تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خسرو شکیبایی» ثبت شده است

چند خطی برای سه سالگی پرواز....

چند خطی برای سه سالگی پرواز....

عمو خسرو شد سه سال .سه سال پر حسرت و اندوهبار که با نبودت دردها به جانمان افتاد و دریغ از وجودی،صدایی و حتی گرمای دلی که دست کم برایمان اندکی آرامش به همراه داشته باشد.

قبول کن که زودتر از آنچه که می شد رفتی، حالا اما می دانم جایت خوب است و شاید نظاره گر مایی. می خندی،از ته دل شعر می خوانی اما ما که خیلی دلتنگیم.راستی یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟....پس چه شد...

عمو خسرو چقدر به حضورت در این شرایط محتاجیم.چقدر گرمی حضورت و صدایت روشنی بخش تاریکی های تنگ آمده مان بود.

عموخسرو،نمی دانم اگر بودی چه سر می دادی. آیا هنوز هم قانع بودی،تو بزرگتر از آنی که چیزی را بروز دهی یا شاید در دلت انبار می کردی و یا در صدایت تجلی می دادی بغض های فرو خورده ات را.

عمو خسرو،این سه سال اجباری زود گذشت انگار،بی تو اما لطفی نداشت.سینما تنها بود.فیلم هایت در خانه هایمان در حسرت رنگ و بوی تازه ای بودند که با تماشایشان حالمان خوب شود.

عمو خسرو،هنوز گاهی وقت ها وقتی در قاب کوچک، هامون می شوی جادویمان می کنی.به سرنوشتت می نگرم و به نفس هایی که از جان می زنی تا زنده بمانی.خوب می دانم دلت به رفتن نبود.شانه هایت سنگین شده بود.این را خوب می شود فهمید روح بلند تو و طبع لطیفت تاب نیاورد.بیماری جسم تنها بهانه بود انگار.

عمو خسرو سینما خیلی عوض شده در این سه سال، خیلی ها رفتند خیلی ها ماندند و خیلی های دیگر ناچار به ترک شدند.

عمو خسرو حال همه ما خوب است ولی این بار تو باور مکن...یادت که نرفته، خودت همیشه بودن را یادمان  دادی ،صبر را و تحمل را....دست کم به یادت فیلم می بینیم به سالن های متروک می رویم.نظاره می کنیم.و مانندهمیشه سکوت می کنیم.چون دلمان عجیب گرفته است...