نگاهی به چهار راه استانبول/ درام سوزی در پلاسکو
رویدادهای واقعی همواره بستری بوده اند برای قصه پردازان و فیلمسازان جهان، تا از دل واقعه مخاطب را با ابعاد بیشتر و ملموس آن روبه رو کنند و در ضمن آن قصه ای واقعی یا خیالی را در دنیایی دراماتیک به نمایش بگذارند. از هالیوود که ید طولایی در این ماجرا دارد تا غالب کشورهایی که دارای صنعت سینما هستند به چنین موضوعاتی پرداخته اند و نتیجه یا درخشان بوده، یا شکست خورده و از یاد مخاطب رفته است.
«کیایی» دست روی رخدادی می گذارد که هنوز صحنه ها و کم و کیفش در ذهن مخاطب تازه است. زمان زیادی از آن نگذشته و تقریبا از خلال عکس ها و ویدیوها عمق فاجعه را دریافت کرده. خبری از احتمال تحریف یا تحقیقات گسترده تاریخی نیست. فیلمساز فقط باید با یک روایت درست و قصه ای مناسب مخاطب را با خود همراه کند. صدالبته که برای چنین فیلمی تکنیک لازم است، مهارت کارگردانی نیاز است. اما قصه خوب باعث می شود چنین بستری هدر نرود. «چهارراه استانبول» از این منظر ناموفق است. قصه ای کلیشه ای و تکراری در فیلم جریان دارد. قصه ای که البته مبتلابه جامعه هم هست. افراد زیادی هم با آن سرو کار دارند ولی قاب سینما و پرده عریض به چیزی بیش از یک همذات پنداریِ صرف نیاز دارد. پلاسکو در چهارراه استانبول بستری می شود تا عاقبت شخصیت ها وگره های فیلمنامه فیصله پیدا کنند. آتش سوزی ساختمان ظاهرا مشکلات بسیاری را در فیلم حل می کند و کارگردان را از پرداخت های دیگر روی شخصیت ها نجات می دهد.
جلوه های ویژی تصویری البته بسیار خوب کار شده اند. کمک زیادی به فیلم و حس واقعی اتمسفر آن کرده اند و به فیلم سر و شکل داده اند. کیایی از این نظر کارگردان قابل اعتمادی است. اما همچون فیلمهای اخیر کارگردان همواره با یک چرخه نه چندان هفدمند ولی تزیین شده و خوش فرم طرف هستیم که فقط در مدت تماشای فیلم در سینما کفایت میکند. نمیتوان بعد از پایان فیلم به آن فکر کرد و آنچه در این مدت گذشته را مرور کرده و به نتیجه ای منطقی رسید. بیایید پلاسکو را با یک ساختمان دیگر یا اصلا یک رخداد دیگر عوض کنیم. اگر بنا به مهم نبودن خود پلاسکو در فیلم بود و فقط خود واقعه برایمان اهمیت داشت پس دیالوگ ها نسبتا شعاری بهمن به فرنگیس درباره سرنوشت جنس های ایرانی و چینی و بی فکری مسئولان هیچ کارکردی ندارد. جز اینکه به مخاطب بفهماند در حال تماشای فیلمی درباره آتش سوزی یکی از بزرگترین و قدیمی ترین ساختمان های تجاری پایتخت بوده است. چیزی که میخواهم بگویم این است که برای واقعه ای با این ابعاد، درام فیلم بسیار نحیف است. تقریبا چیزغیرقابل پیش بینی وجود ندارد و بازی موش و گربه ای که میان طیف فقیر و غنی در فیلم به راه می افتد-که پرداخت بسیار بهترش را در «خط ویژه» دیدیم- کمکی بهمان نمی کند. مشکل اینجاست که کارگردان هم میخواسته وارد ماجرای پلاسکو و حواشی اش نشود هم در جاهایی صلاح دانسته از معایب و اتفاقات آن روز کذایی بگوید. برای همین همه چیز در سطح می ماند. از مسئولانِ غیر مسئولی که به جای کمک کردن به مدیریت بحران سنگِ جلوی پای امدادرسان واقعی بودند تا مردمی که مثل همیشه به جای کمک به روانسازی مسیر، دوربین به دست در حال تهیه محتوا برای صفحه های شخصی شان.
به همین علت می گویم چهارراه استانبول می توانست تبدیل به فیلمی بهتر و ساختارمندتر شود اگر کارگردان حداقل تکلیفش را با خودش مشخص می کرد. کیایی در سه فیلم قبلی خود علاقه اش به ساختار دایره ای فیلمنامه را نشان داده. به نظرم در همه اینها خط ویژه موفق ترینشان بوده. طنز خاصی که او در زبان شخصیت ها می گنجاند همیشه برای مخاطب قابل توجه است و باعث تلطیف ریتم سریع فیلم می شود. ریتمی که او در ایجادش تبحر خاصی دارد. چهارراه استانبول یک فیم معمولی است با بازی های معمولی که سحر دولتشاهی و مسعود کرامتی قابل قبول ترینشان اند. فیلمی درباره ابعاد مختلف و چرایی حادثه پلاسکو نیست. فیلمی درباره فاصله فقیر و غنی هم نیست. فیلمی سرگرم کننده است که لحظاتی شما را یاد زمستان دوسال پیش می اندازد و تشویشی که پایتخت و کشور را فرا گرفته بود و به اندازه همان لحظات هم با آن همراه می شوید. همذات پنداری می کنید و بعد از عاقبت شخصیت ها در قابل پیش بینی ترین وجه ممکن در تانکر شیر، احتمالا فراموشش کنید.
- ۹۷/۰۲/۲۷