تاریکخانه

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها

تاریکخانه

من نمیدونم آیا هر کدوممون یه سرنوشتی داریم یا تصادفی عین یه پر با نسیم به این طرف و اون طرف میریم.ولی فکر میکنم شاید هردوی اینها درست باشه.شاید هردوی اینا در یه زمان اتفاق میفته...فارست گامپ

مترجم و نویسنده سینمایی
دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه چارلز جمهوری چک
لیسانس زبان روسی ازدانشگاه شهیدبهشتی
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس
فارغ التحصیل دوره فیلمسازی از انجمن سینمای جوانان ایران

سابقه همکاری با روزنامه بانی فیلم، مجله فیلم نگار، 24، سینمااعتماد، بولتن جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان،سایت های سینماسینما و...

۱۳ مطلب با موضوع «سینمای ایران» ثبت شده است

ایران نگاه کن

نگاهی به مراسم اهدای جوایز گلدن گلوب شصت و نهم و موفقیت اصغر فرهادی و فیلمش

اینجا تازه اول راه است...

ایران نگاه کن.

هیچ وقت اوضاع تا این اندازه خوب نبوده،صبح امروز وقتی مراسم گلدن گلوب شصت و نهم در بِورلی هیلز برگزار شد همه فقط یک چیز می خواستند.شاید سالهای گذشته کسی اگر می خواست در کم و کیف این مراسم قرار بگیرد خیلی که به خودش زحمت میداد با سرک کشیدن در سایت ها و اخبار مختلف دستگیرش می شد که جوایز به چه کسانی رسیده،امسال اما اوضا کاملا فرق می کرد و یک جور پای غرورِ میهن پرستانه در میان بود.وقتی مدونا که خود نیز ترانه اش برنده جایزه بهترین ترانه شد، نام ایران و سپس فیلم جدایی را اعلام کرد و بعد نوای شنیدنی ستار اورکی پخش شد بیشتر از هر چیز یک جور حس غریب و البته آشنایی سراسر وجودم را دربرگرفت.انگار منتظرش بودم.می دانستم که به هر حال فرهادی از این جوایز بی نصیب نخواهد ماند .و و قتی پشت تریبون از مردمش گفت و از بهترین بودنشان و حقیقتا دوست داشتنی بودنشان.همه اینها نشان از یک روح بلند دارد که حتی در آن طرف دنیا جایی که بزرگان سینمای جهان حضور داشته باشند،جایی که اسکورسیزی و اسپیلبرگ و وودی آلن و جرج کلونی فاتح میدان باشند بیایی از مردمت حرف بزنی و از بهترین بودنشان،همه  بر می گردد به همان مساله ای که باید خیلی قبل تر ها در ذهنت جافتاده باشد.و حتی اگر در بلندترین سکوهای افتخار هم که ایستادی دیگر برایت عادی باشد و اصلا چیز دیگری به ذهنت متبادر نکنی.

موفقیت صبح امروز فرهادی بیشتر از آنکه باعث شود افتخار کنم و احساس غرور به نوعی دلم را لرزاند که با این وجود که سینمای ایران به جایگاهی رسیده که این چنین در کنار آثار دیگر بزرگان سینما ارزیابی می شود و اتفاقا پیروز هم می شود باز هم کسانی در پی بر هم زدن این آرامشند و می خواهند به هر نحو که شده به سینما انگ های بر باد رفته بزنند.حالا دیگر فرهادی و فیلمش رفتند جزو ماندگارهای ایران زمین،زین پس می توانید او را عالیجناب خطاب کنید یا حتی با کمی انتظار شاید بتوان او را کارگردان اسکاری خطاب کرد.دیگر مهم نیست نظرات راجع به فیلم او چه بوده،مهم نیست چه جبهه گیری ها که نشده،چه برداشت هایی از فیلمش شده و با چه فیلمی مقایسه شده،حالا دیگر همه چیز در این رابطه تمام شده،این فیلم بهترین فیلم خارجی زبان سال شناخته شده و به گواه کوچک و بزرگ سینمادانان دنیا یک اثر به شدت تاثیرگذار و حتی شاهکار به حساب می آید. دیگر به جای اینکه به فکر محدودیت ها باشیم یا اینکه مثلا به در برداشتی کودکانه به فکر اصول دیپلماتیک کشورمان در برخوردهای بین المللی(!) کمی هم به این واقعیات فوران کرده بنگریم،و خودمان را بدون هیچ سانسوری در معرض چشمان ناب حقیقت بنمایانیم.آنچه از نظرمان می گذرد چیزی جز واقعیت نیست،جز سرافرازی هم نیست،همه اش حاصل یک درک عمومی و فردی است که حالا مردی چهل ساله با قدی متوسط برایمان به ارمغان آورده.در خوش بینانه ترین شکلش باید خودمان را خوشبخت ترین حساب کنیم چرا که هم صاحب سینمایی مالوف و صاحب سخنیم و هم اینکه توانسته ایم در بزرگترین مقیاس های جهانی خودمان را بدون هیچ غرض ورزی و به دور از هرگونه جانبداری اثبات کنیم.پس به یاد همه موفقیت هایی که در گذشته به یاد داریم و به یاد همه افسوس هایی که در این چند وقت خورده ایم حالا اما به یک حس مشترک رسیده ایم که هیچ کس جز خودمان نه قدرش را می داند و نه حتی در این موردِ به خصوص شایستگی اش را دارد.سرمان بلند است و با افتخار از سینمایمان، از کارگردان دوراندیشمان و بهترین فیلم سالمان می گوییم.دیگر سینمایمان را به فقر و محدودیت و المان های تثبیت شده گذشته نمی شناسند و مِن بعد از این اگر با فیلمی از ایران طرف باشند حداقل نگاهشان را به کلی تغییر خواهند داد.

..........................................................................................

در مورد دیگر برندگان تقریبا مورد دور از انتظار و خیره کننده ای ندیدیم.از مریل استریپ که برای حضور چشمگیرش در فیلم- بیوگرافی مارگارت تاچر که بهترین گزینه بود -که حتی در شکل خوش بینانه اش هم می توان امید اسکار را داشت که مدتهاست در تدارک چیدن برنامه ای است تا پس از مدتها در دستانش آرام گیرد- تا جرج کلونی به خاطر بازی روان و جذابش در درام نسل ها که در واقع فاتح مراسم امسال بود.که البته باید دید در اسکار آیا باز هم دی کاپریوی حالا دیگر از آب و گل در آمده و قَدر ناکام خواهد ماند یا باز هم کلونی صاحب مجسمه طلایی می شود.همه برگزیدگان انتخاب هایی قابل پیش بینی و در ذهن پرورانده ای بودند.برای من که جذاب ترینشان جایزه کارگردانی اسکورسیزی بزرگ بود که پس از مدتها یک حس ناب اسکورسیزی وار به سراغم آمد و با اینکه دنیای هوگویش به کلی از فیلم کالت های قبلی اش متفاوت است اما همین اثر سه بعدی کودکانه اش هم دلتان را حسابی غنج خواهد آورد و به نوعی یک جور ملاقات تازه خواهید داشت با سینمای ناب با کلی قاب های جادویی که فقط از پس ذهن سیال اسکورسیزی برمی آید.انتخاب کریستوفر پلامر هم به عنوان بهترین بازیگر نقش دوم در درام آغازگران انتخاب ویژه و جذابی بود.که در این یکی خیلی شاید رویش حساب باز نکرده بودم.به موسیقی که شخصا امید به همکاری مشترک رنزور و اتیسوس راس برای فیلم غریب فینچر داشتم و البته انتخاب آرتیست هم دور از ذهن نبود،توجه به بازی گیرای کیت وینسلت در مینی سریال جمع و جور "میلدر پیِرس" برای من یکی که خیلی به چشم آمد.جایزه فیلمنامه وودی الن هم که با اینکه انصافا شایسته اش بود اما با عدم حضورش باز هم یک بخش از شخصیت رازآلود اما در عین حال عجیبش را به نمایش گذاشت.فعلا چون زیادی شیفته نیمه شب در پاریسش شدم نمی توانم خیلی ازش بگویم،ولی همین قدر بدانید که آلن حالا دیگر دارد برایم تبدیل به یک ستاره هفتاد و پنج ساله می شود.ستاره ای که باکش نیست سر به سر مرگ هم بگذارد و حتی در مراسم گلدن گلوب که فیلمش نامزد بوده هم شرکت نمی کند.و فقط می ماند درایو و رایان گوسلینگش که دلم می خواست از این مراسم چیزی نصیبشان می شد.و اما تن تن اسپیلبرگ که با فیلم دیگرش اسب جنگ هم امسال غوغایی به پا کرده.اسب جنگ که یک فیلم اسپیلبرگی ناب است و تن تن هم که دستپخت او ذهن پیچیده اش است در باب ماجراهای خبرنگار سمج که پیشترها داستانهایش را خوانده بودیم.یک انیمیشن جذاب از کارگردانی که پیشتر در فیلم های زنده اش هم علاقه به تجربه فضاهای فانتزی و کودکانه را در شکل اعلایش نشانمان داده.

شوخی های آشنا و گیرای ریکی گراویسِ طناز،به علاوه مزه پراکنی های جرج کلونی به مایکل فاسبیندر هنگام دریافت جایزه و اشاره های طعنه آمیز و لطیفش به نقش او در فیلم "شرم"،و لحظات شیرین دیگر مراسم باعث می شود تا گلدن گلوب شصت و نهم را به علاوه اتفاق خیره کننده و شادی آفرینش برای ما ایرانیها،در خاطره های خوب تماشای مراسم های اهدای جوایزمان ثبت کنیم،این یکی حقیقتا حالمان را خوب کرد و جدا از جایزه فرهادی حسابی اتمسفرش و حس خوبی که بهمان منتقل می کرد پس از آن ضربه ذوق آور اولیه در این اوضاع و احوال نابسامان سینمایی مان خیلی لازم بود.و حالا فقط چشم امیدمان به هشت روز دیگر است که نامزدهای اسکار هشتاد و چهارم را اعلام می کنند و پس از آن نیز دل به شب رویایی بیست و ششم فوریه در کداک تیاتر لس آنجلس خواهیم بست.این موفقیت از آن فرهادی بود و این مردم شایسته بیشتر از اینهایند.پس علی الحساب دمت اساسی گرم اصغر خان فرهادی،شاد کردن این ملت در این ایام حکم جهاد را دارد ،دلت همیشه شاد باشد.واقعا که سینما در این احوالات مرهم بی همتایی است.

چند خطی برای سه سالگی پرواز....

چند خطی برای سه سالگی پرواز....

عمو خسرو شد سه سال .سه سال پر حسرت و اندوهبار که با نبودت دردها به جانمان افتاد و دریغ از وجودی،صدایی و حتی گرمای دلی که دست کم برایمان اندکی آرامش به همراه داشته باشد.

قبول کن که زودتر از آنچه که می شد رفتی، حالا اما می دانم جایت خوب است و شاید نظاره گر مایی. می خندی،از ته دل شعر می خوانی اما ما که خیلی دلتنگیم.راستی یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟....پس چه شد...

عمو خسرو چقدر به حضورت در این شرایط محتاجیم.چقدر گرمی حضورت و صدایت روشنی بخش تاریکی های تنگ آمده مان بود.

عموخسرو،نمی دانم اگر بودی چه سر می دادی. آیا هنوز هم قانع بودی،تو بزرگتر از آنی که چیزی را بروز دهی یا شاید در دلت انبار می کردی و یا در صدایت تجلی می دادی بغض های فرو خورده ات را.

عمو خسرو،این سه سال اجباری زود گذشت انگار،بی تو اما لطفی نداشت.سینما تنها بود.فیلم هایت در خانه هایمان در حسرت رنگ و بوی تازه ای بودند که با تماشایشان حالمان خوب شود.

عمو خسرو،هنوز گاهی وقت ها وقتی در قاب کوچک، هامون می شوی جادویمان می کنی.به سرنوشتت می نگرم و به نفس هایی که از جان می زنی تا زنده بمانی.خوب می دانم دلت به رفتن نبود.شانه هایت سنگین شده بود.این را خوب می شود فهمید روح بلند تو و طبع لطیفت تاب نیاورد.بیماری جسم تنها بهانه بود انگار.

عمو خسرو سینما خیلی عوض شده در این سه سال، خیلی ها رفتند خیلی ها ماندند و خیلی های دیگر ناچار به ترک شدند.

عمو خسرو حال همه ما خوب است ولی این بار تو باور مکن...یادت که نرفته، خودت همیشه بودن را یادمان  دادی ،صبر را و تحمل را....دست کم به یادت فیلم می بینیم به سالن های متروک می رویم.نظاره می کنیم.و مانندهمیشه سکوت می کنیم.چون دلمان عجیب گرفته است...

سادگیِ منو ببخش آقای کیمیایی.....

به بهانه برگزیده شدن جرم به عنوان بهترین فیلم و برگزاری بزرگداشت مسعود کیمیایی در جشنواره فجر

سادگیِ منو ببخش آقای کیمیایی.....*

 

عکس،عکس...فقط عکسه که می مونه!

وقتی رفتی،نفهمیدم کی داره می ره،حالا که اومدی می فهمم کی اومده...

عقیده کوتاه یعنی شعار،چون تیزه تو دردت میاد

به چیزی که دل نداره دل نبند

.

.

.

اینها تنها بخشی از جملاتی است که در فیلم های مختلف و از زبان شخصیت های گوناگون بیان شده و هر کدام به نوعی در ذهن و خاطر سینما دوستان نقش بسته و تبدیل به خاطره شده است.

کیمیایی که خاطره بیش از چهار نسل از مخاطبان را همراه خود دارد حالا در آستانه هفتاد سالگی همچنان فیلم می سازد،می نویسد و معتقد است که کار نکردن دردی از فیلمساز دوا نمی کند و به عبارتی دیگر فیلم می سازم پس هستم.

برای من که آدم خاطره بازی هستم مرور گذشته بیشتر همراه با فیلمهایی بودند که سالها قبل از کیمیایی دیده ام و با هر کدام نیز خاطره ای دارم.هر کدام از این خاطره ها  نیز با یکی از شخصیتها و قهرمانها ی فیلمهای او گره خورده است.اصولا فیلمی که قهرمان دارد و داستان بر اساس روند حرکت او پیش میرود بیشتر در ذهن مخاطب می ماند و مخاطب دل مشغولی بیشتری با آن دارد و فیلمهای کیمیایی از این نظر که همگی قهرمان محور و بعضا قهرمان پرور هستند مورد توجه قرار می گیرند.از همان قیصر که البته به نوعی ضد قهرمان بود تا همین فیلمهای اخیر که حالا پسرش در نقش این قهرمانها ظاهر می شود دل مشغولی ها و دغدغه های کیمیایی انگار رنگ نباخته بلکه در زمانهایی با توجه به شرایط و موقعیت کم رنگ یا کم اثر شده است.دغدغه های کیمیایی همواره پیرامون جامعه قهرمان ها و آسیب ها و مشکلات او بوده است.و عده ای که همیشه در برابر قهرمان می ایستند و این قهرمان است که به دور از توجه اطرافیان و بر اساس باورها و عقاید خود کاری می کند که فکر می کند در مسیر رسیدن به خواسته هایش و پایمال نشدن حقوق خود و باورهایش بهترین است.البته در این میان قهرمان همیشه نقطه مثبت داستان نیست و گاه حتی از زاویه ای دیگر طوری نشان داده می شود که انگار باید حق را به او هم بدهیم در حالیکه می دانیم حق با طرف مقابل است ..ولی چون داستان از منظر این قهرمان روایت میشود و ما در کنار همه کنش و واکنشهای او شریک هستیم دوست داریم که او همیشه پیروز میدان باشد.نقطه مشترک همه این قهرمانها را می توان در نوعی عدم اعتماد به اطرافیان ، درهای بسته ای که بعضا با آن روبه رو می شود و از ادامه راه باز می ماند و برای پیمون مسیر راهی جز راههای مرسوم را بر می گزیند ،جستجو کرد.دیگر ویژگی بارز فیلمهای کیمیایی جغرافیا و جامعه مورد روایت است که اغلب همراه با تضاد و تغییر همراه است.و آدمهایش به همراه المانهای دیگری که باعث بروز آسیب هایی می شوند که در نهایت قهرمان تصمیم به اقدام در برابر این تضاد ها می گیرد.اگر در قیصر جامعه ای را  می بینیم که به باعث طغیان قهرمان فیلم می شود یا در گوزنها دو رفیق را که بعد از مدتها به هم رسیده اند و حالا هر کدام در شرایط خاصی گرفتار شده اند ولی در نهایت تسلیم شرایط و به عبارتی جامعه می شوند.این در اعتراض شکل امروزی تر و متفاوت تری پیدا می کند ؛جامعه با تغییرات و مخالفت هایی که بر اثر برخی مسائل پیش آمده مواجه شده و قهرمان در شرایط جدید به دنبال راه فراری است تا دوباره به همان خاستگاه اصلی خود باز گردد.در حقیقت معتقدم کیمیایی در جامعه و سینما نقشی چون اسکورسیزی با دغدغه ها و اعتباری که او در سینمای آمریکا ایفا میکند را دارد.

دیگر ویژگی کیمیایی بازیگر سازی و بازیگر پروری اش در فیلمهای گوناگون است.او نقشها را طوری در بازیگران به اصطلاح آداپته می کند که در مقابل دوربین گویی این شخصیت،دیالوگها و احساسات پرسوناژ است که تماشاگر به نظاره می نشیند.از نمونه های بارز این ویژگی می توان به نقش آفرینی فردین در فیلم غزل اشاره کرد که به گواه همگان از برجسته ترین و متفاوت ترین بازی های کارنامه هنریش حضور در همین فیلم بوده است.جدا از بازیهای ماندگار بهروز وثوقی در چهار همکاری مشترکش با کیمیایی، بازیگرانی نیز بوده اند که با بازی در یک فیلم و یک نقش چنان بازی شان برجسته و قابل تحسین از کار درآمده که آنها نیز حتی با گذشت سالها از آن به عنوان نقاط قوت و اوج کارنامه حرفه ایشان یاد می کنند..چنان که سعید راد در دو همکاری که با کیمیایی داشته به این قضیه اشاره دارد و با اینکه بازی چشمگیرش در نقش امانی ساواکی در فیلم خط قرمز دیده نشد،ولی همچنان از نقاط روشن کارنامه  حرفه ایش بازی در این فیلم و نقش کولی فیلم سفر سنگ است.به عبارتی علاوه بر قدرت و استعداد بازیگر برای ایفای یک نقش، در واقع این نشانه هایی که کیمیایی از شخصیت و به اصطلاح بالا  و پایین های نقش به بازیگر می دهد باعث برجسته شدن بیش از پیش نقش و بازیگر ایفا کننده ی آن می شود.

همانطور که همه سینما دوستان و علاقه مندان نقشهای به یاد ماندنی فرامرز قریبیان در فیلمهای کیمیایی را در خاطره خود دارند و به نظرم نقطه اوج آن بعد از گوزنها در رد پای گرگ نمود پیدا می کند که این نیز یکی از فیلمهای کلاسیک و به نوعی نسخه کاملی از همه المان های مورد علاقه کیمیایی است که به شکلی کامل و در بستری مناسب روایت می شود.حتی فرامرز صدیقی در همکاری های اندکی که با کیمیایی داشته نقشهای ماندگاری چون سرگرد فیلم تیغ و ابریشم یا رضای فیلم دندان مار آفریده که هر کدام از این شخصیت ها وسعتی به اندازه حافظه همه سینمادوستان همچون دیگر شخصیتهای ماندگار فیلم های کیمیایی دارند.هر چند شخصاً با آخرین فیلم به نمایش درآمده کیمیایی ارتباط کافی برقرار نکردم ولی باز هم به نظرم فیلم همان مولفه های سابق و دل مشغولی های خاص کیمیایی را در شکلی امروزی تر و البته حالا در جامعه شهری با همه ناملایمتی ها و بی تفاوتی هایش دارد.

دوبله و موسیقی و به عبارتی صداهای ماندگار دیگر خصیصه ای است که فیلمهای کیمیایی را در ذهن سینما دوستان ماندگار کرده است و این شاید به این دلیل باشد که خود او موسیقی و صدا را به خوبی می شناسد.هر چند که در آن دوران پیش از انقلاب صدابرداری همزمان نیز مرسوم بوده ولی کیمیایی ترجیح داده برای برقراری ارتباط قوی و انتقال حس شخصیت ها به بهترین وجه از دوبله استفاده کند.این مساله درباره موسیقی هم صدق می کند و در آن زمان که اکثر موسیقی ها برای پر کردن فیلمها و جذب تماشاگر بوده کیمیایی  با همکاری دوستت دیرینه اش اسفندیار منفردزاده برای فیلمها و شخصیتها موسیقی های ماندگاری می سازند و حتی سنت رایج آواز فیلم فارسی را هم در شکل دیگری رایج می کند و در چند فیلمش از صدای فرهاد استفاده می کند که همه به همراه هم باعث محبوبیت همه جانبه فیلمهایش می شوند.کاری که او در آخرین فیلم خود البته در مورد دوبله دوباره انجام می دهد و نتیجه به گواه گویندگان فیلم و خود کیمیایی متفاوت و قابل توجه شده است.

نگاه کنید به نقش گویی هایی که در فیلمهای پیش از انقلاب، گویندگان قدری چون منوچهر اسماعیلی به جای شخصیت های فیلمهای او انجام می دادند و فیلمی چون قیصر را علاوه بر همه امتیازها و المان های ماندگاری که دارد صاحب یک نقطه قوت دیگری نیز می کند که آن همان صداهای خوب و ماندگار فیلم است.حتی در فیلم های دهه شصت کیمیایی این موضوع به خوبی قابل درک است و با این که رسم رایج در آن دوره دوبله فیلم ها بوده و لی دوبله فیلمهای کیمیایی چیزی ورای دیگر فیلم های دوبله شده است و این به هیچ عاملی جز دیالوگ ها ،شخصیت های کارشده و با قدرت بستگی ندارد.و در شاهکار کارنامه پس از انقلابش یعنی سرب که این موضوع بیش از همیشه خود را نمایان می سازد که همه شخصیتها با صداهایشان در ذهن نقش می بندند و علاوه بر روایت کلاسیک و شخصیت های هویت دار و اصیل فیلم این نکته را نیز باید به مجموعه عوامل موفقیت فیلم افزود.

 

حالا آخرین فیلم استاد در جشنواره به نمایش درآمده خیلی ها دوست داشتند،خیلی ها عاشقش شدند و عده ای هم دوست نداشتند.اما فقط می توانند دوست نداشته باشند.چیزی که مهم است این است که نباید به هر بهانه ای به فیلمسازی که انبوهی از خاطرات عده ای  از عاشقان سینما را همراه خود دارد و بیش از 5 دهه در سینما کار می کند بی جهت توهین کنیم.اتفاقی که در برنامه هفت اتفاق افتاد تنها یک نقد ساده نبود بلکه زنگ خطری بود تا بفهمیم بی جهت نبوده که سینماگران دائم از مضرات هفت برای سینما می گفتند و آن را خطر جدی می دانستند.امروز نوبت کیمیایی بود.باید دید این اساتید دوباره می خواهند آبروی چند ده ساله کدام سینماگر را یک شبه بر باد دهند. در پایان می خواهم بگویم من نیز همچنان به فیلمسازانی چون کیمیایی که دغدغه ای جز سینما،مسائل اجتماعی و فیلمسازی ندارند افتخار می کنم و به این باور دارم که کیمیایی و فیلمهایش کتابی است که هیچ گاه از دوباره خواندن آن خسته نمی شویم...

*برداشتی از نام فیلمی به کارگردانی زنده یاد مهدی اباسلط