تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

ژانرهای گوناگون، گیشه ناهمگون!

منشتر شده در روزنامه آرمان شماره 2747-16 اردیبهشت 1394

لینک صفحه روزنامه آرمان

ژانرهای گوناگون، گیشه ناهمگون!

یادداشتی درباره اکران نوروزی سال 94

میزان فروش فیلم های اکران نوروزی معمولا معیار خوبی برای سنجش نحوه استقبال مخاطب از فیلم ها در سال پیش روست. هر قدر میزان فروش فیلم های اکران این فصل از سال بهتر باشد و مخاطب بیشتری به سینما بیاید، می توان امیدوار بود که در ادامه نیز چنین استقبالی از فیلم های دیگر نیز صورت گیرد. امسال نیز همچون سال های گذشته پنج فیلم در رقابت اکران نوروزی از اواخر اسفند روانه پرده سینماها شدند. فیلم هایی در گونه هایی متفاوت و با در نظر گرفتن ذائقه های مختلف. از این نظر شاید بتوان گفت فیلم های اکران نوروزی امسال طیف متنوعی از سلایق را در بر گرفته بودند. هم فیلم کمدی عامه پسند بینشان بود هم فیلم هایی با حال و هوای جاسوسی و معمایی. در کنار بهترین فیلم جشنواره، فیلم مستقل و از تیغ سانسور گذشته هم حضور داشت. اما علی رغم همه اینها فروش این فیلم ها تا آخرین روزهای فروردین ماه، نه تنها رونق سال گذشته را نداشته بلکه خبر از نوعی ریزش مخاطب می دهد. پرفروش ترین فیلم اکران نوروزی تا کنون کمدی ایران برگر است که با فروشی بیش از دو میلیارد و پانصد میلیون تومان در تهران و شهرستانها فاصله زیادی با پرفروش ترین فیلم اکران نورزی سال گذشته، یعنی معراجی ها دارد که بیش از چهار میلیارد تومان فروش داشت. حال آنکه از ابتدای سال جدید، قیمت بلیط سینماها با افزایش هفت درصدی همراه بوده است. دیگر فیلم پرفروش نخستین فصل اکران سال 94 ، رخ دیوانه ساخته تحسین شده ابولحسن داودی است که در جشنواره فجر هر دو سیمرغ بهترین فیلم از نگاه داوارن و آراء مردمی را از آن خود کرد. این فیلم نیز با فروشی بیش از یک میلیارد و ششصد میلیون تومان نه تنها در حد و اندازه تحسین و اکران جشنواره اش ظاهر نشد بلکه با دومین فیلم پرفروش سال گذشته در اکران نوروزی، یعنی طبقه حساس نیز فاصله بسیاری دارد. خصوصا وقتی که بدانیم طبقه حساس از تیزرهای تلویزیونی محروم بود. مساله ای که امسال گریبان فیلم پرحاشیه عبدالرضا کاهانی را هم گرفت و رسانه ملی از پخش تیزرهای این فیلم خودداری کرد تا گروه سازنده به دنبال راه های خلاقانه دیگری برای تبلیغ فیلم خود باشند! دو فیلم دیگر اکران نوروزی یعنی طعم شیرین خیال(که این بار بر خلاف فیلم قبلی فیلمسازش تیزر تلویزیونی هم دارد) و روباه نیز با توجه به حال و هوای خاص خود فروش درخور توجهی نداشتند. در این میان روباه که طبق اظهار سازنده اش ظاهرا قرار بود فیلم پرفروشی باشد، با پایین آمدن کف فروش اکران خود را در گروه سینمای آزاد ادامه می دهد و بر همین اساس انگشت اتهام فیلمساز به جای کیفیت و خود فیلم به سمت سیاست گذاری های کلان سینما و معضل کلی کاهش مخاطب نشانه رفته است! اما واقعیت چیز دیگری است. نه افزایش هفت درصدی قیمت بلیط می تواند در این کاهش مخاطب موثر باشد نه پخش نشدن تیزرهای تلویزیونی. چرا که تماشاگران ثابت کرده اند تماشای فیلم خوب را در سینما به هیچ قیمت از دست نمی دهند. مخاطب فیلم با کیفیت و موفق، راهش را به سالن سینما باز می کند. اگر از نام ده نمکی و جریان سازی ها و حاشیه های گوناگونش صرفنظر کنیم می توان گفت فروش فیلم های اکران امسال تقریبا به اندازه کل فروش آخرین فیلم او در اکران عید سال گذشته بود. مثل همیشه این مستقل ها هستند که حتی با عدم حمایت رسانه ملی در خصوص پخش تیزر راه خود را میان مخاطب باز می کنند و فروش خوبی هم دارند. استراحت مطلق فارغ از کیفیتش، از این جهت که توانسته همچون اثار قبلی فیلمسازش هم مخاطب خاص و قشر منتقد را راضی کند هم در گیشه به فروشی معقول دست پیدا کند، نمونه قابل توجهی است. فیلم های اکران نوروز سال گذشته همانطور که پیشتر ذکر شد، علی رغم آنکه تنوع ژانری امسال را نداشتند اما به فروش بسیار بهتری دست پیدا کردند و در ادامه هم فروش فیلم ها در سال 93 امیدوار کننده بود و سینماها سال نسبتا پر رونقی تجربه کردند. دو فیلم خط ویژه و چ نیز در حد و اندازه خودشان فروش قابل قبولی داشتند. چیزی که واضح است این است که صرف انتخاب فیلم هایی با ژانر های متفاوت نیز برای رونق بخشیدن به گیشه سینماها نمی تواند تضمینی برای رونق گیشه باشد. تماشاگر امروز سینما تفاوت بسیاری با سال های گذشته دارد. حجم داده ها و اطلاعاتی که او در طول روز دریافت می کند یقینا سلیقه اش را هم تحت تاثیر قرار خواهد داد. پس به کیفیت فیلم ها حساس تر است و برای خریدن بلیط و نشستن روی صندلی سینما دلیل محکم تری می خواهد. 

چه بر سرمان آمده

درباره اتفاقات اخیر و فضای دوقطبی ایجاد شده پیرامون مرگ خواننده جوان

چه بر سرمان آمده؟

مرگ انسان خوب در هر شرایط و با هر شکلی یکی از درآوردترین رخدادهاست. می خواهد بر اثر کهولت سن باشد یا بیماری صعب العلاجی او را از ادامه زندگی بازدارد. آنچه در روزهای گذشته و به سیاق همیشه در میان جامعه و به خصوص در فضای مجازی -که به قول احسان علیخانی یک روز باید خودمان را از او پس بگیریم- افتاده به هجویه ای می ماند که معلوم نیست سرمنشاء آن کجاست. این قضاوت های بی دلیل و تنها از روی ذهنیات و ادله ناقص از چه زمانی بر سر ما نازل شده و تا چه زمانی قرار است ادامه پیدا کند و این بهره برداری های شخصی و قائم به ذات از هر اتفاق و در هر شرایطی چه وقت متوقف خواهد شد و دست از سر جامعه بر خواهد داشت خدا می داند و بس. مرتضی پاشایی، خواننده جوانی که اتفاقا صدای بسیار خوبی هم داشته(صدایی که حزن انگیز است و بیشترین ارتباط را با نسل جوان برقرار می کند) و به گواه نزدیکان و رفقایش شخصیت آرام و بی شیله و پیله ای داشته، پس از مدتها مبارزه با هیولای سرطان از دنیا می رود و ناگهان هجمه ای از نظرات و انتقادها و برداشت های شخصی فضا مجازی و حرفهای درگوشی را پر می کند. عده ای به سوگ او می نشینند و با هر ابزار و روشی که می دانند تلاش می کنند یادش را گرامی دارند و عده ای اینها را به مرده پرستی متهم می کنند. دسته ای این کارها را برای خواننده جوان و کم سابقه ای بی دلیل و افراط می دانند و گروه دیگری داد بر سر می آورند که چرا آدمها دیگر فراموش شده اند و چرا برای آنها و در زمان زنده بودنشان این قسم فعالیت ها را انجام نمی دهید؟ در اینکه در جامعه ما متاسفانه عده ای به افراد در زمان حیاتشان کمتر بها می دهند و درست در زمانی که دسشان از دنیا کوتاه شد محبوب دلها می شوند و یادنامه برایشان نوشته می شود، شکی نیست. به دلیل شرایط اجتماعی  یا هر چیز دیگر به هر حال به قول فرخزاد مردم قهرمان مرده را بیشتر از قهرمان زنده دوست دارند. قطعا که رفتار غلطی است. به قول شاعر زنده را تا زنده هست باید فریادش رسید ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود. چیزی که در این میان پیش می آید انبوه حرفها، کنایه ها، و بدبختانه گاه لطیفه ها و جملات نغزی است که آوار می شود و نمی دانم دقیقا باید با چنین رفتارهایی چه کرد. مگر در دنیا کم بوده اند کسانی که به واسطه هنرشان و آثار معدودشان به دلایل مختلف در جوانی از دنیا رفته اند و محبوب دلها شده اند؟ اصلا آن دسته که این قضیه را به مرده پرستی ربط داده اند آیا با خبرند که که همه این افراد در زمان حیات آن مرحوم هیچ کاری نمی کرده اند و اصلا از وجود چنین فردی بی خبر بوده اند؟ آیا کسی که حادترین لحظات و سخت ترین بحران های زندگی اش را با گوش دادن به ترانه های خواننده ای تسلی می بخشد نمی تواند در غم از دست دادن او ماتم بگیرد و اشک بریزد؟ آیا چون فرد متوفی یک خواننده پاپ و در نگاه عده ای عامه پسند بوده باید به چنین حرکت هایی تشر زد و آنها را متهم کرد؟ مگر نه این است که موسیقی پاپ و به خصوص آن سبکی که مرحوم پاشایی ارائه می داد  متعلق به توده مردم است و طبعا هوادارنی بسیار بیشتر از سبک ها و گونه های دیگر موسیقی دارد؟ اصلا مگر نه اینکه موسیقی، هنری تاثیرگذار است و ضریب تاثیرگذاری اش روی مخاطب بسیار بالاست. آیا تکثر آثار برای کسی اعتبار می آفریند یا طول فعالیت حرفه ای فارغ از کیفیت برای کسی ارزش به حساب می آید؟ آیا نمی شود کم عمر کرد و در دلها ماندگار شد؟ یا این هم باید به حساب بدهی هایی گذاشت که معمولا آدمها بعد از مرگشان به عده ای دارند! البته در این میان عده ای مثل همیشه سعی داشتند از آب گل آلود ماهی بگیرند و قضیه را به کانال های گاه نامربوط ربط دهند. از آن بهره برداری سیاسی کنند و به این واسطه برای خودشان اعتبار کسب کنند. فاجعه زمانی رخ می دهد که در حساس ترین لحظات و فراموش ناشدنی ترین دقایق زندگی یک انسان یک آدم، یک مسئول یا هر چیزی که اسمش هست می آید و از این لحظات فیلم تهیه می کند و با افتخار می گذارد روی اینترنت و عده ای هم با افتخار آن را به اشتراک گذاشته و پخش می کنند. من کاری به تاثیر دولت ها و حکومت ها بر جامعه و تغییر منش و خلق و خویشان ندارم اما معتقدم فرهنگ هر جامعه ای از خود آن جامعه شروع می شود و پر و بال می گیرد. از این کار شنیع تر و ویران کننده تر هم هست؟ مادر و پدری که تصویر فرزندش را که به تازگی از دست داده این چنین در فضای مجازی می بیند و متوجه می شود عده ای همچنان در حال پخش و نشر آن هستند، خوب است چه فکری بکند ؟ درونش چه جوش و خروشی رخ دهد و ذهنش چه کنکاش ها که نکند، دل آن دسته که تن به این کار داده اند راضی می شود؟ از دل هر رخداد و واقعه ای می شود به یک نتیجه و برداشت مقطعی و نه صرفا مستدل دست پیدا کرد. مردمی که روانه پارک ها و خیابان ها می شوند و ترانه های زنده یاد پاشایی را زمزمه می کنند و در اصطلاح به هنر و هنرمند بها می دهند قطعا در یک حرکت خودجوش و هماهنگ شده تصمیم نگرفته اند موسیقی پاپ را ارج بنهند و به واسطه این کار حرف هایی مگو بزنند. کسی که حتی به محض مطلع شدن از مرگ مرحوم هم او را شناخته باشد و رفته باشد ترانه هایش را گوش کرده باشد حق دارد در غم از دست دادن او ماتم زده شود. این چه اصول و قراردادی است که با هم می گذاریم و انتظار داریم همه پیرو آن باشند؟ آیا این همان دیکتاتوری و تک بعدی نگری ای نیست و هر روز و هر شب در مذمت آن دم می زنیم و کاغذها سیاه می کنیم؟ اینها که مدام در پی اتفاقات مختلف در حال بیانیه دادن و دسته بندی اقشار جامعه و دو قطبی کردنشان هستند آیا شده از خود بپرسند خودشان دقیقا در کدام گروه و دسته جا خوش کرده اند؟ یا اینکه خدای نکرده خودشان هم هنوز به نتیجه واحدی نرسیده اند و منتظرند به تناسب شرایط و اتفاقات مختلف جایشان را تغییر دهند؟ همین می شود که در پی مرگ تاثرانگیز یکی دیگر از هنرمندان که اتفاقا دلیل مشابهی با مرحوم پاشایی داشته دوباره دست به قضاوت می زنیم و انتظارهای عجیب و غریب داریم. نویسنده ای بیمار و راهی بیمارستان می شود و ما همچنان در حال سخن پراکنی و قضاوت و ربط دادن اتفاقات به یکدیگریم. باز هم تاکید می کنم که عده ای در این میان مثل همیشه از اتفاقات بهره برداری می کنند و با نیت های گوناگون خودشان را وارد قائله می کنند. بر آنها حرجی نیست که خدا خودش جای حق نشسته. ولی من معتقدم مرگ انسان خوب در هر شرایط و به هر شکلی از دردناک ترین اتفاقات است. مرگ هنرمند جوان از دردناک ترین اتفاقات است. مرگ نویسنده جوان، نویسنده کهنسال، بازیگر جوان بازیگر کهنسال و یک فرد عادی که هر روز صبح از خواب بیدار می شود، صبحانه می خورد سر کار می رود و شب به خانه اش باز می گردد. مرگ او نیز از دردناک ترین اتفاقات است. اگر هوس کرده ایم با این یکی هم سر شوخی را باز کنیم و به هر طریق فریاد متفاوت نمایی بزنیم حرفی نیست. سرمان خوش باد.

در حق شیراز ظلم شده!

منتشر شده در نشریه درون پروازی هواپیمایی آتا شماره 4 مرداد 1393

مصاحبه با مهدی فقیه درباره شیراز

در حق شیراز ظلم شده!

شده تا به حال شیراز را ترک کنید؟

خب من هیچ گاه در تهران ماندگار نشدم و برای کار هنری به تهارن نمی رفتم. از همان زمان دبیرستان که کار تئاتر را شروع کردم و بعد که به خارج از کشور هم رفتم همیشه به شیراز بر می گشتم.

یعنی حتی شرایط هم باعث نشد بخواهید به تهران بیایید؟

به هر حال بحث شرایط هم  وجود دارد.خود من در دانشگاه تهران استاد راهنما بودم و قطعا شرایطی که در تهران وجودارد در شیراز نیست. چه بسا اگر همان بودجه را به شهرستان هم اختصاص می دادند کارهای ارزنده ای صورت می گرفت ولی خب این طور نبود که بخواهم به تهران عزیمت کنم و آنجا کار کنم. سالهاست که در شیراز زندگی می کنم.

در شیراز با چه کسانی کارتان را شروع کردید؟

من از قدیم به همراه آقای مجید افشاریان، جمشید اسماعیل خانی، محمود پاک نیت و گوهر خیر اندیش  کار تئاتر می کردیم. همان زمان یک مرکز تئاتر عروسکی درست کردیم در محل فعلی پارک آزادی به نام خانه عروسک و فعالیت های زیادی در آنجا داشتیم. اصلا این مرکز اولین مرکز تئاتر عروسکی نام گرفت. اما بعد از انقلاب متاسفانه مسئولانی که آمدند حالا یا نادانسته یا به هر دلیل دیگری توجه لازم را به این مرکز نداشتند و آنجا تعطیل شد. چون تخصص اصلی من کار عروسکی است و از آنجایی که یک شخصیت عروسکی به نام جی جی بی جی در شیراز وجود دارد، تصمیم داشتیم به همین وسیله و با استفاده از این عروسک که در داستان ها می تواند بهترین مفاهیم خیر و شر را به مخاطب منتقل کند، کارهای خوبی ارائه دهیم. بعدها همه چیز را آماده کردیم و می خواستیم از این مرکز بهره برداری کنیم.  نیتمان این بود که بچه ها به اینجا بیایند و با کار خوب آشنا شوند. همان زمان ویدیو هم آمده بود و معتقدم اگر فعالیت هایمان در این مرکز ادامه پیدا می کرد کسی کار بد نمی دید.  هدفمان واقعا این بود که بچه ها را آگاه کنیم.

با توجه به اینکه یکی از ویژگی های بازی شما لهجه شیرین شیرازی تان است، چقدر باعث شده دچار محدودیت شوید؟ غیر شیرازی ها چقدر در ارائه این لهجه موفق بوده اند؟

لهجه اهمیت بسیاری برای بازیگر دارد. حتی من در فیلم مریم مقدس هم خودم نقشم را دوبله کردم. هر وقت بخواهم از لهجه استفاده می کنم و هر جا هم نیازی نباشد آن را کنار می گذارم. به هر حال لهجه هر منطقه ای برای خودش مقدس است. چه شیرازی باشد چه اصفهانی باشد. مطمئنا کسی که خودش در شهری به دنیا آمده و سالها آنجا زندگی کرده و با شعر و ادبیات و فرهنگ آنجا آشنایی دارد بهتر از هر کسی می تواند به لهجه آنجا صحبت کند. برای لهجه شیراز هم همین صادق است. کسی که خودش شیرازی است و به سعدی و دیگر بزرگان اشراف دارد بهتر از هر فرد دیگری می تواند شیرازی حرف می زند. متاسفانه می بینیم در فیلم ها یا سریال ها افرادی می آیند و با لهجه منطقه خاصی صحبت می کنند که اصلا شباهتی به لهجه مردم آنجا ندارد. چون آگاهی ندارند و آن منطقه را به خوبی نمی شناسند. مثلا من در خانواده با لهجه که صحبت می کنم از عبارت کاکُ استفاده می کنم. ولی می بینیم در خیلی سریال ها یا فیلم ها طرف می گوید کاکو.خب ما کاکو نداریم اصلا. این است که وقتی شناختی وجود نداشته باشد چنین اتفاقی می افتد. باید توجه کنیم که لهجه هر منطقه ای احترام خودش را دارد و بدون آگاهی نباید سمتش رفت. یا مثال دیگری بزنم برایتان. در شیرازی خود من به بچه های کوچک چه پسر و چه دختر می گویم گُمپِ گُلُم و این را در چند جا هم استفاده کردم. در واقع از همان کودکی برای بچه ها احترام قائلند و منظور از این عبارت هم همین حس احترام است. ولی یک جایی می آیند و همین عبارت را خطاب به دزدی می گویند. یعنی طرف به یک دزد می گوید گمپ گلم. خب این اصلا خوب نیست. وجهه خوبی ندارد و نشان از ناآگاهی آن فرد دارد. با این حال بارها پیش آمده خود کارگردان به من گفته من آن لهجه شیرین شیرازی ات را می خواهم و با همان لهجه در فیلم حرف بزن. یعنی آن لهجه و آن نوع حرف زدن را دوست دارد. در عین حال مواردی هم بوده که بدون لهجه در فیلم ها حرف زدم.

به طور مثال در سریال روزی روزگاری به نظرتان بازیگر ها چقدر در اجرای لهجه شیرازی درست عمل کردند؟

آن سریال البته خیلی شیرازی نبود. بیشتر لهجه اطراف شیراز و کازرون بود و فکر هم نمی کنم کارگردان آن هم قصد داشته که لهجه کاراکتر ها شیرازی باشد. ولی همانطور که گفتم در کارهایی که قرار است لهجه شیرازی مورد استفاده قرار گیرد دقت لازم صورت نمی گیرد و از سر ناآگاهی با لهجه برخورد می شود. مثلا بازیگر چند جایی صحبت کرده و به نظرش خوب آمده و همین را در جاهای دیگر هم اجرا می کند. من اسمش را می گذارم ادا درآوردن. درست مثل کمدی های بی محتوایی که تولید می شود و زیاد هم شده. باید بدانیم که در کار هنری وظیفه ما نشان دادن مفاهیم هنری است. باید دید این لهجه چقدر در راستای این هدف است. اگر ضرورتی ندارد طبیعتا نباید مورد استفاده قرار گیرد.

 

کمی از شیراز برایمان بگویید. اولین چیزی که شیراز به یادتان می آورد و مکان هایی در شیراز که بیشتر دوستش دارید.

در جواب شما واقعا همین شعر نشان دهنده ذهنیت من راجع به شیراز است: خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش خداوندا نگه دار از زوالش. مردم شیراز اصولا حساسیت زیادی روی این شهر دارند و مثل اینها که تا چند وقت می روند خارج می گویند از شهر چه خبر ، همانقدر به شیراز اهمیت می دهند. خب واقعا بزرگان زیادی در شیراز وجود دارد. امام زاده هایی که در اینجا هست. که ما واقعا به جز مشهد جای دیگری را نداریم که این تعداد امام زاده واجب التعظیم داشته باشد. ادبا، شعرا و بزرگانی در زمینه های موسیقی،نقاشی که واقعا یکی دو تا هم نیستند. همین سید شریف جرجانی که حافظ هم شاگردش بوده در شیراز است. باید واقعا کسانی که در زمینه های مختلف تخصص دارند بیایند و درباره این داشته های شیراز نظر بدهند. متخصصانی که در زمینه نوشتاری در حوزه پزشکی یا هنری صاحب نظرند. البته در زمینه هنری واقعا با مشکل جدی روبه رو هستیم. جدیدا رساله هایی در رابطه با برخی کارهای هنری نوشته شده و به حدی ضعیف هستند که واقعا غیر قابل نقدند. خب کسی که می خواهد درباره چیزی مطلبی بنویسد باید تخصص آن را داشته باشد یا کارشناس آن رشته باشد. مثلا شما آثار لطفعلی صورتگر را ببینید و گل مرغ هایی که این فرد کشیده و واقعا زینت بخش است. یا دو دوره مهم نقاشی که در شیراز داریم و آثار بی نظیری در آنها خلق شده . کسی که کارشناس است باید بیاید روی این آثار و این تاریخ کار کند.                                 مکانهای دیدنی و خوب شیراز هم که بسیار است. مثل بازارچه ای که نزدیک سنگ سیاه است  در منطقه سیبویه. مردم شیراز هم معمولا در بیشتر مناسبت های سال به هر بهانه ای برنامه خاص خودشا ن را دارند. از قدیم سعی می کردند با هم محله ای هایشان دور هم جمع شوند  و وقتی هم که هوا کمی گرم تر می شد با اقوام و خانواده می روند و در مکان های مختلف وقتشان را با همدیگر می گذرانند.

وضعیت فعلی را در شیراز چگونه می بینید. کار هنری چقدر کیفیت سابق را دارد؟

یک بار خبرنگاری در جشنواره فجر از من پرسید که نظرت درباره سینمای ایران چیست و من گفتم حکایت سینمای ایران حکایت بیکاره های سرکار و باکاره های خانه نشین است. واقعا الان کار هنری به آن شکل انجام نمی شود و از ظرفیت های شیراز و بزرگان استفاده نمی شود. خب واقعا چه کسی اندازه ما کار هنری انجام داده. مسئولان بیایند ببیینید چه پتانسیل عظیمی در این شهر وجود داشته. اما متاسفانه مسئولین ارشد فرهنگی شیراز بی توجهند و معتقدم پولی هم که می گیرند پول درستی نخواهد بود. چون کار خوبی انجام نمی شود و آنها هم توجه لازم را ندارند.

 

خود شهر چطور؟ چقدر با گذشته اش تفاوت پیدا کرده؟

در این سالها واقعا بزرگترین ضربه را به بافت شیراز زده اند. همین مسجد جامع عتیق را که متعلق به قرن دوم است ببینید. آمده اند یک سری بتون آرمه زده اند جلوی مسجد که همه آن مقرنس ها دارد از بین می رود و نزدیک است که هر آن بریزد. متاسفانه مسئولین در شیراز به بافت قدیمی نرسیدند. بیشتر خانه های قدیمی را خراب کردند به بهانه ساخت تونل یا چیزهای دیگر. که البته یک سری اش را حق داشتند و می بایست خراب می کردند که بتوانند چیزهای دیگری بسازند. اما بیشتر بافت قدیمی که از زمان های قدیم بوده در اثر همین بی توجهی ها از بین رفته.  یعنی هر جا را که می بینیم هر پل یا بنایی را می بینیم خرابی اش بیشتر از قبل شده.  نمی شود هم گفت که مسئولین مسامحه میکنند. نمی دانم اسمش را چه می شود گذاشت واقعا. ولی باید بگویم این حق شیراز نیست. خب من جاهای دیگری هم می روم مثل یاسوج یا اصفهان و تبریز و وضعیت آن شهرها را هم میینم. وضعیت در شیراز اصلا خوب نیست. به عبارت دیگر این شهر صاحب ندارد. کسی که واقعا بالای سر این شهر و فرهنگش باشد و به آن برسد. شما ببینید  ما هیچ جا را نداریم که دارالمصحف درون شهر وجود داشته باشد. اما آمده اند همان مسجد را که قبلا اطرافش باز بوده و کوچه ای وجود داشته بسته اند که بازار بسازند. اطراف محله احمد بن موسی و سید میر محمد. خب این بزرگان که به بازار احتیاجی ندارند. این نیاز خودشان است که باعث شده چنین کاری کنند. شما به نقشه های قبلی شیراز نگاه کنید. معماران چه توجهی به این بناها داشتند. چه روح معنوی در کارشان بوده که مثلا برای همین مسجد شهدا می آیند چندین در می سازند که آدم از هر کجا رد می شود حس و حال  این بنا بهش منتقل شود. درکارشان روح وجود داشته و معنویت موج می زده. اما به جای اینکه اینجا را حفظ کنیم می آییم بدتر خرابش می کنیم.

علاقه و استعداد جوانترها در شیراز به کارهای هنری به چه صورت است؟

علاقه و استعداد که بسیار است و خیلی ها هم به ما مراجعه می کنند. اما کسی نیست که اینها را سر و سامان دهد و راه بهشان نشان دهد. کلاسهایی وجود دارد برای رشته های هنری که به نظر من اصلا انتخاب خوبی نیست و به درد نمی خورد. دانشگاه از همه شا ن بهتر است. امروزه هم که خوشبختانه در رشته های هنری مثل بازیگری تا دکترا داریم و می توانند در سینما و تلویزیون تا مقاطع بالا ادامه تحصیل بدهند. برای همین من بهشان می گویم اگر می توانید بروید و در همین رشته ها تحصیل کنید. ولی کلاس هایی که بیرون است این وجه آموزش را به خوبی دانشگاه ندارد. بهتر است در گروه های تئاتری فعالیت کنند . بعضا طرف از تهران می آید به چنین کلاسهایی و پول هایی می دهد و وعده های می شنود که بیشترش هم دروغ است. مسئولین فرهنگی اگر این جریان را بشناسند باید گروه های تئاتری را فعال کنند. به وضعیت موسیقی برسند و استعداد ها را هدر ندهند تا آن هنر پاکی که به دنبالش هستیم شکل بگیرد. ولی خب مسئولان چنین دغدغه ای ندارند. واقعا چرا دیگر کار خوبی انجام نمی شود؟ برگردیم به چند سال پیش و ببینم چه کارهایی در آن زمان انجام میشده. می بینم آنقدر کلاس قرآن در سطح جامعه هست و جوانها هم استفاده می کنند اما نمی آیند به همین میزان به کلاس های هنری و موسیقی و تئاتر برسند. خب می خواهند نشان دهند آدم مومنی هستند؟ درست نیست واقعا. یا اینکه آمده اند هزینه موسیقی و تئاتر را خرج هیأت های مذهبی کرده اند. اسناد این مساله هم وجود دارد.که چنین اتفاقی افتاده. تا هم که بیایی حرفی بزنی طوری برخورد می کنند و چیزهایی بهت نسبت می دهند که خودت ساکت می نشینی!

 

به عنوان یک هنرمند شیرازی انتظارتان از مسئولین چیست؟

من هم به عنوان یک شهروند شیرازی که کار هنری می کنم دلم می خواهد مثل گذشته شهرم سر زبانها باشد. مردم شیراز از همه لحاظ خوب هستند. همین ابن بطوطه در سفرنامه اش وقتی به شیراز می رسد ببینید چطور تعریف می کند. از باغهایش می گوید و اینکه هیچ حایی مثل شیراز همچین باغهایی ندارد. از صوت و لحن صحیح قرآنی می گوید که در اینجا خوانده می شد و می گوید هیچ جایی مثل شیراز ندیده است. اما حالا چند تا از ان باغ ها بیشتر باقی نمانده. اکثرا خراب شده اند و به جایش تیرآهن زده اند و خانه ساخته اند. یا همین مسجد نو که متعلق به دوره سلجوقیان است و در آن نماز جمعه می خوانند. خب واقعا نمی شود مثل دانشگاه تهران که چند تا داربست زده اند جایی را درست کرد و در آنجا نماز خواند؟ حتما باید مسجد را به این وضع در آورد؟ مثالی بزنم از شهر پاریس. آنجا محله ای وجود دارد به نام مون پارناس که ساختمانی در آن ساخته اند. بعدها مجلس و جاهای دیگر می گویند که باید این جا خراب شود اما نمی گذارند. می آیند خطی دورش می کشند و می گویند هر کسی می خواهد چیزی بسازد بیاید از اینجا به بعد بسازد. معماری هم وضعیت خوبی ندارد. آدم معماری های مختلف را می بیند و بعد به معماری خودش نگاه می کند که هیچ نشانه ای از آن اصالت را ندارد. واقعا امیدوارم آنهایی که مسئولیت قبول می کنند  درست کار کنند و نسبت به مسئولیتی که دارند وفادار باشند.

 

وسعت خاطره ها ار باغ کازرون تا دروازه جنت

منتشر شده در نشریه درون پروازی هواپیمایی آتا شماره 4 مرداد 1393

گفتگو با محمود پاک نیت درباره شیراز

وسعت خاطره ها ار باغ کازرون تا دروازه جنت

از چه زمانی کارتان را در شیراز شروع کردید و تا چه سالی آنجا بودید؟

من ازکودکی در شیراز بزرگ شدم  و از سن هفد سالگی که کار تئاتر را شروع کردم همزمان با تحصیل فعالیت های هنری هم انجام می دادم . تا اینکه در سال 74 به دلایلی خودم را بازخرید کردم و به تهران آمدم.

کمی از خاطراتتان در شیراز و فعالیت هایتان برایمان بگویید.

به هر حال شیراز پر است از خاطره های مختلف. شهری زیباست که در دنیا به عنوان پایتخت فرهنگی آن را می شناسند  و یکی از مهمترین پایتخت های ایران در زمان باستان بوده. از همان دوران کودکی در خانواده و محل تحصیل خاطره های زیادی داشتیم. تا وقتی که وارد کار هنری شدم و همزمان با درس خواندن کار تئاتر هم می کردیم و با اساتید مختلفی که آنجا بودند آشنا می شدیم. همان دوران با رضا رادمنش گروه تلاش را راه اندازی کردیم و در قالب تئاتر نوجوانان فعالیت می کردیم. بعد ها این گروه به گروه آریا ملحق شد که گروه حرفه ای تری بود و استاید حرفه ای تئاتر آنجا فعال بودند. کارهایی که در دوران نوجوانی می کردیم پر از خاطره بود برایمان. آن موقع گروهمان تازه پا گرفته بود و محل تمرین بهمان نمی دادند و مجبور بودیم با دردسر در حیاط خانه فرهنگ شماره یک که در خیابان فردوسی شیراز بود تمرین کنیم و کارهایمان را ارائه دهیم. همانجا بلیت فروشی می کردیم و از دانشجویان می خواستیم که بلیت کارمان را بخرند و آنها را تماشا کنند. رفته رفته باعث شد که فکرهای بزرگ تری داشته باشیم.  وقتی که وارد گروه آریا شدیم خب فضای متفاوتی داشت با گروه خودمان. حرفه ای تر بود  و همانجا تئاتری تاریخی کار کردیم با عنوان "نابغه دودمان آریامنه" که اولین کار حرفه ای ما به حساب می آمد. همزمان گروه خودمان را هم داشتیم  و با مجید افشاریان جداگانه کار می کردیم.  خب آن زمان افراد فعال در گروه ها خیلی کم بودند .  ما همینطور که کار می کردیم از گروه های دیگر هم می آمدند کارمان را می دیدند و علاقه مند می شدند با ما کار کنند. به تدریج تبدیل به گروه خاصی شدیم  و با همه گروه ها کار می کردیم. مثلا اکثر کارهای اسماعیل خلج که نمایش های کارگاهی بود و دکور چندانی نمی خواست را اجرا می کردیم. به همین شکل پیشرفت خاصی برایمان به وجود می آمد و با افراد مختلف کارهای سختی انجام می دادیم. تا اینکه گروه تلاش از هم پاشید  و هر کس برای خودش کار کرد. از آن موقع من به صورت سیار در گروه های مختلف کار کردم. با آقای سپاسدار کار می کردم و همین طور در کارهای عروسکی مهدی فقیه فعالیت می کردم.  حتی پوسترهای کارهای آقای فقیه را هم انجام می دادم چون هر ازگاهی که اجرا داشتند می آمدند و در این زمینه هم فعالیت می کردم.

تا اینکه در سال 67 تئاتری با آقای افشاریان اجرا می کردیم که آقای احمد جو آمدند و این تئاتر را دیدند و از من برای بازی در فیلم "شاخه های بید" دعوت کردند. اساتید بزرگی مثل آقای مشایخی، آقای هادی اسلامی – که هم تهیه کننده بودند و هم نقش یکی از شخصیت های اصلی فیلم را به عهده داشتند-  در آن فیلم حضور داشتند. این اولین فیلم من بود که در میمه اصفهان کار کردیم که از طرف دفتر پیوند فیلم نامی ساخته می شد. همان زمان آقای احمد جو می خواستتند سریالی با عنوان پسر خاله ها که بعدها شد روزی روزگاری بسازند و از من دعوت به همکاری کردند. آن زمان به دلیل اینکه من کارمند اداره فرهنگ و هنر بودم و فعالیت های سینمایی و تلویزیونی ام زیاد شده بود، اجاز نمی دادند که مدام بیایم و بروم. برای همین خودم و همسرم را باز خرید کردم و در سال 74 به تهران آمدم.

به نظرتان لهجه چقدر می تواند برای بازیگر محدودیت ایجاد کند؟

آن زمان در تئاتر به ما می گفتند که نباید لهجه داشته باشی. از همان دوران که آموزش می دیدیم این را بهمان می گفتند. چون به هر حال نمایشنامه های خارجی کار می کردیم و باید بدون لهجه حرف می زدیم. در تمرین ها هم هر جا که دیالوگ ها به سمت لهجه می رفت ازمان می خواستند که اصلاحش کنیم. ولی در برخی کارها نیاز بود که با لهجه شیرازی حرف بزنم و کارگردان می خواست و من هم صحبت می کردم. مثل سریال روزی روزگاری که چهار لهجه را ترکیب کردم و حاصلش آن لهجه خاص شد.

معمولا چند وقت به چند وقت به شیراز سفر می کنید؟

خب به دلیل اینکه پسرم در شیراز زندگی می کند و اقوام  و به قولی رگ و ریشه مان آنجاست، زیاد به شیراز سفر می کنم. مثلا همین عید هجده روز در شیراز بودم.

شیراز امروز با شیراز گذشته چقدر متفاوت است؟

به هر حال هیچ چیزی ساکن نمی ماند. سکون خودش باعث خرابی می شود. همه چیز رو به پیشرفت است. و می بینیم در هر زمینه ای پیشرفت صورت گرفته. در شیراز هم همینطو راست. با گذشته خیلی فرق کرده. اخیرا هم که خط متروی شیراز راه اندازی شده. از طرفی جوانهایمان آگاه تر شده اند. مطالعه شان بیشتر شده. با اینترنت سر و کار دارند. هر چه پیشرفت بیشتر باشد طی مرور زمان جوان فعال تر و پویاتری می بینیم و این واقعا جای شکر دارد که امروزه بیشتر به دنبال تحرک و پویایی هستند.

اولین چیزی که با شنیدن نام شیراز به ذهنتان می آید چیست؟

راستش اولین چیزی که به ذهنم می آید و همین حالا هم که شما تماس گرفتید ذهنم رفت به آن سمت، دروازه کازرون و تالار ابوریحان است. به دلیل اینکه مدتها آنجا کار می کردم و خاطرات زیادی در آنجا دارم. اخیرا هم فضای دروازه کازرون تغییر کرده. مثلا بازارچه ای آنجا بود که ماهی فروشی و سبزی فروشی داشت و ما هر وقت می خواستیم خرید کنیم می رفتیم به آن بازارچه.  یا مثلا آقایی بود که توی کوچه ای همان اطراف پالون الاغ می فروخت و متوجه شدم که فوت کردند. بسیاری از افرادی که آنجا می شناختم از دنیا رفتند. وضعیت به گونه ای بود که آن قدری که وقتم را در تالار ابوریحان می گذراندم در خانه نمی گذراندم. همه کار هم می کردیم. ظاهرا فقط خیاطی نمی کردیم که  آن هم کار افراد دیگری بود که البته برای کارهای عروسکی کار خیاطی هم می کردیم. خانه هم که می رفتیم آنقدرخسته بودیم که دیگر توانی نداشتیم و فقط می خوابیدیم. مگر آنکه قرار بود متنی چیزی برای کارمان حفظ کنیم و فقط برای همان وقت می گذاشتیم.  به هر حال فضای زندگی هنری در شهرستان و حتی در تهران فضای خاصی بود و عشق خاصی را می طلبید. متاسفانه  الان با اینکه آگاهی ها بیشتر شده ولی عشق به کار کمتر شده. جوان ها بیشتر به دنبال شهرتند در صورتی که همان موقع اولین درسی که ما می دادند این بود که خودنمایی را از خودتان دور کنید و سعی کنید کار فرهنگی کنید . ولی الان می بینم آنهایی که دنبال کار هنری می روند هدفشان مشهور شدن است. دنبال این نیستند که خودشان را به آن چیزی که می خواهند متصل کنند و به دنبالش بروند.

کدام اماکن یا مناظر دیدنی شیراز را بیشتر دوست دارید؟

اماکن تاریخی را واقعا دوست دارم چون اساسا تاریخ را دوست دارم. تخت جمشید، آرامگاه سعدی ،حافظ همه اینها را واقعا دوست دارم و هر بار که می روم شیراز حتما تجدید دیداری با اینها می کنم.  شیراز محل زندگیمان بوده و همانطور که گفتم همه آن را به عنوان پایتخت فرهنگی می شناسند . شخصیت های بزرگی هم در این شهر بودند. مثل حافظ، سعدی، خواجوی کرمانی که البته با اینکه کرمانی است ولی اینجا به خاک سپرده شده. برای همین همه این فضاها برایم خیلی جذاب است و هر وقت که می روم شیراز بهشان سر می زنم و البته به فضای کاری قدیم خودم هم سر می زنم. خیابان هنگ و زرهی و از آن طرف باغ جنت و شهرک شهید دستغیب که محل زندگیمان بوده. و واقعا همینجا می خواهم بگویم دست کسی که این باغ جنت را به پارک تبدیل کرده درد نکند. چرا که این منطقه و مردمش واقعا به همچین فضایی احتیاج داشتند.

وظیفه مسئولین در قبال این شهر زیبا و مردمانش چیست؟  چه چیزی حق این شهر را ادا می کند؟

مسئولین برای این مردم هر کار کنند کم کرده اند.این یک واقعیتی است. یعنی نمی توانیم یک جایی بگوییم دیگر بس است و نمی خواهد کار کنند. چون جمعیت رو به افزایش است و طبعا نیاز مردم هم بیشتر می شود. من واقعا به کسانی که در راس امور هستند می گویم هر کاری برای این مردم انجام دهید کم کرده اید و از آنجایی که شیراز را به عنوان زادگاه و محل زندگیم، مال خودم می دانم ازشان تقاضا دارم مردم را فراموش نکنند. بدانند که مردم در هر شرایطی قدردان آنها هستند. برای مردم کار کنند و فقط به فکر میز و صندلیشان نباشند.

یکی به جای همه

منتشر شده در بولتن روزانه جشنواره فیلم های کودکان و نوجوانان اصفهان پروانه ها شماره 4

لینک این شماره نشریه پروانه ها

یکی به جای همه

گزارش دوبله همزمان فیلم های بخش بین الملل جشنواره

وارد سالن که  می شوم صدای خنده بچه ها از هر گوشه ای شنیده می شود. نشسته اند به تماشای فیلم ازبکستانی "کلاه جادویی" که داستانی فانتزی دارد. پسر بچه های لحظه به لحظه با اتفاقاتی که در فیلم می افتد همراه می شود. دختر بچه ای هر از چند گاهی نگاهش را از پرده می دزدد و خیره می شود به گوشه سالن. چهار نفر در انتهای سمت چپ بالکن سینما همه تلاششان را می کنند تا به بچه ها خوش بگذرد. چهار گوینده با تجربه که به تنهایی جای همه شخصیت ها حرف می زنند. جای همه می خندند و جای همه شان نارحت یا عصبانی می شوند. صدای اصلی فیلم هم شنیده می شود.ولی آنقدر در بزنگاه های مناسب واکنش های درستی نشان می دهند و توجه مخاطب را جلب می کنند که به چشم نمی آید. شخصیت فیلم زیادند و دو گوینده زن تقریبا به شکل های مختلف، جای همه آنها حرف می زنند. دختربچه ای از مادرش اجاز می گیرد و می رود روی صندلی کنار میز گویندگان می نشیند. نگاهشان می کند و لبخند می زند. اصلا این حس به آدم دست نمی دهد که فیلم همزمان در حال دوبله شدن است.همان حس و حالی که هنمگام تماشای فیلم دوبله شده منتقل می شود اینجا هم ملموس است.

تماشای گویندگان هنگام دوبله فیلم خود،یک تجربه هیجان انگیز است. با فیلم دیدن در تلویزیون فرق دارد. حتی با فیلم های دوبله شده ای که در سینما پخش می شود. از آن جالب تر عکس العمل بچه هاست. کار سختی است و اگر بدانیم که این کار در روز چندین بار تکرار می کنند احتمالا نخواهیم توانست خودمان را جای آنها تصور کنیم. جای گوینده ای که در چهار روز روزی چندین نوبت در تمام مدت یک فیلم سینمایی پشت میز می نشیند، با چند چراغ مطالعه از روی متن می خواند و در لحظه حس کاراکتر های فیلم رابه خود می گیرد و مخاطب را وارد دنیای فیلم می کند. هر نفر جای چند نفر. جای کودک و پیر و جوان با نقش های مختلف.

امسال نیز چهار گروه مختلف برای دوبله فیلم های بخش بین اللمل جشنواره به اصفهان آمدند.بد نیست از زبان خودشان، این تجربه دشوار و در عین حال لذتبخش را بخوانیم.مریم شیرزاد گویند و مدیر دوبلاژ  با سابقه، یکی از کسانی است که به این جشنواره آمده.او درباره کیفیت و حس و حال این تجربه می گویداولین بار من برای دوبله همزمان همراه آقای خسروشاهی و همسرشان خانم کاتبی به جشنواره رفتم و استقبالی هم که صورت می گرفت به نوعی حاصل از حضور ایشان و دوبلورهای قدر دیگری مثل آقای نوذری یا آقای مقامی بود. در گذشته تبلیغات بهتری برای فیلم ها انجام می شد و استقبال بیشتری هم صورت می گرفت.ولی مثلا سال گذشته که من رفتم،با اینکه دوبلورهای خوبی حضور داشتند ،کیفیت فیلم ها کمی پایین تر از گذشته بود.دوبله همزمان می تواند باعث رونق جشنواره شود و واقعا این جشنواره را بدون دوبله همزمان نمی توان تصور کرد.در حالی که کار بسیار سنگینی است.انرژی زیادی ازتان گرفته می شود.ولی در عین حال کار بسیار لذتبخشی است.مثل این می ماند که از یک بازیگر بپرسید جلوی دوربین بیشتر لذت می بری یا روی صحنه. تئاتر پاسخش قطعا صحنه تئاتر خواهد بود.و چون شخصا روی کارم وسواس خاصی دارم این سطح انرژی که از من گرفته می شود چند برابر هم می شود.اما وقتی توی سالن با استقبال تماشاگران رو به روی می شویم، مقدار زیادی از انرژی را در لحظه ازشان می گیریم.                                                               پرویز ربیعی دیگر دوبلوری است که به این جشنواره آمده و اتفاقا یکی از گویندگان فیلم کلا جادویی هم بود.او درباره این تجربه می گوید حدود بیست و یک سال است که برای دوبله همزمان به جشنواره فیلم کودک می روم.از این سالها یک سال در کرمان ،چند سال در همدان و بقیه را در اصفهان بودم.این حرکت زیر نظر بنیاد فارابی انجام می شود و جذابیت های خاصی دارد.تماشاگرانی که سالها فیلمها را در تلویزیون دیده اند و با صدای دوبلورها آشنا بودند حالا می توانند با آن صداها از نزدیک آشنا شوند و ببینید مثلا فلان صدای هنرپیشه را چه کسی می گفته است.بعضا پیش می آید بیش از اینکه فیلم را نگاه کنند برمیگردند و دوبلورها را نگاه می کنند و بعد از پایان فیلم می آیند سر میز گوینده ها و از آنها تشکر می کنند،امضا می گیرند و ابراز احساسات می کنند. دوبله همزمان برای کودکان و بزرگسالان جذابیت خودش را دارد. ضمن اینکه باید اشاره کنم این کار مقدمات و سختی های خودش را دارد و حتی به مراتب از دوبله داخل استودیو سخت تر است.یک گوینده باید به جای چندین شخصیت صحبت کند،صدایش را بالا بیاورد،پیر یا جوان کند.خب مردم از این کار خوششان می آید و برایشان جالب است.                                            

نرگس فولاوند و ویدا شعشعانی نیز دو گوینده ای هستند که در اصفهان به دوبله فیلم ها مشغول هستند.شعشانی که سابقه بسیاری در دوبله دارد در همین رابطه بیان کرد من مدت زیادی است که به جشنواره کودک می روم.دو سال در همدان و یک سال در کرمان و بقیه را در اصفهان بودم.فقط یکی دو سال نرفتم از جمله سال گذشته.ولی چون دختر خودم هم در این کار است.پارسال او در جشنواره حضور داشت.به قدری مردم به هنرمندان احترام می گذارند و محبت می کنند که همه مان انرژی می گیریم.بعد از همه این سالها دیگر برایم کار سختی نیست.و به نظرم همه کسانی که در کار دوبله هستند و فکر میکنند از عهده این کار بیایند باید آن را تجربه کنند.استقبال هم هر چقدر که باشد چون عاشق کارمان هستیم از همان 20 نفری هم که توی سالن حضور دارند انرژی می گیریم. گروهی هم که همراهمان است بسیار خوب و با محبتند.گروهی که به خوبی می دانند باید چه کار کنند.چطور با هنرمندان رفتار کنند و در همه چیز دقت به خرج می دهند.برای همین زمانی که می خواهیم به سینما برویم می دانیم که همه چیز مرتب است چون پیش تر این دوستان مقدمات را مهیا کرده اند.امکانات هم به طور کلی خوب است.به هر حال جشنواره در یک شهرستان برگزار می شود و ممکن است یک جاهایی کم و کاستی وجود داشته باشد ولی به سرعت رسیدگی می شود و برای حل آن تلاش می شود..جشنواره برای کودکان است و ما هم به عشق کودکان و برای کودکان می رویم کار کنیم.چرا که بچه ها برای همه ما عزیزند.                

فولادوند که برای دومین بار به این جشنواره می آید هم می گوید.استقبال از جشنواره بسیار جالب و عالی است.اصفهانی ها منتظر رسیدن جشنواره هستند و از هر نظر حضور در این جشنواره برایمان جالب بود.بسیار پیش آمده که هنگام دوبله بچه ها برمی گردند و نگاهمان می کنند.دختر بچه ها می آمدند نزدیک میز ببینند ما چه کار می کنیم.من هم سعی کردم بیشتر متوجهشان کنم.مدام سوال می پرسیدند و من واقعا لذت می بردم.امکانات هم در این زمینه بسیار تاثیر دارد.اگر هماهنگی لازم صورت نگیرد و زحمات فشرده ای که دوستان می کشند،طبعا نتیجه خوبی هم حاصل نمی شود.در حد امکان همه چیز خوب است.ولی خب هر چه امکانات بهتر نباشد کار هم بهتر انجام می شود.چون مردم واقعا دوبله را دوست دارند و بچه ها بسیار استقبال می کنند و  این واقعا لذتبخش بود برای من.

 

دوبله خوب روی کار همه اقشار تاثیر می گذارد

گفت وگوی اختصاصی هفت نیوز با مریم شیرزاد / دوبله خوب روی کار همه اقشار تاثیر می گذارد

منتشر شده در سایت هفت نیوز

حسین ارومیه چی ها: مریم شیرزاد گوینده و مدیر دوبلاژ با سابقه که صدایش روی برخی از خاطره انگیز ترین شخصیت های سینمایی و کارتونی نقش بسته در بیست و هفتمین جشنواره بین المللی فیلمهای کودکان و نوجوانان اصفهان در قالب یک گروه ۱۲ نفره به دوبله همزمان فیلم های بخش بین الملل مشغول بود.با او پیش از عزیمت به اصفهان و بعد از بازگشت گفت و گویی کردیم درباره تجربه دوبله همزمان فیلمها،کیفیت جشنواره و برنامه های پیش رویش.

تجربه دوبله همزمان فیلم ها در جشنواره کودک چگونه است؟

اولین بار من برای دوبله همزمان همراه آقای خسروشاهی و همسرشان خانم کاتبی به جشنواره رفتم.و استقبالی هم که صورت می گرفت به نوعی حاصل از حضور ایشان و دوبلورهای قدر دیگری مثل آقای نوذری یا آقای مقامی بود.خب در گذشته تبلیغات بهتری برای فیلم ها انجام می شد و استقبال بیشتری هم صورت می گرفت.ولی مثلا سال گذشته که من رفتم،با اینکه دوبلورهای خوبی حضور داشتند ،کیفیت فیلم ها کمی پایین تر از گذشته بود.

یعنی فیلم های حاضر در جشنواره فیلم های ضعیفی هستند؟

نمی گویم فیلم ها بد بودند ولی به هر حال در استقبال تاثیر گذارند.نکته دیگری که تعجب مرا وا داشت این بود که از مردم اصفهان که درباره جشنواره می پرسیدیم،اصلا خبر نداشتند چنین رویدادی در شهرشان در حال برگزاری است!خب این کمی عجیب است.شما هیچ جای جهان نمی توانید چنین چیزی را پیدا کنید.توی ماشین که به خیابان ها نگاه می کردم به دنبال یک بنر یا بیلبورد تبلیغاتی جشنواره بودم.و بعد از مدتی تازه چند تا کاغذ رنگی پیدا می کردم که نشان می داد چنین جشنواره ای در اصفهان برگزار می شود.ولی هیچ نشانی از یک جشنواره بین المللی نمی شد یافت.خب همین تبلیغات درست خیلی می تواند در استقبال مردم موثر باشد.اینکه صرفا بیاییم با اتوبوس عده ای بچه را از مدرسه به سینما بیاوریم دلیل نمی شود که داریم جشنواره کودک برگزار می کنیم!گر توانستیم به غیر از این بچه ها افراد دیگری را هم سوار اتوبوس کنیم و به جشنواره بیاوریم کار درست را کردیم.  این قضیه باعث تاسف است.

تابه حال چند بار برای دوبله همزمان در جشنواره اصفهان حضور پیدا کرده اید؟                                                                                                                                      نمی توانم رقم دقیقی از تعداد دفعات حضورم در جشنواره بگویم ولی دست کم می دانم کمتر از ۱۲ نوبت نبوده.خود دوبله همزمان می تواند باعث رونق جشنواره شود و واقعا این جشنواره را بدون دوبله همزمان نمی توان تصور کرد.در حالی که کار بسیار سنگینی است.بگذارید من همینجا یک خاطره از سالها قبل که جوان تر بودم برایتان بگویم.سال سومی بود که برای دوبله می رفتم و به خودم می گفتم با این حجم کار باید یک چیز مقوی بخورم تا بتوانم تا شب دوام بیاورم.چون واقعا وعده های صبح و ظهر و شب افاقه نمی کند.برای همین رفتم پیش دکتر گفتم یک داروی پروتئینی به من بدهید تا بتوانم تا شب انرژی داشته باشم.پرسید کارم چیست.گفتم تصور کنید یک روز میروید سینما و به جای یک سئانس دو سئانس فیلم می بینید.حالا زمانی را تصور کنید که به جای این دو سئانس قرار باشد چهار سئانس فیلم تماشاکنید.جواب داد خب کار سختی است! گفتم حالا من باید همین چهار نوبت را روی فیلم ها حرف بزنم!ایشان گفتند ببین، نمیشود که ژیان کار بنز را انجام دهد! کار واقعا سخت است چرا که باید همزمان چشم و گوشتان را به کار گیرید و نیاز به تمرکز زیادی دارد.درست به مثابه اینکه بخواهید خون بدهید.انرژی زیادی ازتان گرفته می شود.ولی در عین حال کار بسیار لذتبخشی است.

دوبله همزمان را بیشتر می پسندید یا دوبله در استودیوی ضبط؟

مثل این می ماند که از یک بازیگر بپرسید جلوی دوربین بیشتر لذت می بری یا روی صحنه تئاتر.پاسخش قطعا صحنه تئاتر خواهد بود.و چون شخصا روی کارم وسواس خاصی دارم این سطح انرژی که از من گرفته می شود چند برابر هم می شود.اما وقتی توی سالن با استقبال تماشاگران رو به روی می شویم،دست که می زنند و واکنشی که نسبت به کارمان نشان می دهند مقدار زیادی از انرژی را در لحظه ازشان می گیریم.بعد که می آیند و تشکر می کنند و درباره کارمان صحبت می کنند این انرژی بیشتر هم می شود.دوبله برای مردم ایران همیشه جذاب بوده و آنها دوبلورها را دوست دارند.خود من قرار است تا چند وقت دیگر یک برنامه رادیویی کار کنم و با توجه به تجربه ای که د رگذشته از این کار داشتم می دانم مردم استقبال می کنند.زمانی در برنامه رنگین کمان سردبیر بودم و همان زمان،تعریف از خود نباشد،دکتر خجسته به من می گفتند اگر چند تا سردبیر مثل تو داشتیم رادیو گلستان میشد.حساب کنید برنامه ساعت هفت هفت صبح پخش می شد و ما چنان واکنش هایی از شنوندگان دریافت می کردیم که واقعا برایم لذتبخش بود.چون مردم این هنر را دوست دارند.اگر این بخش را از جشنواره حذف کنیم باور کنید دیگر یخ این جشنواره هم نمی گیرد.چون مردم با صداهای آشنا از نزدیک آشنا می شوند و این برایشان خوشایند است.

وضعیت کنونی دوبله را چگونه ارزیابی می کنید؟

در حالِ حاضر مجمع و گروههای دوبله مختلف وجود دارد و نقشهای یک و اول هم می گویند معهذا آن طعم اساسی را ندارد چون انجام این کار گرمای تجربه و از تنور بیرون آمده را میخواهد  نه صدایی سرد و خام که تلاش حسی ِ بی ثمر کاملا در آن مشهود است و دوبله همزمان از این قاعده مستثنی نیست که خوشبختانه مد نظر بوده و هست.خب مردم دوبلورهایی را دوست دارند که نقش ها ماندگار گفته اند و جای هنرپیشه های خوب حرف زده اند.شما اگر یک فیلم درجه چهار را هم پخش کنید ولی گویندگانی که جای شخصیت ها حرف می زنند شناخته شده و آشنا باشند باز تماشاگر به خاطر آنها هم که شده فیلم را می بیند.من اخیرا این استقبال و علاقه بسیار مردم را به دوبله دریافته ام.همین کار دوبله همزمان اگر با امکانات و ظرافت بیشتری انجام شود نتیجه بهتری هم از آن حاصل می شود.صندلی که قرار است گوینده روی آن بنشیند،فاصله ای که قرار است تا پرده داشته باشد، زاویه ای که نسبت به پرده دارد،همه اینها موثر است و در کیفیت کار تاثیر دارد.مثلا یک دوره ما باید از توی اتاق نمایش فیلم کار را دوبله می کردیم.خب صدای دستگاه های پخش آنقدر زیاد بود که ما صدای فیلم را از توی گوشی به سختی می شنیدیم.هرچند که بعدا بچه ها گفتند جایشان را تغییر داده اند.خب این برای یک جشنواره ای در این سطح اصلا جالب نیست.شرایط می تواند خیلی بهتر باشد چون مردم به این کار واقعا اهمیت می دهند.

جشنواره امسال را چگونه دیدید؟

درباره تجربه جشنواره امسال باید بگویم زمانی که آدم سرگرم کار است و در جریان آن قرار دارد خیلی متوجه تغییرات پیرامون نمی شود.به دلیل تمرکزی که روی کار دارد.ولی در این چند روزی که از فضای کار فاصله گرفتم پیش خودم گفتم چقدر همه چیز بهتر بود.کاری که خودم انجام دادم و همه چیزهایی که در این مدت اتفاق افتاد.همه چیز با یک نگاه دقیق تری همراه بود.شاید یکی از دلایلش این باشد که در این دوره از یکی از اساتید و همکاران ما تقدیر به عمل آمد.به هر حال وقتی یکی از همکاران و خانواده هنری آدم مورد توجه قرار بگیرد ما هم انگیزه پیدا می کنیم.

برنامه های امسال شما برای رادیو چیست؟

آذر ماه سال جاری برنامه ای رادیویی همراه با آقای طهماسب در رادیو تهران با عنوان “الفبای عشق” اجرا خواهیم کرد.سردبیری این برنامه به عهده من است و با محوریت موضوعات اجتماعی جمعه ها از ساعت ۱۶ تا ۱۸ پخش خواهد شد.نگاه خودمان این است که کاری کنیم تا باعث ایجاد اتفاقی در فضای جامعه شویم.برای شنونده ها برآیندی داشته باشد و در احوالات و روحیات مردم نوعی سرخوش به وجود بیاوریم.به این نکته فکر می کردیم که چه کار کنیم شنونده بنشیند و برنامه را گوش کند.برنامه ای که سرشار از عواطف انسانی و امیدبخش باشد.این شد که تصمیم به ایجاد چنین برنامه ای گرفتیم.ضمن اینکه به قول مدیر رادیو تهران با مهارتی که در استفاده از عنصر صدا داریم می توانیم به شکل بهتری به این مهم دست پیدا کنیم.

برنامه شما برای دوبله همزمان فیلم ها در جشنواره امسال چگونه بود؟

چند گروه بودیم و انتخاب فیلمها به اختیار و انتخاب ما نبود.در ۱۷ سئانس فیلم دوبله کردیم و به نوعی با یک ماراتن اجرا روبه رو بودیم.من در گروه رضاآفتابی و نسیم رضاخانی کار می کردم و با اینکه برای اولین بار با گروهی کار کردم که به لحاظ سنی و سابقه کاری از من جوان تر بودند، ولی به هیچ عنوان برایم مشکلی نبود.پیش تر در خدمت اساتیدی چون آقای خسرو شاهی بودند و حساسیت ایشان هم در کارشان بسیار زیاد و البته لذتبخش بود.ضمن اینکه دو فیلم سخت هم برای دوبله داشتیم که خوشبختانه توانستیم دوبله را به خوبی انجام دهیم.فضای دلچسبی بود و آقای آفتابی هم کارشان را به خوبی انجام دادند.هم کیفیت فیلم ها بهتر بود هم به لحاظ اجرایی جشنواره پیشرفت کرده بود.

از آنجا که من روی کارم بسیار حساسم در همین جشنواره دوستی از من درباره فیلمی پرسید که قبلا آن را دوبله کرده بودم.فیلمی با بازی دنیرو که دقت بسیاری برای آن به خرج دادم.ایشان ابتدا فکر میکرد آن را آقای زند دوبله کردند.خب ایشان هم بسیار در کارشان حساس هستند و به قول زنده یاد فهیمه راستکار وقتی فیلمی را دوبله می کنند انگار بچه ای متولد شده را می خواهند پرورش دهند.همگام با فیلم پیش می روند و بسیار درکارشان تمرکز دارند. خوشبختانه در مسائلی که در این سالها برای دوبله به وجود آمده و کارهای بدی که عرضه می شود نقشی نداشتم و هیچ گاه در مضان اتهام این گونه کارها نبودم و همیشه سعی کردم کار خوب انجام دهم.آرزوی قلبی من این است که مردم دوباره با دوبله آشتی کنند چرا که هیچ چیز نمی تواند جای هنر و به خصوص فیلم را برای مردم بگیرد.پزشک جراحی برای من تعریف می کرد وقتی شب قبل فیلم خوبی دیده باشم،روز بعد هنگام عمل دستانم ثبات بیشتری دارند.

دوبله خوب چه تاثیری می تواند روی تاثیر گداری خود فیلم داشته باشد؟

دوبله خوب می تواند روی کار جراح یا فردی با هر شغل دیگری تاثیر مثبت بگذارد.روی همه اقشار جامعه تاثیر دارد.اثری که کار هنری در ذهن آدم می گذارد بسیار عمیق است خاصه هنر دوبله که با عنصر صدا سر و کار دارد و به همین جهت ماندگاری بیشتری در یاد مردم دارد.امیدوارم با تغییر مدیریت واحد دوبلاژ صدا و سیما اتفاقات خوبی برای دوبله که پاره ای از یک کار هنری است، بیفتد و شاهد تغییرات امیدبخشی در این زمینه باشیم.اوضاع به گونه ای باشد که هر کس عاشق این کار است بیاید جلو و کار کند نه اینکه هر کسی که صرفا توانست رُلی را بگوید.

 

جشنواره بین المللی فیلم های کودکان و نوجوانان اصفهان

 

لینک همه شماره های نشریه روزانه دو دوره بیست و ششمین و بیست و هفتمین جشنواره بین المللی فیلم های کودکان و نوجوانان اصفهان مهرماه 1391 و 1392

در این دوره به عنوان خبرنگار و نویسنده در بخش خبر و گزارش بولتن روزانه با همکاری نشریه فیلمنگار فعالیت داشتم و چیزهای زیادی آموختم.

بخشی از فعالیت های من:

گزارش دوبله همزمان فیلم های بخش بین الملل(مصاحبه با مریم شیرزاد، نرگس فولادوند، ویدا شعشعانی، پرویز ربیعی، نسیم رضاخانی، رضا آفتابی، محمود قنبری و...)

گزارش نشست های فیلم های بخش مسابقه در سالن فرشچیان و نشست های تخصصی شبانه در هتل کوثر

مصاحبه با سینماگران حاضر در جشنوراه پیرامون سینمای کودک( سعید ابراهیمی فر، ابراهیم فروزش، بهنام تشکر و...)

مصاحبه با صاحبان و دست اندرکاران آثار حاضر در جشنواره( مسعود جعفری جوزانی، کوروش تهامی،سروش صحت، مهدی حسینی وند، ساعد نیک ذات، عبدالله اسکندری، پروانه معصومی، ناصر چشم آذر، مهین نویدی، مسعود نقاش زاده، سروش صحت، مسعود نجفی، آرش صادقی، مهدی دلخواسته و...)

مصاحبه با میرفرخ هاشمیان بازیگر فیلم بچه های آسمان

و ...

جشنواره بیست و ششم:

نشریه پروانه ها شماره دو

نشریه پروانه ها شماره سه

نشریه پروانه ها شماره چهار

نشریه پروانه ها شماره پنج

 

جشنواره بیست و هفتم:

نشریه پروانه ها شماره یک

نشریه پروانه ها شماره دو

نشریه پروانه ها شماره سه

نشریه پروانه ها شماره چهار

یادداشتی بر نمایش سیندرلا

یادداشتی بر نمایش سیندرلا

اینجا همه خط‌های موازی بر هم عمودند! *

منتشر شده در سایت هفت نیوز

 بزرگ‌ترین حُسن نمایش سیندرلا،  بهره‌گیری از  یک متن شسته‌رفته و هوشمندانه است. جلال تهرانی به‌خوبی توانسته با بهره‌گیری از بن‌مایه داستان معروف سیندرلا و ایجاد موقعیت‌ها، کنش‌های طنزآمیز و دیالوگ‌هایی که به ابزورد پهلو می‌زنند، فضایی خاص و منحصربه‌فرد پیش‌روی مخاطب قرار دهد. داستان آشنای قتل و جست‌وجوی قاتل این‌بار در بستر یک روایت کلاسیک مورد هجو قرار می‌گیرد و از رگه‌های مناسب و درست ابزورد برای ارائه هرچه بهتر مفهوم ساختار‌شکنانه‌اش برخوردار است.

نظام بوروکراسی پلیسی و همه مولفه‌های آشنایش به شکلی هوشمندانه زیر سوال می‌رود و با ایجاد یک پازل کوچک همه چیز جای خود را به جفتِ وارونه‌اش می‌دهد. حکایت لنگه کفش معروف به طرز غریب و شیرینی دستمایه این هجو قرار می‌گیرد و روایت آدم‌های همین زمانه به خط اصلی نمایش تبدیل می‌شود. درست از لحظه بازجویی نخست سروان و سیندرلا و دیالوگ‌های نامانوس و ضد‌کلیشه‌ای، کارگردان نوید وقایعی را می‌دهد که به هیچ عنوان تصورش را نخواهیم کرد. آن عناوین نامتعارف فصل‌های مختلف نمایش و موتیف‌های تکرارشونده حرکتی و رفتاری بازیگران،که به‌خوبی اجرا می‌شود، استفاده مناسب از نور و عنصر صوت همگی در خدمت یک هدف قرار می‌گیرند و آن پذیرش آسان و بدون تردید فرم آوانگاردی است که کارگردان برای روایت نمایش خود برگزیده است.

در این روایت، حالا سیندرلای معروف انتخاب کذایی‌اش را کرده و در ظاهر متهم ردیف اول قتل است؛ قتلی که به قول شخصیت سرهنگ چندین قاتل دارد ولی گزینه اصلح همانی است که در میان گزینه‌ها نیست! شاید این شکل از فرم‌گرایی در نگاه اول از دید تماشاگر ساده‌پسند و معمولی مورد پذیرش قرار نگیرد و کار را در میانه رها کند ولی اگر همین تماشاگر بتواند خودش را قانع کند و به خودش کمی فرصت بدهد، می‌تواند به‌سادگی از پس دریافت مفاهیم اجتماعی و روزآمدی برآید که در قالب دیالوگ‌های نامتعارف سرهنگ، بازپرس و گروهبان یا تیمسار رد‌و‌بدل می‌شود. این یعنی آسان‌ترین شیوه ممکن برای بیان یک‌سری حقایق کارآمد و انکار‌ناشدنی که نویسنده به‌خوبی توانسته از  پس ساختارمند کردن آنها بر بیاید و به دنبال آن کارگردان از پس روایت سرراست و بدون روده‌درازی‌های معمول.

به جز اینها، نمایش یک غافلگیری اساسی دارد و آن بازی بهزاد عبدی در نقش بازپرس و سروان است که نشان می‌دهد همانطور که موزیسین چیره‌دستی است، می‌تواند بازیگر تئاتر قابلی هم باشد. پابه‌پای دیگر بازیگران نمایش را جلو می‌برد و به‌درستی از پس ارائه المان‌ها و جزییات به کار گرفته‌شده در شخصیت برمی‌آید و این تنها  قسمتی از حسن دیگر سیندرلا است. بازی‌های خوب و روان گلاب آدینه و مجید آقاکریمی به‌علاوه بخش‌هایی از بازی بهنوش طباطبایی که درخشان است، همگی مخاطب حرفه‌ای تئاتر را به این سمت سوق می‌دهد که در حال گذراندن یک تجربه جدید و عجیب است؛ اما طبعا بخش‌هایی از نمایش هم  دست‌کم برای من خیلی خوشایند نبود. مثل بازی صوتی طولانی میانه نمایش که برخلاف بخش‌های دیگر کمی توی ذوق می‌زد. با اینکه هدف و نیت کارگردان را از این نوع روایت می‌فهمم و می‌دانم همه این عناصر را مثل یک پازل کنار هم چیده ولی معتقدم از یک جایی دیگر مخاطب را از کار بیرون می‌رهاند. مثلا اگر کمی با استفاده از میزانسن‌های قابل رویت برای تماشاگر به این روایت کمک می‌کرد، شاید نتیجه بهتری رقم می‌خورد؛ هرچند به طور کلی این بخش‌ها را رد نمی‌کنم و در روند کلی کار، آنها را موثر می‌دانم ولی موضوع بر سر زمان‌بندی آنهاست. می‌شد حربه دیگری هم به کار گرفت تا خیلی به چشم نیاید. حداقل برای تماشگر نه‌چندان حرفه‌ای که سلیقه‌اش به اندازه کافی با این شکل از نمایش ها شکل نگرفته و قرار است برایش صرفا یک آشنایی زدایی صورت گیرد.

می‌ماند یک پایا‌ن‌بندی که باز معتقدم برای چنین نمایش و متنی کمی دم‌دستی و دور از انتظار می‌نماید. شیوه نطق کاراکترها و واکنش‌های لحظه‌ای اگر حتی برای چنین نمایشی هم جواب دهد و  قسمت‌هایی از آن مناسب تلقی شود، اما به نظرم دست‌کم برای فصل آخرش ایده مناسبی نیست؛ حتی اگر همان فرم‌گرایی پیوسته را به نوعی در آن تکرار کند و به قراردادهای خود و تماشاگرش هم متعهد باشد. به نظرم به چیزی بیشتر از یک خطابه و بازی کلامی نیاز بود. حداقل برای من که خودم را برای یک غافلگیری انتهایی آماده کرده بودم. طوری که هم از فضای کار بیرون نزند و هم به کلیت اثر و مجموعه المان‌های فرم‌گرایانه‌اش بنشیند. همانطور که معتقدم با استفاده به موقع از موسیقی‌های مناسب و آواهای موثر، تماشاگر را در جهت دریافت و آمادگی برای ادامه کار مهیا می‌کند،  به نظرم استفاده از یک مولفه آشنا برای پایان کار ایده بدی به حساب نمی آمد. دست‌کم چیزی که فراتر از یک فرم کلاسیکِ امتحان پس داده باشد.ا ین چیزی است که درست از متن و فرم نمایش برمی‌آید.                                                                                                                                                                  با همه اینها شاید بتوان گفت نمایش سیندرلا در بحبوحه نمایش‌های باری به هر جهت این دوران، یک اتفاق به حساب می‌آید؛ اتفاقی که البته نباید روند وقوعش متوقف و به همین‌جا  ختم شود!

* برگرفته از یکی از جملات نمایش

 

مردی که پشت ستاره های طلایی اش هم قلبی از طلا داشت...

مردی که پشت ستاره های طلایی اش هم قلبی از طلا داشت...

بعد از اندرو ساریس این دومین منتقد نامداری است که در این سالها از دنیا رفت.با اینکه همیشه خودش را یک رویویو نویس می دانست ولی کدام سینمادوست آگاهی است که از نقدهای مفصل او باخبر نباشد و بخواهد نادانسته صرفا او را به خاطر یادداشتهایش تحسین کند!

ایبرت پیش از آنکه منتقد باشد سینمادوستی با ظرفیت بالا بود که بدون محافظه کاری های مرسوم از فیلم ها می نوشت.اگر دوستشان میداشت با آب و تاب از فیلم می گفت و از هر فرصتی استفاده می کرد تا بتواند فیلم را در میان تماشاگران مطرح کند.امری که با خیل گسترده خوانندگان و طرفدارانش اصلا بعید نبود.اگر فیلم را هم دوست نداشت باز به همان شیوه خاص خودش با ذکر دلیل فیلم را نقد می کرد یا بر آن ریویو می نوشت.به طوری که هر علاقه مند به سینمایی با خواندن یک ریویو می توانست تکلیفش را به کلی با فیلم مشخص کند.سخاوتمندانه به فیلم ها ستاره می داد و افراط نمی کرد.ادای خاصی از خودش در نمی آورد و کار خودش را می کرد.وقتی از شش سال پیش به دلیل عمل جراحی مشکلش دیگر قادر به صحبت کردن نبود چیزی در نگاه و کار حرفه ایش عوض نشد.ذهن سیال جستجوگرش همواره به دنبال لذت بردن از سینما بود.فیلم ها را در سالنی برای خودش می دید اخبار را رصد می کرد و وبلاگش را هم همیشه به روز نگه می داشت.

بدون شک نمی توان نقشی را که او در معرفی و مطرح شدن اسکورسیزی در اوایل دوران کاری اش ایفا کرد ا کتمان نمود.مجموعه ای از نقدها و یادداشت هایی که او بر فیلم های اسکورسیزی می شود خود دلیلی است برای اینکه اسکورسیزی خود بگوید من هنوز هم از اولین فیلم به اندازه او لذت نمی برم.و واقعا همین طور بود.او گاهی از فیلم ها حتی بیشتر از سازندگانش لذت می برد و این احساس را هم به هیچ عنوان پنهان نمی کرد.وقتی در اوایل دهه هفتاد از اسکورسیزی به عنوان استعدادی که دهه های بعد شناخته می شود یاد کرد شاید خیلی کسی به صحت و سقم ادعایش توجهی نشان نمی داد.رابطه این دو منتقد کارگردان را می توان از مهم ترین و پررنگ ترین رابطه های فیلسماز و منتقد تاریخ سینما قلمداد کرد.رابطه ای که تا همین اواخر هم ادامه داشت و اسکورسیزی مستندی را هم درباره ایبرت ساخت.

خوبی اش این بود که آنچه را که در فیلم می دید به بهترین و آسان ترین شکل ممکن بیان می کرد.گاهی زبانش تند بود و در بیشتر موارد شیرین نقد می کرد.می شود از نوشته هایش همچون کلاس درس کوچکی استفاده کرد که چطور بدون روده درازی های مرسوم درباره فیلمی نوشت و با مخاطب ارتباط برقرار کرد.سال گذشته وقتی فیلم اصغر فرهادی را در رتبه نخست فهرست بهترین هایش آورد شاید دیگر کمتر کسی بود که به اعتبار این فیلم شک داشته باشد.چرا که از ایبرت موج سواری روی جریان برنمی آید و بی شک او چیزی در این فیلم دیده که در خیل عظیم فیلم های سال گذشته نبود.

همین سهل و ممتنع بودن نوشته هایش که در بیشتر موارد باعث کج فهمی حتی سینما نویس ها هم می شد او را به عنوان یک منتقد همه فهم و معتبر  نزد سینمادوستان بدل کرده بود.

راجر ایبرت منقد بزرگ و نامداری بود که متاسفانه بیشتر به ریویوهایش شناخته می شود.او تنها کسی است که به خاطر نوشتن نقد های سینمایی برنده جایزه پولیتزر شد و در پیاده روی مشاهیر هم ستاره ای به نامش ثبت شده.مرگ او قطعا ضایعه ای است برای سینمادوستان،منتقدان و سینماگران و جای خالیش در میان نقد ها و نوشته های سینمایی حس خواهد شد.

از حالا به بعد وقتی قرار است برای دیدن فیلمی به وبلاگش رجوع کنیم تا ببینیم به فیلم چند ستاره داده و نظرش راجع بهش چیست باید با مرور نوشته های قبلی اش و ظاهر سر و شکل دار وبلاگش، مرجعِ آگاهمان را برای فیلم دیدن عوض کنیم.شاید سخت باشد ولی در این زمانه باید به این جور تغییرها عادت کرد!

روایت ناتمام یک زندگی معلق

نگاهی به نمایش ” ناتمام”

روایت ناتمام یک زندگی معلق

منتشر شده در سایت هفت نیوز

 ناتمام روایتی است از زندگی یک خانواده سه نفره که با ورود غریبه ای دگرگون می شود.نمایشی است بر پایه اصول کلاسیک درام نویسی که در همین میان نیز گاهی این اصول را به هم می ریزد.حکایت خانواده ای از طبقه متوسط جامعه مدرن که با سبک انتخابی زندگی خود امکان هر گونه گسستی را آسانتر فراهم می کنند.زن و شخصیت محوری نمایش که درگذشته به مردی علاقه داشته و ایده آل های خود را در او می دیده، پس از مدتها با ورود دوباره او به زندگیش احساس تغییر می کند.در واقع مرد بهانه ای است تا زن به تنهاییِ بیش از اندازه خود پی ببرد. به غریبگی اش با زندگی که انتخاب کرده و خلاهایش در همه این سالها که از او دور بوده.مشتاقی نیا به خوبی توانسته از پس پرداخت شخصیتها بر بیاید و با دیالوگها و موقعیت های متنوع، رفتارشناسی آنها را برای مخاطب به نمایش بگذارد. ستاره بی چون و چرای نمایش اما امیرکاوه آهنین جان است که با ایفای نقش فرامرز به نظرم یک سر و گردن از دیگر بازیگران فراتر می رود.چه به لحاظ انرژی اجرا و چه به لحاظ درک درستی که از متن داشته است. تیرانداز در کارگردانی علاوه بر میزانسن های ضربدری شخصیت ها، با استفاده از ویدیوهایی که چند سالی می شود در تئاتر امروز باب شده سعی کرده بخشی از تنهایی شخصیت ها را به نمایش بگذارد.به عبارت دیگر جدای از خود نمایش که ما آدم ها را در کنار هم می بینیم،در ویدیوها خودِ آدم ها را می بینیم.که این مساله به نظرم در مورد شخصیت رکسانا و فرامرز نمود بیشتری پیدا می کند. زندگی جاری در ناتمام شبیه خیلی از زندگی هایی است که یا خودمان درگیرش هستیم یا در کنار خود می بینیم.آدم هایی که به جز رابطه شناسنامه ای و مناسبات قراردادی وجه اشتراک دیگری با هم ندارند.انگار از گذشته ای دور پرتاب شده اند داخل این زندگی.حرف همدیگر را نمی فهمند و انتظاراتشان از زندگی به ابتدایی ترین چیزها محدود می شود.تلاش گروه سازنده این نمایش قابل تحسین است.در دوره ای که برخی نمایش ها صرفا تقلید های بی اساسی هستند که اصالت ندارند و به ضرب اطوارهای مد روز می خواهند به تماشاگرشان باج بدهند،ناتمام حداقل تکلیفش را با تماشاگر مشخص می کند.روده درازی نمی کند و روایت سرراستش را از ابتدا تا انتها با استفاده از همه آنچه در اختیار دارد ارائه می کند. به جز شخصیت سونیا که به نظرم در پرداخت کمی مشکل دارد و در اجرا هم به همین شکل پیش می رود، باقی شخصیتهای نمایش روند اوج و فرود متعادلی دارند و به خوبی از دل یک چالش احساسی بزرگ خود واقعیشان را می نمایانند. طراحی صحنه با پرهیز از شلوغ کاری های مرسوم با گزینش های خوب و درست به اجرای هر چه بهتر کار کمک می کند و به بازیگران و کارگردان میدان عمل بیشتری می دهد.با این وجود ایرادی که این نمایش دارد به غیر از نامش که به نظرم مرد مقابل عنوان بهتری بود ولی گروه ناگزیر به تغییر آن شده اند،یکدست نبودن بازی بازیگران است که در برخی لحظات هم به چشم می آید.بازی گاهی غلوآمیز عرفان ابراهیمی به نقش شروین در کنار بازی آرام و احساسی رویا جاوید نیا در لحظاتی از نمایش نمی تواند از پس بازی برون گرا و قدرتمند امیر کاوه آهنین جان برآید و به وضوح تفاوت هایشان نمایان می شود.این مساله البته به نوع بازی بازیگران ارتباطی ندارد و بیشتر به نحوه هدایت و متعادل کردن آن مربوط می شود.می ماند موسیقی کار که از نکات مثبت این نمایش به حساب می آید و کاملا در خدمت اثر است.عرفان ابراهیمی هر چند که در بازیگری جلوه چندانی به معرض نمایش نمی گذارد،در عوض جایی که آواز می خواند تماشاگر را سر ذوق می آورد. در مجموع ناتمام نمایشی است هدفمند که می توان به وضوح مشکلات عدیده و انکار ناشدنی زندگی مدرن طبقه متوسط را در آن دید.دغدغه های خاص و احوالات آدم هایی که در ظاهر با یکدیگر در حال زندگی کردنند ولی در باطن از همدیگر فرار می کنند.اثری است که می تواند تماشاگر عام و خاص تئاتر بین را راضی از سالن بیرون بفرستد و در ضمن احساساتش را هم قلقلک دهد.تلاش گروه برای به صحنه آوردن چنین نمایش بی ادعایی با همه مشکلات پیش رو قابل تقدیر است و برای حمایت از آن به نظرم فقط باید رفت و کار را تماشا کرد و اگر مجال بود پیشنهادش کرد.تماشای ناتمام را این روزها در سالن چهار سوی تئاتر شهر از دست ندهید.