زوال رابطه در قصر آرزوها / درباره شخصیتپردازی در «آشیانه»
منتشر شده در شماره 218 ماهنامه فیلمنگار
آشیانه بیش از آنکه درباره جاهطلبیهای دیوانهوار یک انگلیسی باشد، پیرامون زوال رابطه یک زوج و مصایبی است که بر سر فرزندان آنها در دهه ۸۰ و اوج دوران سردمداری تاچر-ریگان روی میدهد. شان دورکین پس از تجربه موفق ۱۰ سال پیش و ساخت فیلم مارتا مارسی می مارلِن، به عنوان کسی که خودش موقعیتی مشابه مهاجرتِ شخصیت اصلی فیلمش را در برهههای مختلف تجربه کرده، سرگذشت شخصیتی بلندپرواز و خانوادهاش را طی این تجربه در قالب فیلمی نمونهای به معرض نمایش گذاشته است. حادثه محرک در آشیانه خیلی زود شکل میگیرد و با مطرح کردن ایده منتقل شدن به لندن از سوی روری و زمینهسازی نگرانی الیسون، مخاطب خیلی زود با قصه همراه میشود. هنر دورکین در پرداختن به رابطه این زوج و روند کمرنگ شدن اعتماد و ایجاد حسی از تنفر و تحقیر در برخی از سکانسها از آن جهت قابل تحسین است که او با تمرکز بر جزئیات دیالوگنویسی و شیوه شخصیتپردازی به شکلی از مینیمالیسم دست پیدا کرده که بدون اطناب در سکانسها یا گفتوگوها، میتوان در کوتاهترین زمان تأثیر مورد نظر را بر مخاطب القا کرد. برای نمونه نگاه کنید به سکانس صرف شام در رستوران گرانقیمت که روری و الیسون هر دو با نیتهای مختلف قصد ضربه زدن به یکدیگر را دارند؛ یکی با اعتمادبهنفس و غرور کاذبش و دیگری با درونگرایی خاص و تحقیرآمیزش. از شیوه سفارش دادن الیسون که بیش از خوشحالی و قصدی برای جشن گرفتن، نشان از بیاعتنایی و آزار همسرش دارد و حسی که روری برای آنکه درباره این رفتار کم نیاورد، بروز میدهد. شخصیتها در آشیانه بهخصوص کاراکتر زن و مرد بر روی تیغی دولبه حرکت میکنند که هر آن بیم افتادن در دام کلیشههای زن و شوهری چنین فیلمهایی از آن میرود. اما نویسنده عامدانه و با هوشمندی، در نیمه دوم فیلم فضایی را ترسیم میکند که بیشتر از هر چیز با نشانههای فیلمهای ترسناک همخوانی دارد. الگوهایی مثل خانه بزرگ قدیمی، تنهایی پسربچه و مرگ اسب به گونهای مورد استفاده قرار میگیرند که نهتنها توی ذوق نمیزنند، بلکه در کنار مفهوم زوال رابطه و ورشکستگی قرار میگیرند. به همه اینها اضافه کنید زمان زیست این خانواده را که در اوج روابط اقتصادی دوران ریگان و تاچر است و بلندپروازیهای مرد در ابتدای فیلم نوید خوشیهایی را میدهد که مخاطب انتظار دارد در ادامه به تماشا بنشیند. خوشیهایی از جنس هیجانی که نخستین بار بچهها با دیدن خانه بزرگی که روزگاری لِدزِپلین در آن آلبومش را ضبط کرده، تجربه میکنند.
آشیانه اگرچه ظاهری تخت و حوصلهسربر دارد و ممکن است شخصیتها به خاطر انفعال یا سکون بیشازحد موجب دلزدگی مخاطب شوند، اما در عین حال حاوی نکتهای است که در انبوه فیلمهایی با این سبک نمیبینیم. دورکین معمولی بودن و روزمرگی را به گونه همذاتپندارانه برای تماشاگر تصویر میکند که او هر لحظه منتظر رخ دادن رویدادی است؛ رویدادی که این دیوار ساکن را بشکند و زندگی این زوج را از هم بپاشاند، یا خوشی وارد آن کند. چنین اتفاقی اما نه قرار است از سوی یک عامل بیرونی، که به وسیله ویژگیهای شخصیتی کاراکترها صورت پذیرد. همانطور که خود دورکین در مصاحبهای آنتاگونیست واقعی این قصه را تمامیتخواهی و جاهطلبی بیحدومرز روری عنوان میکند. فیلم در لحظاتی که به الگوی فیلمهای ترسناک نزدیک میشود، قرار نیست ترس را از منبعی بیرونی یا با عاملی طبیعی به مخاطب منتقل کند. ترس قرار است از دل سردی روابط و نگاه غیرواقعی روری به خانوادهاش ناشی گردد. شخصیتی که موفقیت را در چیزهای بیارزشی مانند ثبتنام پسرش در مدرسهای که خودش در کودکی پول رفتن به آن را نداشته، میبیند. پیشرفت در نگاه چنین مردی بیشتر از آنکه قابل الگو گرفتن باشد، با حسی از ترحم همراه است. دورکین چنین ویژگیهایی را بهجز ایجاز در دیالوگنویسی، در المانهایی قرار داده که شخصیتها از آنها به عنوان مفری برای رهایی از روزمرگی استفاده میکنند. برای نمونه مهمانیهای تجملاتی که روری و همسرش در آنها شرکت میکنند، اگرچه در ابتدا برای الیسون جذاب است، اما در ادامه به موقعیتی تبدیل میشود که او از آن برای سرکوفت زدن به شوهرش و تحقیر او استفاده میکند. مرگ ریچموند به عنوان اسبی که الیسون سعی داشت از آن به عنوان دستاویزی برای فرار از روزمرگی تکراری خود استفاده کند، در کنار پی بردن او به دروغ همسرش درباره علت مهاجرتشان به عنوان دو نقطه عطف در فیلمنامه عمل میکند و زمینهساز نقطه اوجی است که در رستوران رخ میدهد. زن با کنایه زدن و گفتن چند کلمه حرف باعث بر باد رفتن رویای روری شده و موقعیتی را که بهتازگی برایش مهیا شده- تا به وسیله آن بتواند به بلندپروازیهایش جامه عمل بپوشاند- از بین میبرد. در ادامه هر چه رخ میدهد، نمایش پیامدهاست. پیامد زوال رابطه و پی بردن به خطاها. مرد با پیادهروی طولانی و تحقیر شدن در تاکسی و زن با وقتگذرانی در کلوب چنین بحرانی را از سر میگذرانند. گریه بر پیکر اسبی که مرده و کشمکش با دختر تازه بلوغیافتهاش وضعیتی را پدید میآورند که پذیرش صحنه پایانی فیلم برای مخاطب آسانتر شود. اگرچه گفتوگوی راننده تاکسی و حرفهای فیلسوفانه او با روری کمی توی ذوق میزند و فیلم را از حالت واقعگرایانهاش دور میکند، اما در نگاه کلی گرفتاری مردی که با داشتن یکمیلیون دلار در حسابش در نیویورک اینچنین درمانده در خیابانهای لندن در مسیر قصر اجارهایاش قدم برمیبردارد، بهترین تصویری است که میتوان در اینباره به نمایش گذاشت.
با همه اینها اما نباید منکر برخی ضعفهای فیلم بهخصوص در فیلمنامه شد. اتفاقات در شرکتی که روری در آن مشغول به کار است و به طور کلی روند سقوط او در آنجا بهجز دیالوگها و نقلِ این و آن، نمود دیگری ندارد. به عبارت دیگر، مخاطب در معدود رویاروییهایش با کارِ روری، جز سروکله زدن او با چند ایده و نهایتاً رد شدن آنها از زبان کارفرمایش چیز دیگری نمیبیند. این مسئله از آن جهت میتواند به عنوان نقطهضعف در فیلم مطرح شود که هسته مرکزی داستان حول چگونگی ریسکپذیری و زوال شغلی این شخصیت پیش میرود. هر چند مخاطب بیشترین چیزی که میبیند، پیرامون خانواده و رابطه او با همسرش است. پرداخت بیشتر دورکین با موقعیت شغلی و نمایش گرفتاریهای کاری از طریق عمیق شدن در تجارت او در حد تعادل میتوانست به تأثیرگذاری بیشتر فیلم منجر شود. منظورم ابداً درگیر شدن در آمار و ارقام و اعداد و قرارداد نیست. از کیفیتی حرف میزنم که عموماً انتظار داریم درباره چنین فیلمهایی که روند تحول شخصیت را از یک نقطه تا نقطه دیگر نشان میدهند، ببینیم. روری به عنوان کسی که اهل خانواده است و مشکل اخلاقی خاصی نیز ندارد، قرار است همه چیز را فدای کار و موفقیت بیانتهایش کند. رفتارهای توأم با حماقت او مانند اجاره خانهای قصرمانند و مواخذه کارفرمایش در خصوص رد کردن پیشنهاد شرکت آمریکایی و آن مشاجره انتهایی فیلم، انگار فاقد یک سیر علی- معلولی است. دورکین البته ترجیح داده به جای همهچیزگویی مرسوم، صرفاً روی شخصیتها و احوالاتشان متمرکز شود؛ کاری که در فیلم قبلی خود به بهترین شکل انجام داده بود. این اتفاق البته درباره رابطه روری و الیسون به بهترین شکل رخ میدهد. همه چیز پیش از آنکه الیسون علت واقعی مهاجرت همسرش را از زبان کارفرمایش بشنود، در هالهای از نگرانی و عدم قطعیت قرار داشت. حتی مخاطب هم به سبب اعتمادبهنفس بیشازاندازه روری مطمئن نبود که قرار است وضعیت به کدام سمت پیش برود؛ به طرف افول رابطه، یا اتفاقی وحشتناکتر از آن. بیمیلی الیسون و نگاه حاکی از تحقیر او، بهخصوص وقتی که همسرش از او تقاضای پول میکند، شکل دیگری به خود میگیرد. از اینجا به بعد ما با شخصیتی طرف هستیم که به دنبال مجازات شوهرش است. اما نه به شیوه مرسوم و کلیشهای. تحقیر کردن و نپذیرفتن، تنها سلاحی است که او دارد. سلاحهایی که برای زمین زدن هر مردی کافی است. روری حتی نزد مادرش نیز فاقد احترام است و انگار لندن قرار نیست برای او خوشیمنی بیاورد. همه چیز در این سفرِ دوباره به نحسی ختم میشود. حتی مدرسهای که او زمانی به تحصیل در آن علاقه نشان میداد. و بهراستی برای چنین سفر و رابطه رو به افولی چه پایانی بهتر از دور هم نشستن سر یک میز متصور است؟ برای مردی که همه چیز را برای ارائه دادن و نشان دادن خودش میخواست. حتی رفتار زنش را در مهمانیهای اعیانی. پلان پایانی نهتنها نمایانگر سر عقل آمدن شخصیت، که نشانگر چاره کار چنین بحرانهایی نیز است. مانند همه فیلمهای خوبی که سراغ داریم و شخصیتها در آنها پس از گذراندن زنجیرهای از حوادث گوناگون و تجربههای تلخ و شیرین نهایتاً در کانون خانواده بزرگترین تصمیمهایشان را میگیرند.