مورد عجیب خوزه مورینیو
وقتی زمانه و فوتبال آن روی بی رحمش را نشان می دهد
از زمانی که مورینیو را بر نیمکت تیم پورتو در فینال جام باشگاه ها شناختم و به او اعتقاد پیدا کردم همواره به دنبال این سوال بودم که آیا یک مربی هر چقدر هم باهوش و ذکاوت بالا می تواند بدون اینکه تاثیر پذیر از تیم و جریانات حاصل از آن باشد به تنهایی بتواند تاثیرگذار باشد؟پاسخم را اما تا چند سال بعد دریافتم.پس از آنکه مورینیو به تیم های بزرگ دیگری آمد که هر کدام ترکیبی از ستارگان مختلف جهان را در خود داشتند و مورینیو وظیفه ای همچون یک برقرار کننده نظم و هماهنگی میان بازیکنان هوشمندی را داشت که هر کدام به تنهایی اعتبار و جایگاه ویژه ای داشتند.مورینیو در چلسی همان قدر موفق بود که من از چلسی بیزار بودم!پیش تر با هر بازی که چلسی انجام می داد به نوعی حسی از دل مشغولی دائمی برای اینکه این تیم موفق نشود را در خود می پروراندم اما از زمان ورود آقای خاص به این تیم با آنکه حسم نسبت چلسی تغییری نکرد اما نگاه دیگری به آن پیدا کردم.حالا من مورینیو را نه به خاطر اینکه مربی چلسی شده بلکه به این خاطر که او در جایی دیگر و با تفکری تازه می خواهد نبوغ و ذکاوت خود ا بار دیگر به نمایش بگذارد ،تحسین می کردم.با ورود مورینیو به اینتر میلان دیگر فرصتی پیش آمده بود تا همگان ایمان بیاورند که یک مربی می تواند همان قدر در جریان یک بازی و بعضا بازی های مختلف باشگاهی و اروپایی موثر باشد که کارگردانی می تواند در تولید فیلم نقش داشته باشد.مورینیو این بار نیز هر بار با تاکتیکها و تنظیمات تازه تری به میدان می آمد و نتیجه اش هم همان شد که سه جام را برای اینتر بدست آورد و بهترین زمان بود تا به تیمی برود که این بار نام او را بر خود سوار کند و رئال مادرید سرآمد آنها بود.رئال حالا با ستاره های تازه به خدمت گرفته اش آمده بود تا به چندین سال ناکامی در لیگ قهرمانان پایان دهد و سرانجامی را پیدا کند که پیش از این نه بار موفق به دستیابی اش شده بود.رئالی که حالا دوباره رونالدو و مورینیو را به تقابل هم آورده که بعد از برخی ناسازگاری ها که در لیگ انگلیس با هم داشتند حالا در نقش مربی و شاگرد به کمک دیگر اعضای تیم فقط و فقط به قهرمانی فکر می کنند.شروع فصل اما برای مورینیو خوب بود و همان طور پیش می رفت که انتظارش را داشتیم.تا وقتی که به آن بازی کذایی در نیو کمپ رسید.همه چیز مهیا بود تا دو مربی صاحب سبک به مبارزه ای همه جانبه بپردازند و همچون بازی شطرنج به تدریج فضا را برای همدیگر تنگ تر کنند.اما این بار آقای خاص از قائله عقب افتاد.با پنج گلی که رئال در این دیدار دریافت کرد حیرتی برای طرفدارن رئال به جا ماند که این تصور به وجود آمد که این رئال نیست که عوض شده و مسیرش را تغییر داده بلکه فقط یک مربی دیگر آمده و همان کاری را می کند که قبل تر رئال در مواجهه با حریفان بزرگی چون بارسونا مرتکب می شد.مع الوصف پس از آن دیدار هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که ماحصل آن بازی کابوس وار 4 بازی دیگر باشد که فقط تقدیر برای این دو تیم رقم زده است.چهار دیداری که به فاصله کمتر از یک ماه می بایست انجام می شدند.حالا دیگر همه چیز مهیا بود.مورینیو این بار می توانست به طور قطع کاری کند تا همه او را بستایند و موقعیتی دست نیافتنی نزد هوادارن رئال پیدا کند.قرعه ها اما به نظر خوب می آمد. بازی اول بازی برگشت لالیگا بود و چنگی به دل نزد و با تساوی یک یک به پایان رسید.خب تا اینجا برای هر دو نفر یک امتیاز ذخیره شده، اما دومین ال کلاسیکو الحق تماشایی بود.از این نظر که هم فینال کوپا دل ری بود هم این که قهرمانی هر کدام بدون شک روی بازی های دو تیم در نیمه نهایی لیگ قهرمانان سایه می انداخت.بالاخره پس از 110 دقیقه این رئال بود که پیروزی را در دوقدمی خود دید و... تمام شد.حالا رئال از این دوئل چهارگانه یک امتیاز شیرین و صد البته موثر بدست آورده بود.حالا این مورینیو بود که با پرتاب هایی که از سوی بازیکنان تمیش رو به آسمان می شد در این فکر بود که آیا وضع به هیمن منوال پیش خواهد رفت.پاسخ او مثبت بود.چون او مرد تلاش و فائق آمدن بر سختیها برای رسیدن به هدفش است.و این چنین بود که مورینیو با چشمانی باز و مطمئن پا به سانتیاگو برنابئو گذاشت.اما از همان ابتدا اوضاع کمی پیچیده شده بود.کنترل بازی به تدریج داشت از دست بازیکنان و البته داور جنجالی بازی خارج می شد.تا اینکه شد آنچه نباید می شد.چه چیزی وحشتناک تر از اینکه در بازی با این حساسیت و با مربی چون مورینیو یک بازیکن دفاعی ات را از دست بدهی و خودت هم پس از آن از زمین اخراج شوی و برای ادامه بازی در فضایی وهم آلود و مغشوش چشم به ادامه بازی بدوزی.نه، این آن چیزی نبود که مورینیو فکرش را می کرد.در چنین بازی که همه چیز متکی بر تاکتیک و قابلیت های فردی تک تک بازیکنان است از دست دادن یک مهره چون په په نه تنها وضع را آشفته می کند بلکه ممکن است کاری کند تا همه چیز در چشم به هم زدنی بر گردد...و این طور هم شد.در جایی که رئال قائله را از دست رفته می دید فقط مِسی بود که می توانست این چنین با رویای این همه هوادار و بیش از همه مربی و بازیکنان بازی کند و خود و تمیش را فاتح برنابئو ببیند.حالا دیگر همه چیز تغییر کرده بود.مورینیو که روی کاغذ امیدی به بازی نیو کمپ نداشت شروع کرد به انتقادهای مختلف و بهانه گیری تا شاید حداقل کمی از استرس موجود بکاهد.به عنوان یک رئالی دو آتشه معتقدم اینجا همان جایی بود که مورینیو کمی باید به خودش رجوع می کرد و به بازی های تدافعی در مواقعی که می بایست بیشترین حمله را بکند.و به خیلی چیز های دیگر.حالا رئال فقط یک فرصت دارد یا شاید بازی را از پیش باخته بداند اما چیزی که برایش اهمیت دارد بدون شک اثبات قابلیت هایش به عنوان تیمی باسابقه و قدرتمند است.اما اوضاع عقربی رئال هنوز در حالت خود باقی است و رئال در لیگ داخلی هم به تیمی نه چندان مطرح بازی را واگذار می کند تا همه چیز به یک باره عوض شود.حالا دیگر کسی قهرمانی و شادی فینال جام حذفی دو هفته پیش را به خاطر ندارد.در بازی سه شنبه شب همه چیز از اینجا شروع می شود که مورینیو این بار در ورزشگاه هم حضور ندارد و بازی از طریق دستیارش کنترل می شود.رئال آمده که آخرین تیر را بزند درحالیکه پیش از این به نوعی خود را تیرباران کرده است.باز هم رئال، رئال نیست و مورینیو هم از آن بازی کذایی نشانی از خود ندارد.همه چیز وقتی تمام می شود که داور سوت را در حالی می زند که این بار هم رئال با تساوی به کار خود پایان می دهد و البته همه بازیکنان رئال هم در زمین حضور دارند.رئال این فصل هم جام را از دست می دهد و پس از رگبار ال کلاسیکوهای مصلحتی حالا با یک جام به مادرید باز می گردد.اما چیزی که می توان فهمید این است که وقتی کسی چون مورینیو در یک بازی که به قدری دقیق و حساب شده عمل کرده اتقاق غیرمنتظره ای چون اخراج یک بازیکن بیافتد نتیجه اش فقط واگذاری همان بازی نمی شود بلکه سایه سنگینش را روی بازی و بازی های بعد هم می توان حس کرد.این همان تراژدی است که می تواند برای یک مربی بزرگ و خاص پیش بینی کرد وقتی زمانه و فوتبال آن روی بی رحم خود را نشانش می دهد...