تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

عاشقانه ای درباره سینما و عاشقانه هایش

اساسا سینمای ما در برحه ای به سر می برد که تماشای فیلمی خوب و ازشمند باید غافلگیرمان کند.عجیب است اما همین را هم غنیمت می شماریم که بدجوری سرگشته شده ایم.

اینجا بدون من فیلم خواستنی و نجیب بهرام توکلی دوباره در جشنواره به سنت همان اصل نداشتن های و هوی دیده نشد یا در سایه ماند.اما فیلمی نیست که بتوان بی تفاوت از کنارش گذشت.

باید خوشحال باشیم که چنین فیلمسازی به این شکل فیلمی می سازد و ما را با سینمای نابی که می شناسیم و جنسش را دوست داریم آشتی می دهد.واقعیت این است که اینجا بدون من بیشتر از هر چیزی فیلمی در ستایش سینماست.و حتی به عبارتی می توان تصور کرد همه آنچه می بینیم نیز خود فیلمی دیگر است و تجسم عینیت یافته ای از ذهنیات یک عشق فیلم است که حالا در تقابل با مشغله های روزمره به شکلی ملموس درگیر زندگی اش شده است.همانند امین در پرسه در مه و یحیی در پابرهنه در بهشت اینجا نیز با واگویه های از مرز گذشته شخصیت اصلی قصه روبرو هستیم.یک از خط گذشته دیگر که اینجا بر خلاف فیلم قبلی اتفاقا می داند چه می گوید و اطرافش چه می گذرد.او نویسنده است و نوشتن را حتی در گوشه انبار محقر تحویل بار ترک نمی کند.عاشق سینماست و فیلم ها را چندین بار در سینما می بیند.اما مساله او خواهر و مادرش است .او باید خود را از این وضعیت وارهاند.به مرگ هم فکر می کند اما هنوز هیچ نمی داند. روایت صادقانه زندگی مفلوک خانواده ای که آنچه که هستند را می پذیرند ولی برای وارهیدن از آن بیکار هم نمی نشینند.دختر ساده و مظلوم خانواده اسیر تقدیر رقم خورده ای شده و دلخوشی اش عروسک های شیشه ای شفافی است که با پاک کردن وسواسانه آنها شاید می خواهد غبار روزمرگی را از زندگی خود بروبد.او تحمل شلوغی را ندارد، حتی به مادرش دروغ هم می گوید.اما عاشق اوست ،عاشق برادرش و حتی وقتی خودش هم عاشق می شود تحمل تنش دوباره ای را ندارد و ویرانه می شود اما حق با اوست.

مادر قهرمان بی چون و چرای قصه است.او با همه ساده انگاری هایش اما لااقل تکلیفش را می داند.برای فرار از این وضعیت باید دست کم به فرزندانش سامان دهد.حسرت به دل است، بغض دارد، از بلاتکلفی بیزار است و برای تغییر وضع کنونی دست به هر کاری می زند.عاشق فرزندانش است، ذره ای به نقص فیزیکی دخترش بها نمی دهد و آن را در برابر دیگر ویژگی های او بی اهمیت به حساب می آورد.وقتی می فهمد دختر چشم پیش کسی دارد ذوق زده می شود.موقعیت می تراشد و بهانه می سازد که تازه وارد بی خبر از همه جا دختر را بپسندد.فقط همین را می بیند و همراه با رفتارهای گاه آزار دهنده اش حتی باعث جدایی هم می شود.حال دخترش خراب می شود اما او هنوز مادر است.احسان اما حسابش کماکان فرق می کند.او عاشق است،از دنیای دیگری می آید،قصه می گوید،می نویسد، دست و پا بسته است، در آروزی پرواز است و به فکر رهیدن.اما دلش پیش خانواده است.

توکلی با نخستین فیلمش همان قدر در جشنواره بیست و پنجم غافلگیرمان کرد که با پرسه در مه و روایت ذهنی یک آهنگساز از خط گذشته جادویمان کرد.اما حالا با اینجا بدون من و عشق به سینمایش حال عجیبی را برایمان به ارمغان آورده است.

حالا وقت آن است که بیش از اینها به او و سینمایش بها دهیم.بگذاریم دیده شود، حالا دیگر او امتحانش را پس داده. دیگر نوبت برداشت است.

ترکیب چهار نفره بازیگران حرفه ای و کاربلد فیلم اساسا قدرتی دارد که در هر لحظه فیلم با حضور هر کدام از آنها تاثیر عمیق خود را می گذارد.حضور درخشان صابر ابر در فیلم و حسی که در تمام مدت فیلم به مخاطب القا می کند آن قدر گیرا و جادویی است که به تنهایی کافی است تا فیلم را یک نفس ببلعیم و از دیدن چند باره اش لذت ببریم.همکاری مجدد آهنگساز جوان فیلم پس از تجربه درخشان پرسه در مه اینجا نیز تاثیرگذار است و به نظر می رسد که توکلی به شناخت خوبی از آدم های فیلم هایش و جنس کارشان رسیده است.

فیلم حکایت داستانی است که در یکی از درخشان ترین اقتباس های سینمایی از نمایشنامه شاهکار تنسی ویلیامز در سینمای ایران صورت گرفته است.نفس این مساله آن قدر غافلگیر کننده است که می توان به همین بسنده کرد .سینمای توکلی حالا دیگر مولفه های خود را شناخته و اساسا در به کار گرفتنش آن قدر نیز تبحر پیدا کرده که می تواند به سبک خاص او بدل شود.روایت ذهنی فیلمساز از قهرمان های داستانش حالا دیگر به یک خصیصه دوست داشتنی بدل شده،ما را به هزارتوی ذهن سیال شخصیت اصلی فیلم می کشاند،در لابه لای خاطراتش چرخ می زنیم با او همراه می شویم، می خندیم ، بغض می کنیم و حتی آرزوی مرگ هم می کنیم.و بعد به سیاق همین فیلم سرخوش از پایان مسرورانه این تفکرات خیال انگیز یک دست مریضاد حسابی به سینما می گوییم که چنین راویان با قدرتی دارد که می توانند سینما را حتی در ساده ترین شکلش به رخ بکشند.

داستان ساده است.احسان یک عشق فیلم است که حتی وقتی قصه هایش را می نویسد یا فیلم ریچارد بروکس را در سینمای خلوت می بیند ایمان دارد که به چه چیزی اعتقاد دارد .و حتی وقتی سرانجام کابوس چند شبه مادر و احسان بابت توهم متظاهرانه یلدا پایان می پذیرد و رضا وارد عمل می شود.حالا دیگر می توانیم باور کنیم فقط سینما است که چنین اثر و قدرتی دارد،  و آن چنان تاثیر گذار است که با هر متر و معیاری می تواند به اوج هیاهو های عاشقانه ای متصلمان کند که حتی تماشایش روی پرده هم می تواند به یک آرزو تبدیل شود.این گونه است که فیلمی به ظاهر کوچک اما در مقیاسی بزرگ باید چنین اثری در مخاطب بگذارد که تا مدتها پس از تماشای آن سرخوش از سرانجام یلدا و مادر روزی صدبار این بار به جان سینما دعا کند. همه اینها نشان از این دارد که فیلم خوب نه شاخ دارد نه دم.کافی است کمی دم دست تر باشیم.ضرری که ندارد.لااقل خودمان را شناخته ایم.

آری،فیلم حسابی جادویمان کرده،شاید پس از مدتها.ولی دست کم حسرت به دلم نماندیم.لااقل می توان تماشای دوباره اش را پیشنهاد کرد.در این اوضاع و احوالات خیلی هم بیراه نیست.

  • حسین ارومیه چی ها

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی