روابط نامعلوم در سایه کاوش قرن! درباره روابط میان شخصیتها در فیلمنامه «حفاری»
منتشر شده در شماره 220 ماهنامه فیلمنگار
حفاری اساس پیرنگ خود را بر پایه طرح نادیده گرفته شدن یک متخصص حاشیهای و جدی گرفته شدنش از سوی کارفرمای درستکار شکل میدهد. تمرکز نویسنده بر دو شخصیت محوری پِرِتی و براون در دل طبیعت بکر منطقه ساتنهو و پردهبرداری از یکی از اکتشافات مهم باستانشناسی قرن بیستم، باعث شده تا نیمه ابتدایی فیلم، و پیش از ورود باستان شناسان موزه بریتانیا، گیرایی بیشتری داشته باشد. فیلم را مویرا بافانی از رمانی نوشته جان پریستون، برادرزاده پِگی پیگِت، اقتباس کرده که شخصیتش را در فیلم، لیلی جیمز ایفا کرده و در کاوش ساتنهو نقش مهمی داشته است. فیلم در لحظاتی که پیرامون پرِتی، براون و دغدغههایشان میگذرد، همچون صحنههایی که به براون و پشتکارش در کارِ میپردازد، موفق عمل میکند، اما در نیمه دوم پس از کشف کشتی باستانی و ورود شخصیت پِگی انگار از اهمیت موضوع نزد نویسنده کاسته میشود و دیگری خبری از جزییاتی که در پرده نخست شاهد بودیم نیست.
قریبالوقوع بودن جنگ جهانی دوم و درگیری بریتانیا دیگر موضوعی است که فیلمنامهنویس به جای بهره گیری از آن در جهت عمق بخشیدن به شخصیت های اصلی، به استفاده کلیشه ای بسنده می کند. شخصیتپردازی پرِتی به عنوان اشرافزادهای که میخواهد به راز میراث گرانبهای پدرش پی ببرد، به لطف اجرای خوب مولیگان، برخلاف شخصیتهایی مثل پگی و رونی که با دقت کمتری شخصیتپردازی شدهاند، از نقاط بارزی برخوردار است که موجب میشود تماشاگر در برخورد با او احساس همذات پنداری بیشتری کند.
پرده اول و جایی که قرار است معرفی شخصیتها صورت گیرد، نویسنده بهخوبی موفق میشود فصل آشنایی با شخصیتها را رقم بزند. حضور شخصیت مغرور و جدی براون قرار است نقطه مقابل کاراکتر پرِتی باشد. شخصیتی که درعین اینکه برای دستمزد هفتگیاش چانه میزند، برای سلامتی کارفرما و سرانجام کاوشها در زمینش نیز نگران است. نحوه چینش اتفاقات در این پرده شیوهای کلاسیک دارد و با ریتم قصه همراه است. وابستگی رابرت، فرزند پرِتی، به براون و ورود همسر کاوشگر به ملک او از جمله عواملی هستند که باعث درک بهتر رابطه میان شخصیتها میشود. اما درست بعد از پیدا شدن بقایای کشتی و میراث گرانبهای شاه آنگلوساکسون در ملک پرِتی، ورود صاحبمنصبان و کاوشگران موزه بریتانیا و بهخصوص معرفی شخصیت پگی و ارتباطش با رونی، پرده دوم و سوم شکل دیگری به خود میگیرد که به هیچ عنوان با آنچه تاکنون شاهد بودیم، همراستا نیست. در این قسمت فیلم حتی ابایی ندارد تا سطح یک رمانتیسم ساده سقوط کند. جایی که رابطه پگی و همسرش را بدون هیچ منطقی در آستانه سقوط و او را مایل به خلبانی در آستانه اعزام به جنگ نشان دهد. فیلم به جای آنکه روایتگر قصهای عاشقانه در بستر یک کشف تاریخی باشد، یا حتی برعکس، قصهای را روایت میکند که در آن شخصیتها در آستانه هویت یافتن پیش میروند و بدون توجیه منطقی به سرنوشت دیگری دچار میشوند؛ سرنوشتی که در انتها نه تماشاگر مایل به تماشای آن است، نه احتمالاً نویسنده رمان راضی به دنبال کردنش! در حفاری، بهخصوص در پرده آخر، همه چیز در سطح میگذرد و خبری از استحکام روابط در پرده اول نیست. رابطهها به شکلی دمدستی شروع میشوند و شخصیتها فاقد قدرت لازم برای پیشبرد آن هستند. انگار یافتن کشتی قدیمی و گنج گرانبهای شاه رِدوالد زیر آسمانی که هر آن ناقوس جنگ آن به صدا درخواهد آمد، تنها حربه نویسنده است برای آنکه ما را با کاوشگری آشنا کند که تا همین چند دهه گذشته نامی از او در این کشف بزرگ در میان نبوده است. در نتیجه با پایانی روبهرو میشویم که بیشتر نشان از بیسلیقگی فیلمنامهنویس دارد و چیزی در حد و اندازه ملودرامهای دست چندم است. مسألهای که باعث میشود حفاری در نگاه کلی فیلمی متوسط و فاقد ارزشهای واقعی رخداد مورد اشارهاش شود، دوگانگی پرداخت فیلمنامه بر دو شخصیت محوری است بیآنکه در عمل شاهد اتفاق خاصی میان آنها باشیم. در عوض فیلمنامه بر جزئیات روابطی متمرکز میشود که در درجه چندم اهمیت است و نقش اساسی شخصیتی چون پگی پیگِت را حاشیهای و غیرقابل توجه تصویر میکند. براون اگرچه به واسطه مهارت و تسلطش بر کاوشگری مورد لطف پرِتی قرار میگیرد و پیشگوییاش در مورد قدمت کشتی دفنشده باستانشناسان کارکشته را نیز به حیرت وامیدارد، اما شخصیتی قابل تأمل دارد که مانند حرفهاش نیازمند کاوش است. گزیدهگویی و غرور خاصش در ابتدا مانع از نزدیکیاش به پرِتی شده و ما را به این فکر وامیدارد که با یک تضاد شخصیتی روبهرو هستیم. حال آنکه در ادامه این تلقی بهکلی به دست فراموشی سپرده میشود و گستره روابط نامعلوم و بدون پشتوانه شخصیتهای دیگر به حدی وسیع میشود که پرسشهای متعددی برای مخاطب پدید میآید. برای نمونه، کیفیت رابطه میان پگی و استوارت و بزنگاههایی که در فیلم به تصویر کشیده میشوند، نه به قامت فیلم میآیند، نه مخاطب را اقناع میکنند. مشخص نیست این دو بر اساس چه مقدمهای ناگهان در انتهای فیلم از یکدیگر روبرمیگردانند و زن جوان دلباخته خلبان میشود. در مقایسه با آنچه میان پرِتی و براون رخ میدهد و با توجه به پسزمینه شخصیت زن، حسرتی که او از گذشتهاش دارد و رنجی که اکنون از بیماریاش میکشد، نیمه دوم و بهخصوص پایانبندی بیشترین ضربه را به فیلم وارد کرده است. کافی است به موجزگویی این دو شخصیت در صحنه های دونفرهشان و احساس کنجکاوی که در مخاطب ایجاد میکنند، توجه کنیم تا به ماهیت روحِ کاوشگری که در فیلم نهفته، پی ببریم و سپس در دو پرده بعدی با صحنههایی مواجه شویم که صرفاً برای جذابیت و جلب توجه قرار است ذهنمان را به یک عاشقانه بیهدف معطوف کند؛ عاشقانهای که نهتنها سرانجام درستی ندارد، بلکه تلاش میکند در سایه جنگ پیشرو، دستاوردهای این کاوش عظیم را هم به سایه ببرد. درست مثل چارلز فیلیپس که سعی میکرد همه چیز را به نام موزه بریتانیا تمام کند و تلاشهای باسیل براون را در حد یک جادهصافکن تنزل دهد!