده کند سپس فیلمنامه دستخوش تغییر و در نهایت کارگردان اخراج میشود و فیلم به کلی تغییر میکند.زبان صریح و بی پرده فیلم البته به کسانی که باید بر بخورد برخورد و حاشیه هایی را نیز برای فیلم به همراه داشت و حتی پا را از مرزهای اخلاقی در برابر فیلمسازی با سابقه فراتر گذاشت.در مجموع سینما در این فیلم تبدیل به یک تراژدی می شود که فیلم اصلی فقط در رویاست که به سرانجام می رسد و به واقع فیلم یا به عبارتی هنر قربانی صنعت و سرمایه مداری میشود.