تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۳۵ مطلب با موضوع «سینمانگار» ثبت شده است

چه بر سرمان آمده

درباره اتفاقات اخیر و فضای دوقطبی ایجاد شده پیرامون مرگ خواننده جوان

چه بر سرمان آمده؟

مرگ انسان خوب در هر شرایط و با هر شکلی یکی از درآوردترین رخدادهاست. می خواهد بر اثر کهولت سن باشد یا بیماری صعب العلاجی او را از ادامه زندگی بازدارد. آنچه در روزهای گذشته و به سیاق همیشه در میان جامعه و به خصوص در فضای مجازی -که به قول احسان علیخانی یک روز باید خودمان را از او پس بگیریم- افتاده به هجویه ای می ماند که معلوم نیست سرمنشاء آن کجاست. این قضاوت های بی دلیل و تنها از روی ذهنیات و ادله ناقص از چه زمانی بر سر ما نازل شده و تا چه زمانی قرار است ادامه پیدا کند و این بهره برداری های شخصی و قائم به ذات از هر اتفاق و در هر شرایطی چه وقت متوقف خواهد شد و دست از سر جامعه بر خواهد داشت خدا می داند و بس. مرتضی پاشایی، خواننده جوانی که اتفاقا صدای بسیار خوبی هم داشته(صدایی که حزن انگیز است و بیشترین ارتباط را با نسل جوان برقرار می کند) و به گواه نزدیکان و رفقایش شخصیت آرام و بی شیله و پیله ای داشته، پس از مدتها مبارزه با هیولای سرطان از دنیا می رود و ناگهان هجمه ای از نظرات و انتقادها و برداشت های شخصی فضا مجازی و حرفهای درگوشی را پر می کند. عده ای به سوگ او می نشینند و با هر ابزار و روشی که می دانند تلاش می کنند یادش را گرامی دارند و عده ای اینها را به مرده پرستی متهم می کنند. دسته ای این کارها را برای خواننده جوان و کم سابقه ای بی دلیل و افراط می دانند و گروه دیگری داد بر سر می آورند که چرا آدمها دیگر فراموش شده اند و چرا برای آنها و در زمان زنده بودنشان این قسم فعالیت ها را انجام نمی دهید؟ در اینکه در جامعه ما متاسفانه عده ای به افراد در زمان حیاتشان کمتر بها می دهند و درست در زمانی که دسشان از دنیا کوتاه شد محبوب دلها می شوند و یادنامه برایشان نوشته می شود، شکی نیست. به دلیل شرایط اجتماعی  یا هر چیز دیگر به هر حال به قول فرخزاد مردم قهرمان مرده را بیشتر از قهرمان زنده دوست دارند. قطعا که رفتار غلطی است. به قول شاعر زنده را تا زنده هست باید فریادش رسید ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود. چیزی که در این میان پیش می آید انبوه حرفها، کنایه ها، و بدبختانه گاه لطیفه ها و جملات نغزی است که آوار می شود و نمی دانم دقیقا باید با چنین رفتارهایی چه کرد. مگر در دنیا کم بوده اند کسانی که به واسطه هنرشان و آثار معدودشان به دلایل مختلف در جوانی از دنیا رفته اند و محبوب دلها شده اند؟ اصلا آن دسته که این قضیه را به مرده پرستی ربط داده اند آیا با خبرند که که همه این افراد در زمان حیات آن مرحوم هیچ کاری نمی کرده اند و اصلا از وجود چنین فردی بی خبر بوده اند؟ آیا کسی که حادترین لحظات و سخت ترین بحران های زندگی اش را با گوش دادن به ترانه های خواننده ای تسلی می بخشد نمی تواند در غم از دست دادن او ماتم بگیرد و اشک بریزد؟ آیا چون فرد متوفی یک خواننده پاپ و در نگاه عده ای عامه پسند بوده باید به چنین حرکت هایی تشر زد و آنها را متهم کرد؟ مگر نه این است که موسیقی پاپ و به خصوص آن سبکی که مرحوم پاشایی ارائه می داد  متعلق به توده مردم است و طبعا هوادارنی بسیار بیشتر از سبک ها و گونه های دیگر موسیقی دارد؟ اصلا مگر نه اینکه موسیقی، هنری تاثیرگذار است و ضریب تاثیرگذاری اش روی مخاطب بسیار بالاست. آیا تکثر آثار برای کسی اعتبار می آفریند یا طول فعالیت حرفه ای فارغ از کیفیت برای کسی ارزش به حساب می آید؟ آیا نمی شود کم عمر کرد و در دلها ماندگار شد؟ یا این هم باید به حساب بدهی هایی گذاشت که معمولا آدمها بعد از مرگشان به عده ای دارند! البته در این میان عده ای مثل همیشه سعی داشتند از آب گل آلود ماهی بگیرند و قضیه را به کانال های گاه نامربوط ربط دهند. از آن بهره برداری سیاسی کنند و به این واسطه برای خودشان اعتبار کسب کنند. فاجعه زمانی رخ می دهد که در حساس ترین لحظات و فراموش ناشدنی ترین دقایق زندگی یک انسان یک آدم، یک مسئول یا هر چیزی که اسمش هست می آید و از این لحظات فیلم تهیه می کند و با افتخار می گذارد روی اینترنت و عده ای هم با افتخار آن را به اشتراک گذاشته و پخش می کنند. من کاری به تاثیر دولت ها و حکومت ها بر جامعه و تغییر منش و خلق و خویشان ندارم اما معتقدم فرهنگ هر جامعه ای از خود آن جامعه شروع می شود و پر و بال می گیرد. از این کار شنیع تر و ویران کننده تر هم هست؟ مادر و پدری که تصویر فرزندش را که به تازگی از دست داده این چنین در فضای مجازی می بیند و متوجه می شود عده ای همچنان در حال پخش و نشر آن هستند، خوب است چه فکری بکند ؟ درونش چه جوش و خروشی رخ دهد و ذهنش چه کنکاش ها که نکند، دل آن دسته که تن به این کار داده اند راضی می شود؟ از دل هر رخداد و واقعه ای می شود به یک نتیجه و برداشت مقطعی و نه صرفا مستدل دست پیدا کرد. مردمی که روانه پارک ها و خیابان ها می شوند و ترانه های زنده یاد پاشایی را زمزمه می کنند و در اصطلاح به هنر و هنرمند بها می دهند قطعا در یک حرکت خودجوش و هماهنگ شده تصمیم نگرفته اند موسیقی پاپ را ارج بنهند و به واسطه این کار حرف هایی مگو بزنند. کسی که حتی به محض مطلع شدن از مرگ مرحوم هم او را شناخته باشد و رفته باشد ترانه هایش را گوش کرده باشد حق دارد در غم از دست دادن او ماتم زده شود. این چه اصول و قراردادی است که با هم می گذاریم و انتظار داریم همه پیرو آن باشند؟ آیا این همان دیکتاتوری و تک بعدی نگری ای نیست و هر روز و هر شب در مذمت آن دم می زنیم و کاغذها سیاه می کنیم؟ اینها که مدام در پی اتفاقات مختلف در حال بیانیه دادن و دسته بندی اقشار جامعه و دو قطبی کردنشان هستند آیا شده از خود بپرسند خودشان دقیقا در کدام گروه و دسته جا خوش کرده اند؟ یا اینکه خدای نکرده خودشان هم هنوز به نتیجه واحدی نرسیده اند و منتظرند به تناسب شرایط و اتفاقات مختلف جایشان را تغییر دهند؟ همین می شود که در پی مرگ تاثرانگیز یکی دیگر از هنرمندان که اتفاقا دلیل مشابهی با مرحوم پاشایی داشته دوباره دست به قضاوت می زنیم و انتظارهای عجیب و غریب داریم. نویسنده ای بیمار و راهی بیمارستان می شود و ما همچنان در حال سخن پراکنی و قضاوت و ربط دادن اتفاقات به یکدیگریم. باز هم تاکید می کنم که عده ای در این میان مثل همیشه از اتفاقات بهره برداری می کنند و با نیت های گوناگون خودشان را وارد قائله می کنند. بر آنها حرجی نیست که خدا خودش جای حق نشسته. ولی من معتقدم مرگ انسان خوب در هر شرایط و به هر شکلی از دردناک ترین اتفاقات است. مرگ هنرمند جوان از دردناک ترین اتفاقات است. مرگ نویسنده جوان، نویسنده کهنسال، بازیگر جوان بازیگر کهنسال و یک فرد عادی که هر روز صبح از خواب بیدار می شود، صبحانه می خورد سر کار می رود و شب به خانه اش باز می گردد. مرگ او نیز از دردناک ترین اتفاقات است. اگر هوس کرده ایم با این یکی هم سر شوخی را باز کنیم و به هر طریق فریاد متفاوت نمایی بزنیم حرفی نیست. سرمان خوش باد.

مردی که پشت ستاره های طلایی اش هم قلبی از طلا داشت...

مردی که پشت ستاره های طلایی اش هم قلبی از طلا داشت...

بعد از اندرو ساریس این دومین منتقد نامداری است که در این سالها از دنیا رفت.با اینکه همیشه خودش را یک رویویو نویس می دانست ولی کدام سینمادوست آگاهی است که از نقدهای مفصل او باخبر نباشد و بخواهد نادانسته صرفا او را به خاطر یادداشتهایش تحسین کند!

ایبرت پیش از آنکه منتقد باشد سینمادوستی با ظرفیت بالا بود که بدون محافظه کاری های مرسوم از فیلم ها می نوشت.اگر دوستشان میداشت با آب و تاب از فیلم می گفت و از هر فرصتی استفاده می کرد تا بتواند فیلم را در میان تماشاگران مطرح کند.امری که با خیل گسترده خوانندگان و طرفدارانش اصلا بعید نبود.اگر فیلم را هم دوست نداشت باز به همان شیوه خاص خودش با ذکر دلیل فیلم را نقد می کرد یا بر آن ریویو می نوشت.به طوری که هر علاقه مند به سینمایی با خواندن یک ریویو می توانست تکلیفش را به کلی با فیلم مشخص کند.سخاوتمندانه به فیلم ها ستاره می داد و افراط نمی کرد.ادای خاصی از خودش در نمی آورد و کار خودش را می کرد.وقتی از شش سال پیش به دلیل عمل جراحی مشکلش دیگر قادر به صحبت کردن نبود چیزی در نگاه و کار حرفه ایش عوض نشد.ذهن سیال جستجوگرش همواره به دنبال لذت بردن از سینما بود.فیلم ها را در سالنی برای خودش می دید اخبار را رصد می کرد و وبلاگش را هم همیشه به روز نگه می داشت.

بدون شک نمی توان نقشی را که او در معرفی و مطرح شدن اسکورسیزی در اوایل دوران کاری اش ایفا کرد ا کتمان نمود.مجموعه ای از نقدها و یادداشت هایی که او بر فیلم های اسکورسیزی می شود خود دلیلی است برای اینکه اسکورسیزی خود بگوید من هنوز هم از اولین فیلم به اندازه او لذت نمی برم.و واقعا همین طور بود.او گاهی از فیلم ها حتی بیشتر از سازندگانش لذت می برد و این احساس را هم به هیچ عنوان پنهان نمی کرد.وقتی در اوایل دهه هفتاد از اسکورسیزی به عنوان استعدادی که دهه های بعد شناخته می شود یاد کرد شاید خیلی کسی به صحت و سقم ادعایش توجهی نشان نمی داد.رابطه این دو منتقد کارگردان را می توان از مهم ترین و پررنگ ترین رابطه های فیلسماز و منتقد تاریخ سینما قلمداد کرد.رابطه ای که تا همین اواخر هم ادامه داشت و اسکورسیزی مستندی را هم درباره ایبرت ساخت.

خوبی اش این بود که آنچه را که در فیلم می دید به بهترین و آسان ترین شکل ممکن بیان می کرد.گاهی زبانش تند بود و در بیشتر موارد شیرین نقد می کرد.می شود از نوشته هایش همچون کلاس درس کوچکی استفاده کرد که چطور بدون روده درازی های مرسوم درباره فیلمی نوشت و با مخاطب ارتباط برقرار کرد.سال گذشته وقتی فیلم اصغر فرهادی را در رتبه نخست فهرست بهترین هایش آورد شاید دیگر کمتر کسی بود که به اعتبار این فیلم شک داشته باشد.چرا که از ایبرت موج سواری روی جریان برنمی آید و بی شک او چیزی در این فیلم دیده که در خیل عظیم فیلم های سال گذشته نبود.

همین سهل و ممتنع بودن نوشته هایش که در بیشتر موارد باعث کج فهمی حتی سینما نویس ها هم می شد او را به عنوان یک منتقد همه فهم و معتبر  نزد سینمادوستان بدل کرده بود.

راجر ایبرت منقد بزرگ و نامداری بود که متاسفانه بیشتر به ریویوهایش شناخته می شود.او تنها کسی است که به خاطر نوشتن نقد های سینمایی برنده جایزه پولیتزر شد و در پیاده روی مشاهیر هم ستاره ای به نامش ثبت شده.مرگ او قطعا ضایعه ای است برای سینمادوستان،منتقدان و سینماگران و جای خالیش در میان نقد ها و نوشته های سینمایی حس خواهد شد.

از حالا به بعد وقتی قرار است برای دیدن فیلمی به وبلاگش رجوع کنیم تا ببینیم به فیلم چند ستاره داده و نظرش راجع بهش چیست باید با مرور نوشته های قبلی اش و ظاهر سر و شکل دار وبلاگش، مرجعِ آگاهمان را برای فیلم دیدن عوض کنیم.شاید سخت باشد ولی در این زمانه باید به این جور تغییرها عادت کرد!

راهنمای فیلم نیمه پایانی 2013

می توان اسمش را گذاشت راهنمایی از تاریخ گذشته مثلا...

 

ضعیف

جوخۀ گنگسترها   Gangster Squad

کارگردان:روبن فلیشر                                                          

فیلمنامه: ویل بیل،پل لیبرمن

بازیگران:جاش برولین،رایان گُسلینگ،اِما استون و شان پن

ژانر:اکشن،جنایی                                                                

محصول: 2013 آمریکا

مدت زمان: 113 دقیقه

خلاصه داستان: میکی کوهن و دار دسته اش به یکی از بانفوذ ترین و جنایتکارترین گروه های مافیایی لس آنجلس بدل شده اند.پلیس در مقابله با آنها عاجز مانده.گروهی گنگستر به سرکردگی گروهبان جان اومارا در صدد مبارزه با او بر می آیند و اقدامات خرابکارانه ای در جهت موقف کردن فعالیت های او انجام می دهند....

درباره سازنده: روبن فلیشر سازنده آثاری چون سرزمین زامبی ها و سی دقیقه یا کمتر هر دو با بازی جس آیزنبرگ پیشتر به عنوان تهیه کننده و سازنده آثار تلویزیونی فعالیت داشته.وی همچنین برادر لوکاس فلیشر بازیگر هم هست.

درباره فیلم: بزرگترین مشکل جوخه گنگسترها فیلمنامه ضعیف و کم مایه آن است.همین مساله سبب شده تا فیلمی که حداقل می توانست به نمونه ای قابل ملاحظه و خوب تبدیل شود عملا چیزی جز یک فیلم سطحی و گذرا نباشد.فیلم مکررا سعی دارد فضای آشنای فیلم های مافیایی همچون پدرخوانده را به خاطر تماشاگر بیاورد و حتی با استفاده از لوکیشن ها و نماهای آشنا بیشتر بر این مهم اصرار می ورزد ولی چون قصه اش از کلیشه های معمول و تکراری فراتر نمی رود به چنین امری هم دست نمی یابد.روابط سطحی و بی سرانجامی که در فیلم شکل می گیرند و با دم دستی ترین حربه هم به پایان می رسند همگی باعث می شوند مخاطب همان ابتدای فیلم دست فیلمساز را بخواند و حداقل چند قدمی از او جلو باشد.در خوش بینانه ترین حالت شاید بتوان گفت فیلم فقط در حد یک ادای دین متوسط به چنین  فیلم هایی ظاهر می شود.همان کلیشه قدیمی جنگ میان پلیس و مافیایی که معمولا در قدرت یک نفر هم افتاده که همه حتی پلیس ها را هم در اختیار دارد و می خواهد همه شهر را از آن خود کند و در این راه از هیچ گونه جنایتی هم فروگذار نمی کند.این وسط با یک معشوقه مشترک هم طرف هستیم که به شکلی کاملا سردستی به دامن پلیس آسیب پذیر -و البته در جای درستش بی رحم- فیلم پا می گذارد.بدون آنکه هیچ زمینه چینی شکل گرفته باشد یا بستر مناسبی برای آن فراهم شده باشد.به عبارت دیگر سعی شده همه چیز در تکراری ترین شکل ممکن خودش برگزار شود و محض رضای خدا هم که شده یک خلاقیت حداقلی در نحوه روایت و چینش وقایع صورت نگیرد.به غیر از این اما فیلم مجموعه از چند عوامل خوب را در کنار هم دارد که فیلمبرداری ،موسیقی و طراحی صحنه از آن جمله اند.به علاوه یک بازی خوب از شان پن که در نقش سردسته خلافکارها بسیار خوب و غیرقابل پیش بینی ظاهر شده.رایان گسلینگ هم با آن چهره حساس و دوست داشتنی نیز به جز چند قسمت خوب ظاهر شده و حالا دیگر باید به چشم یکی از همان شمایل آشنای قهرمان مسلک و آرام نگاهش کنیم که خوب بلد است کجا و چگونه بیشترین تاثیر را روی مخاطب بگذارد.اگر به فیلم های گنگستری و مافیایی علاقه دارید و دلتان برای همچو فضاهایی تنگ شده اگرچه جوخه گنگسترها پیشنهاد ضعیفی است، ولی حداقل می تواند برای ساعتی چند سرگرمتان کند.

 بازتاب منتقدان: ضعیف

امتیاز در سایت آی ام دی بی: 6.8 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 40 درصد

نکته ویژه: حضور شان پن،جاش برولین و رایان گسلینگ در یک فیلم مافیایی!

نمونه ای از دیالوگهای فیلم:

گروهبان جان اومارا(جاش برولین): همه چیزت رو از دست می دی و جنگ رو پیروز میشی،اون موقع تو یه قهرمانی.همه چیزت رو از دست میدی و جنگ رو هم می بازی.اون موقع تو یه احمقی!

خوب

به سوی شگفتی     To The Wonder

کارگردان: ترنس مالیک

فیلمنامه:ترنس مالیک                                                         

بازیگران: بن افلک،اُلگا کوریلِنکو،راچل مک آدامز و خاویر باردم

ژانر: درام

محصول: 2012 آمریکا

مدت زمان: 112  دقیقه

خلاصه داستان: نیل(بن افلک) مسافری آمریکایی در اروپا است که در دیداری دلباخته مارینا(الگا کوریلنکو) می شود.مارینا متعلقه ای اوکراینی است با دختربچه ای ده ساله در فرانسه زندگی می کندبه این ترتیب پاریس مهد عشق بازی های این دو می شود.پس از مدتی نیل در پی یافتن کاری در صدد بازگشت به آمریکا برمی آید.سفر به آمریکا همان و گسست این رابطه هم همان...

درباره سازنده: ترنس مالیک فیلمساز کهنه کار و البته گزیده کار آمریکایی سازنده فیلم هایی چون «خط باریک قرمز» است که در تازه ترین فیلم خود همچون فیلم قبلی اش سعی در ارائه نوعی جهان بینی فلسفی با تصاویری مرموز و رویاگونه داشته.درخت زندگی ساخته پیشین او به غیر از کسب نخل طلای جشنواره کن بازتاب های متفاوتی را هم دریافت کرد.شوالیۀ جام ها دیگر فیلم تازه مالیک که با حضور بازیگرانی چون کیت بلانشت،آنتونیو باندراس،کریستین بل و ناتالی پورتمن هم اکنون آخرین مراحل فنی را پشت سر می گذارد، قرار است امسال به نمایش درآید.

 درباره فیلم: احتمالا دو دیدگاه کلی درباره فیلم های مالیک به ویژه دو فیلم آخرش وجود دارد.عده ای این آثار را اصلا فیلم نمی دانند چون با فیلمنامه ای به معنای مرسوم در آنها روبه رو نیستیم  و عده ای هم اتفاقا به دلیل استفاده درست از تصاویر آنها را در حد شاهکارهایی بلامنازع می دانند.نظر مرا بخواهید چیزی ما بین این دو دیدگاه را قبول دارم.درست است که فیلمنامه در این آثار همچون دیگر آثار به شکل کلاسیک و یا حتی غیرخطی حضور پررنگی ندارد و فقط با یک خط قصه کلی طرف هستیم ولی مالیک هوشمندانه و همچون فیلسوفی تصویرشناس با چینش منطقی و گاه نامتعارف نماها پشت هم و استفاده حداقلی از دیالوگ به بهترین شکل به هدفی که می خواهد می رسد.به سوی شگفتی از این نظر حرف برای گفتن بسیار دارد.فیلم همچون حماسه باشکوهی از تصاویر و رنگ و نور مخاطب را به بزمی غیرقابل تصور فرا می خواند که تابه حال تجربه نکرده.حماسه ای از خواستن ها و نرسیدن ها.عشق به مثابه چرخه ای است که زندگی در آن جریان دارد.اگ نباشد رخوت و رکود همه جا را فرا می گیرد.همچون بیانیه مصوری در رثای عشق و دوست داشتن این فیلم می تواند مخاطب را برای مدتی درگیر خود کند.همچون خلسه ای شیرین و غیر قابل تصور.پاریس در اینجا نیز همچون فیلم هالی دیگر سرمنشا وجود و ظهور است.و البته شکست هم از همین سرزمین شروع می شود.حتی شخصیت کشیش هم که خود حلقه اتصال میان عشاق است درگیر است و از دنیای عجیب و غریب عشق می گوید.به سوی شگفتی فیلم خاص و غریبی است که تا به تماشایش ننشینید متوجه نمی شوید چه می گویم.همانطور که ممکن است عده ای شیفته این فیلم و فیلم هایی از این دست شوند عده ای هم ممکن است همان اوایل فیلم قید ادامه تماشایش را بزنند.من جزء دسته اول بودم شما را نمی دانم!

 بازتاب منتقدان: معمولی

امتیاز در سایت آی ام دی بی: 6.5 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 56 درصد

نکته ویژه: نمایش فیلم تازه فیلمساز گزیده کار آمریکایی و برنده نخل طلا

نمونه ای از دیالوگ های فیلم:

آنا(رومینا موندِلو)[خطاب به مارینا(اُلگا کوریلنکو)]:زندگی یه رویاست.توی رویا نمی تونی اشتباه کنی.توی رویا تو میتونی هر چی که می خوای باشی.

خیلی خوب

استادبزرگ     The Grandmaster

کارگردان:وونگ کاروای

فیلمنامه: وونگ کاروای

بازیگران: ژانگ زی،چیو وای تونی لِئونگ،چانگ چِن

ژانر:اکشن،درام

محصول:2013 هنگ کنگ،چین،آمریکا

مدت زمان: 130 دقیقه

خلاصه داستان:ایپ مان پس از آنکه در نهایت توسط یوتیان گانگ به عنوان وارث هنرهای رزمی خاندان گانگ در جنوب چین شناخته می شود توسط اِر گانگ برای کسب محبوبیت دوباره خاندان وارد معرکه می شود. پس از جنگ دوم ژاپن و چین یوتیان گانگ توسط ماسان؛دیگر نماینده خاندان کشته می شود و اِر گانگ در صدد انتقام بر می آید...

درباره سازنده:وونگ کاروای فیلمساز چیره دست و تحسین شده هنگ کنگی سازنده آثار شاخصی چون در حال و هوای عشق،فرشته های سقوط کرده،2046،شب های بلوبری من ،خوشحال در کنار هم و خاکستر زمان در واپسین فیلم خود هنرهای رزمی اصیل را با بستری تاریخی پیوند زده و سرگذشت زندگی ایپ مان، استاد بروس لی را دست مایه کار خود قرار داده و سعی کرده با نگاه خاص و تازه ای به این مساله بپردازد.آمیزه ای از درام و خشونت که مثل همیشه استادی کاروای را در پرداختن به جزئی ترین احساسات انسانی با کارگردانی ماهرانه نشان می دهد.

درباره فیلم:استادبزرگ را می توان بازگشتی قابل قبول و امیدوار کننده برای کاروای، فیلمساز محبوب و چیره دست هنگ کنگی به حساب آورد.اگرچه خاطره تماشای فیلم گذشته اش را زنده نمی کند ولی حماسه عشق و خشونتی که او در این فیلم به پا کرده به تنهایی کافی است تا بگویم اعجاز فیلم تا مدتی رهایتان نمی کند.کارگردانی خیره کننده و استفاده آشنای او از نماهای اسلوموشن در صحنه های رزمی از آن اتفاق هایی است که فقط هنگام تماشای فیلمی از کاروای نصیبتان می شود.اگرچه به نظرم در استفاده از جلوه های بصری کمی اغراق شده و حتی تعمدی عمل کرده ولی شخصا شیرینی تماشای این فیلم را با چیز دیگری عوض نمی کنم.فیلم در گذر حوادث تاریخی جنگ ها و منازعه های کشورها با بستری از عشق و میراث روایتش را آغاز می کند.استادی توسط بزرگ خاندانی پس از کش و قوس فراوان به عنوان وارث آنها در سرزمین های جنوبی شناخته می شود.بزرگ خاندان توسط ماسانِ خائن؛دیگر نماینده گانگ کشته می شود و دختر او که میان عشق و انتقام رای به دومی می دهد.فیلم سرشار است از چنین انتخاب هایی و تصاویری است که همچون قاب عکسی درخشان ولی غبار گرفته می مانند.که باید درکشان کرد تا غبار از رویشان برداشته شود.استادبزرگ را اگرچه جز بهترین های کاروای نمی دانم اما جز اثرگذارترین هایشان میدانم.دیالوگ ها و موسیقی که مثل آثار پیشین در ذهن می مانند و کارکرد درستی دارند.مجموعه ای فلش بک ها و فلش فورواردهایی که همگی در راستای روایت همگام با زندگی پرفراز و نشیب ایپ مان چیده شده.با این فیلم شاید نگاهتان به مجموعه ای از  فیلم ها که در حال و هوای هنرهای رزمی شرقی و مناسبات خاص آنها دیده اید عوض شود.چون قرار است فیلمی ببینید با چاشنی عشق که در آن دختری موهای آتش گرفته اش را برای کسی که به او احساسی عاطفی داشته  و در حسرت انتخاب خود به کام مرگ رفته،به یادگار می گذارد.باید فهمید و دید تا به عمق ماجرا  پی برد.استادبزرگ دقیقا چنین فیلمی است.

 بازتاب منتقدان:خوب

امتیاز در سایت آی ام دی بی: 6.8 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 79 درصد

نکته ویژه:نمایش فیلم دیگری از وونگ کاروای

نمونه ای از دیالوگ های فیلم:

اِر گانگ[خطاب به ایپ مان]: پدرم همیشه می گفت:" افرادی که هنرهای رزمی کار می کنن،از سه مرحله عبور می کنن؛درک خود،درک جهان اطراف و درک موجودات."من یاد گرفتم چطور خودم رو درک کنم و فکر می کنم جهانم رو هم درک کردم اما متاسفانه موفق نشدم همه موجودات رو درک کنم.نتونستم تا پایان راه برم.امیدوارم شما اون رو ادامه بدی...

 

 

متوسط

ماما Mama       

کارگردان: آندره موشیِتی

فیلمنامه: نیل کراس

بازیگران:جسیکا چاستین، نیکولا کوستر والدا ،مگان شارپِنتیر

ژانر: وحشت

محصول: 2013 اسپانیا،کانادا

مدت زمان: 100 دقیقه

خلاصه داستان:مردی پس از قتل همسرش با دو دختر خردسالش به کلبه ای متروک در یک جنگل پناه می برد و توسط موجودی ناشناخته کشته می شود.دو دختر مدتی را در این کلبه سر می کنند تا اینکه پس از تحقیقات فراوان از محل اختفای آنها آگاه می شود.ولی مشکل اینجاست که این دو دختر دیگر همان کودکان سابق نیستند...

درباره سازنده: آندره یا اَندی موشیتی پیش از این چند فیلم کوتاه ساخته و ماما نخستین فیلم بلند جدی او به حساب می آید.وی همچنین به عنوان بازیگر در چند مجموعه تلویزیونی حضور داشته.

درباره فیلم: بزرگترین حُسن ماما پایبند بودن به قواعد ژانر است.همین موضوع باعث می شود حتی با وجود خلاهای فیلمنامه ماما را جز فیلم های متوسط رو به بالای ژانر وحشت به حساب آوریم.فیلم به خوبی با قواعد ژانر جلو می رود و جاهایی که قرار است از تماشاگر وحشت بگیرد موفق است.هر چند سوالات بی پاسخی را در انتهای فیلم باقی می گذارد ولی با شروع خوبی که دارد از نیمه دچار یک افت نسبی می شود و دوباره تا انتها با استفاده درست از کلیشه ها به نتیجه دلخواهش می رسد.در ماما قرار نیست اتفاق ویژه ای بیفتد و همچون دیگر فیلم های ژانر وحشت خودش را به تک و تا بیندازد و تماشاگر را بترساند.قصه و بستر اصلی داستان این پتانسیل را دارد که به تنهایی باعث ترس و وحشت تماشاگر در لحظاتی که لازم است بشود.از این نظر ماما تجربه متوسط و تقریبا نیمه موفقی است که به عنوان تجربه اول فیلمساز نکته مثبتی به حساب می آیدبه علاوه فضای خاص و غریبی که فیلمساز ایجاد به وجود می آورد احتمالا شما را به یاد فیلمهای خوب و ماندگار این ژانر خواهد انداخت.حضور خوب و گرم جسیکا چاستین نیز از دیگر نکات مثبت فیلم است که حالا دیگر باید با نقش های متفاوت این چنینی به دنبال توانایی های خاص دیگرش باشیم.دو کودک فیلم نیز به خوبی توانسته اند از پس نقش های پیچیده شان برآیند و مخاطب را به باورپذیری برسانند که آنها درگیر یک شخصیت خیالی یا ماورایی هستند که در تمام مدتی که در آن کلبه متروک تنها بوده اند حضور او بوده که آنها را دلگرم می کرده.ماما شاید به نظر عده ای فیلم ضعیفی قلمداد شود ولی از من بپرسید می گویم از تماشایش پشیمان نمی شوید و افسوس وقتتان را هم نمی خورید.به امتحانش می ارزد!

بازتاب منتقدان:متوسط

امتیاز در سایت آی ام دی بی: 6.4 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 57 درصد

نکته ویژه: -

نمونه ای از دیالوگ های فیلم:

منشی دکتر دریفوس(اِلوا مای هووِر):وقتی روح از جسم جدا میشه،هر قسمت از اون تجزیه میشه و تبدیل میشه به یه شکل غیرعادی که سخت میشه تشخیص داد یه انسانه.روح یه شکل تغییر یافته از جسمه.القا شده که بمیره و دوباره زنده بشه تا وقتی که خطایی که رخ داده رو تصحیح کنه...

 

خوب

عوارض جانبی Side Effects 

کارگردان: استیون سودربرگ                                                 

فیلمنامه:اسکات ز. بِرنز

بازیگران:رونی مارا،جود لاو،کاترین زتا جونز و چانینگ تاتوم

ژانر:درام،جنایی

محصول:2013 آمریکا

مدت زمان: 106 دقیقه

خلاصه داستان:زنی(رونی مارا) در پی مشکلات روحی بعد از اقدام به خودکشی تحت درمان روانشناسی انگلیسی(جود لاو) قرار می گیرد.مصرف قرص های تجویز شده توسط روانشناس وضعیت او را بحرانی تر کرده و باعث می شود او ناآگاهانه دست به قتل همسرش(چانینگ تاتوم) بزند.روانشاس بدون اطلاع از اصل ماجرا در صدد حفظ آبروی شغلی خود برمی آید...

 

درباره سازنده: استیون سودربرگ کارگردان چهل و نه ساله آمریکایی سازنده آثاری چون سه گانه اوشن ها،شیوع،ترافیک،سولاریس،ارین برونکویچ  و چه است که در سال 2000 برای کارگردانی فیلم ترافیک موفق به دریافت جایزه اسکار شد.وی همچنین سال گذشته مایک جادویی را پس از تجربه های متوسط و ضعیف شیوع و غیر قابل کنترل ساخت که نسبت به آثار متاخرش فیلم بهتری به حساب می آمد.عوراض جانبی در حالی اوایل امسال به نمایش درآمد که فیلم "آنسوی شمعدانیِ" وی نیز با بازی مت دیمون و مایکل داگلاس و بر اساس کتابی از اسکات تورسون در بخش مسابقه جشنواره کن امسال به رقابت خواهد پرداخت.

درباره فیلم: حالا دیگر باید کمی بیشتر به سودربرگ امیدوار بود و تجربه آثار ضعیف و عجیب این چند ساله اش را به مرور از یاد برد.عوارض جانبی اگرچه جز آثار قابل تامل و درخشان سودربرگ به حساب نمی آید اما بدون شک از فیلم هایی به حساب می آید که می توان درباره شان فکر کرد و مدام از جانب فیلمساز باج نگرفت.فیلم با فیلمنامه نسبتا خوبش  با فضایی معمایی و هیچکاک گونه در انتخاب بزنگاه هایی که قرار است مخاطب را غافلگیر کند بسیار خوب عمل می کند و حداقل تماشاگر بی حوصله و البته پیشگیر را تا انتها همراه می کند.انتخاب جود لاو از نکات مثبت فیلم است و انتخاب زتاجونز از نکات مثبت تر.رونی مارا را حالا دیگر باید بیشتر جدی گرفت چرا که نشان داده از ظرفیت های بالایی برخوردار است و این را در این فیلم هم نشانمان داده.عوارض جانبی در فضایی شبیه به شیوع از ساخته های دیگر سودربرگ قرار می گیرد ولی به شدت از نوع روایت و ساختار ضعیف آن فیلم جلوتر است.تمرکز روی مقوله فساد پزشکی و تجارت در زمینه دارو جایی که بر جان افراد مقدم شمرده می شود به تنهایی بستر خوبی را فراهم می کند تا از دل آن یک فیلم استاندارد و خوب بیرون آید.عوارض جانبی از این بستر به خوبی استفاده می کند و البته یک امیدواری  به تدریج و ذره ذره .چرا که هنوز تا فیلم های خوب قبلی اش فاصله بسیار دارد.عوارض جانبی را به چشم یک تریلر با مایه های جنایی ببینید و دقت کنید که در فیلم چقدر همه چیز در جای درستی قرار گرفته.با این تصور احتمالا از این پیشنهاد نیز پشیمان نخواهید شد!

 

 بازتاب منتقدان: خوب

 امتیاز در سایت آی ام دی بی: 7.3 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 75 درصد

نکته ویژه: نمایش یک فیلم امیدوار کننده دیگر از سودربرگ!

نمونه ای از دیالوگ های فیلم:

دکتر جاناتان بنکز(جود لاو):افسردگی یک جور ناتوانی است برای ساختن آینده!

..................................................................................

فیلم های ایرانی روی پرده:

خیلی خوب

برف روی کاج ها

کارگردان:پیمان معادی                                                                            

فیلمنامه: پیمان معادی

بازیگران:مهناز افشار،حسین پاکدل، ویشکا آسایش،محمدحسن معجونی،زانیار خسروی،آناهیتا افشار و صابر ابر

ژانر:اجتماعی

محصول:1390

مدت زمان نمایش: 97 دقیقه

خلاصه داستان: رویا(مهناز افشار) و علی(حسین پاکدل) زندگی سردی دارند. ورود یکی از شاگردهای پیانوی(آناهیتا افشار) رویا و به دنبال آن غیبت چند روزه اش همه چیز را دستخوش تغییر می کند و رویا را متوجه اتفاقاتی می کند که مدتها از وقوعشان می گذرد.مریم(ویشکا آسایش) و علی(حسن معجونی) نیز در این بین متهم به پنهان کاری می شوند.در نهایت رویا برای ادامه زندگی باید یک راه را انتخاب کند...

خارج از متن: قرار گرفتن فیلم در لیست سیاه حوزه هنری برای نمایش در سینماهای تحت نظارتش و به دنبال آن اکران بی سر و صدای فیلم پس از دو سال!

درباره سازنده:پیمان معادی فیلمنامه نویس و اخیرا بازیگر موفق که با حضور در دو فیلم درباره الی و جدایی نادر از سیمین هر دو ساخته اصغر فرهادی قابلیت های خود را در این عرصه نیز نشان داده پیشتر فیلمنامه فیلم هایی چون آواز قو،کافه ستاره شام عروسی و...را نوشته.برف روی کاج ها نخستین تجربه وی در زمینه کارگردانی به حساب می آید که از قضا همچون عرصه های دیگر موفق از آب درآمده.معادی اخیرا فیلمنامه ای را برای رامبد جوان نوشته با عنوان خندنده که قرار است به زودی فیلمبرداری آن آغاز شود.

درباره فیلم: گاهی وقتها بعضی فیلم ها را نمی توان دوست نداشت حتی اگر از تماشای آن لذت نبرده باشید.برف روی کاج ها از همان فیلم هاست.معادی در نخستین فیلم خود دست به تجربه منحصر به فردی زده و نتیجه به همین اندازه درخشان و غیر قابل پیش بینی از آب در آمده.فضای خاکستری و سردی که هوشمندانه انتخاب شده و تونالیته آبی رنگ فیلم بیشترین تاثیر را روی نتیجه ای که فیلمساز می خواسته گذاشته.فیلمساز تلاش کرده تا ضمن روایت سر راست و روان مقطعی از زندگی شخصیت زن فیلم بیشترین نزدیکی را هم به دنیای سیاه و سفید او داشته باشد و بر خلاف آثار اصغر فرهادی که احتمالا عده ای این فیلم را در راستای آنها می دانند نظاره گر صرف نباشد و مخاطب را وادار به قضاوت نکند.فیلمساز هر چقدر که شخصیت را به بحران نزدیک می کند به همان میزان به دنیای شخصی او هم سرک می کشد و به دنبال بستر یا پیش زمینه در گذشته او می گردد.نکته دیگری که برف روی کاجها را به اثری نمونه ای بدل می کند نتیجه ای است که فیلمساز در انتها از این روایت می گیرد.به عبارتی نتیجه تقریبا مثبت و حتی منطقی که از یک اقدام خلاف عرف و غیر اخلاقی.و این دقیقا همان نکته ای است که در سینما از آن غفلت شده.گاهی باید از کلیشه ها دوری جست،ریسک کرد و گذاشت تا مخاطب بنا بر مقتضیات امر به نتیجه نهایی برسد.گاهی نباید همه چیز را به او دیکته کرد.احتمالا آدم هایی مثل شخصیت های فیلم را دور و بر خود کم ندیده ایم.آدم هایی که در گیر دار روزمرگی هاشان گاهی گذشته را هم از یاد می برند و همدیگر را هم فراموش می کنند.برای همین این رابطه های تازه و نوظهور هستند که اهمیت پیدا می کنند و ادم های خسته و بریده از همه چیز را با دنیای تازه روبه رو می کنند.حال می خواهد این روابط به جبران یک شکست باشد یا یک تلافی کودکانه در سرمای روابطی که مدتها می شود ازشان گذشته.برف روی کاجها ترکیبی است از بازی های خوب،موسیقی و کارگردانی که ما را امیدوار می کند در این عرصه هم همچون دو زمینه قبلی فعالیت هایش، او را جدی بگیریم.شاید تنها مشکلی که با فیلم داشته باشم پایان بندی آن و محتاطانه عمل کردن در جای درست فینال فیلم باشد.جایی که می شد کمی قبل تر و در اوج بار احساسی فیلم که به مخاطب منتقل می شود از خیر ادامه ماجرا و شیرفهم تر کردن و حتی ایرانی تر کردن فیلم گذشت.با این وجود اما تماشای چنین فیلمی را نمی شود پیشنهاد نکرد در روزگاری که همه تلاش می کنند با برچسب های شاخدارشان مردم را از تماشای فیلم های خوب بازدارند و همان فیلم های تاریخ مصرف گذشته را تحویلشان دهند!

قسمتی از دیالوگ های فیلم:

علی(حسین پاکدل) [خطاب به رویا(مهناز افشار) روی پیغام گیر]:باید تو موقعیتش قرار بگیری تا بفهمی من چرا این کارو کردم...

خیلی خوب

ملکه

کارگردان:محمد علی باشه آهنگر

نویسنده: محمدرضا گوهری، محمد علی باشه آهنگر

بازیگران:میلاد کیمرام ، حمیدرضا آذرنگ ،مهدی سلطانی، هومن برق نورد،حسین باشه آهنگر، همایون ارشادی و مصطفی زمانی

ژانر:دفاع مقدس

محصول:1390

مدت زمان نمایش: 105 دقیقه

خلاصه داستان:دیده بانی در پی شکایت از دیدگاه مورد نظرش متوجه وجود دیدگاهی در بویلر پالایشگاه می شود.دیدگاهی که پیشتر متعلق به دیده بانی بوده که حالا فقط بقایای او در آنجا باقی مانده.دیده بان حالا باید با استفاده از یادداشت های دیده بان قبلی درست استفاده کردن از این دیدگاه را که بیشرین دید را به محل استقرار دشمن دارد بیاموزد.دیدگاهی که به غیر از دیده بانی دشمن به او خیلی چیزها می آموزد...

درباره سازنده:محمدعلی باشه آهنگر سازنده آثاری چون فرزند خاک،بیداری رویاها و سریال تا صبح همواره درآثارش نگاهی متفاوت و آموزنده به جنگ داشته.ملکه، آخرین ساخته او احتمالا در کنار فرزند خاک جز بهترین هایشان هم هست.

 

خارج از متن: فوت تهیه کننده فیلم به علت سکته قلبی اواخر سال تولید فیلم و تاخیر دو ساله در اکران فیلم

درباره فیلم: ملکه نمونه بارزی است که نشان می دهد هنوز می شود از جنگ حرف زد و کلیشه نبود.هنوز آنقدر بستر وجود دارد که بتوان در آن از همه آشکار و نهان جنگ هشت ساله گفت و مخاطب را خسته نکرد.به نظرم این بهترین فیلمی است که در این چند سال اخیر درباره جنگ ساخته شده و احتمالا موفق ترینشان.فیلمی که از مقیاس معمول سینمای ایران هم فراتر می رود و به اثری بدل می شود که حرف برای گفتن بسیار دارد.فیلم با تمرکز روی یکی از نقاط حساس جنگ و استفاده از یک بستر تخصصی نظامی سعی می کند مخاطب را با این بخش از جنگ هشت ساله نیز آشنا کند.چه از نظر وجوه فنی و جلوه های بصری و میدانی و چه از نظر بازی ها و کارگردانی ملکه اثری است قابل بحث که کمتر نمونه ای از آن در این سالها دیده ایم.بازی خیره کننده و عجیب حمید آذرنگِ با تجربه تئاتر احتمالا باید جزء یکی از نقشهای ماندگار فیلم های دفاع مقدس قلمداد شود.همین طور بازی میلاد کیمرام و دیگرانی که هر کدام به نحو احسنت در نقش خود ظاهر شده و در جای درستی تلاش کردند بیشترین تاثیر را روی مخاطب بگذارند.و این همان هدفی است که در این زمانه سینمای ما به آن نیاز مبرم دارد.باشه آهنگر همواره در کارنامه کاری خود نگاه متفاوت و گاه تند و تیزش را به مقوله جنگ ثابت کرده و از این نظر کارنامه درخشانی هم دارد.از فیلمبرداری درخشان زرین دست و موسیقی علیزاده هم نباید گذشت که به حق یکی از عواملی است که باعث شده با فیلمی در این سطح رو به رو باشیم.اگر از دیدن فیلم های تکراری و کلیشه ای جنگی که معمولا به نام یکی از شهدای رزمنده ساخته می شوند و در عمل هیچ فرقی با همدیگر ندارند، خسته شدید تماشای ملکه پیشنهاد خوبی است برای ترک عادت!

قسمتی از دیالوگ فیلم:

سیاوش(میلاد کیمرام):از این بالا فرمون آتیش دادن سخته!

هرگز به غصه خوردن،گذشته برنگشته

هرگز به غصه خوردن،گذشته برنگشته....

 

مهمترین نکته ای که در تقابل با گذشته ی فرهادی باید در نظرگرفت جهان بینیِ بسط یافته او در پرداخت به آدم هاست.آدمهایی که کماکان درگیر روابط تیره و تار خود به دروغ گویی و پنهان کاری مشغولند و اگر در اینجا از ملیت دیگری برخوردارند ولی با قاعده و اصول این نوع زندگی کردن به خوبی آشنا هستند.اگر در جدایی نادر از سیمین، نادر به مهاجرت رضایت نمی داد و سیمین از آن استقبال می کرد و اصرار می ورزید، در اینجا احمد که چنین تجربه ای را از سر گذرانده در حال سپری کردن تبعات چنین تصمیمی است.به خواست خودش آمده و با تشکیل خانواده ای فرانسوی به این نتیجه رسیده که آدم این دیار نیست.در واقع نکته فیلم در همان دیالوگ شهریار-ایرانیِ راضی به قواعد بازی- نهفته است.چه بخواهد چه نخواهد او تصممیش به رفتن بود.چند سال زودتر یا دیرتر فرقی در اصل ماجرا ایجاد نمی کرد.به عبارت دیگر مهاجر بینوای ما نه طاقت ماندن در کشور خودش را داشته و نه تاب ماندن در دیار تازه را.

زنِ مُسببِ دردسرِ فیلم های فرهادی اما در اینجا بدون آنکه بخواهد قربانی اعتماد نفر دومی می شود که از او انتظار نداشته.سمیر عرب تبار اگر در ابتدا بی خبر از همه چیز دل به زن بسته بود، با ورود احمد همه چیز را به سمت خود تغییر می دهد.حالا و در نیمه دوم فیلم، قصه قصه ی سمیر است و سمفونی بی اخلاقی هایی که با ظرافت همیشگی فرهادی و البته با پیچ و خمی تکراری و فرمولیزه شده به سرانجام می رسد.به همین جهت یک سری اطلاعات و گره گشایی ها خیلی موثر به نظر نمی رسد با به عبارت دیگر کاری که در فیلم های قبلی فرهادی می کرد را نمی کند.مساله بغرنج ایمیل ها که ظاهرا در فیلم هم نقش مهمی دارند با سوالات نعیمای شاگرد رختشورخانه –که بازی عجیبی هم دارد و معلوم نیست برای چه مثل آماتورها بازی می کند-از حرارتشان کاسته می شود.حالا دیگر ایمیل کمترین اهمیتی داشته و فرقی نمی کرده لوسی-با بازی خوبش-آنها را برای همسر سمیر فرستاده ،یا نعیما ایمیل را به او داده یا نه.مساله دیگر مساله رابطه سمیر و سِلین است.سلینی که به گفته ماری اگر طبق روال برای او اهمیتی قائل بوده و به رابطه او با ماری شک کرده خودکشی عجیبش هم پیش چشمان پسرش قابل توجیه است.اما در همین نقطه دوباره آنِ چشمگیر فرهادی خودش را نشان می دهد و مساله اصلی می شود رابطه میان نعیما و سمیر.اینجاست که وجود ماری در زندگی او ذره ای اهمیت برای مخاطب و سلینِ بیهوش روی تخت پیدا نمی کند.و فرهادی هم دقیقا همه این اطلاعات را برای این به مخاطب پیگیر می دهد که او را به چنین نقطه ای برساند.که دائما قضاوت کند و خودش را شماتت کند.این چیزی است که فیلمساز اسکاری ما همواره در پی آن است و از یک جهت معتقدم در این فیلم بیش از فیلم های دیگر به آن دست یافته.چرخشِ پیش بینی ها و قصه اصلی با پیش رفتن به سوی سمیر و نعیما و آن پایان بندی به نظرم در مسیر فیلم و تاثیرگذار-که البته با نوع اجرایش و آن فلو شدن تصویر در طول پنِ طولانی انتهایی به نظرم از تاثیرش می کاهد- جلوه تازه ای جهان بینی فرهادی را تصویر می کند.

همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم که فرهادی به هیچ عنوان فیلم بدی نساخته و در مقایسه با آثار متاخر سینمای ایران نیز مثل همیشه فیلم فراتر از حد استانداردی ارائه کرده.ولی مشکلی که غالب منتقدان و علاقه مندان فرهادی با آن روبرو هستند ریل تکرارِ سوژه ها و گره افکنی هایی است که او اینبار همه جانبه تر و کلی تر از آنها استفاده کرده .فرهادی در گذشته به لحاظ فیلمنامه نویسی و مولفه های محبوبش هر چه در چنته داشته  رو کرده و حتی از یک لحاظ در نوع بازی گرفتن و کارگردانی نیز به یک پختگی و کمال رسیده.کافی است به بازی دو کودک فیلم به خصوص بازیگر نقش فؤاد توجه کنید تا ببینید فرهادی به چه اندازه به نگاهی جهان شمول در ارتباط با بازیگران رسیده که حتی با یک بازیگر غیر بومی هم به همان اندازه موثر عمل می کند که با یک بازیگر ایرانی.اما مشکل فیلم تازه فرهادی بیش از هر چیز یک حصرِ ناخودآگاه است.حصر در مجموعه ای از ایده ها و ترفند های داستانی که از  شاید از پس یک اعتماد به نفس خوداگاه حاصل شده.اگر در ابتدای فیلم همه تمرکز روی رابطه ماری و احمد و تبعات تصمیم آنها مبنی بر جدایی است در نیمه دوم فیلم دیگر همه چیز مساله سمیر ،سلین و ماری است.احمد به نوبه خودش قصه را تا جایی پیش می برد که زن دردسر ساز قصه از همه جا درمانده می شود.لوسی می شود پنهان کار اخصِ ماجرا و در یک نگاه همه چیز متوجه اوست ولی در لحظه ای که انتظارش را نداریم کاری که او کرده مهم جلوه نمی کند و همه چیز متوجه فردی است که ما تا سکانس پایانی فیلم هیچ تصویری از او در ذهن نداریم.فرهادی بدون اینکه بخواهد، به مخاطبش باج می دهد.همین می شود که از یک جایی مدت زمان فیلم که هیچ  گاه برای مخاطب فیلم های فرهادی در اولویت نبوده بدل می شود یک مساله اساسی.به ساعتش نگاه می کند و به آنچه تا کنون بر او گذشته.به عنوان فیلم می اندیشد و به دنبال چنین مفهومی در فیلم می گردد.هر چه که هست رد پایی از گذشته است.همه چیز اتفاق افتاده،کوزه ها شکسته شده و دردسر ها ایجاد شده.حالا انگار گروهی در پی جستجوی مسببین ماجرا اجیر شده اند و ما نظار گر آنهاییم.اگر در جدایی نادر از سیمین و دیگر فیلم های فرهادی در لابه لای آدم ها و روابط نظاره گر پلشتی های بی اخلاقی بودیم در گذشته فیلمساز ما را می گذارد بیرون ماجرا و و فقط ازمان می خواهد مثل همیشه مخاطب باوفایش باقی بمانیم.

فرهادی اگرچه در فیلمنامه گذشته روند وقوع حوادث و سیر منطقی وقایع را رعایت کرده و فیلمنامه استانداردی نوشته ولی در قیاس با کارنامه پربارش دیگر چیزی برای عرضه ندارد.نه اینکه نداشته باشد توان اغنای مخاطب را با آن ندارد.به همین دلیل قصه اش را می پیچاند و مخاطب را با پاساژ های غیرواقعی درگیر می کند.اما همه اینها باعث نمی شود از وجوه درخشان دیگر فیلم غافل شویم، همچون فیلمبرداری خوب و حساب شده کلاری،بازی های خوب و استاندارد بازیگران به ویژه مصفا-که معتقدم بهترین بازی عمرش را ارائه کرده-و بژو،.نقش مهم و تاثیر گذار صدا در فیلم و طراحی صحنه باورپذیر فیلم که همگی ما را به پذیرش آدم ها و روابط قصه سوق می دهند.

مساله دیگر اما فضایی است که فرهادی در فیلم ارائه می کند.فضایی که فارغ از آدم ها و فرهنگ خاصشان نمی تواند ما را توجیه کند که در حال تماشای فیلمی با محوریت شخصیت های فرانسوی هستیم.نگاه فرهادی کماکان شرقی است و حتی اگر برایمان قسم و آیه بیاورد که این قصه می تواند در هر جای این دنیا رخ دهد ولی مناسبات و نوع ارتباطاتی که میان آدم ها شکل می گیرد،رفتارهای خاص و کنش های مختلف نمی تواند بر قامت یک جهان بینی اروپایی به خصوص فرانسه بنشیند.هرچند که او سعی کرده با قرار دادن فضایی ایرانی در این بین حداکثر تلاشش را برای نزدیک کردن آدم ها به یکدیگر انجام دهد ولی تماشاگر آگاه و علاقه مند نمی تواند از پس این همذات پنداری برآید.در باقی موارد فرهادی مثل همیشه درخشان عمل کرده و برخی جهات فیلم درخشان تری نسبت به جدایی... ساخته.همانطور که از برخی جهات دیگر نسبت به جدایی و دیگر فیلم هایش با یک سکون یا درجا زدن همراه است.حقیقت اینکه فرهادی در گذشته گامی رو به عقب نپیموده بلکه فقط یک فیلم خوب دیگر با مولفه های خاص خودش به مخاطب ارائه کرده و این الزاما به این معنا نیست که او فیلم ضعیفی ساخته یا با شکست روبه رو شده.به هیچ عنوان.زیرا قرار نیست هیچ فیلمسازی در کارنامه خود همواره یک روند یک تا ده را طی کند که در این صورت پس از رسیدن به نقطه ده، طبیعتا باید یا به عقب برگردد یا خودش را تکرار کند.گذشته در کارنامه فرهادی شاید یک تکرار درخشان است.یک همگام سازی قصه های فیلم های گذشته با فضای خاص تازه اش.اتفاقا از جهاتی معتقدم از این نظر که می شود با همه چم و خم داستانی فرهادی آشنا شد گذشته نسبت به جدایی فیلم بهتری است.اگر در آن فیلم فیلمساز را متهم به پنهان کاری می کردیم که اطلاعات را جیره بندی می کند و به مخاطب ارائه میکند در گذشته با اینکه در تمام مدت در فیلم در حال اطلاعات دهی است ولی اطلاعاتش نه تاثیر ویژه ای در رسیدن مخاطب به نقطه پایانی دارد نه کمکی برای درک بهتر فضا می کند.ضمن اینکه در اینجا عملا قصه فیلم دیرتر از همیشه شروع می شود و این برای فیلمی از فرهادی قطعا یک خلل بزرگ است.یک نکته دیگر اینکه با نتیجه اخلاقی که در پایان و بعد از همه بی اخلاقی های روی داده می گیرد موافقم.جایی که سمیر فقط خودش می داند دردش با این آدم ها چیست، و خدایش، به خودش عطر می زند و به پیشگاه همسرِ در کُما مشوشَش می رود و او را به قضاوت دعوت می کند.همانجا که با آن قطره اشک عجیب مواجه می شویم که برای فرهادی بسیار دم دستی به نظر می رسد.

همانطور که دیدید همه بحث من سر این است که همه اینها برای فرهادی کم است و راضی کننده نیست.وگرنه که در قیاس با فیلم های دیگر فرهادی مثل همیشه کاری کرده کارستان.درجه یک ،درگیرکننده و چشمگیر.هرچند معتقدم بالاخره باید یک جایی دست از سر این سوژ ه ها و مولفه های حالا دیگر واقعا تکراری اش دست بردارد و نبوغش را روی موضوع دیگری یا حداقل نگاه دیگری امتحان کند.فرانسه فرصت خوبی برای این مهم بود که ظاهرا نه به نتیجه دلخواهی بدل شده نه مخاطبان جدی فرهادی و منتقدان را راضی کرده شاید همین مفری بشود برای او.که مثل همیشه با تماشای فیلمی از او غافلگیر شویم و به وجد بیاییم.این گذشته که گذشت ولی گاهی نباید غصه گذشته را خورد، مثل آدم های فیلم که چیزی جز پشیمانی و شماتت برایمان به همراه ندارد....

کاش بر نمی گشتی!

نگاهی انتقادی به جدید ترین فیلم مهرجویی یا دلنوشته ای برای فیلمسازی که برخی از بهترین خاطره هایمان را ساخته بود!

کاش بر نمی گشتی!

حتی اگر با یک نگاه رویه فیلمسازی مهرجویی در این چند ساله اخیر را نوعی دهن کجی سینمایی به آنچه برایش پیش آمده تلقی کنیم باز هم نمی توان به نتیجه معقول و قابل ارزیابی ی دست پیدا کرد.چه خوبه برگشتی را به راحتی می توان در زمره ضعیف ترین آثار مهرجویی قلمداد کرد و از این باور هیچ ترسی هم به خود راه نداد.سرخوشی غریب جاری در فیلم حاکی از حقیقت تلخی دارد که بر سر فیلمساز دوست داشتنی و محبوبمان آمده.که نه میتوان به آن در قالب فیلم خندید و نه می توان گریست.فیلمنامه پر است از ایده های تک خطی و به سرانجام نرسیده یا بی هدف به سرانجام رسیده که در اجرا مخاطب را به تعجب وا میدارد.گروه نامأنوسی از بازیگران که هر کدام در نقشهای مختلفی عملا معلوم نیست در حال انجام چه کاری هستند.کارگردانی باورنکردنی مهرجویی و بی سرانجامی عاقبت فیلم همه و همه حکایت از روایتی تلخ دارد که در آستانه ششمین دهه فیلمسازی مهرجویی دامن گیرش شده.حتی اگر خود او این تغییر را نپذیرد و در برابر انتقادها موضع بگیرد هیچ دلیل نمی شود که برای عاقبت فیلمسازی که با آثارش برخی از بهترین لحظات زندگیمان را سپری کردیم افسوس نخوریم.

ولی حقیقت این است نمی توان باور کرد کارگردانی این چنین پس از ساخت آثاری چون مهمان مامان و یا حتی سنتوری به ساخت چنین فیلم هایی روی بیاورد.قبول کنید باورش مشکل است .چه خوبه برگشتی آشکارا سعی دارد نوعی جهان نامانوس و غریب را بسازد و همه حتی بازیگران هم به نامتعارف شدن این فضا کمک می کنند.جهانی که ظاهرا قرار است به بی ربط بودنش بخندیم و به بیهودگی اش فکر کنیم.اما آنچه به فیلم درآمده بیشتر از آنکه ما را به خنده وا دارد انگشت به دهانمان می کند.مهرجویی حتی جایی  سعی میکند با ادای دین به یکی از فیلم های خوبش که از بهترین کمدی های سینمای ایران هم هست فصلی از فیلم را به این شکل بازسازی کند.جایی که با دعوای عجیب و غریب دو برادر روبه رو می شویم و به دنبال آن گروکشی های مثلا مفرحی که متاسفانه آنقدر به طول می انجامد که همه ایده ها در آن گم می شوند.

فیلم هیچ هدف و جهان بینی خاصی را دنبال نمی کند.این را می شود در بازی عجیب بهداد جستجو کرد که در اینجا نیز به شکل غیر قابل توجیهی به حال خود رها شده و اگر مثلا بپذیریم که در فیلم قبلی کمی دست به عصاتر و کنترل شده در بود-که به نظرم نبود-در این فیلم عملا هر چه در چنته دارد را بدون هیچ تعارفی جلوی دوربین و در نماهای درشت و متوسطی که از او می بینیم رو می کند.جایی که در اواخر فیلم اصلا معلوم نیست چرا اینقدر از خودش اطوار در می آورد و دقیقا از جان مخاطب چه می خواهد. با این همه اما این عطاران است که بیشترین کمک را به هدف فیلم می کند.او با نوع بازی خاص خودش و نه متنی که از طریق آن پیش می رود گاه گداری یادمان می اندازد که با فیلمی کمدی طرف هستیم و بهتر است محض رضای خدا هم که شده لحظاتی بخندیم!

چه خوبه برگشتی علاقه مند جدی آثار مهرجویی مثل من را از کوره به در می برد.همانطور که نارنجی پوش و آسمان محبوب با من چنین کردند و متاسفانه این سیر همچنان ادامه دارد.  فیلم را می توان شلوغ ترین فیلمِ بی هدف این سالها نامید که در آن هر کس ساز خودش را می زند و پر است از ایده هایی که عملا هیچ ربطی به هم ندارند.به راستی فیلم را نمی توان در هیچ گونه خاصی به معنای واقعی گنجاند.

از همان ابتدای فیلم خودم را دلخوش کردم که این بار با فیلمی مهرجویی وار طرف هستیم و از همین سرخوشی فریبنده اش هم می شود فهمید که دیگر نوبت فیلم خوب این چندساله اش فرا رسیده.بیایید گذشته اش را از یاد ببریم.ولی هر چه جلوتر می رفت افسوس می ماند و حسرت.انگار هیچ چیز سرجایش نیست و همه دارند ادای چیزهایی خوبی که ازشان خاطره داریم را در می آورند.انگار باید از خیلی چیزها خیلی زود دست بکشیم.حتی اگر روزی برایمان خاطره ساز بودند و از لحظه لحظه شان انرژی می گرفتیم.مثل وقتی که برای نما به نمای لیلا ،لحظات خوب هامون ،و انرژی غریب اجاره نشین ها خدا را برای داشتن همچه کارگردانی شکر می کردیم.حالا اما فقط با مشتی سوال به تماشای آثارش می نشینیم و مثل همین فیلم اخرش در اوج ناهمگونیِ آنچه می بینیم لبخند ملالت می زنیم.گاهی واقعا باید در زمان حال زندگی کرد.

در انتظار معجزه!

حوض نقاشی

در انتظار معجزه!

حوض نقاشی از همان ابتدا تکلیفش را با تماشاگر مشخص می کند.اینکه قرار است تا انتها با هر بزنگاهی تحت تاثیر قرار بگیرد و خیلی هم در بند منطق های مرسوم چنین فیلم هایی نباشد.شاید اصلا به همین خاطر هم هست که قصه اش را دیر شروع می کند و تا پیش از آن با نمایش مکرر روزمرگی های شخصیت های اصلی سعی در شناساندن فضا و آدم های قصه دارد. و البته در این میان از کنار بسیاری از ظرفیتهای آشنا و کاربردی قصه هم به آسانی می گذرد.فیلم مخاطب را پرتاب میکند به یک زندگی غریب و ساده که لااقل در اطراف خود کمتر دیده ایم و فیلمساز هم قرار است قصه این آدم ها را برایمان بگوید.پس همه چیز دست اوست و فقط خودش می تواند به نگاه ما به این قبیل افراد جهت ببخشد.این یعنی شروعی برای یک انتخاب. به همین جهت بزرگترین شانس را هم دارد.که می تواند به این وسیله فیلم و قصه اش را در ذهنمان ماندگار کند و یا خیلی چیزهای دیگر را عوض کند.اما پس چرا حوض نقاشی به چنین فیلمی بدل نمی شود و نهایتا از سطح یک فیلم متوسط رو به بالا فراتر نمی رود؟.علت به همانجایی باز می گردد که نویسنده در گیر و دار ایده اولیه فیلم خودش را محبوس کرده و با خلق خرده داستان های پیش پا افتاده و غیر ضروری سعی در جذب مخاطبش دارد.مخاطبی که به لطف حضور دو تن از بهترین بازیگران تا اینجای قائله را با فیلمساز همراه شده و باالطبع انتظار خارق العاده ای هم از سرانجام کار دارد.بزرگترین ایراد فیلم به نظرم عدم درک درست از آدم های قصه است و در نتیجه انتخاب نادرست بزنگاه های مناسب برای ایجاد بحران و گره افکنی های سطحی و غیر منطقی که تا انتها با آن روبه رو هستیم.پسری که قرار است نماینده اصلی تناقضات درونی میان این خانواده باشد.کسی که ظاهرا از پدر و مادرش بیشتر می فهمد و به همین دلیل از مقطعی توان کنار آمدن با نوع زندگی و رفتارهای دیرفهم آنها را ندارد،با یک بحران به ظاهر ساده از خانواده دل میکَند و به دنبال خوشبختی زودگذر به خانه ناظم مدرسه اش پناه می برد.البته اوضاع قصه و پرداخت شخصیت ها در آنجا هم دست کمی از خانه خودشان ندارد.ناظمی که قرار است به فصل مشترک میان فرزند و پدر و مادر ناتوانش بدل شود بی جهت منفعل نشان می دهد و در نهایت با یک پادرمیانی اجباری این تکلیف را از سر خودش باز می کند.با این وجود شوهر زن اوضاعش از همه خرابتر است.تا نیمه های فیلم که اصلا معلوم نیست مشکلش با خودش و دیگران چیست و بعد هم که مشخص می شود از کارش اخراج شده و عصبی است و این سیگار است که آرامش می کند در حالی که می تواند در یکی از فصل های مهم فیلم فکری به حال پسرک سرگردان کند و با حرفی چیزی کار ناتمام ناظم را به اتمام برساند بیشتر از یک تعمیرکار عینک عمل نمی کند و کاری را که پدر پسر از انجامش عاجز بود، او برایش انجام می دهد.تا به این ترتیب یکی دیگر از فرصتهای مهم دراماتیک فیلم از دست برود و چاره ای جز گفتگوی پدر و پسر آن هم در بدترین شرایط جغرافیایی نماند!جایی که پسرک در کلاس است و معلم در حال تدریس و پدر در یک اقدام کم نظیر راضی می شود از پشت پنجره با پسرش حرف بزند و اظهار پشیمانی کند که او را کتک زده.ظاهرا قرار است با صحنه ای دراماتیک و احساسی همگام با هدف اصلی فیلم رو به رو باشیم اما تصور کنید در چنین وضعیتی با حضور آن همه شاگرد باید بپذیریم که از پشت پنجره هم می شود تحت تاثیر قرار گرفت و مادر هم که گوشه حیاط در انتظار معجزه ای میان این پدر و پسر است.کمی سخت است اما چون از هدف نهایی فیلم آگاهیم چاره ای جز پذیرفتنش نداریم.به غیر از این اما نقش اساسی کُتلت و خواهر مرد را نباید از یاد برد! کتلتی که تبدیل به یک انگیزه قوی در پسر می شود تا بفهمد فقط اوست که از این غذا به سطوح آمده و اگر مادرش در پیتزا درست کردن تبحری ندارد لااقل در طبخ کتلت مهارت زیادی دارد و حتی در خانه ناظمش هم این کتلت است که طرفدار پیدا می کند.خواهر مرد اما بدون رودربایستی هیچ کارکرد منطقی یا دراماتیک جدی ندارد جز اینکه بفهمیم این دو طفل معصوم کسی را هم در این دنیا دارند و فقط خودشان نیستند و خودشان! و البته واکنش احساسی و عصبی مرد بعد از آنکه می فهمد زن ماجرای فرار پسرشان را بر خلاف توصیه او به خواهرش منتقل کرده، بدون وجود او امکان پذیر نبود! در این بین نقبی هم به مشکلات روز جامعه زده می شود و فکت هایی از تاثیر تحریم دارو و مشکلاتی از این دست آورده می  شود که با تلفظ ناصحیح مرد از این کلمه همراه است.که ظاهرا هدف این بوده که علی رغم تصور او از این مقوله که با یک خوانش اشتباه همراه است اما به هر حال تاثیرش همانی است که او انتظارش را ندارد .این مساله نیز با اینکه در جای درستی قرار دارد ولی باز در راستای همان هدف اولیه فیلم است که ذکر کردم.تحریک تماشاگر به هر نحو.با این حال کارگردان همه زورش را می زند که از این بین بهترین استفاده را از ظرفیتهای موجود بکند و حاصل کار را به فیلمی تبدیل کند که حداقل بشود از آن به عنوان فیلمی دغدغه مند و شریف یاد کرد.هدفی که به نظرم در وضعیت فعلی به آن نائل آمده و با اینکه در بسیاری از جاها الکن عمل می کند  اما حداقل به لحاظ به تصویر کشیدن عشقی کمیاب و نادر تا حدودی موفق بوده.عشقی که قرار است ما از میانه های راه و البته بحرانی ترین جای کار همراهش شویم.عشقی که جز سازش راه گریزی در آن نیست.به نظرم بیشتر از هر چیز این موضوع است که درفیلم اهمیت دارد و پررنگ جلوه می کند.هر چند که فیلمنامه اش ایرادهای بسیار داشته باشد.از صحنه های قابل اشاره ای که می توان به عنوان استفاده درست کارگردان از ظرفیت های موجود و در جهت هدف نهایی فیلم، از آن یاد کرد جایی است که مرد کشان کشان موتور گازی قرضی اش را راه می برد و آخرین نما روی موتور پر زرق و برقی است که کنار دیوار پارک شده.از این دست صحنه ها در فیلم کم نیستند ولی چون فیلمنامه به درستی چیده نشده دست کارگردان بیشتر از این باز نیست و این نهایت استفاده ای است که می تواند از مصالح موجود بکند.باید دید این تجربه چقدر نزد مخاطب موفق عمل می کند موفقیتی که اگر هم حاصل شود به جز بازی بازیگرانش که به نظرم در بسیاری از لحظات فیلم قابل تحسین است از اعتماد متقابل تهیه کننده و سرمایه گذار اصلی اش هم می آید.جایی که حوزه هنری پس از ماجرای پر از کش و قوس سال گذشته اش با سینماگران وارد مصالحه می شود و ظاهرا قرار است حاصل را اثر نمونه ای از آنچه که مورد تایید حوزه هنری است قلمداد کنیم.اینکه چقدر موفق بوده و حاصل این همکاری چقدر در روند سینمای ایران موثر است نیازمند کمی صبوری است و سعه صدر.شاید مثل شخصیتهای خود فیلم چاره ای جز سازش میان نهاد مزبور و سینماگران باقی نمانده باشد!آنآاا

راهنمای فیلم نیمه اول سال 2013

می توان اسمش را گذاشت راهنمای فیلمی از تاریخ گذشته مثلا....!

 

 

خوب

شوالیه تاریک بر می خیزد   The Dark Knight Rises

کارگردان:کریستوفر نولان                                                       

فیلمنامه:جاناتان نولان،کریستوفر نولان

بازیگران:کریستین بل،آنا هاتاوی،تام هاردی،جوزف گوردون لویت،ماریون کوتیار،مورگان فریمن، مایکل کین

ژانر:اکشن ماجرایی

محصول: آمریکا 2012

مدت زمان: 165 دقیقه

خلاصه داستان: هشت سال از حوادث پایان فیلم شوالیه تاریکی گذشته است. بروس وین (بتمن) اکنون مردی شکسته است که با خدمتکار وفادار خود به تنهایی روزگار را سپری می کند. مزدوری با نام بین بین که از ارتش سایه ها اخراج شده است برای انتقامی ویران کننده به شهر گاتهام بازگشته است. اما انگیزه های واقعی او از بازگشت چیز دیگری است و اعمال خبیثانه او فقط به عنوان پوشش است.

درباره سازنده: کریستوفر نولان کارگردان چهل و دوساله انگلیسی یکی از کارگردانان متفکر و کاربلد سینمای جهان است که با ساخت فیلم های عمیق و تامل برانگیز خود طرفداران بسیاری پیدا کرده.وی پیش از این دو قسمت قبلی سه گانه بتمن را ساخته بود که با استقبال مخاطبان روبه به رو شدند.بی خوابی،بتمن آغاز می کند،حیثیت،شوالیه تاریک،آغاز از دیگر فیلم های این کارگردان مطرح به شمار می روند.

درباره فیلم: فیلم را از دو جهت می توان مورد بررسی قرار داد.نخست اینکه نولان بعد از فیلم تامل برانگیز و درخشان آغاز دست به ساخت سومین قسمت از سه گانه مالوف خود زده و دیگر اینکه به عنوان سومین قسمت از یک دنباله چه جایگاهی در کنار دو فیلم دیگر دارد.قبل از هر چیز باید بگویم در مسیر فیلمسازی نولان فیلم نه تنها پیشرفت به حساب نمی آید بلکه با چند پله عقبگرد هم روبه روست.در این فیلم وی سعی کرده با تکیه بر داشته های دو فیلم قبلی و بیشتر فیلم اول باز هم همان بازی آشنای خیر و شر دنیای فیلم های قبلی را اجرا کند.در اینجا نولان با استفاده از همه ظرفیتهای باقیمانده ابرقهرمان محبوب سعی کرده یک پایان کلاسیک و شکوهمند برای وی رقم بزند.پایانی که در عین زیبایی و شکوه غم انگیز نیز هست.بین قرار است یک شرور درد کشیده آشنا را بازی کند که از همان اول دست بتمن برایش رو است.برای همین با در بند کردن او می خواهد ماموریت ناتمام راس الغول فیلم نخست را تمام کند.آن هم با یک روش پیچیده و محیرالقول که همه شهر را در بهت فرو ببرد.مشکل اما از جایی است که به مانند کلیشه های آشنا و همان پنهان کاری ها قرار است از کسی که انتظارش را نداریم رودست بخوریم و این است که در انتهای فیلم میراندا را به عنوان ضدقهرمان اصلی می شناسیم.و برخ یاز منطق های این چنینی فیلم که به یکباره شخصیت اصلی فیلم را با مشکلات جدی رو به رو می کند.به شخصه بانتظار چنین گره گشایی را آن هم در فیلمی از نولان نداشتم.فکرش را هم نمی کردم که به همچون حربه ای دست بزند و پایان رشک برانگیز فیلمش را بدین شکل رقم بزند.با این وجود ولی سومین قسمت بتمن از فیلم نخست بسیار جلوتر است و همچنان از دنباله قبلی با فاصله عقب تر.و همین طور از فیلم قبلی سازنده اش که یک علمی تخیلی پیچیده و عجیب بود.فیلم البته لحظات خوب کم ندارد و صحنه های رویارویی بین با آن ابهت خیره کننده اش و بازی مثال زدنی تام هاردی با بتمن از بهترین صحنه های فیلم است.آخرین قسمت بتمن نولان را با نگاه یک پایان رویایی ببینید که قرار است در آن هر کس به شیوه خاص خودش رستگار شود.بتمن قرار است دیگر نباشد ولی همه شهر در امنیت و آرامش فرو برود.بروس وین هنوز یک معماست و شوالیه تاریکی یک افسانه واقع بینانه.اصلا مهم فقط این است که بدانیم کسی که همه این سالها شهر را از جرم و جنایت نجات داده کسی نبوده جز بتمن که این بار با کمک یک دزد چیره دست و در قامت یک زن گربه پوش هم به سرانجام رسانده شان. این یکی بیش از هر چیز در ستایش اراده معطوف به قدرت قهرمان است .

 بازتاب منتقدان: خوب

امتیاز در سایت آی ام دی بی: 8.8 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 78 درصد

نکته ویژه: نمایش سومین و آخرین قسمت از سه گانه بتمن کریستوفر نولان

نمونه ای از دیالوگهای فیلم:

بتمن(کریستین بل):قهرمان میتونه هر کسی باشه،حتی مردی که یه کار ساده انجام میده و یک کت رو میندازه روی دوش یه پسربچه تا بهش اطمینان بده که دنیا هنوز به آخر نرسیده

 

متوسط

پرُمته     Prometheus 

کارگردان: ریدلی اسکات

فیلمنامه:جان اسپایتس،دیمون لیندلوف

بازیگران:نائومی راپیس،لوگان مارشال گرین،میشل فاسبیندر،شارلیز ترون،گای پیرس

ژانر: علمی تخیلی

محصول: آمریکا 2012

مدت زمان: 124  دقیقه

خلاصه داستان:  عده ای از دانشمندان پس از تحقیقاتشان به علائم خاصی می رسند ، که از نوعی رابطه بین زندگی بر روی زمین و انسان و موجودات سیاره و کهکشان های دور خبر می دهد . آنها با سفینه ای به نام Prometheus برای بررسی زندگی موجودات بیگانه سفری طولانی را آغاز می کنند. در مقصد مورد نظر ، آنها با اتفاقاتی مواجه می شوند که نه تنها آنها، بلکه همه بشریت را تهدید می کند .

درباره سازنده:ریدلی اسکات که در کارنامه خود فیلم های مهم و محبوب بسیاری دارد در واپسین تجربه خود باز هم سراغ تم مورد علاقه اش رفته و انگیزه هجوم بیگانگان به زمین را دستمایه کار خود قرار داده.بلید رانر،بیگانه،تلما و لوئیز،گلادیاتور،سقوط شاهین سیاه و... هر کدام به تنهایی کافی هستند تا وی را از هر جهت فیلمساز مهم و تاثیرگذاری تلقی کنیم.

درباره فیلم: اگر در راستای علاقه وافر اسکات به مضامین موجودات بیگانه و حمله قریب الوقوعشان به زمین بخواهیم به فیلم نگاه کنیم باید بگویم وی در این زمینه فیلم خوب کم ندارد.پرمته با ظاهر اعجاب انگیزی که دارد و استفاده سخاوتمندانه ای که از جلوه های ویژه بصری برای آنچه که می خواهد به نمایش بگذارد، می کند فیلم قابل تاملی است.و مهمتر از همه حرفی که می خواهد بزند و مخاطب را درگیر کند.اینکه در جستجوی خالق خود به چه نتایجی می توان رسید.یا اصلا این کار چه فایده ای دارد و چه دردی را دوا خواهد کرد.پرمته همه زورش را می زند تا به چنین مفهومی برسد و با ظاهر پیچیده ای که دارد تماشاگر را اسیر چنین پرسش های فلسفی هم بکند.ولی فهم اینکه چرا موفق نمی شود و همه این پرسش ها درحد یک ایده و سوال می مانند خیلی دور از ذهن نیست.اسکات خواسته فیلمی علمی تخیلی بسازد که حتی در جاهایی هم از مسیر متعارفش خارج می شود و می رود به سمت فیلم هایی از جنس هارور های فانتزی که هراسی از انزجار حداکثری مخاطب هم ندارند.اما فیلم عجیبی است از این لحاظ که باز هم با همه تلاشی که کرده حداقل در فرم و و ظاهر مسحور کننده اش تا حدی موفق است و همچون بسیاری از فیلم های این چنینی به مخاطبش باج بیهوده نمی دهد.فیلم در اجرای صحنه های پیچیده فضایی و برخوردهای شدید موفق عمل می کند و اساسا یک فیلم عظیم با استانداردهای مرسوم و حتی فراتر است.اما در مفهوم و حرفی که از همان ابتدا و با آن شروع غافلگیرانه اش که به سان فیلم های آخرالزمانی و و ژانر وحشت ادامه می یابد قراردادش را با مخاطب  ناتمام رها می کند و با یک پایان باز کلیشه ای به سفر خود پایان می دهد.می توان فیلم را دید و سرگرم شد ولی اسیر مفاهیم فلسفی مابانه اش نشد.حتی اگر بدانیم فیلم دارد به ماجرای پایان دنیا و موج آخرالزمانیسم(!)  ایجاد شده تنه می زند و می خواهد یک ادامه نامتعارف از آن دست فیلم ها باشد ، باز هم پرمته از یک علمی تخیلی پرسشگرایانه متفاوت فراتر نمی رود.

 بازتاب منتقدان: معمولی

امتیاز در سایت آی ام دی بی: 7.3 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 65 درصد

نکته ویژه: نمایش فیلم دیگری از ریدلی اسکات

نمونه ای از دیالوگ های فیلم:

الیزابت شاو(نائومی راپیس):می خوام بدونم چرا خدایگانی که خلقم کردند بعد از مدتی در صدد نابودیم بر میان

دیوید(میشل فاسبیندر):دونستنش چه فرقی می کنه؟

الیزابت:فرقش اینه که من انسانم و تو ربات !

 

 

خوب

مایک جادویی   Magic Mike  

کارگردان:استیون سودربرگ

فیلمنامه: رید کارولین

بازیگران: چانینگ تاتوم،متیو مک کاناهی،الکس پتی فر،متیو بومر،جو مانگانیلو

ژانر:کمدی درام

محصول:2012 آمریکا

مدت زمان: 111 دقیقه

خلاصه داستان:ورود تازه واردی به یک گروه نمایش و سرگرمی مردان باعث وقوع اتفاقاتی می شود...

درباره سازنده:استیون سودربرگ کارگردان چهل و نه ساله آمریکایی سازنده آثاری چون سه گانه اوشن ها،شیوع،ترافیک،سولاریس،ارین برونکویچ وچه است که درسال 2000 برای کارگردانی فیلم ترافیک موفق به دریافت جایزه اسکار شد.مایک جادویی پس از تجربه های متوسط و ضعیف شیوع و غیر قابل کنترل بازگشت قابل قبولی برای سودربرگ به حساب می آید.

درباره فیلم:مایک جادویی وجه دیگری از واماندگی شخصیت های تنها و از خط گذشته را نشانه می رود.همان قصه آشنای ورود نابهنگام شخصی به یک جمعیت بیگانه و پیشرفت ناگهانی اش و تبدیل شدنش به یک شخصیت محبوب.سودربرگ در این ساخته خود پیشرفت قابل توجهی داشته و حداقل از فیلم نامید کننده  قبلی خود بسیار فراتر رفته است.بازی فوق العاده متیو مک کاناهی در نقش سردسته مردان نمایانگر به تنهایی کافی است تا تماشای فیلم را بهتان توصیه کنم.مایک جادویی قصه عشق و افراط است و بدست آوردن یک حلقه مفقوده که در زندگی همه آدمها وجود دارد.فیلم بهمان یاد می دهد که چگونه خودمان به آزادی گمشده مان برسیم.بدستش آوریم و قدرش را بدانیم. مثل هر چیزی این یکی هم نیاز به مراقبت دارد و می تواند افسار گسیخته شود و همه چیز را از بین ببرد.مایک جادویی دست روی همچو حلقه های مفقوده ای در زندگیمان می گذارد.یک فیلم خوب و جمع و جور که در عین کمدی بودن درگیرتان هم می کند.کافی است فقط به نعره های دالاس اول هر شو نگاه کنید تا بفهمید چه می گویم.مایک جادویی از بهترین های امسال است.

 

 بازتاب منتقدان:متوسط

امتیاز در سایت آی ام دی بی: 6.2 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 72 درصد

نکته ویژه: نمایش یک فیلم خوب پس از چند تجربه ناموفق از سودربرگ

نمونه ای از دیالوگ های فیلم:

دالاس(متیو مک کاناهی):[رو به آدام(الکس پتی فر)] تو شوهری هستی که اونا هیچ وقت نداشتند،تو همون مرد رویاهایی هستی که اونا هرگز باهاش روبه رو نشدند!

 

خوب

آدم هایی شبیه ما   People Like Us      

کارگردان: الکس کورتسمن

فیلمنامه: الکس کورتزمن،روبرتو اُرچی

بازیگران:کریس پاین،الیزابت بنکز،میشل فایفر، الیویا وایلد

ژانر:درام

محصول: 2012 آمریکا

مدت زمان:114 دقیقه

خلاصه داستان: سم که برای مدت طولانی با پدر خود ارتباط نداشته و دور از آنها زندگی کرده بعد از مرگ پدرش برای مراسم اوعلی رغم میل باطنی اش به زادگاهش باز می گردد.بعد از مدتی که در شهر ساکن می شود متوجه می شود خواهری دارد که تا کنون از وجود او اطلاعی نداشته است و …

درباره سازنده:الکس کورتسمن سی و هشت ساله که بیشتر به عنوان نویسنده و تهیه کننده آثار مختلف شهرت دارد بعد از تجربه کارگردانی دو سریال تلویزیونی "آدمهایی شبیه ما" را به عنوان نخستین تجربه کارگردانی خود ساخته است.در کارنامه وی تهیه کنندگی و نویسندگی آثاری چون ترانسفورمرزها،گاوچران ها و بیگانگان به چشم می خورد.

درباره فیلم: آدمهایی شبیه ما یک درام جمع و جور دوست داشتنی است که در آن همه چیز به اندازه و کفایت است.از آن دست فیلم هایی که معمولا هر سال چند تایی ازشان یافت می شود و اگر خوش شانس باشید می توانید به تماشایشان بنشینید.همان داستان قدیمی پیدا کردن یکی از اعضای خانواده پس از سالها که این بار با چاشنی عشق و نفرت هم همراه است.با یک سری بازی خوب و تصویرهایی حسرت بار.و یک پایان دیدنی.حقیقت امر این است که هیچ راهی برای کشف چنین فیلم هایی وجود ندارد مگر اینکه خیلی حواستان را جمع نام ها و زرق و برق ها نکنید.یک فیلم ساده و خوب که می توان از دیدنش لذت برد و برای وقتی که صرف شده افسوس نخورد.فیلم حکایت همه آدمهایی است که غافل مانده اند و در حالی که در پی فرصت های خوب پیش آمده شان هستند ناگهان تلنگری، اتفاقی به خود می آوردشان.اگر باهوش باشند و عاقل می توانند زندگی شان را تغییر دهند.به شرطی که بخواهند و انتظار نامعقولی نداشته باشند.فیلم لحظات خوب کم ندارد و رابطه میان مادر و سم و همچنین خواهر و خواهرزاده گمشده اش از بهترین هاست.به همین سادگی است که می توان با دیدن فیلمی به فکر فرو رفت و کمی از این های و هوی دنیای فریبنده به دور ماند.

بازتاب منتقدان:متوسط

امتیاز در سایت آی ام دی بی: 7.1 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 49 درصد

نکته ویژه: حضور شیرین و دوست داشتنی میشل فایفر

نمونه ای از دیالوگ های فیلم:

سم(کریس پاین): شش قانون زندگی:

هیچ وقت چیزی رو دوست نداشته باش فقط به این دلیل که بقیه هم ممکنه از اون خوششون بیاد،چون این طور نخواهد بود               

چیزی که فکر می کنی مهمه در واقع مهم نیست و چیزی که فکر می کنی بی اهمیته مهمه

به جایی که ازش نون می خوری گند نزن                        

همه درها بسته اس پس اگه می خوای برات دری به روت باز باشه به یه ضربه جانانه احتیاج داری

با کسی نخواب که مشکلاتش بیشتر از توئه

 

متوسط

به رم با عشق   To Rome With Love

کارگردان: وودی آلن

فیلمنامه:وودی آلن

بازیگران:وودی آلن،پنه لوپه کروز،جس آیزنبرگ،الن پیج،روبرتو بنینی،الک بالدوین،جودی دیویس

ژانر:کمدی رمانتیک

محصول: 2012 آمریکا،ایتالیا

مدت زمان: 112 دقیقه

خلاصه داستان: فیلم داستان آدمها و رابطه هایی است که همگی در بستر زیبایی ها و ویژگی های کهن شهری چون رم اتفاق می افتند.خواه شیرین باشند خواه تلخ.رم میزبان فعلی این آدمهاست...

 

درباره سازنده: وودی آلن فیلمساز کهنه کار آمریکایی در آستانه هفتاد و هشت سالگی کماکان در مسیری فیلم می سازد که به خاطرش گاه تحسین شده و گاهی هم مورد بی اعتنایی قرار گرفته.کمدی سیاه هایی که در عین نشاندن لبخند روی لب مخاطب تلنگر سنگینی هم به او میزند و وادارش می کند به همین سرور زودگذر اکتفا نکند و جهان پیرامونش را با دقت بیشتری رصد کند."به رم با عشق" آخرین ساخته آلن در حالی با استقبال گسترده ای مواجه نشد که فیلم قبلی اش یکی از اتفاق های مهم کارنامه فیلمسازی وی به حساب می آمد.آنی هال،پول را بردار و فرار کن،رز ارغوانی قاهره،ویکی کریستینا بارسلونا،مچ پوینت تعدادی از فیلم های این کارگردان با سابقه است.

درباره فیلم: "به رم با عشق" بازگشتی شیرین ولی ناکامل به همان دنیای مالوف آلنی است.دنیایی که در آن با همه چیز به پیچیده ترین شکلش شوخی میشود و سرشار است از ایده های بکر و بامزه.در اینجا نیز به مانند فیلم قبلی جغرافیا در فیلم حرف اول را می زند و قرار است علاوه بر اینکه داستانی تعریف شود با جزئیات شهری تاریخی همچون رم هم آشنا شویم و آلن این بار همچون نیمه شب در پاریس این کار را به خوبی انجام می دهد و با ورود به کوچه پس کوچه های هیجان انگیز و تاریخی رم ما را با داستان اپیزودیکش همراه می کند.مشکل اما از جایی آغاز می شود که خیلی همه چیز با منطق -حتی در شکل آلنی اش- هم برگزار نمی شود.فقط این ایده ها و شوخی های گاه به گاهی هستند که مخاطب را سر ذوق می آورند و باعث می شوند با فیلم همراه شود.با اینکه خود آلن نیز در فیلم نقش آفرینی میکند و شمایل آشنای همان پیرمرد مساله دار تکه پران را برایمان به یاد می آورد و به غیر از چند شخصیت خوب دیگر فیلم که داستان را بهتر جلو می برند-همچون داستان شخصیت الن پیج و روبرتو بنینی که از محشرترین های فیلم هستند- ولی باقی ماجرا روی چند شخصیت به شکلی ضربدری در رفت و آمد هستند.چنان که نمی دانیم اساسا با شخصیتی همچون الک بالدوین که از ابتدای فیلم در حال همراهی کردن شخصیت دیگری است و مدام در حال نشان دادن راه و چاه به اوست چه کنیم! این یکی را میتوان با یک نگاه خوشبینانه هجویه ای درباره شهرت  دانست که حتی در این شکل ساده اش هم مخاطب را همراه می کند.یک کمدی رمانتیک سبک سرانه و گاه هوشمندانه از کارگردانی که فیلم به فیلم در حال یک رفت و برگشت شخصی و روحی است.هر چقدر هم که در بند مسائلی از این دست باشیم باز هم به رم با عشق این ظرفیت را دارد که از ابتدا تا انتها نگهتان دارد و لحظاتی حقیقتا لبخند به لبتان بیاورد.این همان عادت رفتاری است که معمولا در برابر تماشای فیلم های آلن به یاد داریم.بخندیم،فکر کنیم و به بیهودگی جهان امروز ایمان بیاوریم.توقع چندانی نمی خواهد.

 

 بازتاب منتقدان: متوسط

 امتیاز در سایت آی ام دی بی: 6.5 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 54 درصد

نکته ویژه: نمایش هر فیلمی از وودی آلن یک نکته ویژه به حساب می آید

نمونه ای از دیالوگ های فیلم:

جان(الک بالدوین):اگه یه چیزی برای واقعی بودن بیش از حد خوب باشه می تونی مطمئن باشی که واقعی نیست!

خیلی خوب

هفت روانی   Seven Psychopaths  

کارگردان:مارتین مک دونا

فیلمنامه: مارتین مک دونا

بازیگران: کالین فارل،سم راکول،کریستوفر والکن،ابی کورنیش

ژانر:کمدی جنایی

محصول:2012 آمریکا

مدت زمان: 110 دقیقه

خلاصه داستان:مارتی فیلمنامه نویسی است که در جستجوی طرحی برای نوشتن فیلمنامه تازه اش است.با یافتن موضوع به وسیله دوستش بیلی این دو وارد ماجراهای تازه و خطرناکی می شوند...

درباره سازنده:مارتین مک دونا کارگردان 42 ساله انگلیسی که بیشتر به عنوان نویسنده نمایشنامه نویس شهرت دارد اولین بار با ساخت فیلم کوتاه شش تیرانداز تحسین همگان را بر انگیخت و موفق به دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم کوتاه شد.وی در سال 2008 با ساخت کمدی درام موفق و تحسین برانگیز در بروژ بار دیگر موفق شد توجه همگان را به خود جلب کند و نوید فیلمساز نوظهوری و مستعدی را به عالم سینما بدهد.وی برای این فیلم نامزد دریافت اسکار بهترین فیلمنامه اورژینال نیز شد.هفت روانی دومین فیلم بلند اوست که هرچند به اندازه فیلم قبلیش مورد استقبال قرار نگرفت ولی در نوع خودش فیلم نامتعارف و قابل بحثی است.

درباره فیلم:هفت روانی نمونه قابل بحثی از یک کمدی جنایی سرخوشانه و پست مدرن است که با تلفیق چندین داستان مرتبط به هم به نتایجی خیره کننده دست پیدا می کند.در این فیلم نیز نقطه قوت مک دونا دیالوگ های نامتعارف و دیوانه کننده ای است که به کرات از زبان شخصیت های اصلی فیلم بیان می شود و مخاطب را با نوعی سرگشتگیِ شیرین همراه می سازد.نوع ویژه دیگری از فضایی که تارانتینو کماکان ان را تجربه می کند و البته فاصله زیادی هم با آن دارد.خشونت در فیلم مک دونا بیشتر از آنکه چاشنی و اصل قرار بگیرد نوعی حاشیه فانتزی است که تعمدا با آن شوخی می شود و وحشیانه ترین صحنه های جنایی و خون آلود طوری به نمایش گذاشته می شوند که مخاطب پیگیر سینما آگاهانه می تواند از هدف فیلمساز مطلع شود.رگه هایی از ابزوردیسم انگلیسی را نیز می توان در این ساخته مک دونا جستجو کرد که با نوی آگاهی به برگ برنده فیلم تبدیل شده.فیلم سرشار است از دیالوگهای پر و پیمان بی ربط و نامانوسی که در عین نمایش شخصی های خل و دیوانه فیلم نوع نگاه جاری در فیلم را هم عیان می سازد.یک ارتباط خوب و بی نظیر میان سه همسفر اصلی فیلم شکل گرفته که هر سه بازیگر اصلی نیز به خوبی از پس ایفای آنها برآمده اند.کالین فارلی که مدام در مرزی از دیوانگی و سرخوشی سر می کند و سم راکولی که با یک بازی درخشان یک دیوانه تمام عیار از آب درآمده و کریستوفر والکنی که به خوبی توانسته تعادل میان این دو جوانک دیوانه را حفظ کند.هفت روانی با اندکی اغماض یکی از بهترین های امسال است هرچند که خیلی به آن توجه نشده و مانند ساخته قبلیش مورد استقبال واقع نشده.البته که گفتنی است در بروژ هنوز با فاصله زیاد در صدر قرار دارد!

 

 بازتاب منتقدان:متوسط

امتیاز در سایت آی ام دی بی: 7.4 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 66 درصد

نکته ویژه: نمایش فیلم دیگری از نویسنده وکارگردان فیلم در بروژ

نمونه ای از دیالوگ های فیلم:

هانس(کریستوفر والکن):خب همونطور که گاندی گفت "چشم در برابر چشم باعث میشه که دنیا کور بشه" من اینو از صمیم قلب قبول دارم

بیلی(سم راکوِل):نه،دنیا کور نمیشه،فقط یه آدم با یه چشم باقی می مونه!چطوری آخرین آدمی که کوره میتونه بره پیش آخرین آدمی که هنوز چشم داره و چشماش رو دربیاره ؟ همه کاری که باید بکنه اینه که بره و پشت بوته ها پنهان بشه.گاندی اشتباه می کرد . فقط کسی جراتش رو نداشت بیاد اینو بگه!

خیلی خوب

جَنگوی رها شده از بند Django Unchained         

کارگردان: کوئنتین تارانتینو

فیلمنامه: کوئنتین تارانتینو

بازیگران:جیمی فاکس،کریستف والتز،لئوناردو دی کاپریو،ساموئل ال.جکسون،کری واشنگتون

ژانر:وسترن

محصول: 2012 آمریکا

مدت زمان:165 دقیقه

خلاصه داستان: جَنگو برده ای که توسط یک جایزه بگیر آلمانی خریداری می شود تا برای شناسایی چند جنایتکار با او همسفر شود،در نهایت با کمک او برای نجات همسرش پا به مزرعه کندی لند می گذارد....

درباره سازنده:کوئنیتین تارانتینو که کارش را در سینما با فیلمنامه نویسی شروع کرد خیلی زود با ساخت چند فیلم به کارگردانی محبوب و صاحب سبک بدل شد که فیلمهایش پر است از ارجاعات شیرین و مختلف به فیلمهای تاریخ سینما.پالپ فیکشن،سگدانی،جکی براون،بیل را بکش 1 و2 ،ضد مرگ،حرامزاده های لعنتی از فیلمهایی هستند که این کارگردان نامتعارف در کارنامه خود ثبت کرده.خشونت از نوع غیر معمول و آگاهانه اش مساله ای است که او در فیلمهایش به آن توجه و علاقه ویژه ای دارد و هر فیلمی که میسازد این را مد نظر قرار می دهد.پالپ فیکشن از نظر بسیاری با نوع خاص دیالوگها و روایت یکی از نشانه های دوران گذار جامعه به پست مدرنیسم بود که هنوز که هنوز است طرفدران بسیاری دارد.

درباره فیلم: جنگوی رها شده از بند وسترنی است تمام عیار با همان دغدغه های مالوف تارانتینویی که او همیشه درفیلمهایش از آنها شاهد مثال می آورد و به فیلمهای مهمی ارجاع می داد.حالا دیگر به نظر می رسد تارانتینو هیج ابایی از دستمایه قرار دادن حساس ترین مسائل در فیلمهایش ندارد.پس از آنکه در فیلم قبلی اش توسط حرامزاده ها دخل نازی ها را آورد و هیتلر را هم به خاکستر تبدیل کرد اینبار دوباره یک داستان قدیمی را رو میکند و و زخم کهنه ای را از نو باز می کند.ولی این فقط خود اوست که می تواند هر چیزی را از ذات واقعیت گرفته و به ذات سینما  تبدیلش کند.بدون آنکه آب از آب تکان بخورد یا حساسیت ویژه ای به وجود اید.هرچند که در این مورد ویژه ظاهرا حساسیت هایی هم به وجود آمده!"جنگو..." با یک فیلمنامه محکم و کار شده و با استفاده از یک گروه بازیگران فوق العاده پر است از صحنه ها و سکانس های بی نظیر و رشک برانگیزانه که دل هر عشق سینمایی را به لرزه در می آورد.اگر عاشق خشونت های فانتزی و سرخوشانه تارانتینویی هستید و می خواهید دوباره کریستف والتز دوست داشتنی را در هیبت یکی دیگر از شخصیت های تارانتینویی و این بار یک هفت تیر کش ببینید تماشای فیلم تازه اش را از دست ندهید که عیش بی مانندی است.به خصوص که حالا دی کاپریو هم به میدان آمده و با یک نقشِ در ظاهر منزجر کننده قرار است یکی از متفاوت ترین نقش آفرینی هایش را ارائه دهد که تا حد زیادی هم موفق است.به غیر از والتز که درست قالب نقش است و غافلگیرتان خواهد کرد آسِ دیگر را با ساموئل ال جکسون رو می کند و با ارائه یک سیاهپوست ضد سیاه قطعا یکی از بهترین نقش آفرینی های جکسون را به همراه دارد.فیلم را با این پیش فرض ببینید که همیشه منتظر بودید تارانتینوی وسترن باز بالاخره وسترن معرکه اش را بسازد و توی آن هر چقدر که می خواهد به فیلمهای محبوبش ادای دین کند و حسابی خل بازی در بیاورد(!).به هیچ عنوان پشیمان نخواهید شد.

بازتاب منتقدان:خوب

امتیاز در سایت آی ام دی بی: 8.7 از ده

امتیاز در سایت متاکریتیک: 81 درصد

نکته ویژه: نمایش هر فیلمی از تارانتینو خودش از ویژه ترین نکته هاست!

نمونه ای از دیالوگ های فیلم:

کلوین کندی(لئوناردو دی کاپریو):به نظر می رسه رئیست یه کم از دیدن این صحنه رنگش پریده

جَنگو(جیمی فاکس):نه.فقط عادت نداره ببینه سگها دارن یه نفرو تیکه پاره می کنن

کلوین کندی:ولی تو عادت داری؟

جَنگو:راستش من یه کم بیشتر از اون به کارای آمریکایی ها عادت دارم!

 

..................................................................................

خوب

بغض

کارگردان:رضا درمیشیان                                                                          

فیلمنامه: رضا درمیشیان

بازیگران:بابک حمیدیان،باران کوثری،مهران احمدی

ژانر:اجتماعی

محصول:1390

مدت زمان نمایش: 84 دقیقه

خلاصه داستان: دو روایت از دو مقطع متفاوت از زندگی ژاله و حامد، دو جوان مهاجر ایرانی است. یک روایت روزهای آشنایی و خوشی این دو جوان است و روایت دیگر هشت ساعت سرنوشت ساز زندگی آنان...

خارج از متن:طبق شنیده ها پروانه ساخت فیلم به شرط انتقال فضای داستان به خارج از کشور صادر شد.همچنین در جشنواره سی ام در حرکتی محیر العقول فیلم در بخش مسابقه قرار نگرفت و دچار مشکلاتی هم شد.

درباره سازنده: رضا درمیشیان فعالیت‌اش در سینما را در مطبوعات سینمایی آغاز کرده، چند مستند ساخته و پس از آن به عنوان دستیار کارگردان و برنامه‌ریز، مشاورکارگردان و مجری طرح با فیلم‌سازانی چون داریوش مهرجویی و فریدون جیرانی همکاری داشته است، فیلم «بغض» اولین تجربه‌ی سینمایی‌اش در مقام نویسنده و کارگردان است.

درباره فیلم: بغض تجربه متفاوت و جسورانه نسلی است که بیشتر از همه چیز دارد تاوان بی توجهی گذشتگانش را می دهد.فیلمی که در عین سادگی قصه و موضوع در پرداخت و روایت به شدت متفاوت و هوشمندانه عمل می کند.دوربین سیالی که در همه لحظات فیلم حامد فیلم را در کوچه پس کوچه های غربت چندین ساله دنبال می کند و درنهایت پشت درهای بسته خشم و تباهی اسیر می شود.درمیشیان با یک نگاه خوب و منطقی توانسته فیلمی بسازد که به خوبی مخاطب شناسی شده و جنس خودش را درست می شناسد.اگر چه در قصه و فیلمنامه کاستی های بعضا غیر قابل اغماضی دیده می شود ولی جسارتی که در پرداخت و فرم فیلم به خرج داده شده کافی است تا فیلم را یکی از متفاوت ترین تجربه های چندین سال اخیر سینمای ایران بدانیم.فیلم با همه محدودیت های موجود داخل و خارج درباره غربت و حسرت حرف می زند.از عشق می گوید و برای نرسیدن های مدام این نسل بهانه می تراشد.پایان تلخی که دارد به مثابه همان پتکی عمل می کند که مدتهاست بر سر ناظرین و عاملین وضعیت نا به سامان جوانان خارج نشین و حتی داخل نشین کوبیده می شود.ولی تا وقوع حادثه خبری از های و هوی نیست.حامد نماینده همان نسلی است که با تشرها و بی توجهی ها رانده شده و همه فکر و ذکرش فرار است.فرقی نمی کند از کجا.فرار از حالا، فرار از فردا.کسی را پیدا کرده و طعم عشق را جایی چشیده که نیازش را داشت.ولی ناملایمتی های روزگار و اطرافیان از او موجودی ساخته که برای حق خواهی به عمویش هم رحم نمی کند و خسته و وامانده به دنبال گریزی است که در آن قدری آرامش داشته باشد.او قربانی همه نگذاشتنها و ممنوعیت های خود خواهانه است.بغض فیلم ماندگارتری می شد اگر فقط با تکیه بر فرم و روایت نامتعارفش سعی در جذب مخاطب نمی کرد.پس بغض را ببینید و وقتی آن نمای کوبنده پایانی خورد توی ذوقتان بگذارید بغضتان خودش بدون هیچ توجیهی بترکد.گاهی واقعا لازم است.

قسمتی از دیالوگ های فیلم:

ژاله (باران کوثری) : رسیدیم اونجا ، یه سال از هم جدا شیم...
حامد (بابک حمیدیان) برای چی جدا شیم؟
ژاله: قدر همو بیشتر می دونیم...
همین الانم می دونیم دیگه، خوبه..
خوبه ، دوست داری؟
حامد: ببین من چقدر قدرتو می دونم؟
ژاله: چقدر؟
حامد: اینا ، با دو تا چشمام دارم نگات می کنم، بعدم اصلا از این ، از این فکرهای مسخره خوشم نمی آد، با همیم دیگه، با هم می پریم...

 

متوسط

آینه های رو به رو

کارگردان:نگار آذربایجانی

نویسنده: نگار آذربایجانی،فرشته طائرپور

بازیگران: شایسته ایرانی، غزل شاکری، همایون ارشادی، نیما شاهرخ شاهی، مریم بوبانی، رابعه اسکویی، صفا آقاجانی، سارا بهرامی با حضور افتخاری هنگامه قاضیانی، صابر ابر، تورج منصوری

ژانر:اجتماعی

محصول:1389

مدت زمان نمایش: 100 دقیقه

خلاصه داستان: «رعنا» و «آدینه» دو زن جوان از دو موقعیت کاملا متفاوت خانوادگی و اجتماعی، بر اثر حادثه‌ای با هم مواجه و همسفر می‌شوند. رعنا زنی کم تجربه و مذهبی است که به‌خاطر نیاز مالی، پنهانی مسافرکشی می‌کند با آدینه دختری که سرکش و مرفه است و از خانه خود فرار کرده روبه‌رو می‌شود...

درباره سازنده: نگار آدربایجانی متولد سال ١٣۵٢ در تهران؛ بازیگر، نویسنده، تدوینگر و کارگردان است. او فارغ التحصیل در مقطع کارشناسی ارشد سینما می باشد. اولین حضور وی در عرصه سینما، بازی در فیلم «نسل سوخته» به کارگردانی رسول ملاقلی پور بوده است. «آینه های روبرو» اولین تجربه کارگردانی وی می باشد که در ژانر اجنماعی ساخته شده است.

 

خارج از متن:تاخیر چند ساله در اکران فیلم و مشکلاتی که هنگام ثبت قرارداد اکران فیلم رخ داد

درباره فیلم: آینه های روبه رو به عنوان اولین فیلم کارگردانش حرفهای بسیار برای گفتن دارد.با این تصور که شخصی چون فرشته طائر پو رکاربلد پشت این فیلم است و قرار است یک فیلم آسیب شناسانه با موضوعی حساسیت برانگیز را شاهد باشیم.به غیر از حضور اضافی و بی مورد چند شخصیت و جاهایی که از قصه اصلی دور می شویم و البته شعاری بودن برخی دیالوگ ها برای فهم بیشتر مساله اصلی،فیلم به عنوان تجربه اول برگ برنده زیاد دارد.فقط کافی است بازی دو بازیگر اصلی فیلم را در کنار هم ببینید و متوجه اهمیتی شوید که برای چنین فیلمی قائلم.البته که فیلم تجربه بدون نقصی به حساب نمی آید و می توان با تمرکز بیشتر بر جزئیات فیلم را از  آن چه که هست تماشایی تر هم نمود.ولی در اوضاع و احوال ناباورانه فعلی سینمای ایران همین که چنین فیلمی با اصرار و پیگیری های مثال زدنی تهیه کننده اش فرصت اکران پیدا می کند بهترین توجیه است که تماشایش را از دست نداد.یک فیلم دغدغه مند خوب که هم موضوعش را به خوبی آسیب شناسی کرده و هم سعی نکرده صرفا به طرح مساله و روایت های بیهوده و کلیشه ای صرف بپردازد.تماشای آینه های روبرو در این روزها از جهات بسیاری توصیه می شود.

قسمتی از دیالوگ فیلم:

نیما شاهرخ شاهی:اگه بچه تون بزرگ شه و بفهمین همچین مشکلی داره چی کار می کنین؟

رعنا(غزل شاکری):اگه باباتون بخواد شما رو شوهر بده چی کار میکنین؟

 

خوب

بی خود و بی جهت

کارگردان:عبدالرضا کاهانی                                                                        

فیلمنامه: عبدالرضا کاهانی

بازیگران:نگار جواهریان،رضا عطاران،احمد مهرانفر،پانته آ بهرام

ژانر:اجتماعی

محصول:1390

مدت زمان نمایش: 90 دقیقه

خلاصه داستان: الهه و فرهاد فقط تا شب فرصت دارند تا خانه تازه شان را برای عروسیشان آماده کنند.این درحالی است که مژگان و محسن نیز هنوز اثاثیه شان را از این خانه -که مستاجر قبلی اینجا بوده اند- خارج نکردند...

خارج از متن: مشکلات فراوان بر سر اکران فیلم و در نهایت تحریم از سوی حوزه هنری برای نمایش در سینماهای تحت نظارتش و قرار گرفتن در لیست سیاه این نهاد

درباره سازنده: عبدالرضا کاهانی را حالا دیگر باید فیلمسازی صاحب سبک و نگرشی خاص قلمداد کرد. فیلمسازی که اگرچه پس از ساخت سومین فیلمش نزد عموم شناخته شد و دو فیلم قبلیش بنا به مصلحت های فرهنگی(!) اجازه نمایش نیافته بودند. «آدم» و «آنجا» دو تجربه نخست کاهانی در مقام کارگردان بود که از این بین اولی سر از شبکه نمایش خانگی درآورد و دومی هم کماکان نادیده مانده. «بیست» اگرچه نزد منتقدان اثری متوسط ولی گامی رو به جلو برای فیلمسازش به حساب می آمد، اما این «هیچ» بود که او را چندین پله جلوتر انداخت و منتقدین هم او و هم فیلمش را در زمره آثار خوب اجتماعی سینمای ایران جای دادند. با این حال هیچ هم از سوی مسئولان سینمایی گرفتار بدفهمی ها و ساده انگاری های مرسوم شد و پس از اعمال سلایق و تغییرات بعد از نمایش مصلحتی در جشنواره به نمایش عمومی درآمد. پروسه ای که برای فیلم قبلی او ؛ اسب حیوان نجیبی است هم تکرار شد و پس از تک نمایش جشنواره ای با اعمال تغییراتی به شکلی چراغ خاموش در گروه آزاد به نمایش درآمد و خوشبختانه با استقبال خوبی هم رو به رو شد، کاهانی اما همچنان این جسارت را دارد که با عقیده اش فیلم بسازد و پس از همه این کش و قوسها دست از رویه اش بر نمی دارد. بی خود و بی جهت با اینکه با مخالفت حوزه مبنی بر اکران فیلم در سینماهایش رو به رو شد اما توانسته به فروش نسبتا خوبی دست پیدا کند.

درباره فیلم: بی خود و بی جهت در ادامه همان مسیری است که کاهانی پیشتر با هیچ  و اسب حیوان نجیبی است آن را طی کرده بود.فضایی ابزورد و و تیره که به واکاوی روابط بی سرانجام و بیهوده روزمره آدمها می پردازد.در این فیلم نیز با استفاده از همان موقعیت تک مکانی و استفاده از دیالوگهای نامانوس و نامتعارف یک موقعیت منحصر به فرد به وجود آورده و با کارگردانی رو به جلوی خود توانسته به جنس جدیدی از سینمای مورد علاقه اش برسد.ولی در این میان به خاطر همین توجه بیش از حد به فرم و نوع روایت کمتر از قصه مایه می گذارد و خیلی در بند کشمکش های فیلمنامه ای نیست.بنایش را گذاشته بر روابط و موقعیت ها که مثل آثار قبلی از نوعی کمدی ناخواسته هم برخوردارند.کمدی که نه حاصل واکنش ها و برخوردها که در اثر فضا و موقعیت مضحک و سیاهی است که او پیش روی مخاطبش قرار می دهد.با ایجاد یک بسترِ به خودی خود دراماتیکِ اسباب کشی با چهار شخصیت اصلی و چند شخصیت فرعی انبوهی از موقعیت ها و بزنگاه های آشنا و نامتعارف را به وجود می آورد و کماکان محکوم می شود به ساختن فیلمهایی بدون اتفاق!کاهانی  البته در این فیلم انگشتش را سمت قشری نشانه رفته که به هر جهت موجب ایجاد حساسیت هایی هم شده و طبق معمول دستش را برای همه رو کرده.به خصوص که حالا گروه تازه ای هم به جمع ممیزی بِگیران سینمای ایران اضافه شده اند که دست بر قضا صاحب چندین سینمای مهم این مملکت هم هستند.طبیعی است در چنین موقعیتی کاهانی همان رویه سابق را پیش گیرد و با اعمال کمترین اصلاحیه ها بیشترین سود را بکند.یک تبلیغ مفت و مجانی برای فیلمش کافی است تا فروش فیلم دست کم برای او که حالا تهیه کننده هم شده راضی کننده باشد.بی خود و بی جهت اگر به گمان برخی مثل اسم فیلم بی خود بی جهت است اتفاقا بزرگترین موفقیت را به همین جهت هم کسب کرده!

قسمتی از دیالوگ های فیلم:

الهه(نگار جواهریان):دست شما درد نکنه مژگان خانوم.شما یک خانومی ناسلامتی.به جای اینکه یک ذره احساس همدردی و مسئولیت داشته باشی.یک جو درک داشته باشی.

مژگان(پانته آ بهرام):مگه من گفتم برو؟

الهه:این وضعیت منه.مساله پوله الان؟شما نمی بینی؟شما خودت اینطوری عروس شدی؟

مژگان:اثاث من مونده تو کوچه.خونَمم که دو دستی تقدیم شما دو تا کردم.خودم و این شوورَمم که وایسادیم اینجا عین این...

محسن(رضا عطاران):حَمالا

مژگان:حمالا داریم برات کار می کنیم.هرچی هم که از دهنت در میاد بارمون می کنی.اَی روتو برم.می خوای به جات بِزام؟!

 

خیلی خوب

پذیرایی ساده

کارگردان:مانی حقیقی

نویسنده: مانی حقیقی،امیررضا کوهستانی

بازیگران: مانی حقیقی،ترانه علیدوستی،صابر ابر،سعید چنگیزیان،اسماعیل خلج،قربان نجفی

ژانر:اجتماعی

محصول:1390

مدت زمان نمایش: 100 دقیقه

خلاصه داستان: کاوه و لیلا با بسته های اسکناس آمده اند در دل حاشیه مناطق غربی کشور تا با پخش کردن پول میان معدود افراد آنجا واکنش ها و برخوردهای هر کدام از انها را ثبت کنند.طولی نمی کشد که خودشان نیز گرفتار می شوند.

درباره سازنده: مانی حقیقی سازنده آثاری چون آبادانی ها،کارگران مشغول کارند و کنعان در حالی چهارمین فیلمش را ساخته که پیش از این چندین تجربه در عرضه بازیگری هم کسب کرده که مهمترین آنها حضور در درباره الی فیلم تحسین شده اصغر فرهادی بود.شاید به همین دلیل و چندین تجربه دیگرش در این عرصه بود تا در فیلم خودش هم مقابل دوربین رفت.کنعان ساخته قبلی وی مورد توجه بسیاری قرار گرفت.

 

خارج از متن:مشکلات فراوان بر سر اکران فیلم و در نهایت تحریم از سوی حوزه هنری برای نمایش در سینماهای تحت نظارتش و قرار گرفتن در لیست سیاه این نهاد

درباره فیلم: پذیرایی ساده را می توان حاصل دو نگاه پیشرو و نبوغ آمیز دانست.کوهستانی با کوله باری از تجربه از تئاتر و تجربه هایی منحصر به فرد و حقیقی که جدای از آن نگاه ویژه ای که درفیلمهای قبلی اش دارد سعی کرده از فیلم قبلی اش داستان هم بگوید.ماحصل این تجربه فیلمی شده که به راحتی می توان آن را در شمار بهترین فیلم های چند سال اخیر قرار داد.یک درام فانتزی که به وضوح رگه هایی از ابزورد را همراه خود دارد.فیلمساز سعی می کند با استفاده از سطح یک مفهوم به جنبه های دیگری از معنا و برداشت افراد دست پیدا کند.حقیقی تلاش کرده با خلق نامتعارف ترین موقعیت ها قابل پیش بینی ترین تصورها را برانگیزد و با تحقیر مخاطبش خود را کوچک جلوه کند.یک "خود رابین هود پنداریِ" کاذب با این تفاوت که اینجا منبع پول نیز خودش است و بخشنده آن هم خودش.اینکه چرا و به چه دلیل قرار است در طول این سفر ادیسه وار آدمها را قضاوت کنیم و حق را بی چون و چرا به آنها بدهیم یا نه مساله ای است که خیلی برای فیلمساز مهم نیست.چیزی که اهمیت دارد برخوردها و روابط میان آدمهاست و اینکه پول را بهانه ای قرار میدهد تا از دل آن به نوعی کشف و شهود دست پیدا کند.شاید به عبارتی بتوان گفت این زن و مرد قربانیان بخت برگشته یک دیار خاموش اند که آمده اند با تقسیم یک مشت اسکناس خودشان را قضاوت کنند.و دیری نمی ماند که در یک برزخ برگشت ناپذیر گرفتار ذهنیات و انگاشته های بی سرانجام خودشان می شوند.که نه آنها قاضی اند نه مخاطبانشان مظنون.

قسمتی از دیالوگ فیلم:

لیلا(ترانه علیدوستی):عزیز من زنگ نزنی بذاری بری یارو فکر می کنه مال یه آدمیه بدبخت شده الان راه میفته تو خیابونها با نوار چسب اطلاعیه میزنه رو در و دیوار، "مقداری پول پیدا شده" ندیدی تو سوپرا می زنن؟

کاوه(مانی حقیقی):چرا فکر می کنی همه مثه خودت خُلن لیلا؟مثه اینه که تو میدون ونک داری راه میری شاد، دو تا مشنگ با یه کیسه چک پول صد هزار تومنی میان بهت میگن اینو بگیر آقا. نمیگیری دیگه. فک می کنی یه داستانیه چیزیه.

لیلا:حالا باز بگو ونک.این ربطی نداره به ونک. فرق میکنه وقتی زنگِ یارو رو می زنی!

بهترین های جشنواره سی و یکم فیلم فجر از نگاه من

با انتخابهای داوران بجز چندین مورد اصلا ارتباط برقرار نکردم و معتقدم کماکان در دام همان محافظه کاری های سابق گرفتار شده اند.به هر حال همه چیز جشنواره باید به هم بیاید.اینها انتخاب های من از جشنواره بد و ضعیف سی و یکم فیلم فجر  است:

بهترین فیلم:دربند،جیب بر خیابان جنوبی،هیس!دخترها فریاد نمی زنند،حوض نقاشی
بهترین کارگردانی:پرویز شهبازی(دربند)،علیرضا داود نژاد(کلاس هنرپیشگی)،بهروز شعیبی(دهلیز)،سیاوش اسعدی(جیب بر خیابان جنوبی)،پوران درخشنده(هیس....)
بهترین فیلمنامه:دربند،هیس!دخترها فریاد نمی زنند،استرداد،دهلیز
بهترین فیلمبرداری:برلین-7،خسته نباشید،دربند
بهترین موسیقی متن:هیس!دخترها فریاد نمی زنند،خسته نباشید،استرداد
بهترین بازیگران مرد(به طور کلی):شهاب حسینی،امیر جعفری،جلال فاطمی،رضا عطاران،بابک حمیدیان،بهرنگ علوی
بهترین بازیگران زن(به طور کلی):نازنین بیاتی،پگاه آهنگرانی،طناز طباطبایی،هانیه توسلی،نورا هاشمی،ترانه علیدوستی
بهترین طراحی صحنه و لباس:حوض نقاشی،آسمان زرد کم عمق
بهترین تدوین:آسمان زرد کم عمق
بهترین صدا:هیس دخترها فریاد نمی زنند
بهترین چهره پردازی:استرداد
بهترین دستاورد هنری:بهروز شعیبی(دهلیز)

دختری در قفس

هیس...!دخترها فریاد نمی زنند

دختری در قفس

به نظرم این همان فیلمی بود که درخشنده بالاخره باید می ساخت. نگاه آسیب و شناسانه و دغدغه مند جاری در فیلم، آنرا به یکی از بهترین آثار سازنده اش تبدیل می کند. فیلمی تلخ و گزنده، که به مثابه ی پتکی عظیم عمل می کند و خیلی ها را متوجه خیلی چیزها می کند. اگر در «من مادر هستم» جیرانی ملودرامی تلخ با موضوع تجاوز می سازد، درخشنده در این فیلم سراغ گذشته می رود و نتیجه یک آسیب و ناهنجاری را جستجو می کند.

فیلم ساختار قابل قبولی دارد و این ظرفیت را دارد که با مخاطب عام ارتباط قوی برقرار کند. اثری تکان دهنده درباره سکوت مرگبار دختران و خانوداه هایشان در برابر فاجعه بار ترین رفتارهای انسانی. طباطبایی بدون شک یکی از بهترین بازی هایش را ارائه داده، همین طور دیگر بازیگران فیلم که همگی حتی در نقش های فرعی نیز از شناخته شده های سینما هستند و بازیگر تازه واردی که در نقش نامزد شیرین بازی قابل قبولی را ارائه می دهد. به غیر از این  یک موسیقی تاثیرگذار و فوق العاده دارد که در تمام لحظات حساس فیلم مخاطب را درگیر می کند.

فیلم درخشنده ابایی از شباهت به دیگر فیلم های ژانر خودش ندارد. موضوع قصاص و قتل بارها دستمایه فیلم های مختلفی شده. شاید شناخته شده ترینش «می خواهم زنده بمانم» ایرج قادری باشد. ولی چون آنقدر دغدغه بیان این مساله را دارد خیلی سعی اش را نمی کند در دام تکرار نیفتد. البته که شیوه درخشنده در مطرح کردن معظلات اجتماعی منحصر به فرد است و نمی توان گفت «هیس...» فیلمی کلیشه ای و تکراری است. حداقل در مورد معظل مطرح شده در فیلم که این طور نیست. درخشنده به خوبی سعی میکند هشدار دهد و حتی با اطلاعات مستقیم پیرامون این موضوع مخاطب و مسئولان را به خود بیاورد. به اعتقاد من تا حد زیادی موفق است.

یکی از ایرادهایی که به نظرم به فیلم وارد است پرداخت جزیی و کلیشه ای است که روی بازپرس فیلم انجام شده. شاید می شد بیشتر از اینها به او نزدیک شویم و از زندگی اش چیزی بیشتر از مرگ همسر و حضور تنها دخترش بدانیم. ولی نکته ای که درباره همین شخصیت وجود دارد آخرین دیالوگی است که می گوید و درخواست انتقال به سازمان تدوین قوانین را دارد به این دلیل که میان معنای عدل و قضاوت دچار تردید شده. که اگر کمی بیشتر روی آن پرداخت می شد به نظرم فیلم بسیار بهتری می شد. بر خلاف سوءتفاهم هایی که درباره فیلم های دیگر با موضوع های حقوقی می شود، در اینجا فیلمساز به هیچ عنوان قوانین را زیر سوال نمی برد و فقط طرح مساله می کند و به شیوه خودش با نگاهی هنرمندانه قصه اش را می گوید.

در ارائه شخصیتهای دیگر، فیلمساز بسیار هوشمندانه عمل می کند و مخاطب را به بهترین شکل با خود همراه می کند. آنقدر که به حد مرگ از شخص متجاوز متنفر می شود و البته در تمام مدت فیلم با شخصیت شیرین همراه می شود. البته اگر دوباره این شائبه به وجود نیاید و برداشت های من دراوردی نشود که  مخاطب با شخصیت خطاکار همذات پنداری کرده.

به نظرم این همان فیلمی است که با نگاهی موشکافانه به واکاوی یک معظل می پردازد و در عین مستقیم گویی خیلی حرفها را هم آگاهانه به صورت مخفیانه به مخاطب منتقل می کند. یعنی همان چیزی که در این روزها به آن احتیاج داریم. به شرطی که در قالب یک سینمای داستان گو و جذاب قادر باشد همه کسانی که از محیط پیرامونشان غافل شده اند را متوجه خودسوزی های درونی همه این جوانان معصوم کند.

در بند بند احساس

دربند

در بند بند احساس

این شد یک غافلگیری. بالاخره فیلم خوب و قرص و محکم جشنواره امسال را دیدیم و بعد از شش روز سر کردن در ناامیدی  و سرگردانی دلمان لرزید. همان چیزی که منتظرش بودم.دربند از آن دست فیلم هایی است که اگر ساخته نشوند و یا درحاشیه بمانند قطعا حسرت به دل خواهیم ماند. یک بار دیگر شهبازی با یادآوری دوران خوش «نفس عمیق» به استقبالمان آمده و یک فیلم شهری خوش ساخت و در عین حال گزنده تحویلمان داده. از منظر فضاسازی و میدان دادن به شخصیتها که بخواهیم فیلم را ارزیابی کنیم قطعا با اثری روبه رو هستیم که تسلطی کامل بر جهان مورد نظرش را دارد و از همه ظرفیتهایش استفاده می کند تا با یک روایت خوب و محکم قصه تلخ و البته آشنایش را به پایان ببرد.

این همان مغناطیس جادویی است که در فیلم های ایرانی کمتر با آن روبه رو هستیم و اگر هم باشیم مثل همین فیلم تا مدتها اسیرمان می کند. یک بازگیر شاهکار دارد در نقش نازنین که بدون اغراق شاهکار می آفریند. و شخصیت دختر شهرستانی با اعتماد به نفس را به خوبی ایفا کرده و کارگردانی که مانند دو فیلم قبلی بی نقص است.

«دربند» قصه بی رحمی نابخردانۀ احساس است و تاوان سنگین اعتماد از پس یک سادگی بی تکلف و در عین حال جستجو طلبانه.همان اتمسفر آشنایی که تا پایان به بند می کشدتان و شما را از هر گونه واکنش پیش بینی شده ای عاجز می کند. باید دید و فکر کرد و با تمرکز به استقبال مفهوم رفت. ساده و بی تکلف مثل خود فیلم.فیلمسازی که سبک دارد و روی جهان فیلم سوار است، هوشمندانه انتخاب می کند و آگاهانه به کار می گیرد.یک پیوند هماهنگ میان مولف و اثر که نتیجه اش به سود خود مخاطب است. پس قطعا باید از آن حمایت کرد و فضایی ایجاد کرد برای ساخت چنین فیلم هایی که نه به کسی باج می دهند نه از ناممکن ها سخن می گویند و نه به دنبال برون رفت های سرخوشانه و دور از منطق رایج باشند.فیلم خوب شهبازی نشان می دهد چقدر از سهم احساساتمان در خدمت عقل است و چقدر در خدمت کنجکاوی های تنوع طلبانه. این خاصیت جهانی است که شهبازی خلق می کند و امتیاز ویژه ای است که او برای مخاطب قائل می شود.پس باید تحسین شود و درست به مثابه یک مصلح اجتماعی دغدغه مند به او اعتماد شود.مصلحی که احساسش از حقایق همچون آینه ای منعکس کننده جامعه است. جامعه ای که در آن جوانان علی رغم روی مدار بودن در حاشیه اند و پشیمانی، تاوان ابدی آنهاست.اینها البته به جز تقدیرِ بی سرانجام در بند بودنشان است!یک روز در بند زندگی، یک روز در بند دوستان و روزی هم در بند اصول ساختگی آدمها.

«دربند» برای شهبازی و سینمای ایران یقینا گام رو به جلویی است که راهش را برای ادامه این مسیر به بهترین شکل ممکن هموار می کند. فیلمی که در آن همانقدر بهرنگ علوی و امیر سماواتی اش خوب هستند که پگاه آهنگرانی و احمد مهرانفر و اینها همه حاصل نگاه درست و ساختارمند فیلمسازی است که از قصه به نفع فرم و روایت خاص خودش استفاده میکند.